
ابتدا: کیست در جهان که مولوی را به عنوان یکی از ستونها و نمایه های مهم فرهنگ و ادبیات ایران زمین نشناسد؟ اما جالب است اگر مرور کنیم زندگی او را. در بلخ به دنیا آمده و تا پنج سالگی همانجا زیسته، که نه در زمان تولد او نه الان بخشی از خاک ایران نیست. از پنج سالگی تا دوازده سالگی را در بغداد به سر برده، که نه آن زمان نه الان بخشی از ایران نیست. از دوازده سالگی تا باقی عمر را در قونیه بوده، که نه آن زمان و نه الان بخشی از ایران نیست. پس چرا مولوی را ایرانی میدانند؟ ساده است: به خاطر زبان فارسی. آنقدر وزن او در زبان فارسی پرمایه است و آنقدر این زبان با ایران گره خورده که همه بدیهی میدانند که مولوی را ایرانی بدانند.
بعد: دهها هزار ایرانی از افزون بر چهل سال پیش در تبعیدی خودخواسته و فراری از ظلم و ستم جمهوری اسلامی در جهان پراکنده اند. اکنون در دیاسپورای ایرانی نه فقط نسل دوم بلکه حتی نسل سوم داریم. ایرانیانی که نه فقط خود بلکه والدینشان هم در غربت به دنیا آمده اند. با این وجود اغلب این بچه ها به زبان فارسی صحبت میکنند یا میکوشند آن را فرابگیرند. ساده است: خاک را ندارند، اما زبان را می توانند داشته باشند. زبان میتواند کار سرزمین را بکند.
دیگر: شاهنامه خوانی جاشوهای هرمزگان را دیده اید؟ سبک خاص و شورانگیزی است ویژه خودشان. بازمانده قرون و إعصار. بسیاری از این جاشوها پوستی تیره دارند که نشانه تبار آفریقایی آنهاست. در دهه های دور آنها شاید به ندرت هم به بنادر ایران می آمدند. در تردد بودند در دوردستهای اقیانوس هند و مابین بندرهای دوری در زنگبار و سیلان و مالدیو حتی. چرا شاهنامه میخواندند؟ ساده است: در آن آبهای دور شاهنامه بیرقشان بوده بر فراز کشتی. به یادشان می آورده که از کجا آمده اند: ایران.
سرانجام: زبان فارسی فقط یک ابزار ارتباط و گفتگو نیست. برای آن اسیران حکومتی ضد ایران در وطن و ما تبعیدیان دور از وطن این زبان کار وطن را میکند. سرپناه میدهد و عشق به زادبوم را دم به دم تازه می کند. ایران ما را اشغال کرده اند اما زبان فارسی چون سرپناهی استوار و ایمن برای ما مانده است. ما همانقدر که فرزندان ایران هستیم، فرزند این زبان نیز هستیم.
مارچ ۲۰۲۵ – سال بزرگداشت زبان فارسی
بنیاد میراث پاسارگاد