همایش بزرگداشت احمد کسروی
بنیاد میراث پاسارگاد در روزهای اول و دوم و سوم اکتبر همایشی برای بزرگداشت احمد کسروی برگزار خواهد کرد. برای منی که بخشی از اندیشه و منشَم را وامدار او هستم، بهانهای زیبا شد، تا یادی از این چهره تنهای تاریخ روشنگری ایرانی کنم و در اندازه خویش، در این کار ستودنی بنیاد همراه باشم. یادکرد از کسانی چون کسروی، که هم از سوی رژیم خلافت اسلامی در ایران و هم از سوی بخشی از اپوزیسیون نادیده و ناشنیده گرفته میشوند، در کنار زنده کردن یاد آنها، اندیشهها، آرمانها و آرزوهای آنان را نیز به نسلهای جوانتر میشناساند و بدینگونه از پیدایش گسستهای نسلی پیشمیگیرد؛
کاری سترگ و هوشمندانه، از بنیادی که بار سنگین نگاهبانی از میراث فرهنگی ایرانزمین را بر دوش گرفته است.
زمان برای خواندن: 14 دقیقه
احمد کسروی بیگمان یکی از برجستهترین چهرههای سده بیستم در ایران است و بودن در این جایگاه، انبوهی از اندیشهورزان را بر آن داشته تا به سویهها و رویههای گوناگون زندگی او، اندیشههایش، کنشهایش و پژوهیدههایش بپردازند. به بهانه بزرگداشت یاد این بزرگمرد پهنه روشنگری ایرانی بر آن شدم با برشماردن برخی از ویژگیهای او تلاشی کرده باشم در پاسخ به این پرسش بنیادین، که روشنگر ایرانی چگونه کسی باید، یا دستکم میتواند باشد؟
به گمان من پژوهشگری پیشدرآمد روشنگری است. بدیگر سخن، انسانی که نپژوهد و در پی برساختن پرسشهای نوین نباشد و به پاسخ این پرسشهای خودساخته برنیاید، هرگز نخواهد توانست در جاده روشنگری گام نهد. شاید بیجا نباشد، اگر که در اینجا اندکی بر سر واژه پژوهش درنگ کنیم. پژوهیدن، برگرفته از wizōstan پارسی میانه و vi-čaud پارسی کهن است که واژه نخست در چم “جستوجو کردن”، و واژه دوم در چم “برانگیختن” است. پس پژوهشگر انسانی است جستجوگر ، تا پاسخی بیابد و برانگیزاند. شاید این نخستین وِیژگی روشنگری باشد: جستجوی پیوسته در تاریخ و فرهنگ و جامعه، برای آفریدن پرسشهایی نو و یافتن پاسخهایی نو، تا مردمان بخواب رفته و بیکُنش برانگیخته شوند و به جنبش درآیند. جستجو، واژهای ایست که روشنگر را تا پایان زندگی همراهی میکند.
کسروی در چم راستین واژه در سرتاسر زندگانی خود یک جستجوگر بود. اینکه کسی در یک خانواده روحانی شیعه چشم به جهان بگشاید، به سودای ملّا شدن به مکتب برود و طلبه شود و تا مرحله “سطح” بخواند و گامی بیش با اجتهاد فاصله نداشته باشد و این همه را واگذارد و سرانجام به یکی از سرشناسترین خردهگیران تشیع فراروید، اگر گویای همه چیز درباره کسروی نباشد، دستکم نشان میدهد ما با کسی سروکار داریم که جادههای هموار را نمیپسندیده و پیوسته در جستجوی راههای نارفته میبوده است.
بیگمان سخن در اینجا بر سر پیروی یا دنبالهروی از کسروی نیست، اما میتوان از یک چهره بومی روشنگری – چه از دستآوردهای نیکش، و چه از جایی که به بیراهه رفته است – بسیار آموخت. در این راه ولی باید به کارنامه او پرداخت، درست همانگونه که آموزگاران در پایان سال درباره دانشآموزان خود داوری میکنند، چرا که آدمی میتواند در جایی درست، و در جایی دیگر نادرست بیاندیشید، کار کند یا سخن بگوید، آنچه که از ما برجای میماند، برآیند کارهای نیک و بد، سخنان شایست و ناشایست و کنشهای درست و نادرست ما است؛
پس کسروی را با این نگاه باید دید و با این رویکرد باید سنجید.
