سه شعر از فرشته اقبالی

فرشته اقبالی

شعر 1

 

نيكاي معاصر

ما معاصر موهاي خويشيم

از خونابه های جوان مغز

تا تورم ترد استخوان ها

مسیرهاي طی نشده

مسيرهاي ماسيده مانده است

 

ما مقارن دردهاي خويشيم

از کبودی یک پوست نوجوان

تا کوله پشتیِ  بي قرار برزمین مانده

آرزو هاي به صبح نرسیده مرده است

 

زمینی را مي شناسم که لهجه اش لری می رقصد و

حياطي خون فرش کرده و ناشناس

پای درختان وحشت زده

معاصر آرزوهاي ما

از جانِ كدام خاك رفته ای خواهركم

اینچنین که از تن ات

جوانه ها آزاد می رویند؟

 

در پاییزی شناختمت

که هنوز شدید نبود

رقص رویا بر آسمان بود و

عبور داس سياه

با نیمه شبهای اخر مهر اما

وقتی تهران همه ي ايران نيست

در وحشي ي بن بست ها

شناختمت

با ان چشمهای تیزپا و دهان جسور

كه نمي گفتی از پلشتیِ نقاب مردان سياه پوش باید ترسید

كه نمي گفتی پیاده رو ها انهدام پاهاي مان می شوند

كه نمي گفتی خیابان درو-زار جوانه های نورس است

هيچ نمي گفتي

نيك مي دانستي اما  ، نیکا

كه مهتاب استخوان هايت را چگونه به پشت بام خواهند برد و

ماه بر نخواهد آمد!

 

نيك مي دانستي اما  ، نیکا

كه بوی نیکِ وطن گرفته ای

نور شده ای

می ریزی و مي تراوي

و از پشت بام به سمت جوانه های کوچک ات مي تابي

نيك مي دانستي    نيكا

كه به ماه رفته ای..

 

اااای دخترانِ بی نام در حوالیِ آزادی

گيسو به باد داده گان تک چشم!

اي شمايان كه ماه هستيد

اي شما كه ما هستيم!

نيك بدانيد

نیکا هنوز      دارد هواي آن كه  بخواند        در هواي نياكانش

موي مي بندد و آستين بالا مي زند

صدها دانه به مشت دارد

و افشان مي كند

و می خواند:

زنان زندگي آزاد را ندا مي زنند…

 

که ناگهان داسي قديمي بر آسمان مي گذرد

زمين گیج میرود و

نيكا به گیس های بریده ي معاصرش

در كبودي چشم ها

پلک بر ما و بر شما می بندد و راهی به زير خاک می جويد،

 

خاکی که از جنوب به لهجه ي لرستان

راهیِ ايران است

 

نيك مي دانند حالا

نيكان روزگار

دانه ای بود خواهركم

رفته به زير خاك هاي معاصر

كه هر صبح از پلكها و دهان هاي ما مي رويد

رسته ي هر روز هزاران گیاهِ بار آور است

نيك مي دانيم ديگر

دختري كه از موهای اش سبز شده بود

نيكاي معاصر فردا بود

 

 

فرشته اقبالی

شعر 2

 

روسری

روي سري كه درد مي كند

دستمالي نبسته ام حتا

سري كه دست مالي ي درد است

از هر سر مويي كه روي سري رسته،

دستي سرازير است

ای تارهای لبریزِ درد

ای دردهای گره خورده به سر

دست به کار شوید

اي سردردها

روي سرتان كلاه گذاشته اند

اي دردها كه ساخته از ترسيد

تار شما درد

پود شما ترس

روي شما روكشي از بزك

 

روزي زني از شما بر مي خيزد

كه روييده از بزك نيست

رسته از تار و پود خودش شده است

و اين كه سري هم براي درد دارد

روسریِ سری زیر مغزم پنهان شده،

سر می خورم

دستمالی می بندم شاید

برمی خیزم از چشمهایت!

سری برای دردهایم

تار به تار

روزي كه زن شدم

روزي كه شكل حلقه ي دار را ديدم

تازه برايم روشن شد

كه اين روي روسري نيست كه مهم است

اين زير روسري ست كه قاتل گردن است

اين گره روسري ست كه براي خفه شدن سفت است

می پیچی گرداگرد گردنم

و حتمن حقه ی قشنگی هم نیست

مو به باد ندادن رشته هاي رُسته ما

 

تار به تار از رهایی

آشفته در خیابانهایی دراز

از گردن خواهرانم دور شو!

