شرکت کنندگان در همایش مشروطیت 2024 – 1403:‌ نوشتاری

سالگرد پیروزی مشروطیت

همایش سالگرد پیروزی جنبش مشروطیت – بنیاد میراث پاسارگاد
مرداد  1403 – اگوست 2024

افشین بابازاده

پرسش بنیاد میراث پاسارگاد: تاثیر شعرو ادبیات بر جنبش مشروطه خواهی ایران

ادبیات و‌بویژه شعر در انقلاب مشروطه نقش بسزایی داشت . در واقع انقلاب مشروطه زمینه خروج از بحرانی که  شعر هزار ساله ما را در سینه نگه داشته بود را ایجاد کرده بود.  بحران زبانی سخت و پر از ابهامات و إشارات عرفانی و مذهبی .  زبانی کاملا کد بندی شده و دشوار.  شعر بویژه در انقلاب مشروطه با سادگی و به روز بودن در انتخاب سوژه ، چه در طنز و یا غزل مردم  کوچه و بازار و انقلابی را درگیر خود کرده بود.  زبان شعر تازه در انقلاب مشروطه پیام آور آرمان ها و خواسته های مردم شده بود.  ادبیات سیاسی بویژه در مجله های سیاسی  هر چه بیشتربه زبان مردم نزدیکتر می شد و مسائل سیاسی را در سادگی ی که پیش از این وجود نداشت را برای  ارتباط با توده مردم امکان پذیر کرده بود . شاعران و نویسندگان دوره مشروطه با نقد استبداد و فساد حاکم، تلاش کردند تا فساد و ناکارآمدی نظام قاجار را به تصویر بکشند. این نقدها به‌ویژه در قالب طنز و هجو، تاثیر بسزایی در ایجاد نارضایتی عمومی و تشویق به مقاومت داشت. از جمله شاعران برجسته این دوره می‌توان به عارف قزوینی ،ایرج میرزا ، بهار،عشقی و فرخی اشاره کرد. یکی دیگر ازویژگیهای ادبیات در دوران مشروطه ترویج و تشویق مردم به آموزش بود.  و ترجمه آثار نویسندگان آزادی خواه و انسان دوست چون ویکتو هگو و‌بسیا ی دیگر مردم را با جهانی دیگر آشنا می کرد که برای بیان خواسته های آزادی خواهانه شان ابزار تازه ای بود.

روزنامه‌ها و مجلات، بسیار تاثیر گذار بودند برای انتقال افکار و ایده‌های انقلابی . نشریاتی چون “صور اسرافیل”، “حبل المتین” و “ایران نو” به عنوان رسانه‌های مهم دوره مشروطه، توانستند با انتشار مقالات و نوشته‌های انتقادی، به بیداری و آگاهی‌بخشی مردم کمک کنند.

در دوران مشروطه، علاوه بر روزنامه‌های سیاسی و اجتماعی، روزنامه‌های ادبی نیز نقش مهمی در ترویج فرهنگ و ادبیات نوین ایفا کردند. این نشریات با انتشار اشعار، مقالات و نقدهای ادبی، به توسعه و تحول ادبیات فارسی کمک کردند. برخی از مهم‌ترین روزنامه‌های ادبی دوران مشروطه عبارتند از: بهار با مدیریت ملک الشعرای بهار. بهار با انتشار مقالات ادبی ، معرفی ادبیات نوین و نقد اجتماعی خوانند را با مسایل نوینی آشنا می کرد.  مجله دانش با مدیریت یحیی دولت آبادی . ادبیات با مدیریت محمد علی خان تربیت . چهره نما با مدیریت عبدالله موستوفی .‌ راهنما با مدیریت حسن تقی زاده ،  نوبهار با مدیریت میرزا ده عشقی . کانون با مدیریت محمد ضیا هشترودی و ارمغان با مدیریت وحید دستگردی . همه این مجلات ادبی شعر و نقد نو از ادبیات را منتشر می کردند. و یا آثار ادبی و شعر شاعران جهان را ترجمه می کردند.  ادبیات مشروطه، نه تنها به عنوان یک ابزار فرهنگی، بلکه به عنوان یکی از عوامل مهم تغییرات اجتماعی و سیاسی در تاریخ معاصر ایران به شمار می‌رود که محققین تا هم اکنون در مورد آن تحقیق و مطالعه می کنند.‌

محمد جلالی چیمه ای

پرسش بنیاد میراث پاسارگاد:‌ آیا شعر مشروطه می تواند شعر امروز ایران هم  باشد؟

پاسخ فشرده به این پرسش آنست که در اثر وقایع دهشتباری که در چهار دهۀ اخیر رخ دادند، ارزشها به یکباره وارونه شدند و دستاورد هایی که کمابیش در زمینه تجدد و قانون و عدالت و آزادی به دست آمده بودند، همه یکی پس از دیگری ویران ، مسخ یا از معنا تهی شدند، مشروطیت بارِ دیگر تسلیمِ مشروعه خواهان شد.

از این رو خواسته ها و آرمان های امروز  ما ایرانیان همانهایی ست که در عصر مشروطه ، متفکران ، سیاستمداران بزرگ و البته شاعران در پی آن بودند و در پی آن بودند و برای آنها به قلم و قدم می کوشیدند.

می دانیم که در نبردی که حدود صد و بیست سال پیش میان اندیشه مشروعه خواهی و سنگ اندازی های خونین مشروعه وجود داشت ، مشروطه – اگرچه نا کامل و موقتی –  سرانجام پیروز شد.

زیرا همچنان که دیدیم و می بینیم  ، در روزگار ما کشور گرفتار آشوب و فتنۀ مشروعه خواهان جدیدی شد که همراهان ناهمگون و نا هم جنسی با خود داشتند.

ازین رو اتحاد نامقدسی بر ضد منافع تاریخی و ملی ایرانیان برای کسبِ قدرت به هر قیمت صورت گرفت که طیّ آن هرکسی « از ظنّ خود یارِ » به اصطلاح « انقلاب 1357 »بود!

طیّ این ماجرا های ویرانگر و خونین چنانکه می دانیم و می بینیم بار دیگر نیروهای واپس گرای سُنّتی که قدرت ویرانگرشان متّکی به جهل و خرافات انباشته شدۀ چندین قرنی بود ، با زور و نیرویی صد بار بیشتر بر نوگرایی و تجدد و آزادی خواهی و قانون طلبی و حق حاکمیّت مردم پیروز شد و ارزش های ارجمندی را به حاشیه راند و سرکوب کرد که  همه آنها از آرمان ها وآرزوهای نویسندگان و شاعران بزرگ آن دوران محسوب می شدند .

جهنمی که هم اکنون 45 سال است ملّتِ ایران در آن می سوزد ، حاصلِ این پیروزی مشروعه خواهان و سنّت گرایانِ زورمندو هم پیمانان ناهمگون و نامتجانس و به ظاهر آشتی ناپذیر آنان در دوران ماست ، که می باید آنرا پیروزی جهل بر عقلانیت نامید!

در باره این که شاعران مشروطه چه می گفتند، اندکی بعد سخن خواهم گفت!

اما در اینجا لازم می دانم اشاره کوتاهی به این نکته داشته باشم که شعر مشروطه به چه مکتب ادبی و به چگونه جریان شعری تکیه داشت؟ و زبان گویا و تأثیر گذاری که به دست آورده بود، بر چه سنّت ادبی ای استوار بود؟

پیداست که پیچیدگی های عصر جدید و مسایل و مشکلات عظیمی که در اثر ظهورِ مدرنیته و برخورد جامعه سنّتی ما (که طی صدها سال تکان چندانی نخورده بود)، شاعران را نیازمند به زبان گویا و رسایی کرده بود که بتوانند به مضامین و درونمایه هایی بپردازند که نیاز های دوران تجدد را پاسخگو باشند و بتوانند پیام خود را  به مردم منتقل کنند!

در اینجا اشاره به چگونگی پیدایش این زبان رسا و بلیغ برای بیان، توصیف و تشریح و ستایش ارزش های جدید که آرمان مشروطه خواهی بر آنها تکیه داشت ضروری ست:

تا پیش از اواخر دوران زندیه و اوایل قاجار، سبک هندی رواج داشت و زبان و شیوۀ شعری شاعران بزرگ کلاسیک که در سبک خراسانی و عراقی بیان می شدند، از رواج افتاده بود و قرن ها بود که دیگر شاعران بزرگی به جامعۀ فارسی زبان معرفی نکرده بود.

اما سبک هندی هرچند شاعرانِ بزرگی چون صائب و بیدل دهلوی داشت، اما به دلیل ویژگی های خاص خود – که جای بحثش در اینجا نیست – گرفتار مضمون یابی و نکته گویی های پیچیده و در خیلی جا ها غیر قابل فهم شده بود و بیشتر سروده های این سبک به معما شبیه شده بودند.

از این رو زبان شعر سبک هندی کمتر مناسب  بیان مسایل روزمره و مضمون های اجتماعی و سیاسی بود.

چنین بود که شاعران بزرگ دوران اواخر زندیه و قاجار ، مراجعه به سبک خراسانی و عراقی را پیشنهاد و به تآثیر از شیوۀ بزرگانی همچون فردوسی خاقانی و منوچهری و فرخی و سعد سلمان و ناصرخسرو و البته سعدی و حافظ سرودن آغاز کردند.

در واقع با رجوع به بزرگان شعر کلاسیک، شیوۀ سرایش سبک خراسانی را بازآفرینی کردند.

این جهت گیری ادبی، اگرچه نگاه به شعر گذشته داشت و زبان و شیوۀ دوران طلایی شعر فارسی را سرمشق قرار می داد، انقلابی در زبان و شیوۀ بیان شعر فارسی  ایجاد کرد.

زیرا مسیر سرایندگان شعر فارسی را از سبک هندی که دشوار فهم شده بود و توانایی بیان واقعیت های اجتماعی و سیاسی را نداشت به سوی بیان رسا و بلاغت شعری سرایندگان بزرگ  پیشین تغییر داد.

با بازگشت به سبگ شعر خراسانی و عراقی، یعنی با مراجعه به دورانی که شاعران، زبانی رسا و قابل فهم داشتند و در همۀ زمینه ها به زیبا ترین شکل و بلیغ ترین سبک سخنوری میراث عظیمی از خود بر جای نهاده بودند، و زبان شاعرانۀ آنان هم در زمینه های توصیف طبیعت و گله و شکایت و بیان عشق و زیبایی و خطابه و اخلاقیان و اندرزها و حتی در بیان مسائل اجتماعی و گهگاه انتقاد سیاسی  زبان شعر فارسی را  ورزیده کرده بود  و بیان شاعرانه  روشن و صریح و بلیغ  آنان را به اوج رسانده بود ،  زمینه برای بازگشت به جویبار اصیل  شعر فارسی فراهم شد.

پیداست که چنین فرصتی با تداوم سبک هندی به دست نمی آمد.

بهار شعر بلندی در نقد و معرفی سبک های گوناگون شعر فارسی دارد که ضمن آن در بارۀ تعقید و نارسایی و انحطاط سبک هندی چنین سروده است:

سبک هندی گرچه سبکی تازه بود

لیک او را ضعف بی اندازه بود

سست و بی شیرازه بود

فکرها سست و تخیل ها عجیب

شعر پرمضمون ولی نادلفریب

وز فصاحت بی نصیب

شعر هندی سر به ملیون می کشید

هر سخنور بار مضمون می کشید

رنج ِ افزون می کشید

….

زان سبب شد سبک هندی مبتذل …

من نیز جنبشی را که به نام سبک بازگشت در شعر فارسی رخ داد زمینه سازی ک انقلاب ادبی و فرهنگی می دانم که در دوران مشر.طیت به ثمر رسید و این باور خود را در ابیات زیر بیان کرده ام:

شعر دری چون ملول گشت و تن آسان

آمد، از هند زی عراق و خراسان

روی سرایش ز سبک هندی برتافت

روح  خراسانی و عراقی دریافت

ذوق و هنر را به روشنی و رسایی

کرد  بدین   «بازگشت» ، راهگشایی

ذهن و زبان را ز نهر گم شده ای خُرد

جانب  رود بزرگ  شعر دری برد

گرچه به مضمون و نکته  از پی تقلید

رخ ننمود آستان شعر اساتید ،

لیک زبان زنده گشت و  ناطقه آزاد

شاعر آینده را مجال سخن داد…

به هر حال این تحول بزرگ ادبی و زبانی که مدل و راهنمای خود را در گذشته یعنی در دوران طلایی شعر فارسی جستجو می کرد ، در دوران قاجاریه موجب پیدایش شاعرانی همچون :  فتح الله خان شیبانی ، میرزا ابوالقاسم فراهانی . ادیب الممالک فراهانی شد که هریک به نوبۀ خود ، زمینه زبان و فضا و مضمون شعر فارسی را برای پرداختن به مفاهیم اجتماعی و سیاسی و نقد فکری و فرهنگی فراهم کردند و توسعه دادند!

این شاعران ادیب ئ توانا از جمله به انتقاد از نا بسامانی های سیاسی و اجتماعی پرداخته، به شکوه ها و گلایه ها از  أوضاع زمانۀ خود زبان گشودند.