*******
نخست باید دید ابزارهای کسروی برای آگاهیبخشی به جامعه کدامها بودهاند و او خود را با کدام دانشهای زمانه خویش درگیر کرده بوده است. در “زندگانی من” مینویسد: «من جز چند زبان تركی و فارسی و عربی و انگلیسی و ارمنی را نمی دانم و […] دانش من زبانشناسی بوده». من که خود دانشآموخته رشته زبانشناسی تطبیقی هستم، بارها نوشته و گفتهام که زبانشناسی به روانکاوی بالینی یک جامعه میماند و با آن میتوان به کنجکنج روان همگانی یک ملت سرَک کشید. گذشته از آن کسروی خود را با تاریخ، چه آن تاریخ سرنوشتسازی که در برابر چشمانش رخ میداد، و چه تاریخ نیاگان، درگیر کرده بود. به دیگر سخن، او هم آنچه را که پیشینیان دیده بودند میخواند و هم آنچه را که خود میدید مینگاشت، تا آیندگان بخوانند و از این رهگذر پلی میزد میان گذشته و اکنون، و اکنون و آینده، تا پیوستار فرهنگی ایران در زبان و تاریخ برجای بماند. زمینه دیگری که کسروی بدان پرداخته بود “حقوق” بود، کاری که راه او را به عدلیه و دادگستری سالهای دیرتر گشود. او همچنین به پژوهش درباره دینها پرداخت و دینشناسی را بر دانشهای خود افزود، و امروز پس از چهاردهه فرمانروائی دینفروشان بیش از هر زمانی آشکار شده است که شناخت جامعه ایرانی و آگاهی بخشی به آن و روشنگری برای مردمانش بدون شناخت دین ناشدنی است.
برای کسروی فرهنگ تنها یک واژه نبود، او در اینباره میاندیشید و تلاش میکرد آن را هم خود بشناسد و هم به دیگران بشناساند. در “فرهنگ چیست؟” مینویسد: «این دستگاهی که فرهنگ نامیده میشود، یک دستگاه ارجدار و هنایندهای است. دستگاهی است که اگر نیک باشد تواند توده را پیش برد به سرافرازیها رساند و اگر بد باشد، آنها را به نیستی و نابودی کشاند. فرهنگ دستگاهی است که ما سختترین نیاز را به آن میداریم». در پیروی از روشنگران سدههای چهارم تا ششم هجری ایران، یعنی فردوسیها و خیامها برای کسروی نیز “خرَد” از جایگاهی بسیار برجسته برخوردار بود و او گذشته از اینکه در نزدیک به همه نوشتههایش خوانندگان را به پیروی از آن فرا میخواند و آن را پادزهری برای خرافات میشناخت، که جستاری بنام “در پیرامون خرد” را ویژه آن گرداند.
این فهرست را میتوان همچنان دنبال گرفت. ولی آنچه که شایان یادکرد دوباره است، این است که آماج من در اینجا تنها این بوده که نشان دهم روشنگری چون کسروی، از کدام ابزارهای دانشی برای شناخت جامعه خویش و آگاهیبخشی به مردمان آن بهره میجسته است. همچنین بایدم گفت که یادکرد از این نوشتهها، به این معنی نیست که درونمایه آنها هم یکسر درست و بدور از هرگونه کاستی است.