ترسهاي شما به شكل گره مي شود

هر ترس يك گره

مردش اگر هستيد

گلوي ترس هاي تان را گره بزنيد

به گردن زنان چه كار داريد

 

اي خواهرم كه در گلويم درد می کنی

اي گردنم گره گره شده با ترست

خواهر فداي بغض گلوي خفه ي لرزانت

اي تار تار رسته به تنهايي ام

اي پود پود  و گره در گره گريه هاي من

اي رنگ رنگ لگد خورده قالي كرمانم

روزي كه زن شدم به تو مي مانم

اما بدون ترس

اما بدون گره

روي سرم كه هر سر مويي هزار فكر

اين فكرهاست

كه رويش درد است

 

ما زخم نيستيم كه روي مان بپوشانند

ما غصه و زباله نيستم كه رويمان سرپوش

 

اين ترس ها ي ماست كه شكل زنيت به خود گرفته است

خواهر! روي سرم براي تو خارش گرفته است

از هر سر موي ما شكن در شكن

هزار ترس گريخته است

امروز روي گردن ما جاي گره هاي ديروز كبود است

اما گره گريخت

من اما جرأت واضحي دارم

كه روكش هاي بزدلانه ي ترسوها را شطرنجي كرده است

سيماي من زني ست كه ملي ست

و از چراغ هاي قرمز ممنوع نمي ترسد

ای موي ترس خورده به باد داده ، خواهر

ای گردن بلند گره در گره به گرد گلو

روزي رسيده است كه رو سرهای آفتاب خورده ي ما

كه روزي، روزي رسان ترس ما بودند، پوسيده اند

و بازار توسري تعطيل است

آن روز مي سپاريم حتمن

كه صدها سال سردرد خواهران ما را به یاد بسپارید.

 

 

 

شعر 3

ژ  مثل مهسا

ميم مثل ژينا

 

خواهرخواب هایم!

غریب کشته ی تنهایم ، ژيناي زيبايم

آفتابِ مهتاب نديده ي خندانم

حالا چه وقت سرگيجه بود ؟!

 

نگفتي با آن مانتوي بلند خالخالي سياه و سفيد

بيفتي روي تخت كسری

گيسوي سحرآميزت از پنجره ي آي سي يو

يك شبه رشد مي كند

و خيابان ها را موي اندود مي كند؟

 

نگفتي چند ميليون قيچي لازم است

گيسوبران تكثير تو

از كف كسري تا ميدان آرژانتين

پاجوش هاي هزار سر و صد هزار سودا

از ميدان آزادي

از سنندج و جوانرود و مهاباد

از غرب غريبانه ات تا به شرق اشراقت

از شمال لبخندت

تا جنوب جن زده اي كه منم

چند درخت ، از معابد انجيرهاي چشم هاي فروبسته ات

بايد برويد؟

ساحر گيسو!

حالا چه وقت سرگيجه بود..

 

ماه -گيسو …

چقدر موي تو ترس داشت مگر

كه حتا از زير پانسمان

خواب جنگل خرافه آشفت

 

ژ مثل مه-سا

من چه كنم كه ماه بي نقطه را پس از تو ببينم و يادم به تو نيفتد، مه-ساي سال؟!

 

ميم مثل ژينا

من  با ژِن هاي سه نقطه و ميم هاي پس از تو

چه طوري ژيان كنم ، ژينا گيان؟

 

ژيناي ايران!

ساحر گيسو!

اي هق هق حقيقت ژنده!

گيسو به باد داده ي كوردي گريسته!

مويت رسيد تا شبيه جزيره!

مويت كشيد تا به تورنتو

مويت سريد از سر پاريس

 

ژيناي زيبا

ديدي كه نام تو رمز شد

زنده به گور ! دختر خوابيده روي سينه ي ايران

ديدي كه نامري؟

و موي تو از زير سنگ قبر تو در آيچي

هنوز مي رويد و رشد مي كند

رشد دائمي زندگي زنان مي شود

و زن ، ژِن مي شود و ژيان مي بخشد

 

حالا حروف نام تو در دهان هزاران است

آبشاري از حروف نام تو در گلوي هزاران است

موي از روي ماه و گوش خونينت بردار و ببين

بشنو با گوش خونينت

كه موي تو از گلوي مردان فواره مي زند

 

موي تو سرخ است و زرد و سياه است

موي تو شعله اي شده تا افلاك

 

موي تو از تن هر زن آزاده مي رويد دوباره..و هرباره و هماره..

 

انقلاب موي تو مهسا جان

سبز و سفيد است و سرخ

اي من فداي پرچم موي تو

انقلاب موي تو انقلاب حروف است

موي تو رفته است آن سر دنيا

كار ديگر از دست موي تو رفته است ژيناجان!

 

من مانده ام كه با حروف مانده از تو

اين همه ميم و ژ

چه مويي به سر كنم!

وقتي كه ژ  تو را به ياد بيارد

چه حرفي به دهان بگيرم

 

وقتي كه فكر مي كنم

كه تو زنده اي و رمز تو آن موهاست

آن موها و آن حروف و رمزها

آن خرمن خرماها

آن گيسوي سحرآميز

آن حروف خروشان به خيابان

ديگر مي دانم كه بعد از تو بايد

چه حرف ها به دهان بياورم

و چه مويي به سر كنم!

 

 

 

 

 

 

 

بنیاد میراث پاسارگاد

Read Previous

سیامک دهقان پور، برنامه ویژه صدای آمریکا : ایران در سال ۲۰۲۴

Read Next

ایتالیا خواستار آزادی فوری «چچیلیا سالا» روزنامه نگار ایتالیایی شد.