به جاست نمونه های کوتاهی از شعر یکی از مهم ترین انها را به یاد بیاوریم :

میرزاابوالقاسم قائم مقام که سیاستمداری بزرگ ، و در دوران فتحعلی شاه و محمد شاه وزیرالوزراء خود ، از ادیبان و شاعران و نویسندگان بزرگ  دوران قجری ست ، شعر های فراوانی در شکوه از زمانه و گلایه از بدعهدی و پیمان شکنی ها دارد  برخی از شکوائیه های او که یاد آور زبان شعر و شکوه های سعد سلمان است  به وسیله بهار استقبال شده است  مثلا در قصیده ای چنین می سراید:

ای بخت  بد ای مصاحب جانم

ای وصل تو گشته اصل حرمانم

ای بی تو نگشته شام یک روزم

وی با تو نرفته  شاد یک آنم

که بهار این قصیده بلند را با قصیده  شکوائیه و آزادی خواهانه معروف خود جواب گفته است

تابر زبر ری است جولانم

آزرده و مستمند و نالانم

تا آنجا می رسد به دوبیت معروف

آزادی ای خجسته آزادی

از وصل تو روی بر نگردانم

تا آن که مرا به نزد خود خوانی

یا آنکه ترا به نزد خود خوانم

 

این هم سه بیت معروف دیگر از ابوالقاسم قائم مقام فراهانی

روزگارست آنکه گه عزت دهد گه خوار دارد

چرخ بازیگر ازین بازیچه ها بسیار دارد

مهر اگر آرد بسی بی جا و بی هنگام آرد

قهر اگر دارد بسی ناساز و ناهنجار دارد

گه به خود چون زرق کیشان تهمت اسلام بندد

گه چو رهبان و کشیشان جانب کفار دارد

لشکری را گه به کام گرگ مردمخوار خواهد

کشوری را گه به دست مرد مردم دار دارد …

چنین بود که ازین پس شعر فارسی برای بیان دردها و معضلات اجتماعی و سیاسی زمینه مساعد تری یافت.

شاعران دوران مشروطیت  زبان بازتری برای بیان ایده های نو و طرح مسایلی که پیش از آن نه میسّر بود و نه ممکن پرداختند.

یعنی شاعران ، هم نوا  و همرا ه با اندیشمندان بزرگ دوران مشروطیت همچون  اخوند زاده ، ملکم خان ، میرزا آقاخان کرمانی ، حاج سیاح ، مستشار الدوله و دیگران  ، دست به تلاش های ذوقی و ادبی و فکری تازه ای زدند و به زمینه سازی و ترویج  مفاهیمی که انقلاب مشروطه به آن نیاز داشت پرداختند.

اگرچه مفاهیم نو و بی سابقه ای همچون قانون ، آزادی، حق حاکمیت مردم ، وطن ، ملت ، و ملت باوری و ایران دوستی و عدالت و برابری  کمابیش زیر تأثیر فرهنگ مدرنیته و انقلابات بزرگ فکری و سیاسی و فرهنگی اروپایی در آثار برخی نویسندگان و اندیشمندان و کوششگران بزرگ سیاسی تا حدودی طرح شده بود و به گوش برخی از سرآمدان کشور و سیاستمردان ایران رسیده بود، با این حال، کسانی که این مفاهیم را به میان مردم ایران بردند  بیش ازهمه و پیش ازهمه، شاعران بودند.

زیرا شعر ، از دیرباز، زبان فرهنگ ایران و مهم ترین رسانۀ فکری و فرهنگی بود.

مردم ایران بیش از آن که به سخنرانی ها و خطابه های این و آن توجه کنند به شعر شاعران توجه می کردند.

شاعران ایران در عصر مشروطه هریک به فراخور ذوق ادبی و گرایش فکری و سیاسی خود، جنبه های گوناگون اندیشه های تجدد خواهی را که نسیم آن از غرب ، به سمت شرق وزیده بود، در شعرهای خود برجسته می کردند، اما در هر حال مفاهیم  وطن و قانون و آزادی و نیز ستیزه با تحجّر و خرافات بومی در اشعار آنان محوریت داشت.

از دهخدا گرفته  تا بهار و عارف و عشقی و فرخی و نسیم شمال ، هریک بنا به گرایشات و ارمان های عمیق خود، به ستایش آزادی ، وطن ، عدالت  ، قانون می پرداختند و با افکار خرافی و کهن ریشه دار که نمایندگان آن اهل شرع بودند، در می آویختند.

می دانیم که درونمایۀ سخن شاعران این عصر، سابقه ای طولانی در ایران استبداد زدۀ قجری نداشت.

اما آنها با شور و شوقی که حاصل اندیشه های تجدد خواهی بود، این مفاهیم را می ستودند و به زبان شعر و حتی به زبان موسیقی و آواز (مثل عارف و تاحدودی عشقی که اوپرت می سرود) به میان مردم می بردند!

جنگ میان سنت و مدرنیته در دوران آنان مغلوبه شده بود و این شاعران در جبهۀ مشروطه  باشجاعت و بی باکی کم نظیری در برابر «مشروعه» قد عَلَم کرده بودند!

مشروطیت ایران چه می خواست؟

به طور فشرده میتوان آرمان های بنیادین مشروطیت را در عبارات زیرخلاصه کرد:

  • قانون ، آزادی ، برابری ،
  • محو استبداد و خود رآیی ،
  • محوجهل و خرافه و سوء استفاده ازعقاید عامه،
  • ازادی زنان و رهایی آنان ازبندهای سخت سنت و قراردادها و روابط استبداد مذهبی وعرفی کهن.
  • آموزش مردان و زنان برای توسعه فرهنگ آزادی در خدمت دولت – ملتی که می باید به سوی پیشرفت گام می نهاد و  با مقابله و درجا زدن ها دراز مدت  واپس ماندگی از قافله تمدن را جبران می کرد!

همۀ شاعران دوران مشروطه (آنهایی که به این عنوان شهرت و اعتبار یافتند)، کمابیش و بدون استثناء برای این ارمان ها و در جهت نیل به این آرزوها قلم می زدند و قدم برمی داشتند و برخی از آنان توانایی های هنری و ذوقی دیگر یا استعداد سیاست ورزی  خود را نیز به میدان این نبرد برده بودند! ( مثل دهخدا و بهار)

همۀ آرمان های تجدد خواهانه که شاعران با دل و جان به آن گرویده بودند ارزش هایی بودند که اهل شرع نه تنها  با آنها میانه ای نداشتند بلکه برطبق سنت تحجر گرایی و تعصبات خطرناک بازمانده از عصر صفوی و قاجاری  با آنها مقابله می کردند!

از این رو شاعر عصر مشروطه  درگیر مبارزه با همۀ عناصر بازدارنده و واپس گرایانه ای بود که قانون خواهی و آزادی طلبی و رهایی زنان به ویژه برچیده شدن حجاب را از تلقینات شیطانی و کفر می شمرد و بر علیه آنها فتوی صادر می کرد.

پرداختن دقیق تر و مبسوط تر به تلاش های تک تک این شاعران در راه رواج و گسترش ارزشها و مفاهیم عصرنیازمند فرصت بیشتری ست.

کما بیش ایرانیان امروز با سرود هاو ترانه های عارف که ستایش وطن و آزادی و ملت باوری در آنها بارز اشت آشنایی دارند.

همچنین است در بارۀ آزادی خواهی بهار.

نیز در باره خرافه ستیزی دهخدا.در بارۀ ظلم ستیزی و عدالت طلبی فرخی یزدی .

و دربارۀ وطن دوستی لاهوتی (کمونیست وطنپرست استثنایی)!

و درباره میهن پرستی  پرشور و خرافه ستیزی و نقد های کوبندۀعشقی !

همچنین در بارۀ خرافه ستیزی ایرج و مبارزات شاعرانۀ او به زبان طنزی جذاب و زبان شعری روان در زمینه حجاب و آزادی زنان!

برای دسترسی به این مضامین  به سادگی می توان به سراغ آثار و دیوان های این شاعران رفت و شعرهای فراوانی را مرور کرد که اغلب آنها در زبان و فرهنگ بسیاری از مردم ایران جای خود را بازکرده اند.

خلاصه کلام آن که شاعران مشروطیت برای اعتلا و گسترش آن ارزش ها و آرمانهایی می سرودند و سخن می گفتند که  در دوران 45 سالۀ تسلط مجدد ملایان و تحمیل مشروعه ویرانگرآنان ( که از همان دوران مشروطیت در برابر پیشرفت و آزادی ملت ایران قد برافراشته بود ) ضربات مهلکی خوردند و بسیاری از آنها به انحطا و افول و حتی به محو و نابودی گراییده و مثل سیمرغ و کیمیا از عرصۀ ایران رخت بربستند!

امروز که روزگار تهاجم و تسلط خونبار و ویرانگر مشروعۀ شیخ فضل اللهی زیر نام نظام ولایت فقیه و جمهوری اسلامی  ست ، هم، آن ارزش ها وارونه شدند .

مفهوم ملت از مفاهیم حرام شمرده شد و هرچه توانستند برای کوبیدن و لجن مال کردن آن تلاش و تبلیغ کردند تا بتوانند مفهومی ضد ملی و موهوم و بیرون از منافع وخرج یک ایدئولوژی من درآوردی جهان وطن کنند و هست و نیست ملت ایران را به پای  صدور  ایدئولوژی ضد ایرانی  بریزند که طی 45 سال ملت ایران را به روز سیاه نشانده است.

ارزش های اصیل و آرمانی دیگر مشروطه خواهان آگاه و از خود گذشتۀ ایران در قرن نوزدهم و بیستم از نوع قانون خواهی که از خواست های اساسی مشروطه بود زیر ضربات نعلین کوبیده شدند.

قانون و آزادی و حق حاکمیت مردم و معنای پارلمان وتفکیک قوا همه مسخ و از معنا تهی شدند!

با یک پسوند اسلامی، همل ارزش های انسان گرا ومدرن را مسخ کردند و به خدمت یک حاکمیت من درآوردی و شترگاوپلنگی به اسم جمهوری اسلامی وولایت مطلقۀ فقها بر مردم ایران تحمیل کردند.

اکنون 45 سال است که همۀ این ارزش ها مسخ و منکوب شده و همچنان در صدر خواست های مردم ایرانند!

یعنی مطالبات مردم امروز کشورما ، در قرن بیست و یکم، همان مطالباتی ست که در اوخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم، برنامه و هدف مبارزات تحول خواهان و وطن دوستان ایران بود.

حاکمیت مردم ، عدالت ، آزادی ، قانون ، ضرورت حفظ منافع ملی، تأکید بر ارزش های فرهنگ ملی ، همه اینها در شعر مشروطه به شکل زیبا و برجسته ای تبلوریافته و ستایش شده اند!

زبان شعر مشروطه برای بیان و توضیح و تفسیرهمۀ این ارزش های مدرن پرورانده شده و آمادگی کامل برای پرداختن به آنها را یافته اند و میراث زبانی و فکری بزرگی برای شاعران دوران ما به یادگار نهاده اند!

این میراث مانع رشد و توسعۀ نواوری هایی که تا امروز در شعر فارسی رخ داده  و شاعران برجسته ای عرضه کرده است نیستند.

برعکس در پیوند و هم پیوند با برخی نوآوری های اصیل، می توانند در خدمت آرمان آزادی و رهایی ایران از چنگال استبداد سیاه دینی و جهل بومی قرار گیرند!

چنین است که در این چند دهۀ اخیر، در میان شاعران نسل جدید کسانی پیدا شده اند که هم بنیۀ ادبی و ذوقی کافی دارند و هم اعتنای بیشتری به شعر کلاسیک و از آن جمله به شعر دوران مشروطه نشان می دهند!

حتی می توان گفت که زبان شعر مشروطه در قیاس با برخی مدرنیگری های افراطی که در اثر تقلید از شعر معاصر غربی رواج یافته ، امادگی.امکانات زبانی بیشتر و بهتر و اصیل تری دراختیار شاعران می نهند. وچنین است که طلیعه نوعی بازگشت یا دست کم اعتبار یابی شعر کلاسیک و زبان شعر مشروطیت کاملا پیداست  و بسیاری از شاعران جوان را می بینیم که بر خلاف چند دهۀ پیش به سرودن در اوزان کلاسیک و به خصوص به نقد اجتماعی و فکری و فرهنگی و به مضامینِ عصر روشنگری یعنی خرافه ستیزی و مقابله با نادانی و جهالت که از ویژگی های شعر دوران مشروطه بود ، روی آورده و از این میراث شعری و زبانی و فکری و زیباشناسانه نیک بهره می برند!

و چنین است که بدون مبالغه می توان گفت که سخن و زبان شعر مشروطه ، زبان حال مردم امروز اسیر و دربند ما نیز هست و می باید صمیمانه این حقیقت را دریافت و در جبهۀ ادبیات، خاصه در شعر و موسیقی از آن بهره گرفت!