پرداختن به دانشهای گوناگون، از کسروی یک پژوهشگر نشسته در برج عاج نساخت، او پیوسته در میانه میدان زندگی مردم بود و در یک پیگیری بیمانند تلاش میکرد هرکجا که میتواند، اندکی از رنج آنان بکاهد. در سال 1307 و بر سر دادخواهی کشاورزان اوین، در برابر پادشاه ایران گردن افراشت و حکم بسود کشاورزانی داد که از رضا شاه شکایت کرده بودند. بدینگونه میتوان در زمینه ویژگیهای فردی او، دلیری و بیباکی را برشمرد و آنها را نیز از شناسههای بنیادین یک چهره روشنگر بشمار آورد. کار این دلیری به همینجا پایان نمیگرفت، کسروی هرکجا که نیاز میبود، بجای افتادن به دنبال توده و دلبری از آن، سرراست و بیپرده سخن میگفت و سرسختانه با جامعه خویش درمیافتاد و هراسی از اینکه او را با چه نامی بخوانند، نداشت. او همچنین نمونه برجستهای از گردنکشی فرهمندانه در برابر قدرت بود. این گردنکشی از گونهای ویژه بود، ویژه از آن رو که او نه تفنگ میکشید و بکوه میزد و نه در پس دیوار قلعهها سنگر میگرفت. او که مردی لاغر اندام بود، خودکار و خودنویسی در دست میگرفت و آن را بسوی قدرتمداران نشانه میگرفت و در آرامش به آنان “نه” میگفت. هنگامی که برای براه انداختن عدلیه به خوزستان فرستاده شد، نخست با شیخ خزعل درافتاد و چیزی نمانده بود جان بر سر گردنکشی خود بگذارد، و پس از سرنگونی شیخ خزعل نیز دست از پایداری بر سر ارزشهای خود برنداشت و اینبار با سرتیپ فضلالله (زاهدی) در افتاد و نوشت: «آقای سرتیپ چرا نمیداند كه قوه قضایی مستقل است؟!»
همرنگ نشدن با همگان، هماره راه خود را رفتن و بیهراسی از تنها ماندن یکی از ویژگیهای برجسته کسروی است. هنگامی که در زمانه قدرقدرتی رضا شاه گروه “53 نفر” – یعنی کسانی که دشمن پادشاه بشمار میروند – دادگاهی میشوند، او باکی از این که وکالت آنها را بر گردن بگیرد ندارد، ولی پس از شهریور بیست و تبعید رضاشاه نیز وکیل تسخیری سرپاس مختاری و پزشک احمدی میشود و در هر دو دادگاه، هراسی از اینکه دیگران درباره او چگونه داوری کنند ندارد. از آن گذشته اگرچه در برابر رضاشاه به هنگام قدرتش گردن میافرازد، هنگامی که آخوندهای شیعه، حزب توده و بیبیسی دست در دست هم ایرانیان را با دشنام و ناسزا و دروغ درباره رضاشاه بمباران میکنند، کسروی چیزی مینویسد که براستی گویای منش و اندیشههای او در جایگاه یک روشنگر راستین است:
«یکی از حوادث شهریور ماه 1320 کنارهجویی این شاه از تاج و تخت و واگذاردن آن به شاهنشاه کنونی بود، که روز بیست و پنجم آن ماه رخ داد و اینک بنام یادآوری از آن داستان امروز که بیست و چهارم شهریور و مصادف با آخرین روز پادشاهی آن شهریار است این عکس را در روزنامه خود میآوریم، چنانکه گاهی گفتهایم، ما اگرچه از این شاه درباره بیپروایی به مشروطه و بیآبرو گردانیدن آن مجلس شورا گله مند میباشیم و این هم گله کوچکی نیست، با اینحال او را یک پادشاه غیرتمند و کاردان میشناسیم که بیست سال در راه این کشور کوششها کرد و رنجها برد و سرانجام سود توده را در کنارهگیری خود دانسته کناره گرفت. این بدگوییهایی که از کسانی میشنویم، بیشترش از آن است که از تاریخ بیست ساله آن شاه و از اسرار سیاسی ایران ناآگاهند و بسیاری نیز نمکناشناس و بدخواه میباشند.
