شبِ یلداست، ننشین خانه، برخیز و بیا امشب
رها کن تا شوی از دردِ بی راهی، رها امشب
“بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم”
وگرنه غم نماید هردومان را کله پا امشب
دلم تنگ است و با من، بی تو دائم برسرِ جنگ است
بیا ای آن که هم دردِ منی و هم دوا امشب
” هوا بس ناجوانمردانه سرد است”… آآی…. لامصب
الا ای آفتابِ رندگی، از در درآ امشب
چرا هرگز نشد ما بادبادک هایمان را،…..آه
بیا با هم کنیم آن بادبادک ها هوا امشب
“تو را من چشم در راهم”، تو را از خویش می خواهم
بیا امشب، بیا امشب، بیا امشب، بیا امشب
عجب لبریز و…چیزم من، سراسر سورپریزم من
اتاقِ فکر من دارد برایت نقشه ها امشب!
بنیاد میراث پاسارگاد