م.سحر

ژوئیه 2024

بیژن خلیلی

پرسش بنیاد میراث پاسارگاد:  مهمترین عواملی که سبب بوجود آمدن جنبش مشروطیت شدند چه بود؟
اگر بپذیریم انقلاب مشروطیت و نتیجه آن یعنی قانون اساسی مشروطیت نخستین منشور آزادی و عدالت طلبی پس از منشور کوروش بزرگ پس از گذشت ۲۵۰۰ًسال است آن‌گاه به اهمیت انقلاب مشروطیت پی می بریم. مقایسه این دو سند آزادی از این نظر جالب است که هر دو از سوی پادشاه وقت (البته هیچ قصد مقایسه کوروش بزرگ و مظفرالدین شاه نیست و بدون خشونت تایید و صادر شده اند قدر مسلم آن است که انقلاب مشروطیت یک شبه و در خلا به وقوع نپیوسته بلکه نتیجه کوششهای قلمی،فرهنگی ،  اجتماعی و سیاسی  بسیاری از فرهیختگان ایرانی از دوران فتحعلیشاه قاجار به بعد  و از آن مهمتر اتفاقاتی است که در دنیای غرب در زمینه سیاست ، فرهنگ و علوم مختلف به‌وقوع‌پیوسته و به ممالک دیگر منجمله ایران سرلیت کرده است.
بسیاری از عوامل سبب این بیداری شده است برای مثال شکست در جنگ‌های ایران‌ و روسیه تزاری که دو معاهده گلستان و ترکمانچای را سبب شد و ما بخش های بزرگی از ایران آن زمان را از دست دادیم به این بیداری و به ثمر رسیدن انقلاب مشروطه یاری رسانده است. 
من این جا می خواهم فقط  به یکی از عوامل اشاره کنم و آن ظهور اندیشه تغییر و سپس مکتوب شدن اندیشه و در مرحله آخر به فعل درآمدن آن است. 
از ظهور اندیشه تغییر تا رسیدن به زمانی که این اندیشه مکتوب می شود که آیندگان بتوانند با استناد به آن ، اندیشه تغییر را بسط و گسترش دهند و باز هم بیافرینند تا این سیر تسلسلی به نتیجه منجر شود را ما در انقلاب مشروطه می بینیم و می توانیم این پروسه را فرموله کنیم
باید توجه داشته باشیم که فصل جدیدی در ادبیات فارسی  به خاطر این رنسانس بوجود آمد که گویای اوضاع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی آن روزگار است و به آن ادبیات بیداری می گویند. ادبیات بیداری با ظهور مفاهیمی نو؛ مانند آزادی، میهن، قانونمندی   و مبارزه با استبداد و استعمار شکل گرفت. همچنین در کنار این مفاهیم بحث از حقوق اجتماعی، برانگیختن احساسات ملی و میهنی، توجه به فراگیری علوم جدید،، انتقاد از نابسامانی ها، نفی عقاید خرافی در جامعه و نفی دین مسلط و از همه مهمتر به دنبال علت العلل عقب ماندگی ایران از قافله تمدن در این ادبیات به وضوح مورد بحث و مداقه قرار گرفت. 


از منادیان این جنبش بیداری می توانیم از میرزا فتحعلی آخوندزاده ، میرزا ملکم خان ، عبدالرحیم طالبوف ، میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی نام ببریم که سه نفر نخست  به مرگ طبیعی درگذشتند در حالی که میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی توسط جلادان محمدعلی میرزای ولیعهد در تبریز گردن زده شدند و آنها را می توان  از نخستین جانباختگان مشروطیت همراه با  سید علی محمد باب و هواداران او و در راس آنان طاهره قره العین دانست.   

فریدون آدمیت در مورد میرزا آقاخان کرمانی می نویسد: «بزرگترین اندیشه‌گر ناسیونالیسم… منادی اخذ دانش و بنیادهای مدنی اروپایی، نقاد استعمارگری، هاتف مذهب انسان‌دوستی… متفکر انقلابی پیش از مشروطیت… بنیانگذار فلسفه تاریخ ایران… از پیشروان حکمت جدید در ایران… شاعر نامدار ملی، نقاد سنت‌های ادبی، نماینده نوخواهی ادبی.»
آثار این پیشگامان ادبی کم و بیش به ویژه پس از انقلاب اسلامی در خارج از مرزهای ایران تجدید چاپ شده اند. برای نمونه مکتوبات کمال الدوله  از آخوندزاده – سفینه طالبی از طالبوف توسط نشر نیما در آلمان -جنگ هفتاد و دو ملت و هشت  بهشت توسط ناشران اروپا و  صد خطابه و انشاالله ماشاالله توسط شرکت کتاب  منتشر شده اند و البته امروزه بسیاری از این کتابها توسط ایرانیان آزادی خواه مخالف حکومت اسلامی  در فضای مجازی در اختیار علاقمندان قرار گرفته است.

 شمس الدین دارابی

 پرسش بنیاد میراث پاسارگاد: به نظر شما نقش آفرینان مشروطه چه کسانی بودند؟

نهضت مشروطه موجب شد تا ایران به جهان مدرن وارد شود و بنیان های مشروطیت عبارت از آزادی استقلال و قانون بود. کمی به عقب برگردیم. در اواخر دوران صفوی شیعی شاهد قدرت گرفتن اخوند در دربار هستیم.  تسلط این گروه بر دربار بعد از صفویه افول پیدا کرد اما در دوران قاجار شاهد اوج گرفتن اخوندها بودیم به طوری که یک آخوند تاج را بر سر فتحعلی شاه قرار می دهد و هم پیمانی این دو ،یعنی شاه و آخوند موجب عقب ماندن ایران از پیشرفت شدند و کشور حتی استقلال خودش را از دست داد و تبدیل به یک مستعمره شده بود و از ترقیات مادی هم عقب ماند و ایران دچار بحران و قحطی شده و وارد دواران تاریک شده و تبدیل به یک کشور فلاکت زده و عقب مانده می‌شود.

به گفته بیشتر تاریخ شناسان در شکل گیری مشروطه دو گروه یا دو بازیگر وجود داشتند که گروه اول خواستار ایجاد مشروطه بودند تا ایران را از این شب سیاه گذر داده تا کشور دیگر بیش از سایر ملل عقب نماند و موجبات رشد و ترقی را فراهم کنند تا به قول ناظم الاسلام کرمانی «دوران بیداری ایرانیان» آغاز ‌شود. و گروه دیگر دشمنان مشروطه بودند که سخت در برابر گروه اول مقاومت می کردند که اتفاقا دارای قدرت بیشتری بودند که شیخ و شاه بودند. این مرتجعین، مشروطیت را خطری جدی برای خود دانسته و از عدم آگاهی مردم استفاده نموده و ایجاد مشروطیت را منافی دین و محدود کننده شاه و خودشان می دانستند و تا جایی که توان داشتند در این مسیر  یعنی بوجود امدن مشروطه سنگ اندازی می کردند تا جایی که در آخر اعلام کردند مشروطه باید مشروعه باشد.

گروه دیگری که در دربار بودند و خواستان مدرن شدن کشور و اصلاح امور بودند و مظفرالدین شاه را که در بستر بیماری بود وادار به امضای فرمان مشروطیت کردند. این مهم بعد از این اتفاق اقتاد که هزاران نفر جلوی سفارت بریتانیا تجمع کرده بودند. از این میان می توان به وابستگان امین السلطان نخست وزیر برکنار شده و نصرالله مشیرالدوله و فرزندانش حسن و حسین پیرنیا، مرتضی قلی صنیع الدوله، مهدی قلی هدایت، مخبرالسلطنه، جواد سعدالدوله و ابوالقاسم ناصرالملک بودند. همچنین سالار الدوله پسر دوم محمدعلی شاه و دیگری محمدعلی میرزا ولیعهد از حامیان بست نشینان بودند.

نیروی اول شاه و دربار بود که فعال مایشاء بود که خود را مالک و صاحب کشور دانسته و ملت را رعیت و نوکر خود می پنداشت. در صدایی ضبط شده از مظفرالدین شاه موجود است می گوید:« این خدماتی که به من می‌کنید و به مملکت ایران می کنید البته خداوند این را بی عوض نخواهد گذاشت و انشاء الله عوض او را هم خدا و هم سایه خدا که خودمان باشم به شما خواهم داد…»

دسته دیگر مخافان مشروطه، نیروی مذهبی بودند که قراردادی نانوشته با شاه و دربار داشتند و همچنین با توجه به عدم آگاهی مردم عادی برای خودشان پشتوانه ای مهیا کرده بودند و به اعتبار همین پشتوانه و اعتقادات شدید مذهبی شاهان بر آنها هم تسلط داشتند. شیخ فضل الله نوری مهمترین آخوندی بود که خواهان این بود که مشروطه باید مشروعه باشد و بعد توسط مشروطه خواهان به دار آویخته شد. البته علما و آزادی خواهانی هم مانند سید سید جمال الدین واعظ (پدر جمال زاده) و سید عبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی بودند که از مشروطه حمایت می کردند. همچنین بازاریان بعد از به چوب بستن سید قندی در شاه عبدالعظیم اعتصاب کرده و در جهت اجرای عدالت و قانون با مشروطه خواهان همراه شدند.

دسته دیگر موافقان کسانی بودند که همراه با شرایط ناگوار کشور، مبانی فکری مشروطه را شکل دادند آنها که با آگاهی از پیشرفت مغرب زمین و با جستجو در علل این ترقیات را را جستجو می کردند، منورالفکرها نامیده شدند که می خواستند نفوذ شاه را کم کنند. از این میان می‌توان میرزا فتحعلی خان آخوندزاده یا میرزا یوسف خان مستشارالدله یا میرزا ملکم خان، ناظم الدوله و یا شاهزاده جلال الدین میرزای قاجار را نام برد. آخوندزاده در مورد تصمیم به نگارش مکتوبات، می نویسد: «بعد از چندی به خیال اینکه سد راه الفبای جدید و سد راه سیویلیزاسیون در ملت اسلام، دین اسلام و فناتیزم آن است، برای هدم اساس این دین و رفع فناتیزم و برای بیدار کردن طوایف اسلام از خواب غفلت و نادانی و برای اثبات وجود پروتستانتیسم در اسلام به تصنیف مکتوبات شروع کردم.» به این ترتیب بود که رجال منورالفکر با در دست داشتن این چارچوب‌های نظری توانستند مشروطیت را زنده کنند. تا اینکه در بهمن 57 مشروعه خواهان بار دیگر به پیروزی رسیدند و با جدل دو گفتمان مدرنیته و ارتجاعی، این خواسته تا به امروز زنده و به مبارزه ادامه می دهد

 

 حسن دانشور

پرسش بنیاد میراث پاسارگاد:‌ یک از مفاد قانون اساسی مشروطیت به نظر شما در تضاد با دموکراسی بوده‌اند ؟

قبل از اشاره به اصولي كه محتواي انها در تضاد با دموكراسي أست ،ذكر چند نكته اهميت دارد :

يكم- قانون اساسي مشروطه به دلايل مختلف داراي انچنان محدوديت هايي است كه امكان استفاده از ان براي اداره دموكراتيك يك كشور مدرن وامروزي غيرممكن است زيرا نه تنها فاقد مضاميني است كه به دولتها مجوز وامكان براي سكولاريزه كردن دولت وبطوركلي فضاي عمومي بدهد بلكه بادادن مجوز به شريعت وشاه براي نظارت در تدوين واجراي قوانين عملا دست دولتها را در اجرائي كردن همان قوانين نيز بسته است .

دوم- اگرچه دخالت شريعت وشاه گاه به صراحت ديده مي شودً اما در بسياري از اصول نيز جاي تفاسير متناقض باقي ميماند.

سوم- قوانين اساسي دموكراسي هاي مدرن كه غالبا پس از جنگ جهاني دوم بشكل امروزي در امده اند تحت تاثير رويدادهاي جنگ ،مفاد اعلاميه جهاني حقوق بشر رادرقوانين اساسي خويش پذيرفته اند واين امر در مورد قانون اساسي مشروطيت قابل اجرا نبوده است.

بنابراين اگر پرسش اصلي را با پرسش “ايا قانون اساسي مشروطه را ميتوان يك قانون اساسي دموكراتيك دانست” تكميل كرد، در اينصورت پاسخ منفي خواهد بود.

واما چند اصل ضد دموكراسي :

اصل يازدهم،اصل چهل وششم ،اصل اول متمم قانون اساسي، اصل هجدهم متمم، اصل بيستم متمم، اصل بيست ويكم متمم، اصل بيست وتفتن متمم ،اصول 36 , 46 ,58, 71و اصل 84 از متمم.

در برخي از اين اصول دخالت مذهب را در اموزش ودربرخي نقض ازاديهاي فعاليتها مدني ودربرخي نقض ازاديهاي ديني ودر برخي نقض تساوي حقوق مردم را ملاحظه مي توان كرد

فرحناز عمادی

 پرسش بنیاد میراث پاسارگاد: اولین باری که نام مشروطیت را شنیدید چه زمانی بود؟

در یک سفر کوتاه تابستانی. هشت سالم بود. مدارس تعطیل شده بودند که با کارنامه ام رفتم خونه و دیدم دو سه تا چمدان و چند جعبه و بسته به یاد یک سفر کوتاه هشت توی حیاط است. مادرم از سر کارش زودتر اومده بود خانه و تمام وسایل مسافرت را جمع و جور و بسته بندی کرده بود. قرار بود مادر و پدر و ما هفت تا بچه برویم به خلیل آباد از توابع کاشمر. پدرم که مدتی بود بیکار شده بود به خانه آمد با تعجب به وسایل سفر وسط حیاط پهن است. قبل از این که پرسشی کند مادرم بلیط های قطاری را که خریده بود در دست پدرم گذاشت و گفت: فقط برو سر خیابون و یک ماشین پیدا کن که ما رو ببره ایستگاه راه آهن !

سوار ماشین شدیم و از ایستگاه راه آهن تهران که شاهکار زحمات رضا شاه کبیر بود به مشهد رفتیم. از مشهد با اتوبوس راهی کاشمر شدیم. و از آنجا با یک اتوبوس دیگر به مقصد رسیدیم. در مدت سه ماه تعطیلی مدارس وقت کافی  داشتیم تا برای تفریح به کاشمر برویم.

در یکی از روزهای گشت و گذار پدرم گفت تبعیدگاه و قبر مدرس در همین شهر است. یکی از بچه پرسید مدرس کیست. مادرم گفت یکی از پنج مجتهد مجلس دوم پس از مشروطیت.