ما در زمان آن شاه به ستایش نپرداختهایم چرا که آن روز گمان چاپلوسی میرفت. ولی امروز نباید از حقایق پشتیبانی ننماییم. رضا شاه به این کشور نیکیها کرده و باید ایرانیان از او قدردانی نمایند و یادش را باحترام کنند»
کسروی روشنگری است که پرچم خود را نه تنها پنهان نمیکند، که آن را همیشه و در همه جا برمیافرازد، و لختی بدین نمیاندیشد که پیامد این رُخنمائی آشکار برای او، نام او و هواداران او چه خواهد بود. کسروی حتا در ماجرای کتابسوزان نیز رخ پنهان نمیکند، او بجای خزیدن در زیر پرده توجیه و واژهپردازی، دلیری این را دارد که در کتاب “دادگاه” با خردهگیران رودررو درگیر شود. او در باهماد آزادگان به پشتیبانی از حق طلاق و کشف حجاب زنان برمیخیزد و با روحانیت شیعه درمیافتد. چاپ “اسرار هزارساله” در روزنامه پرچم از دیگر نمونههای سرکشی او در برابر توده و باورهای آن است. کاری که سرانجام ره به مرگ زودهنگام او برد و اگر روحانیت شیعه را بزرگترین دشمن ایرانزمین بدانیم، کشتن کسروی بدست آنان نشان از آن دارد که دینفروشان دستکم در آن روزگار کسروی را بزرگترین دشمن خود بشمار میآوردند.
یکی از برجستهترین ویژگیهای یک روشنگر، که کسروی نیز از آن برخوردار است، “کنجکاوی” است. هنگامی که به مازندران فرستاده میشود، به پژوهش درباره زبان مازنی میپردازد، هنگامی که به خوزستان میرود، در باره زبان عربی میپژوهد و کتابهای “تاریخ پانسد ساله خوزستان” و “مشعشعیان” را مینویسد. این کنجکاوی پژوهشگرانه ولی گاهی نیز جای خود را به کنجکاوی سرخوشانه میدهد، تا کسروی کتاب “تاریخچه چبوق و قلیان” را بنویسد.
با اینهمه کارنامه کسروی نکتههای تاریک نیز کم ندارد، کتاب سوزان یکی از اینها است. همچنین او در کتاب تاریخ مشروطه چهرهای از این جنبش میآراید، که گزارشهای آن با آنچه که براستی رخ داده است، همخوانی ندارد. او در همین کتاب گرایشی یکسونگرانه به نقش آذربایجان و ستارخان در جنبش مشروطه دارد و ترور اتابک را که کاری بسیار نکوهیدنی بود، میستاید. کتابسوزان او با همه توجیههایی که میتراشد، پذیرفتنی نیست و در برخورد با بهائیان دچار یک بدفهمی ژرف میشود.
چهرههای تاریخی را ولی نمیتوان تنها به یک ویژگی آنان فروکاست، همانگونه که در آئین مزدیسنا و فرهنگ باستانی ایران آدمی برآورد همه کارهای نیک و بد خویش بشمار میآید، همان کارهایی که ایزد رشن آنها را در دو کفه ترازو مینهد، تا ببیند کدامیک سنگینترند، ما نیز باید در داوری خود درباره سرآمدان تاریخمان چنین کنیم و نیک و بد آنان را با هم و در یکجا بسنجیم، بی آنکه بخواهیم آنان را یا در گروه “اولیاء” و یا در دسته “اشقیاء” جای دهیم. همه این چهرهها کارنامهای دارند که در آن هم نقطههای تاریک و هم نقطههای روشن دیده میشوند و سود ما در آموختن از هر دوی آنها است.
از کسروی میتوان شیوه روشنگری را آموخت و پیشزمینه آن را که پژوهشگری است. همچنین تلاش در شناختن فرهنگ مردم را – از دین و آئین گرفته تا فرهنگ و تاریخ و زبان – و کنجکاوی پیوسته و سیریناپذیر او را. ایراندوستی و زیستن در کنار و برای ایرانیان از دیگر ویژگیهای او است. ولی برای من در میان همه دستآوردهای او، که برخی سودمند و برخی ناسودمنداند، برخی درست و گروهی نادرستاند و در میان آنان از نگاه امروز کژرویهایی نیز بچشم میخورند، شاید برترین ویژگی او دلیری گام نهادن در راههای نارفته باشد و درافتادن با توده و باورهای آن، بیباکی در گفتن سخنانی که آنها را راست میپنداشت و نداشتن پروای نام خود را.
به گمان من روشنگر، رزمجوی بیهراس و ستیهنده میدان نبرد میان نادانی و خرد است، جنگآوری که هرگز پرچم خود را پنهان نمیکند،
آیا برگزیدن نام “پرچم” برای روزنامهاش، نمادی از همین ویژگی کسروی نبود؟
بنیاد میراث پاسارگاد