
تاریخ انتشار: July 22, 2025
اسطورهٔ عاشقانهٔ زریادر و اوداتیس (هوتس، در معنی دعوت شده چنانکه در اسطوره بدان اشاره شده) که بعداً در روایات ملی به برادر او ویشتاسپ و کتایون (کی هوتایون) منسوب شده از داستان ازدواج سپیتاک سپیتمان حاکم رغه (زریادر، گائوماته بردیه) برادر مگابرن ویشتاسپ با آتوسا دختر کوروش پدید آمده بوده است:
हूत adj. hUta invited
نامهای اوداتیس و آتوسا مترادف هم به معنی دارای اندام پُر هستند:
हुडति{हुड्} verb huDati[huD] accumulate.
Atosa: having a full body.
نامهای زرتوشترا و زریادر و زئیری وئیری هم مترادف هستند:
زریادر یعنی دارای مهارت و دانایی:
धीर adj. dhira skilful
धार adj. dhAra containing
نام اوستایی او زَئیری وَئیری هم به معنی دارای مهارت و دانایی مطلوب است:
धीर adj. dhira skilful
vairi: desirable
عنوان زرتوشترا/ زرتو-اشترای وی به معنی دارای سرودهای دینی شگفت آور (افدستا، اوستا) است:
धृत adj. dhRta possessed
ashtra: holy spell
داستان عاشقانهٔ باستانی زریادر و اوداتیس:
داستان عاشقانه زَریادر و اوداتیس یکی از کهن ترین افسانه های عاشقانه ایرانی است که با بودن دستکاری های بسیار، ریشه و بُنِ داستان، خود را تا به امروز رسانیده است. این داستان، روزگاری از مشهورترین داستان های ایرانی بود. بنا به خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران بر پایه دیده ها و سندهای گذشتگان، در دوران مادها و هخامنشیان، نگاره هایی از این داستان و افسانه را بر روی دیواره های نیایشگاه ها، کاخ ها و حتی خانه های مردمان نقاشی می کردند و در زمانی، از روی دلبستگی که مردم به شخصیت های این افسانه داشتند، بسیاری از ایرانیان نامِ دخترانِ خویش را “اوداتیس” یا همان آتوسا می گذاشتند.
گشتاسپ و برادر کوچکترش زریادر (زریر) ، دو پسرِ آفرودیت و آدونیس بودند که بر بخش هایی از سرزمین های ایرانی پادشاهی می کردند. گشتاسپ بر ماد و سرزمین های پایینترِ آن چیرگی داشت و زریر در سرزمین های میانِ دروازه کاسپی (گرمسار) تا تنائیس (منظور سفید رود) فرمانروایی می کرد.
آن سوی تنائیس ،سرزمینِ مراثیها (آماردان) بود، که گویا از قوم های سکایی بودند و بزرگ زاده ای به نام اومارتِس پادشاه آن سرزمین (تنائیس، سفیدرود) بود. اومارتِس دختری داشت به نام اوداتیس که در زیبایی و آراستگی بی همتا بود. به گونه ای که وی را زیباترین بانوی آسیا می شناختند. یک شب اوداتیس خوابی شگفت انگیز دید. او در خواب، شاهزاده ای را دید که از سرزمین های ایرانی به سراغِ او آمده است. این خوابِ شیرین، زندگیِ اوداتیس را دگرگون ساخته و این دخترِ شاداب را گوشه نشین ساخت.
در همین زمان، زریادر نیز شبی در خواب، شاهدختِ «سرزمینِ مراثیها (آماردان)» را دیده و دلباخته او گردید.
پس زریادر، تاج و تختِ شاهی را رها کرده و برای یافتن اوداتیس، روانه سرزمینِ مراثیها گردید. او پس از تاب آوری در برابر سختی های بسیار، سرانجام کامیاب به یافتنِ شاهدختِ زیبا شد و با شادمانی وی را از پدرش خواستگاری نمود. اما از بختِ واژگون، اومارتِس درخواستِ زریادر را رد کرد زیرا خواهانِ آن بود که یگانه دخترش با مَردی از تبار مراثیها پیمان زناشویی بندد. این رویداد اوداتیس را بیش از پیش اندوهگین نمود.
روزگاری از این زمان سپری شد. اومارتِس برای یافتنِ شوهری شایسته از بزرگانِ مراثی برای دخترش، برنامه ریزی می کرد. از همین روی جشن بزرگی برپا ساخت و خویشان، نزدیکان وبزرگانِ شهر را به این جشن، فراخواند.
پیش از آغازِ جشن، اوداتیس (آتوسا) با یاریِ یکی از دوستانِ درباری اش، پیکی برای زریادر فرستاده و او را از این رویداد آگاه ساخت. زریادر که زمان را برای به دست آوردنِ شاه دختِ مراثیها شایسته می دید، بیدرنگ جامه ای سکایی بر تن کرد و بر گردون های بنشست، از تنائیس بگذشت و خود را به سرزمینِ مراثیها رساند. جشن آغاز شده بود که زریادر به گونه ناشناس، درونِ کاخ گردید.
اکنون زمانِ ازدواجِ اوداتیس فرارسیده بود. اومارتِس همانگونه که از پیش، زمینه را آماده ساخته بود، جامی از مِی به دستِ اوداتیس (آتوسا) داد و از وی خواست تا به میانِ بزرگان رفته و مِی را به جامِ کسی که خواهانِ پیوند با اوست، بریزد.
اوداتیس اندکی در تالار گام برداشت و چشم به هر سویی نهاد. سرانجام زریادر را شناخت و با شادکامی به سوی وی شتافت، و جامِ او را پر کرد. بدین گونه در آنروزِ خجسته، زریر شاهزاده ایرانی و اوداتیس شاه دختِ مراثی، به فرخندگی با یکدیگر پیمان زناشویی بستند.
منظور از اومارتس (رهبر ماردها/ آماردان) می تواند کوروش هخامنشی باشد چون بنا به کتسیاس مادها کوروش هخامنشی را پسر قهرمان آماردان یعنی آترادات پیشوای آماردان (کرساسپ/رستم سکایی) معرفی می نمودند.
منابع عمده:
١– حماسه سرایی در ایران، تألیف ذبیح الله صفا.
٢- تاریخ ماد، تألیف دیاکونوف، ترجمهٔ کریم کشاورز.
٣- فرهنگ سنسکریت-فارسی، تألیف محمدرضا جلالی نائینی.
بنیاد میراث پاسارگاد