از مادر پرسیدم چرا تبعیدش کردند گفت با رضاشاه مخالف بود و مخالف حق رای زنان و آزادی زنان. و بعد به خنده ای ادامه داد:‌

به قول خودش بدنش به لرزه آمده بود وقتی که در باره حق انتخابات در باره نسوان در مجلس گفتگو شده بود. او معتقد بود که زنان لیاقت حق انتخاب کردن و لیاقت حق انتخاب شدن در مجلس را ندارند. او معتقد بود که زنان در اسلام فقط باید تحت قیومت زندگی کنند. یعنی به گونه ایی دیگر زنان فقط برده ولی خود باشند

همان وقت فکر کردم عجب موجود جاهل و نادانی چرا که اگر مادر من نبود ما بچه ها نه بدنیا آمده بودیم ، نه مسافرت تابستانی

  دکتر ناخدا محمد فارسی

پرسش بنیاد میراث پاسارگاد:‌ وضعیت ارتش ایران را در دوران مشروطه چگونه می بینید

 

بررسی اجمالی ارتش ایران از هنگام انقلاب مشروطه ۱۳ مرداد ۱۲۸۵ تا کنون

کشور ایران تاکنون یک ارتش ملی که از قانون اساسی مشروطه نشآت گرفته باشد نداشته است. ولی اگر برگردیم به هنگام انقلاب مشروطه، ۱۳ مرداد ۱۲۸۵ و گذری کوتاه به ارتش قاجاری داشته باشیم تاریخ نشان میدهد ارتش قاجاری ایران در مقابل انقلابیون تا امضاء قانون مشروطیت قرار نگرفت، چون مظفرالدین شاه موافق با حرکت انقلابی مردم بود و قانون مشروطیت را در تاریخ ۸ دیماه ۱۲۸۵ امضا کرد.

 

پس از مرگ مظفرالدین شاه پسرش محمد علی شاه به پادشاهی رسید و مجلس را به توپ بست و مجلس مشروطه ایران را منحل اعلام کرد که، به جنبش آزادی خواهی مشروطه خواهان از اقصی نقاط کشور منجر شد. تهران فتح شد و مشروطه خواهی دوباره جان گرفت. مجلس ملی دوم (مشروطه) شروع بکار کرد. در این هنگام هم میتوان گفت که ارتش  ایران در مقابل مردم قرار نگرفت و بیشتر قزاق های روسی بودند که به دستور محمد علی شاه قاجار مجلس را به توپ بستند.

 

از هنگام انقلاب مشروطه تا شروع جنگ جهانی اول ۱۲۹۳، ارتش ایران چندان  نظم  و توانائی نداشت، نه تنها ملی نبود، بلکه اصولاً فاقد ساختاری بشکل یک ارتش ملی بود. افزون براین ارتش قاجاری قادر نبود با هرگونه نیروی نظامی از خارج از ایران مقابله کند. وقتی جنگ تمام شد وضعیت نظامی ایران بسیار بد و نابسامان بود. در آن هنگام چهار نیروی نظامی متمایز ارتش ایران را تشکیل میداد وهر کدام بطور خودمختار و نامنسجم انجام وظیفه میکرد. ارتش دوران قاجار از چهار بخش تشکیل شده بود ارتش دولتی قاجاری، قزاق‌های ایرانی، تفنگ داران فارس در جنوب و ژاندارمری.

 

ارتش قاجار فاقد توان لازم بعنوان یک نیروی نظامی کلاسیک بود، نه اموزش دیده بود، نه اینکه مجهز به تجهیزات نظامی بروز بود. تجهیزات نظامی ارتش را یک سری توپ و تانک بلژیکی بسیار ناکارآمد تشکیل میداد. برای مثال تفنگ های آنها ساچمه ای بود که از سر پر میشد، آنهم برای یک بار شلیک. گفته میشود در اوایل سال ۱۲۷۹ ارتش ایران ۱۵۰ هزار نفر پرسنل نظامی داشت (افسر، درجه دار و سرباز وظیفه)، ولی سندی برای این ادعا وجود ندارد. ارتش قاجار فاقد مدرسه نظامی، آئین نامه و مقررات صحیح نظامی، کارخانه اسلحه سازی و مهمات و ناو و هواپیمای جنگی بود. پرسنل ارتش بدلیل حقوق و مزایای ناکافی مجبور بودند برای امرار معاش به کارهای غیرنظامی دست بزنند تا زندگی خود را تأمین کنند. فساد در ارتش گسترده و نهادینه بود.

 

قزاقهای ایرانی از الگوی قزاق های روسی استفاده میکردند. ایده قزاقهای ایرانی در سال ۱۳۶۸ با ورود سرهنگ الکسی ایوانوویچ به تهران شکل گرفت. این قزاق ها اساساً تحت فرمان روسیه بودند و در خدمت منافع امپراطور روس. قزاق های ایرانی در سرکوب جنبش مشروطه ایران شرکت داشتند، به ویژه به توپ بستن مجلس شورای ملی توسط سرهنگ ولادیمیر پلاتونوویچ لیاخوف. قزاق های ایرانی سرانجام درسال ۱۲۹۱ منحل شد.

 

تفنگ داران فارس توسط امپراتوری بریتانیا سال ۱۲۹۴ در ایران و در دوران جنگ جهانی اول تشکیل شد و عمدتاً توسط افسران انگلیسی فرماندهی می شد. تفنگداران محافظ منافع بریتانیا در جنوب ایران، به ویژه محافظت از خط ساحلی خلیج فارس و صنعت نفت جدید در استان خوزستان بود. اکثر پرسنل این تفنگداران هندی و بعضی ایرانی بودند و بیشتر برای حفاظت از منافع انگلستان انجام وظیفه میکردند. تفنگداران فارس هم بعد از جنگ جهانی اول منحل شد.

 

ژاندارمری ایران با تصویب مجلس ایران در اوایل سال۱۲۹۰با استخدام افسرانی از کشورهای بی طرف مانند سوئد (سرهنگ هیالمارسن) که در سال ۱۲۹۱ به ایران آمد شروع شد. ژاندارمری ایران موثرترین نیروی نظامی در طول جنگ جهانی اول بشمار میرود. ژاندارم ها از فرمانده خارجی دستور نمی گرفتند و تحت فرماندهی افسران ایرانی وظیفه خود را بخوبی انجام میدادند. این نیرویی بود که با مصوبه مجلس ملی مشروطه ایران بطور قانونی تأسیس شده بود.

 

با کودتای تهران، ۳ اسفند ۱۲۹۹ و شروع پادشاهی رضا شاه در سال ۱۳۰۴ ارتش ایران شکل یک ارتش واقعی بخود گرفت. رضاشاه در اولین گام بطور جدی برای انسجام نیروها در ارتش، در اویل اسفند ۱۳۰۰، دستور داد ژاندارمری و تیپ قزاق در هم ادغام شدند. تعدادی از افسران و درجه داران تفنگداران فارس که، منحل شده بود هم به ابواب جمعی ارتش جدید ملحق شدند.

 

ارتش نوین ایران در اواخر پادشاهی رضاشاه پهلوی انسجام و ساختار یک ارتش ملی داشت. رضاشاه به محض اینکه قدرت را به دست گرفت، به نوسازی و گسترش نیروهای مسلح ایران پرداخت؛ بنام نیروهای مسلح شاهنشاهی ایران.

 

رضاشاه در زمستان ۱۳۰۱،  دستور ایجاد پنج لشگر را صادر کرد که هر کدام از ده هزار نفر پرسنل تشکیل می شد: لشکر اول (مرکزی) مستقر در تهران؛ لشکر دوم (شمال غربی) مستقر در تبریز؛ لشکر سوم (غربی) مستقر در همدان؛ لشکر چهارم (جنوب) مستقر در اصفهان؛ لشکر پنجم (خراسان) مستقر در مشهد.

 

سپس برای دفاع از مرزهای کشور لشکرها در پنج منظقه کشور سازماندهی شدند: شمال (گیلان، مازندران، سمنان، تهران)؛ شمال غربی (آذربایجان)؛ غرب (کردستان، کرمانشاه، لرستان)؛ جنوب – جنوب غربی (فارس، خوزستان، سواحل خلیج فارس، سیستان و بلوچستان)؛ شمال شرقی (عمدتاً خراسان و اطراف آن در جنوب و غرب).

 

در راستای ایجاد یک ارتش کارا، تا سال۱۳۱۱،  حدود ۵۰ در صد از بودجه کشور بفرمان شاه برای گسترش نیروهای نظامی اختصاص یافته  بود. آیا این اقدام در راستای اندیشه مشروطیت با تصویب مجلس شورای ملی بود؟ بعید بنظر می رسد. امّا باید اذعان داشت گسترش و توان نظامی ارتش برای عدم دست درازی به تمامیت ارضی کشور و برای برقراری امنیت ملی برقرار شده و لازم بود. رضاشاه توانست با انسجام نیروی زمینی ارتش تمام نیروهای مسلح نواحی مختلف  کشور را سرکوب نموده و بالطبع توانست در کشور امنیت ایجاد کند تا بتواند به ساختارهای دیگر کشور بپردازد. همچنین بعید بنظر میرسد مجلس شورای ملی با توجه به قانون اساسی مشروطه ایران اجرای چنین طرحی را تصویب نموده یا چنین اجازه ای را به پادشاه ایران داده باشد!

 

بودجه اختصاسی ارتش برای مواردی از جمله ایجاد و گسترش وزارت جنگ؛ دستیابی به تجهیزات جنگی مدرن، از جمله تانک،‌هواپیما و شناورهای نیروی دریایی؛ ایجاد صنعت تسلیحات بومی ساخت کارخانه های اسلحه سازی کشور؛ تشکیل نیروهای امنیتی موثر برای ایجاد امنیت در کشور؛ تخصیص بورسیه تحصیلی برای دانشجویان نظامی جهت اعزام به خارج از ایران جهت تحصیل در آکادمی های نظامی خارج بویژه در اروپا.

 

تا سال ۱۳۲۰، ارتش ایران دارای بیش از ۸۰۰ توپخانه، ۸۰۰۰ مسلسل و ۵۰۰ هزار فقره تفنگ بود که با مقایسه با سال های قبل پیشرفت چشمگیری داشت. جالب توجه اینکه مقداری از این تجهیزات در داخل ایران تولید می شد. همچنین دولت مقدار متنابهی توپ و تانگ از خارج خریداری کرد، از جمله با شروع تهاجم انگلیس و شوروی، در جنگ جهانی دوم  و اشغال ایران در سال ۱۳۲۰، نیروی زمینی ارتش  ۲۰۰ فروند تانک داشت. مدرن ‌ترین تانک‌های موجود در ارتش ایران در آن زمان، تانک‌های سبک  ساخت چکسلواکی بود که به تفنگ ۳۷ میلی‌متری مجهز بودند. این پیشرفت در محافل نظامی و عمومی ایران بسیار مورد توجه قرار داشت؛ در کشور امنیت برقرار شده بود. ایران ۳۰۰ فروند تانک دیگر هم سفارش داده بود اما به دلیل تهاجم انگلیس و شوروی به ایران تحویل داده نشدند.

 

در سال ۱۳۰۰، نیروی دریایی ایران تنها شامل دو ناو بنام تخت جمشید و شوش از دوران ناصرالدین شاه بود که از رده خارج شده بودند. در دوران احمد شاه چهار ناو و یک مین روب خریداری شد و با این تجهیزات نیروی دریایی ایران در سال ۱۳۰۲، تأسیس گردید. ولی این نیرو قادر نبود عملیات نظامی دریایی مؤثری در خلیج فارس داشته باشد. در نتیجه مجلس ایران برای بهبود توان نیروی دریایی در فروردین ۱۳۰۷ طرح تأسیس و گسنرش نیروی دریایی ایران را تصویب کرد.

 

مستشاران نیروی دریایی ایتالیا در سال های ۱۳۱۱ تا ۱۳۱۲ برای مشاوره و آموزش به ایران آمدند. این مستشاران تا سال ۱۳۱۴ در ایران باقی ماندند و به مشاوره و آموزش پرسنل نظامی پرداختند. اولین کادر افسران نیروی دریایی آموزش دیده اروپایی در سال ۱۳۱۲، از ایتالیا و پس از دوران تحصیلی به ایران بازگشتند و به تدریج نیروی دریایی ناوهای ساخت ایتالیا (سه ناو ۹۵۰ تنی، چهار ناو کوچک ۳۳۰ تنی، سه ناوچه ۷۵ تنی) خریداری کرد. سه ناو بزرگ با نام گیلان، مازندران و آذربایجان به خدمت وارد شدند و بدین ترتیب نیروی دریایی با کارآئی بالا  بوجود امد. تا هنگام جنگ جهانی دوم که انگلیس از جنوب و روسیه از شما به ایران حمله کردند ، ایران ناوهای دیگری هم خریداری کرده بود. چند ناوچه کوچک هم در پایگاه دریایی ارتش در بندر انذلی استقرار داشت که با حمله روسها از بین رفتند.

 

با کوشش نخست‌ وزیر وقت ایران؛ رضاخان سردار سپه، در سال ۱۳۰۳ نیروی هوایی شاهنشاهی ایران را نیز تأسیس نمود. نیروی هوایی در دوره سلطنت محمدرضا شاه، توسعه بسیارچشمگیری داشت. اولین گروه خلبانان این نیرو در ۶ اسفند ۱۳۰۳ (۲۵ فوریه ۱۹۲۵ میلادی) آموزش دیده و آماده عملیات شدند. نخستین ایرانی که موفق به طی دوره خلبانی و پرواز با هواپیما گردید، کلنل محمدتقی خان پسیان بود که در سال ۱۲۹۹ در آلمان آموزش دیده بود.

 

اولین هواپیماهای جنگنده مهم ایران هواپیماهای  اف-۴ (۲۲۵ فروند)  که در سال ۱۳۴۹ (۱۹۷۰ میلادی) از امریکا خریداری شدند، سپس در سال ۱۳۵۰، هواپیماهای اف-۵ (۱۶۶ فروند) به ایران تحویل شدند و در سال ۱۳۵۶ (۱۹۷۹ میلادی) ۷۹ فروند جنگنده اف-۱۴ (تام کت) از آمریکا خریداری و به نیروی هوایی ارتش افزوده شد. این جنگنده ها در دوره پادشاهی محمد رضا شاه پهلوی خریداری شدند، و با داشتن خلبانان آموزش دیده و متبحر، ایران داری یک نیروی هوایی بسیار نیرومند در خاورمیانه شد. لازم است یادآور شویم خلبانان قهرمان ایران در جنگ ایران و عراق برعلیه ارتش عراق حماسه آفریدند.

 

پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سقوط دولت محمد مصدق ، مجالس ایران فرمایشی بود و حکومت ایران به پادشاهی خودکامه مبدل شد. از آن پس تا انقلاب بهمن ۱۳۵۷ پادشاه ایران تصمیم گیرنده در همه زمینه های حاکمیت بود و سلطنت میکرد. میتوان گفت که علارغم نیات و اهداف توسعه طلبانه و پیشرو محمد رضا شاه،  پیشرفت ارتش ایران با تصویب مجالس ملی نبود، و پایبندی به اصول مشروطه در حکومت نیز به محاق رفته بود. در دوران حاکمیت و پادشاهی محمد رضا شاه پهلوی ارتش ایران ملی نبود، اما توانسته بود که ساختار یک ارتش ملی را حفظ کند.

 

در این دوران تجهیزات نظامی  ارتش بروز شد. هر سه نیرو زمینی-دریایی-هوایی، با افزایش بودجه نظامی بدلیل افزایش صادرات نفت، فرصت یافت تا با مدرن ترین تجهیزات نظامی خریداری شده از خارج مجهز شود. توپ و تانکهای مدرن، هواپیماهای مدرن مانند اف۴ ، اف ۵ ، و اف ۱۴ که به ان اشاره شد  و ناوهای جنگی مدرن خریداری شده از انگلستان، آلمان و فرانسه. در پایان پادشاهی محمد رضا شاه پهلوی ناوهای «واسپرتورنیکرافت انگلیسی»، «ناوهای لاکمبتانت فرانسوی» بسیار پیشرفته از جمله تجهیزات نیروی دریایی ایران بودند. سفارشات ناوهای اسپروئنس و زیردریایی ها ی مدرن،‌ هوورکرافتها، هلیکوپترها و هواپیماهای اف-۱۶ نیز از آمریکا سفارش داده شده بود. آیا این خرید ها با اجازه و تائید مجلس شورای ملی بود. باز هم جواب منفی است؟

 

ارتش ایران در اواخر سلطنت پادشاهان پهلوی یک ارتش مجهز به مدرن ترین تجهیزات نظامی جهانی بود، به نحوی که حفاظت و امنیت خلیج فارس و دریای عمان، در دوران ریاست جمهوری آمریکا، نیکسون، بعهده نیروی دریایی ایران واگذار گردید.

پس از انقلاب ۱۳۵۷ ، ارتش ایران نتوانسته تجهیزات نظامی خود را بروز نماید؛ کسر بودجه ارتش نسبت به بودجه سپاه پاسداران و سیاست نگاه به شرق رژیم اسلامی توان نیروهای مسلح ارتش ایران را در سطح پایین نگاه داشته است. صنایع دفاعی ارتش کوشش کرده با مهندسی معکوس تجهیزات نظامی بومی بسازد و جایگزین نماید ولی متأسفانه علی الرغم پیشرفت تکنولوژی، ارتش ایران در مقایسه با پیشرفت ارتش کشورهای همسایه ایران هم بسیار عقب مانده است.

 

در پایان –  ساختار فرماندهی و  وظایف یک ارتش ملی را میتوان بطور خلاصه به شرح زیر تعریف کرد:

وظایف، تجهیزات، امکانات و توان دفاعی یک ارتش ملی باید از طرف مجلس شورای ملی و با توجه به قانون اساسی کشور تصویب و ابلاغ شود. میتوان در مورد ارتش ملی آینده ایران در مقایسه با ارتش کشورهای دمکراتیک دنیا مانند آمریکا، انگلستان، اسرائیل و هند، الگویی ارایه داد. این الگو باید توسط نظامیان و همچنین متخصصین نظامی و غیرنظامی با توجه به موقعیت استراتژیک ایران و همسایگان کشور بررسی، طرخ و پیشنهاد شود.

 

لازم است توجه داشته باشیم، ارتش ملی کشور از بطن ملت بر میخیزد و متعلق به ملت آن کشور است و لازم است در خدمت ملت انجام وظیفه کند.  در حال حاضر  ارکان ارتش ایران شامل چهار نیروی زمینی، دریائی، هوائی و پدافند هوائی است. پس از انقلاب اسلامی هم ارتش ساختار یک ارتش ملی را حفظ کرده است.

 

بطور خلاصه وظایف اصولی ارتش ملی ایران بعد از عبور از رژیم اسلامی عبارت از:

الف- پاسداری و تعهد به اصول قانون اساسی  و استقلال کشور.

ب- حفاظت از مرزهای کشور، دفاع از تمامیت ارضی ، جان و مال مردم ، و  دفاع از  حاکمیت ملی در هنگام تجاوز نیروهای نظامی خارجی.

ج- کمک رسانی به مردم در هنگام بروز رویداد های اضطراری طبیعی مانند سیل، زلزله، طوفان، آتش سوزی های بزرگ ، آتشفشان، بیماریهای واگیر و مشابه آن بنا بر درخواست دولت.

 

مهرانگیز کار

پرسش بنیاد میراث پاساردگاد: مدرننیته در انقلاب مشروطه چه نقشی داشته است؟

مدرنیته یا تجددگرایی مهم ترین انگیزه های روشنفکری در شکلگیری اندیشه ی مشروطه خواهی در ایران سال های پیش از مشروطه بوده است. اما بلافاصله باید به این پرسش پاسخ داد که در جامعه ی عقب مانده ی ایران آن روزها که اکثریت مردم روستا نشین و نزدیک به اکثریت مردم سواد خواندن و نوشتن هم نداشتند، چگونه می شود آن تحول بزرگ در کشور را به همین سادگی خلاصه کرد. این است که با تمرکز بر مطالبه ی تجددگرایی از سوی خواص درس خوانده در غرب، توده های مردم بی خبر از اصول تجددگرایی چگونه جذب آن شدند؟ کدام عامل، آن ها را به راهی هدایت کرد که از چند و چون آن چندان با خبر نبودند و مثلا نمی دانستند یکی از مظاهر تجددگرایی قبول برابری زن و مرد و مسلمان و غیرمسلمان و مانند آن است.

در این باره تاریخ انقلاب مشروطه غنی است و تاریخ نویس ها از هر نگاه به آن نگریسته اند. فصل مشترک نظرها این است که توده های روستانشین و بیسواد از بسیار ناداشته ها در رنج بودند، اما نبود جایی که بتوانند با اعتماد در آن جا «دادخواهی» کنند، بیش از دیگر کمبودها آزارشان می داد. دوست داشتند اطمینان حاصل کنند که قاضی بیطرفانه خواسته و شکایت شان را شنیده و عادلانه انشاء رأی می کند. شنیده بودند و دهان به دهان در قهوه خانه ها چرخانده بودند که در بلاد فرنگ فرشته عدالت دارند. شنیده بودند که این فرشته دو تا بال دارد. یکی قاضی است و یکی وکیل مدافع. از آن بیش، مردم نمایندگانی انتخاب می کنند که آن ها قانون از تصویب می گذرانند و دو بال فرشته عدالت به نیروی قانون، دادخواهی مردمان را مرحله به مرحله پیش می برند تا برای دادخواه تعیین تکلیف شود. همین درجه از آگاهی وقتی زبانی و شفاهی گسترش یافت، مردم به درس خوانده هایی که از مدارس اروپا به میهن بازگشته بودند تا خدمت کنند به چشم مصلح و منجی نگاه کردند و به درجه ای از تحول فکری رسیدند که با آن ها برای رسیدن به «عدالتخانه» هم صدا شدند. ورود ماشین چاپ به کشور، در دراز مدت ورود مدرنیته (تجددگرایی) بود. کتاب ها و پژوهش های فرنگ رفته های درس خوانده فرصت انتشار پیدا کرد. مطبوعاتی شکل گرفت که به صورت تدریجی از سلطه ی کامل حکومت خارج شد و از تجددگرایی در آن ها پرده برداری شد. حال این پرسش پیش می آید که یک، چگونه مردم بیسواد توانستند با آثار تجددگرایی در مطبوعات و کتاب های منتشره رابطه برقرار کنند و دو دیگر این که مردم مسلمان دو آتشه چگونه توانستند زیر سلطه ی کهن واعظ و مجتهد و فقیه و حکام شرع، نسبت به افکار تحول خواهانه ی درس خوانده های اروپا که دست نشانده ی ملایان نبودند توجه نشان دهند و اندکی از منابر روضه خوانی فاصله بگیرند؟ در پاسخ به پرسش یک، می شود گفت سفرهای شاهان قاجار به اروپا و سوغات آن ها که قصه های پر جاذبه ی این سفرها بود و انتشار سینه به سینه ی قصه ها پیش درآمدی بود بر روزنه هایی که به سوی مدرنیته گشوده شد. قهوه خانه در مرکز سنت های زیست اجتماعی و تبادل نظر شهروند با شهروند یا به زبان آن روزگار، رعیت با رعیت حضور فعال داشت. قهوه خانه مکان امن و گرم و پرشوری بود که هیجان و شوق به تغییر را در ایران آن روزگار که حکومت مرکزی رو به ضعف داشت، بالا می برد. مردان در قهوه خانه ها خیلی با هم حرف می زدند و خبرها را سینه به سینه به هم می رساندند و جرات می کردند تا یواش یواش از درون پوسته ی سخت سکوت و سکون خارج شده و نظریه های از فرنگ برگشته ها را هم رسانی کنند. هم رسانی به تدریج هم افزایی می شد و حاصل جمع جوش و خروش ها در محافل تحصیل‌کرده های ایران دوست و گفت و گوهای قهوه خانه ای طی سال ها شعار «ما عدالتخانه می خواهیم» بود که بر سر زبان ها افتاد. مردان از قهوه خانه ها با دست پر به خانه ها می رفتند و گفتمان تغییر را به زنان خانه منتقل می کردند. اما مانع دوم هم زمان سر راه بود. مردم روستانشین و بیسواد، زن و مرد، به منابر دینی طی قرون چسبیده بودند. چگونه می شد با مشروطه خواهی و تاکید بر مجلس قانون گذاری که از قدرت سنتی منابر می کاست، اکثریت را به تغییر با ذایقه ی مدرنیته متقاعد ساخت؟ در این باره حرف بسیار است که در این مختصر نمی گنجد. کوتاه این که محافل درس خوانده های اروپایی که خواهان تغییر بودند، احترام اسلام را همه جوره نگاه می داشتند و با صدای بلند فقط مخالفت با «خرافات» و «استبداد» را تبلیغ می کردند. از طرفی دو ملای با هوش و وقت شناس، به دقت نبض جامعه را سنجیدند و به محافل تجدد گرایی با ساختار «مشروطه خواهی» پیوستند و شعار «ما عدالتخانه می خواهیم» و «مشروطه خواهی» را مشروعیت بخشیدند. پس خیال جمعیت بزرگی از مسلمین راحت شد و با وجدان آسوده ی دینی سر بر سجاده گذاشتند و دست به دعا شدند برای دسترسی به انتخابات و مجلس و قانون و عدالتخانه. اگر این نماد های تجددگرایی سیاسی به آن ها امنیت قضایی و عدالتخانه‌ می داد و با دین و آیین شان هم سر ناسازگاری نداشت چرا وارد میدان انقلاب مشروطه نشوند و با صدای بلند اعلام نکنند که: شاه باید سلطنت کند، نه حکومت!

 

علیرضا کیانی

پرسش: رضاشاه  پهلوی و درواقع اقدامات رضاشاهی در چه نسبتی با مشروطیت ایران قرار می‌گیرند؟

پاسخ من در این جا بر پایه ی دیدگاهی است که زنده یاد دکتر جواد طباطبايی در مباحث خود پرورانده است. بر این اساس و برای پاسخ به این پرسش بایستی این نکته را یادآور شویم که اساسا مشروطه چیست. دکتر جواد طباطبایی در صفحه ۱۷ از بخش دوم از جلد دوم از «تاملی درباره ایران» مشروطیت را تاسیس حکومت قانون و نظام تاسیس آزادی می‌داند. این دو شاخصه اعم از سازوکار دموکراتیک هستند و بلکه سازوکار دموکراتیک و نظام انتخاباتی مدرن، مرحله‌ای پیشرفته از مشروطیت است. از این رو بایستی بر این امر تاکید کرد که مشروطیت معادل دموکراسی نیست بلکه دموکراسی در دل مشروطه جای می‌گیرد. به بیان دیگر مشروطیت یک روند است. روند تاسیس و گسترش آزادی و تاسیس و تثبیت حکومت قانون. مشروطیت یک امر یکباره نیست بلکه یک فرایند است. با مروری ساده بر قدیمی‌ترین مشروطه‌های دنیا همچون انگلستان می‌توان به سادگی دریافت که اعمال محدودیت بر نظام‌های خودکامه و نیز روند گسترش آزادی در آن کشورها، در طی یک فرایند صورت پذیرفته است و به برآیند کنونی منجر شده است. پس خطاست نظام مشروطه‌ی رضاشاهی را با نظام مشروطه بریتانیا و آمریکا مقایسه کنیم و مشروطیت رضاشاهی را بنا به نقص کاملا قابل انتظار در نسبت با بریتانیا و کشورهایی از آن دست، از حیثیت مشروطیت ساقط بدانیم. به بیان دکتر طباطبایی در گفتگو با شماره ۳۶ مجله‌ی مهرنامه، اشکال روشنفکری ایرانی این است که نظام مشروطه صد سال پیش را از انگلستان کنونی قیاس می‌گیرد. ایشان تاکید می‌کنند که نظام‌های آزادی آغاز دارند اما انجام ندارند. به زعم ایشان مشروطیت ایران نیز طبعا به دموکراسی منجر می‌شد ولی به شرط طی مقدماتی و دقیقا هنگامی که بحث از شروط مشروطیت می‌آید نقش رضاشاه و اقدامات رضاشاهی پررنگ می‌شوند. چه آنکه رضاشاه بود که مقدمات یک مشروطیت پایدار را فراهم کرد.

به بیان ساده و خلاصه و راست و درست، پروژه‌های رضاشاهی تداوم‌بخش مشروطیت بودند.  پیش از این در جایی نوشته بودم که مشروطه سر پرشکوهی بود که پایی برای ایستادن نداشت؛ رضاشاه چکمه پوشید و برای این سر پرشکوه پای ایستادن و پیش‌رفتن فراهم کرد. در این راستا نخستین کار مهم رضاشاه این بود که با تاسیس یا بازسازی نهادهای دولتی  به مفهوم دولت ایران معنای لازم را بخشید. کشور را دارای اساس کرد. با روی کارآمدن رضاشاه و اقدامات او، شاه ایران و نخست‌وزیر ایران دیگر شاه و نخست‌وزیر تهران و حومه نبودند بلکه توان اعمال اختیار بر سراسر کشور را پیدا کردند. نکته مهم دیگر در اقدامات رضاشاهی این این بود که امنیت کشور را تامین کرد و ایران را دارای نظام کرد که در مهم‌ترین وجه خود، در تاسیس ارتش ملی مدرن نمود داشت. امنیت و نظام، اساسی‌ترین پایه‌ی یک مشروطه‌ی پایدار است. بدون امنیت نمی‌توان دموکراسی داشت. بدون قدرت نمی‌توان آزادی را فراهم کرد و از آن پاسداری کرد. دموکراتیک‌ترین کشورهای دنیا مانند انگلستان و آمریکا و فرانسه مقتدرترین سازمان‌های امنیتی دنیا و توانمندترین ارتش‌های دنیا را دارند. نکته‌ی بسیار مهم دیگر در پروژه‌های رضاشاهی آن چیزی است که دکتر جواد طباطبایی مکررا اهمیت آن را یادآوری کرده است و آن کوشش برای تبدیل قوانین شرع به نظام‌های حقوقی مدرن و ایجاد نهادهای حکومت قانون بود. شکل‌گیری نظام قضایی جدید در دوره رضاشاهی که با همت والای زنده‌یاد علی‌اکبر داور و حقوقدانان آن دوره صورت گرفت و اراده‌ی رضاشاهی به صورت تمام عیار پشت آن بود، خدمت والایی بود که رضاشاه بزرگ به مشروطیت ایران انجام داد. در حوزه‌ی گسترش آزادی نیز رضاشاه پروژه آزادی زنان را رقم زد که پیشرفتی بازگشت‌ناپذیر را در حوزه آزادی زن در ایران صورت داد. بدون دولت مدرن و مقتدر نمی‌توان آزادی داشت و به همین علت بود که مشروطه‌خواهان ایران نتوانستند طی سال‌های بین ۱۲۸۵ تا ۱۳۰۰ ایده‌های باشکوه مشروطیت را اجرایی و پیاده کنند و سد سدید ارتجاع مذهبی و بی‌کفایتی حکومتی مانع از تحقق آن ایده‌ها بود.

با توجه به چنین عملکرد درخشانی از سوی رضاشاه پهلوی است که دکتر جوا د طباطبایی هم از اطلاق صفاتی چون «شبه مدرنیسم» به پروژه‌های رضاشاهی انتقاد می‌کند و هم از «خودکامه» و مستبدخواندن رضاشاه. علاقمند هستم در اینجا به صورت مستقیم از دکتر طباطبایی از کانال تلگرامی ایشان – با نام «یادداشت‌ها و جستارها» – نقل قول کنم: «تجدد روند تاریخی طولانی است و در طول تاریخ تحقّق پیدا می‌کند. مهم‌ترین نشانه‌های دوران جدید وجود دستگاه مالی متمرکز، قشون حرفه‌ای، دادگستری با نظام قانون‌های مُدَّون و نظام آموزش و پرورش ملّی است و همۀ این‌ها در عصر پهلوی اول تحقّق پیدا کرده بود». طباطبایی در امه همچنین از اطلاق صفت خودکامه نیز به رضاشاه انتقاد می‌کند و روشنفکرانی که چنین نسبتی به رضاشاه می‌دهند را نسبت به مقوله حقوق نادان می‌داند و تاکید می‌کند کسی که بنیادگذار دادگستری بوده و در زمان او نخستین نظام حقوقی جدید ایران تدوین شد خودکامه نبود چه آنکه ویژگی خودکامگی فقدان یا تعطیل نظام حقوقی است.

از بنیاد محترم میراث پاسارگاد سپاسگزارم که برای پاسخ به این پرسش از من دعوت کردند

پاینده ایران

جاوید شاه

علیرضا کیانی

تیرماه ۲۵۸۳ شاهنشاهی (۱۴۰۳)

فروغ کنعانی

پرسش بنیاد میراث پاسارگاد:‌مشروطیت چه نقشی در آزادی زنان ایران داشت

انقلاب مشروطیت ایران، به عنوان یکی از مهم‌ترین نقاط عطف تاریخی کشور، نقش مهمی در مسیر آزادی و حقوق زنان ایفا کرد. این انقلاب نه تنها راه را برای تجدد و نوگرایی در ایران هموار کرد، بلکه مقاومت بی‌نظیری در برابر نفوذ شریعت و دین در سیاست و جامعه نشان داد. از طریق این مقاومت، زنان ایرانی برای اولین بار فرصتی یافتند تا با مسائل خود مواجه شوند و به دنبال حقوق و جایگاه اجتماعی مناسب خود در جامعه تلاش کنند.

جنبش مشروطه به جد اولین بزنگاه تاریخی ایران بود که در آن زنان توانستند صدای خود را به گوش دیگران برسانند. زنان شجاعی همچون طاهره قره‌العین، که قبل از مشروطه نیز پیشگامان حقوق زنان بودند، الهام‌بخش زنان دوران مشروطه شدند. در این دوران، زنانی همچون صدیقه دولت‌آبادی، بانو وکیل‌السلطنه و محترم اسکندری پا به عرصه گذاشتند و با تاسیس انجمن‌ها و نشریات، به مبارزه برای حقوق زنان پرداختند. نشریات زنان، مانند «دانش», «شکوفه», «زبان زنان», «نامه بانوان», «جهان زنان», «عالم نسوان» و «مجله جمعیت نسوان وطن خواه»، با انتشار مقالات و مطالبی در مورد حقوق و نقش زنان، به یکی از ابزارهای مهم در این مبارزه تبدیل شدند. این زنان پیشگام، با تلاش‌های خود، سنگ بنای جنبش زنان در ایران را بنا نهادند که در دوران پهلوی به اوج خود رسید و زمینه‌ساز تغییرات اساسی در حقوق و آزادی‌های زنان شد.

انقلاب مشروطه، با تاکید بر برابری همه افراد جامعه در برابر قانون و اشاعه پارلمانتاریسم، تلاش کرد تا ساختارهای سیاسی و اجتماعی کشور را به سمت دموکراسی و عدالت هدایت کند. این تلاش‌ها، اگرچه با چالش‌های زیادی مواجه بودند، اما روحیه مقاومت و پایداری را در میان زنان ایرانی تقویت کرد و آن‌ها را به مبارزه برای حقوق و آزادی‌های خود ترغیب نمود.

 

این مسیر مبارزه همچنان ادامه دارد و امروز در قالب جنبش «زن، زندگی، آزادی» که علیه دیکتاتوری رژیم جمهوری اسلامی شکل گرفته، بازتاب می‌یابد. جنبشی که با تکیه بر اصول انسانی مشابه با انقلاب مشروطه، به دنبال دستیابی به آزادی‌های فردی و اجتماعی، برابری جنسیتی و حذف نفوذ مذهب در قوانین حاکم بر جامعه است. به خوبی میدانیم که شخصیت‌هایی مانند دکتر هما دارابی، پروانه فروهر، ندا آقا سلطان، ترانه موسوی، مهسا امینی، نیکا شاکرمی، سارینا اسماعیل‌زاده و آرمیتا گراوند، با جانفشانی‌ها و مقاومت خود، نمادهایی از این مبارزه بی‌پایان برای آزادی و عدالت هستند. این زنان شجاع، که جان خود را در راه مبارزه علیه ظلم و بی‌عدالتی از دست داده‌اند، نمونه‌ای از اراده و پایداری بی‌نظیر زنان ما در تاریخ ایران هستند و ستارگان درخشان آسمان تاریخ این مرز و بوم خواهند ماند.

شکی نیست که جنبش «زن، زندگی، آزادی»، با الهام از مبارزات زنان در انقلاب مشروطه و بهره‌گیری از تجربیات آن، به دنبال ساختن آینده‌ای روشن و عادلانه برای ایران ماست. خوشبختانه، این جنبش، با تکیه بر نیروی جوان و نوآور و با تاکید بر سکولاریسم و جدایی دین از سیاست، می‌کوشد تا جامعه‌ای را به وجود آورد که در آن همه افراد، بدون توجه به جنسیت، مذهب یا پیشینه اجتماعی، از حقوق برابر و فرصت‌های عادلانه برخوردار باشند. این مسیر، هرچند پر از چالش و دشواری است، اما امید به تحقق آزادی و عدالت برای همه ایرانیان ما را در مسیر مبارزه خود سرپا و استوار نگه می‌دارد.

جواد مفرد کهلان

پرسش بنیاد میراث پاسارگاد: کدام یک از ابعاد انقلاب مشروطیت حماسی ست؟

در بارهٔ جشن مشروطیت و جریان ادامه و سقوط مشروطیت گفتنی ها و ناگفتنی ها زیاد است:

مقاومت تبریز و اتحاد بین مشروطه خواهان تبریز و تهران و بختیاری در راه آزادی و دموکراسی و پیشرفت حماسه آفرین بود.

مشروطه که برای شروع آزادی و دمکراسی و پیشرفت ایران گامی اساسی بود، از همان آغاز به مانع قدرتمند مشروعه بر خورده بود. آنهایی که به بهانهٔ لزوم حکومت مرکزی مقتدر، آزادی احزاب و روزنامه ها را از آن سلب کردند، زمینه برای رشد واپسگرایی دینی (مشروعه) را فراهم نمودند. حکومت مرکزی مقتدر منافی آزادی و دموکراسی نبود، تعامل و سعه صدر رهبران سیاسی را می خواست. در تاریخ کهن ایران هم طولانی ترین حکومت ایران یعنی اشکانیان با مجلس مستقل بزرگان (مهستان) آن پایدار مانده بود.

آنهاییکه بهانه و توجیه ناروای نرسیدن زمان آزادی و دمکراسی در پیش از انقلاب اسلامی را دارند معنی و جایگاه مشروطه و مجلس شورای ملی مستقل را در تاریخ نمی دانند یا نمی خواهند بدانند. مشروطهٔ ایران را می شد اصلاح و با آزادی احزاب و روزنامه ها و مجلس شورای ملی مستقل آن را سکولاریزه و تثبیت کرد و پیشبرد، نه اینکه آن را مسخ کرد و در جوار آن حوزهٔ علمیهٔ مشروعه کاشت و دیکتاتوری سلطنتی با پس زمینهٔ مشروعه بر قرار نمود. بر این اساس بود که هم مشروطه مان به استبداد ختم شد و هم جمهوری مان که زیر عبای دیکتاتوری شیخ رفت و به عوام سالاری و دیکتاتوری خشن دینی ختم شد. بازیگران قدرتمند جهانی هم در این عرصه رُل بازدارندهٔ اساسی ایفاء کردند، رهبری مشروعه خواه متظاهر به خواهان آزادی را سوار هواپیما کرده و به سراغ دولت مستأجل سکولار دموکراتمان فرستادند و آن را ساقط کردند.

شکوه میرزادگی

یه مناسبت همایش مشروطیت  2024-1403

وقتی هنوز صدای هراس انگیز شیخ فضل الله نوری در سرزمین مان شنیده می شود، باید بیشتر از مشروطیت بگوییم

سال هاست که در آستانه ی مشروطیت گفته ها و نظریاتی متفاوت درباره این رویداد مهم تاریخی عنوان می شود. برخی می گویند «ما هنوز به خواست های مشروطیت نرسیده ایم» ،برخی می گویند «مشروطیت دیگر مساله ما نیست »و برخی مشروطیت را شکست خورده  می دانند و می گویند باید ازآن گذشت و … اما اگر هرکدام ازاین سخنان نیز درست باشد آیا ما می توانیم بگوییم از مشروطیت نباید گفت و نوشت ؟! آیا مشروطیت بخش مهمی ازتاریخ ما نیست؟ و آیا می توان بخشی از تاریخ (چه بد و چه خوب، و چه متعلق به صد سال پیش و چه هزاران سال پیش) را نادیده گرفت؟

به باور من مشروطیت و یا دیگر رویدادهای تاریخی را به هیچ دلیلی نمی شود نادیده گرفت زیرا تا انسان بر کره خاکی زندگی می کند نگاه به گذشته های دور و نزدیک و آن چه که بر او گذشته امری ضروری ست. البته اگر به رویدادهای تاریخی به عنوان نوعی تجزیه و تحلیل تجربه های بشری نگاه کنیم؛ و نه به عنوان یک قصه یا حادثه ای زودگذر.

آنهایی که به زبان ها و بهانه های مخلتف ما را از توجه به فرهنگ و تاریخ گذشته خودمان بازمی دارند و با لحنی تمسخرآمیز، یا گاه حتی تحقیر آمیز از آن به عنوان «بازگشت به گذشته» یا «باستانگرایی» نام می برند، اگر قصدشان دور کردن ما از فرهنگ و  از ریشه های تاریخی سرزمین مان نباشد، یقینا به ارزش تاریخ در زندگی انسان امروز واقف نیستند.

برخی از  این افراد حتی این را هم نمی دانند که اکنون بزرگترین دانشگاه های کشورهای پیشرفته دنیا (از نظر علمی) یکی از رشته های مهم درسی شان تاریخ است. درس هایی که دیگر بخش هایی از آن از ترس دیکتاتوری و  یا مذهب، حذف یا نادیده گرفته نمی شود.

امروزه آگاه شدن از رویداهای تاریخی راهی هوشیارانه است برای آگاهی از آن چه های نیک و بدی که بر سر گذشتگان ما آمده (چه در ارتباط با سیاست و چه در ارتباط با فرهنگ و حتی در ارتباط با علوم مختلف). همین آگاهی و (مهمتر)  مقایسه آن با امروز و اکنون است که به ما تجربه رویارویی با مشکلات و یافتن راه حل هایی بهتر را می دهد.

اگر این مقایسه ی امروز با دیروزی که جنبش مشروطیت در آن اتفاق افتاد نبود، ما چگونه می توانستیم تشخیص دهیم که اکنون (و در آغاز قرن بیست و یکم) ‌گرفتار یک عقب ماندگی قرون وسطایی شده ایم؟ چگونه به روشنی می توانستیم ببینیم این حکومتی که اکنون بر سرزمین ما مسلط شده به مراتب عقب مانده تر، و فاسد تر از حکومت هایی ست که مردمان دوران جنبش مشروطیت قصد و آرزویشان بیرون راندن آنها از قدرت بود.

و فراتر از آن چگونه می توانیم  با یک مقایسه ی ساده ببینیم ما گرفتار حکومتی شده ایم که  چون یک دشمن واپسگرا (و نه حتی یک دشمن دانا) علاوه بر همه بدی ها عملا ضد ایران و ایرانی نیز عمل می کند.

به راستی کدام یک از قلدران و رهبران مستبد دوران جنبش مشروطیت سینه سپر کرده و گذشته قبل از اسلام  ما را «بربریت» و «طاغوتی» خوانده بودند؟ کدام شان  از جشن های ملی ما بیزار بوده و بر مسند نشستن شان را با ویران کردن آثار تاریخی ایران جشن گرفته بودند؟ و کدامشان ثروت های ایران را برای «جنگ های مذهبی» به کشورهای دیگر فرستاده بودند و …

البته که رهبران سیاسی آن دوره نالایق و فاسد بودند اما به عمد قصد ویران کردن ایران را نداشتند یا حداقل این  این وقاحت را نداشتند که به انواع زبان ها بگویند: «حفظ اسلام مهم تر از حفظ ایران است». آن هم اسلامی  که خودشان ساخته و پرداخته و به خورد مردمان نادان می دهند.

بله خوشبختانه همین نگاه به تاریخ و مقایسه دیروز و امروز بوده است که بخش بزرگی از مردمان ایران 46 سال است برای همان حقوق و آزادی هایی می جنگند که در دوران مشروطیت.

این در واقع همان فهم درخشانی ست که صد و هجده سال پیش مادران و پدرانمان به دست آورده و نتایج نیک آن را (کم یا زیاد) در هفتاد سال دوران پهلوی ها تجربه کردند.

و اکنون و امروز نیز با همین تجربه ها و مقایسه هاست که  به روشنی می بینند و می دانند که چگونه چهل و شش سال پیش شیخ فضل الله نوری سر از خاک برآورد و در عبای خمینی و خامنه ای و پیروانشان ایران را از  قرن بیستم پایین کشید.

این صدای هراس انگیز شیخ فضل الله نوری ست که همچنان و  هنوز در سرزمین مان طنین انداز است. صدایی که درست به سان آن دوران ها فریاد می زند:‌ محال است مساوات با اسلام»، محال است مساوات بین زن ومرد، محال است مساوات بین پیروان اسلام با دیگر مذاهب، محال است مساوات بین امام و ملت،  محال است مساوات بین فقیر و غنی، محال است….

و همین فهم درخشان  این امید را به بار می آورد که خیلی زودتر از آنچه فکر می کنیم این صدای هراس انگیز برای همیشه در سرزمین مان خاموش خواهد شد.

——————————-

* یکی از کارهایی که بنیاد میراث پاسارگاد از ابتدای تاسیس به دنبال آن بوده، گرامیداشت شخصیت ها و رویدادهایی ست که در تاریخ و فرهنگ ایرانی ما جایگاهی بلند داشته است. درست همان شخصیت ها و رویدادهایی که در ۴۵ سال گذشته از سوی حکومت اسلامی ممنوع و یا به عمد ندیده گرفته شده اند

در این برنامه ها ما هیچ قرار و مدار از پیش تعیین شده ای با شخصیت هایی که دعوت می شوند نداریم.  تنها موضوع و عنوان برنامه را در اختیار آنها می گذاریم و آن ها با دانش ها و تخصص های گوناگونی که دارند، نظریات خود را می گویند و یا می نویسند و نوشته ها و گفته های آنها بدون هیچ تغییری منتشر می شود.

جای خوشحالی ست که ما در خارج کشور می توانیم  از آزادی بیان وعقیده در سرزمین های آزاد و دموکراتی که در آن زندگی می کنیم به سود بررسی و شناخت بیشتر مسایل مختلف  بهره بگیریم.

شکوه میرزادگی

۲۱ جولای ۲۰۲۴ – سالگرد جنبش مشروطیت

——————————-

* یکی از کارهایی که بنیاد میراث پاسارگاد از ابتدای تاسیس به دنبال آن بوده، گرامیداشت شخصیت ها و رویدادهایی ست که در تاریخ و فرهنگ ایرانی ما جایگاهی بلند داشته است. درست همان شخصیت ها و رویدادهایی که در ۴۵ سال گذشته از سوی حکومت اسلامی ممنوع و یا به عمد ندیده گرفته شده اند

در این برنامه ها ما هیچ قرار و مدار از پیش تعیین شده ای با شخصیت هایی که دعوت می شوند نداریم.  تنها موضوع و عنوان برنامه را در اختیار آنها می گذاریم و آن ها با دانش ها و تخصص های گوناگونی که دارند، نظریات خود را می گویند و یا می نویسند و نوشته ها و گفته های آنها بدون هیچ تغییری منتشر می شود.

جای خوشحالی ست که ما در خارج کشور می توانیم  از آزادی بیان وعقیده در سرزمین های آزاد و دموکراتی که در آن زندگی می کنیم به سود بررسی و شناخت بیشتر مسایل مختلف  بهره بگیریم.

ابراهیم هرندی  

پرسش بنیاد میراث پاسارگاد: به نظر شما در شرایط کنونی ایران چه چیزهایی را باید از مشروطیت آموخت؟

آموزه هایی از انقلابِ مشروطه

اگر هدف بنیادی مشروطه خواهان را آن گونه که بسیاری گفته اند و نوشته اند، برپایی “حکومتِ قانون” بدانیم، باید بپذیریم که انقلاب مشروطه از همان آغاز، شکست خورد. این شکست دینامیزمی را در فرهنگِ سیاسی ایرانیان و جان و جهان آنان براه انداخت که یکی از بازتاب های آن، دشمن انگاری دولت های غربی، بویژه امریکا و انگلیس بود. پیش از این رویداد، اندیشمندان ایرانی، غرب را گهواره ی فرهنگ و تمدن نوین می پنداشتند و بسیاری از راه ها و رسم ها و دستاوردهای صنعتی آن را الگوهای “پیشرفت” می دانستند و می ستودند. اما ناکامی ناشی از شکست انقلاب مشروطه و نرسیدن به آزادی و عدالت و حکومتِ قانون و مشارکت مردم در اداره ی امورِ کشور و نیز پیدایش امپراتوری شوروی در همسایگیِ ایران سبب شد که بسیارانی غرب را مایه ی همه ی بدبختی های آن کشور بدانند.

 

این چگونگی کم کم آگاهی هویتی ایرانیان را افزایش داد و اهل  اندیشه را به واکاوی گذشته در راستای گشودن نگرشی بومی بسوی آینده واداشت. البته گریز به گذشته برای یافتن پناهگاهی در گوشه ی دنجی از تاریخ، تنها ویژه ی ایرانیان نبود. این رویداد، مکانیزمی روانی از سوی مردمانِ همه ی سرزمین هایی بود که بناگهان با جهان صنعتی مدرن روبرو شده بودند. شکلِ ایرانی این واکنشِ تاریخی، رسیدن به دو راهی ایران باستان – صدر اسلام  بود که دو نگرش برای فرار از غربی شدن فراروی واکاوان می گذاشت. این دو نگرش در دهه میانی سده بیستم میلادی در ایران، گفتمانِ “بازگشتِ به خویش” را پدید آورد که  پروژه ی پر سروصدایی بود. اگرچه این پروژه را کسانی مانند؛ سید جمال اسدآبادی، جلال آل احمد، احمد فردید، حسن نصر اصفهانی، داریوش شایگان، علی شریعتی و سپس جواد طباطبایی و کسانی دیگر، به گستره ی روشنفکری ایران کشاندند، اما ریشه های آن را باید در گفت و نوشت های پیش از انقلاب مشروطیت پی جُست. فشرده ی سخنِ این کسان این بود که بخود آمدن و بازگشت به خویشتنِ خویش، کلید راه آینده است و راه رستگاری فردا را باید از راه بازگشت به دیروز جُست. برخی از آنان می گفتند که پاسخِ همه ی پرسش‏های اساسی این مرز و بوم را، گذشتگانِ ما داده‏ اند و ما والگان وادی مغرب زمین، بیهوده با پیروی از راه‏ ها و روش‏ های غربیان در پی آینده ‏ای بهتر هستیم. یکی گفته بود؛ همین بادگیرهای ساختمان‏ های یزد، کولرهای طبیعی‏ است که گذشتگانِ ما، برای رهایی مردم از گرمای سوزان کویری ساخته ‏اند. حالا ما به داشتنِ کولرِ آبی وارداتی از غزب، پُز می دهیم و بی خبر از این گره گشایی ‏های شگفت انگیز بومی، دل و دین در گرو راه‏ ها و روش‏ های غربی نهاده ‏ایم و نسخه ‏هایی را که آنان برای سرزمین ‏های ما پیچیده ‏اند، برای درمان بیماری‏ های فرهنگی و اجتماعی خود بکار می ‏بریم.

دیگری گفته بود که راه چاره ما، بازگشت به دوران با شکوه کورش کبیر در ایران باستان است. روزگاری که تخت جمشید برای جهانیان سازمان ملل بود و مردم از گوشه و کنار جهان برای برطرف کردن همه ی گیر و گرفتاری‏ هایشان به سوی آن سازمان باستانی سرازیر می شدند. برخی نیز مدام فریاد می زند که؛ اسلام به ذات خود ندارد عیبی. خیر و صلاح دنیا و آخرت را باید در این دین الهی جُست و به عصری که خداوند در قرآن به آن سوگند خورده است، بازگشت.(1)

 

هرفرهنگ، پناهگاه ها و گریزگاه هایی در ذهن دارندگان خود دارد که آنان در هنگام دشواری و دگرگونی های ناخوشایند اجتماعی، بدان ها پناه می برند. این گریزگاه ها برساخته هایی سیاسی – تاریخی ست که راه آینده را برای برپایی آرمانشهرِ همگانی با چشمداشت به گذشته نشان می دهند. این گریزگاه ها در دو سده گذشته که جهان با فرهنگ دامن گسترِ غربی روبرو بوده است، در فهرست گفتمان های ذهنی مردم سرزمین های پیرامونی، پُرنماتر شده اند. دونمونه ایرانی آن، چشم انداز؛ یکی، بازگشت به ایران باستان و دیگری بازگشت به دوران آغازین اسلام. هر این دو چشم انداز، در گستره سیاسی ایران آزمون میدانی خود را نیز داشته است. نخست حکومت پهلوی که نماد بازگشت به آنچه “دوران شکوهمند هخامنشی” خوانده می شد و سپس حکومت اسلامی که در پی بازگشت به دروان پیامبر اسلام است. این دو راه را در بسیاری از کشورهایی که خود را یادگار تمدن های باستانی می دانند، می توان دید. مصریان نیز، سال هاست که برسر دوراهی، دوره های فرعونی و اسلامی مانده اند. چینی ها، هندوها و مردم بسیاری از کشورهای امریکای جنوبی نیز هریک به شیوه ی بومی خود برسرِ این دوراهه که در حقیقت دوراهه ی کهنه و نو و یا سنَت و بدعت است، مانده اند. برگردیم به ایران.

 

اگرچه در ایران جنبش های سیاسی و فرهنگی چندی، پس از انقلاب مشروطه پدید آمد، اما هیچ یک نتوانست راه سومی برای ذهنیت ایرانی بازکنند. راه سومی که بتواد رو به آینده داشته باشد و گرداگرد نیازِ کشور به برابری و قانونمداری، با مشارکتِ مردمان ایران شکل گیرد. نه سازمان های سیاسی توانستند، راهگشای چشم اندازی قانونمدار و یا کار- بنیاد باشند و نه بنیادهای فرهنگی کوششی در راستای پی ریختنِ نگرشی فرهنگی – ایرانی کردند. از این دیدگاه، پیروزی حکومت اسلامی را، بازتابِ شکست مبارزان و روشنفکران و اندیشه ورزان و نیکخواهان در نشان دادن راه سوم باید دانست. اکنون پس از بیش از نیم سده از آن دوران، هرچه پیشتر می ‏رویم، بیشتر در می ‏یابیم که بریدن از قافله ی تمدن جهانی در راستای “بازگشتِ به خویش”،(یا بازگشت به خیش؟)، چه کارِ ناروای بزرگی بوده است.

 

پیش آهنگان و پیشگامانِ خیزشِ مشروطه خواهی، در پی همگام کردن ایران با جوامعِ مدرنِ غربی بودند، نه رویارویی و رقابت با آن ها. هدفِ آنان از رسیدن به “حکومتِ قانون”، تغییر دادن حکومت به دولت و دستیابی به دولتی  دموکراتیک بربنیادِ نگرشِ مدرن، به شیوه ای که در آن زمان در کشورهای اروپایی وجود داشت، بود وگرنه هیچ حکومتی بدون قانون نیست. حکومت شاهانِ قاجار نیز با زنجیره ای از قوانینی که با “حکمِ حکومتی” تدوین شده بود، اداره می شد.

 

قانون در نگرشِ مدرن، سیستمی سکولار از بایدها و نباید های هنجارمندِ مدنی، برای روشمند کردن رفتارها و کردارهای شهروندان هر کشور، در پیوند با دیگران است که توسطِ نمایندگانِ مردمانِ آن کشور، به گونه ی رسمی در مجلس قانون گزاری آنان، با شکلی دموکراتیک، بررسی و پذیرفته می شود و به تصویب می رسد.(2) در جهانِ مدرن، قانون در هر کشوری که منشورِ جهانی حقوق بشر را پذیرفته است، باید با چشمداشت به گزاره های آن منشور تدوین و تصویب شود و برای همه ی شهروندانِ آن کشور یکسان باشد.

 

سیستم قانونی بعنوان بخشی از سازوکارِ دولتِ دموکراتیک، ابزار است. در حقیقت دموکراسی نیز ابزاری برای رسیدن به هدفی ملی ست. این هدف اداره ی قانونمندِ جامعه در راستای خواسته های شهروندان و افزایشِ هرچه بیشترِ سودِ ملی، با کمترین بها برای شهروندانِ جامعه است. از این رو، برای راستی آزمایی اندازه ی پیروزی هر خیزشِ اجتماعی و هر انقلاب، می توان به بازتابِ قوانین آن انقلاب بر کیفیت زندگی مردم و پیشبردِ سودِ ملی آنان نگریست. این آزمایش در پیوندِ با ایران، ما را ناگزیر از پذیرش شکستِ انقلاب مشروطه و همه ی حکومت های قانونگزارِ پس از آن می کند. بسیاری از قوانینی که در صد و اندی سال گذشته در ایران به تصویب رسیده است، به زیان مردم و در راستای هدر دادنِ ثروت ها و فرصت های ملی ایرانیان بوده است.  نمونه ی پُرنمایی از این چگونگی، قوانین دسترسی به منابع کانی ایران و برداشتِ آنان، از نفت و فلزات گرفته تا فَـوَراندنِ سفره آب های زیرزمینی کشور است. غارتِ بی امان این منابع به وسیله بیگانگان و خودی های بیگانه پرست در سده ی گذشته، نه تنها اَبَرتاراج تاریخی سرمایه های ایران و ایرانیان بوده است بلکه برخی از پی آمدهای زیانمندِ آن مانندِ: بی آبی، جنگل زدایی، بیابان گستری، بایر سازیِ زمین و فرونشستِ آن در دشت ها و دمن های آبخیز و کشتزار، بخش های بزرگی از خاکِ کشور را به شیوه ی بی بازگشتی پوکانده و میرانده است.

 

بسیاری از بازتاب های اجتماعی و فرهنگی مکیدنِ و برداشتِ دیوانه وارِ منابع زیر زمینی در ایران، بسی بیش از زیان های زیستبومی بوده است. برای نمونه، شتاب در کشیدن روستاییان به شهرها در مناطق نفت خیز، برای بکار گرفتن آنان در پالایشگاه ها و پایانه ها و کارگاه ها و کارخانه ها و نیز گسترشِ فرهنگِ ریخت وپاش و ناموزونی های بحران- زای ناشی از آن، همه ریشه در قوانین و برنامه های ناروشمند و شتابزده و بی حسابرسی در سده ی گذشته داشته است. این نابسامانی ها را هرج و مرجِ و ملابانیِ هذیانی حکومتِ اسلامی در نیم سده ی گذشته، شکل و شمایلِ تراژیک تری داده است. اکنون دیگر گم شدن ناگهانی دکلِ دویست هزار تُنی و ناپدید شدن بودجه چند صد میلیارد دلاری نیز، کسی را شگفت زده نمی کند.

 

بله، انقلاب مشروطه بی تردید بجایی نرسید و انقلابِ پس از آن نیز. اما از هر انقلاب می توان برای آینده ی کشور درس های تاریخی آموخت. من در این یادداشت، به نمونه هایی از آموزه هایی که از آن انقلاب می توان برگرفت، اشاره می کنم:

 

نخستین آموزه این که، انقلاب مشروطه نشان داد که هرچند نمی توان پایان خیزش های اجتماعی را پیش بینی کرد، اما با همبستگی و پشتکار می توان با سرسخت ترین حکومت استبدادی، مانند حکومت قاجار نیز در افتاد و بساطِ آن را برچید.  دیگر آن که اگر هدفِ خیزشی برای مردم روشن نباشد و پیوندِ میان آن هدف و زندگی مردم برای همگان آشکار نشود، نمی تواند مردم را با خود همراه کند. نیز این که دگرگون کردنِ بنیادی جامعه و طرحی نو درافکندن، بی توجه به تنش ها و چندگانگی های گوناگون آن شدنی نیست. پیش آهنگان مشروطه خواهی با توجه به روزگارِ خود و تفاوت طبقاتی که با بسی بیش از بسیاری از مردم داشتند، نمی توانستند بخش بزرگی از مردمان ایران را با خود همراه کنند.

 

امروزه دیگر “مردم” واژه ی بی معنایی ست که راهزنان سیاسی و شیادانِ عوام فریب آن را بکار می برند. ایرانِ کنونی مردمانی با گروه ها و گرایش های گوناگونی دارد که هریک سود و زیان ویژه ی خود را دارد. این گوناگونی، همرنگی و همسانی را برنمی تابد. از سویی نیز، آگاهی های فزاینده ی جنسی، دینی، قومی و سیاسی، نیاز به پذیرش و کاربردِ “مدارا” را در داد و ستدهای سیاسی بایسته کرده است. گوشزد کردن مدارا و اهمیتِ کاربردِ آن، باید جای “اتحاد” را در فرهنگ گفتگو و  کُنش ها و کوشش های سیاسی بگیرد.

 

رویدادهای سیاسی گذشته ی نزدیک نشان داده است که دوگانه ی دین و دنیا، یکی از تنش زاترین مرز بندی های اجتماعی ایرانیان در یکصد و اندی سال گذشته بوده است. بخشی از مردمان ایران، نگرشی مذهبی با منش و روش ریستی همخوان با آن نگرش دارند. بخش بزرگتری نیز با نگرش سکولار، وانمود می کنند که دین و مذهب را سه تلاقه کرده اند و از زندگی روزمره خود بیرون رانده اند. چاره کردنِ این دوگانگی تنش زا، نیاز به پذیرشِ منشِ و روش سکولار در اداره ی امور کشور در شکل نهادینه دارد. بدبختانه ما هرگز نهادهای مدنی نداشته ایم. اما در نبودِ آن نهادها، آموزش و پروش و رسانه های همگانی باید آگاهی از وجودِ و حضور دیگران را در فهرست همه ی برنامه های خود بگذارند. هر “من” و هر “ما” باید بیاموزد که دیگرانی که از ما و با ما نیستند، وجود دارند و حق حضور در همه ی گستره های اجتماعی را نیز باید داشته باشند. فراتر از آن، اگر می خواهیم که سرزمینی را که میهنِ خویش می دانیم و می خوانیم، وجود داشته باشد، ناگزیر از همزیستی بی خشونت در آن هستیم.

 

آموزه ی دیگری که از شکستِ انقلاب مشروطه می توان برگرفت، این است که فرد در جامعه  نمی تواند حقوق و وظایفِ فردی  شهروندی خود را به دیگران واگذارد. این حقوق و ظایف، شهروند را فردانیت می بخشد و از توده جدا می کند و سپارش آن ها به دیگری، اندک اندک به فرسایش آئین شهروندی و دیکتاتوری کشیده می شود. زمانِ رخدادنِ هر انقلاب، نقطه صفرِ تاریخ آن انقلاب است. زمانی که خیزشی همگانی و فراگیر به هدفِ  می رسد، انقلاب خوانده می شود. این فرآیند، پیش از پیروزی نام های گوناگونی می تواند داشته باشد. هر انقلاب، آغازِ روندِ دگرگون سازی به گونه ی بنیادی ست. اگر این روند با یاری و همکاری گروه های سیاسی همراه نباشد، راهزنان سیاسی داخلی و خارجی می توانند همه ی فرصت ها را بربایند و خود را نمایندگان مردمان کشور بخوانند. سرگذشت دو انقلاب گذشته در ایران نشان داد که همدستی دشمنان ایران با دولت های بیگانه می تواند آنانی را که خواستار رهایی از استبداد، کوتاه کردن دست ملاها از دایره ی قدرت، رسیدن به حکومتِ قانون، عدالتِ اجتماعی، آزادی، آبادی و زندگی معمولی هستند، تا جاودان ناکام بدارد.

 

البته درگیری همگانی نیاز به شکل گیری جامعه مدنی در چارچوبِ نهادهای اجتماعی دارد تا رسانه ها، حزب ها، سندیکاها و کانون های صنفی، بتوانند آزادانه کار کنند. نبودِ نهادهای نیرومندِ مدنی سبب می شود که مردم همیشه از دایره ی قدرت بدور باشند و صدایشان خاموش بماند.

 

آموزه ی دیگر از انقلاب مشروطه، آگاهی از نقش دولت های بیگانه در مدیریت و مهندسی روندها و رویدادهای اجتماعی ست. جمعیتِ کنونی ایران و گسترای جغرافیایی آن و نیز جایگاه استراتژیک اش سبب شده است که این کشور دشمنان دور و نزدیک چندی داشته باشد. نقش روس و انگلیس در انقلاب مشروطه آن چنان پُرنمان بود که بسیارانی، دخالت های آن دو کشور را دلیل نافرجامی انقلاب مشروطه دانسته اند. در پیوند با انقلاب 57، کسانی آن را کودتای امریکا و انگلیس می دانند و آن را “آشوب” و “بلوا” می خوانند. آنچه آشکار است این نکته است که در روزگار کنونی، شمارِ حکومت هایی که آماده برای دخالت در امور داخلی ایران هستند، افزایش یافته است.

 

اگر گفتمان های سیاسی دوران مشروطه مانند؛ آزادی خواهی، قانون گرایی و نونگری بدانیم و آن ها را با گفتمان های سیاسی امروز مانند؛ ولایت فقیه، اصلاح طلبی، گشتِ ارشاد و….، مقایسه کنیم، به آسانی در می یابیم که از کجا به کجا رسیده ایم. این مقایسه می تواند این پرسش را در ذهن ما زنده کند که چرا؟  پرسشی که در ذهن هر یک از ما، ده ها پاسخِ شتاب زده و پیش ساخته و آماده دارد و ای بسا همچنان بی پاسخ بماند.

……………..

  1. وَالْعَصْر. إِنَّ الإِنسَانَ لَفِی خُسْر. إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا و…. (سورة العصر، قرآن)
  2. البته این تعریف ساده ای از قانون است که دربرگیرنده ی همه ویژگی های این گفتمان نیست.

 

 

بنیاد میراث پاسارگاد

Read Previous

سارا فرزاد:‌ فعال سیاسی 

Read Next

سخنی درباره همایش بزرگداشت سالگرد پیروزی جنبش مشروطیت – 1403-2024