با ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ چکار کنیم؟
بار دیگر به ۳۰ خرداد رسیدیم. ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰. سوالی که به ذهن همه خطور میکند چه آنهایی که
مستقیما در آن درگیر بودند و چه آنهایی که در کنار و نظاره گر آن بودند یا آنهایی که آن را ندیدند این است که
با این واقعه چکار باید کرد؟ اینکه این اتفاق چرا افتاد و آیا اجتناب ناپذیر بود یا میشد جلو آن را گرفت یا اصلا
باید شکل میگرفت و به آنجایی میرسید که رسید یا نه جواب و تحلیل سیاسی میطلبد که هر گروه و جریان
سیاسی نسبت به اهداف سیاسی که دارد و وزنی که در این اتفاقات ایفا کرده به آن جواب لازم را داده و
میدهد.
اما بحث من در اینجا این است که ما یعنی کسانی که در آن وقایع نقش داشتند و ملت ما بطور عموم با این
واقعه چکار باید بکند؟ در این رابطه سه نظریه کلی وجود دارد.
نظریه اول:
اینها مشتی تروریست و جنایتکار بودند که ملت باید در مقابل آنها می ایستاد و جلو آنها را میگرفت. در غیر
اینصورت مملکت را بخون میکشیدند، ویران میکردند و صدها هزار نفر را کشته و نابود میکردند. در نتیجه
باید برای حفظ ملت و مملکت مقابل آنها می ایستادیم و آنها را تا نفر آخر نابود میکردیم.
نتیجه گیری و تجربه اندوزی این گروه از این قضیه:
اگر کس دیگری سر بلند کرد باید با قدرت مقابلش ایستاد و اگر لازم شد تا حد توان همان کشتار را تکرار کرد.
نظریه دوم:
چهار دهه از آن واقعه گذشته است. خیلی از مردم این مرز و بوم هنوز بدنیا نیامده بودند. خاطره خیلی
وحشتناکی بود. باید سعی کرد این خاطره مشمئز کننده را از خاطره ها زدود. مثل یک خاطره دردناک دوران
کودکی است که انسان آن را با خود حمل میکند و هرقدر آن را با خود بکشد ضررش بیشتر است. مانند چاقویی
است که در بدن انسان فرو رفته که یاد آوری هر روزه آن مثل فرو کردن دوباره آن به بدن است. بهتر است آن
را به فراموشی بسپاریم و با آن کنار بیاییم.
انسانی که نتواند وقایع تلخ گذشته را فراموش کند و از ذهن خود بزداید محکوم به تکرار دوباره آن است. ما
بعنوان یک ملت باید این شجاعت و توانایی را داشته باشیم که این خاطره تلخ را از ذهن خود بزداییم و بعنوان
یک ملت اگر خواهان پیشرفت و ترقی هستیم این قدرت را داشته باشیم که ببخشیم و فراموش کنیم، آشتی ملی
کنیم و دوباره با شروعی جدید در کنار هم به ساختن ایران و کشور عزیز خود بپردازیم. ملتی که در گذشته
خود بماند و به حرکت رو به جلو ادامه ندهد محکوم به شکست و تکرار آن است.
نتیجه و تجربه اندوزی این دسته:
باید فراموش کرد و آن را بعنوان یک خاطره مشمئز کننده به صندوقخانه تاریخ سپرد و به بازسازی کشور و
ملی پرداخت.
نظریه سوم:
یک حکومت دهها هزار انسان را بدون محاکمه قانونی اعدام کرده. دهها هزار انسان را شکنجه و غیر قانونی
به حبس های طولانی مدت محکوم کرده است. طبق قوانین بینالمللی به این عمل جنایت بر علیه بشریت گفته
میشود و عوامل آن باید دستگیر، محاکمه و به سزای عملشان برسند.
نتیجه گیری و تجربه اندوزی این گروه:
دستگیری و محاکمه عوامل جنایات دهه ۶۰ در هر مقام و جایگاهی که باشند.
جواب اول جواب بدنه اصلی حاکمیت است و احتیاجی به توضیح نیست که هر موقع لازم باشد آن را دوباره
انجام میدهد. البته اگر در توان شان باشد.
جواب دوم جواب اصلاح طلبان، قشر عظیمی از ملی مذهبیها و ملی گرایان که احیانا در این جنایات دست داشته
اند و اخلاقا خجالت میکشند اقرار کنند که در درون خود احساس پشیمانی میکنند. پرداختن به آن وقایع برای
آنها یعنی احیانا محاکمه آنها و حتما مرگ سیاسیشان. به این دلیل فراموش کاری جامعه برای آنها یعنی آس
برنده. بعضی مواقع با یک جمله به آن وقایع اشاره میکنند و شرمگینانه نقش خود را میپوشانند و آن را به
گردن دیگری میاندازند و از قربانیان و خانوادههای آنها که خود در قتل عزیزان شان نقش داشته اند مزدورانه
رای جمع آوری کردند.
جواب سوم جواب حقوقی عادلانه است به این قضیه که البته من هم موافق آن هستم.
اما وظیفه ما چیست؟
بعنوان انسانهایی که از نزدیک شاهد این جنایات بودهایم و احیانا مدتی از عمرمان را در زندان بوده شلاق
خورده و شکنجه شده ایم و یا یکی از عزیزترین هایمان یا دوستانمان را از دست داده ایم. با این قضیه یا
راحتتر بگویم با خودمان چکار کنیم؟
با خودمان یعنی با این حس چگونه تا آخر عمر سر کنیم؟
آیا من که ۴.۵ سال زندان و ۶ سال هم قبل از آن تمام وقتم صرف مبارزه و فعالیت بود هدر رفت؟ محدودیتها
و محرومیتهای تحصیلی و ورود به زندگی عادی بعد از آن چطور؟ چه کسی مقصر است؟ رژیم مقصر است یا
نیروی سیاسی که به آن وابسته بودیم؟ رژیم هم که سر جای خودش پا بر جا است و مبارزه ما نتیجه نداد. در
نتیجه آیا همه چیز به هدر رفت؟ چقدر حس بدی باید باشد. آیا واقعا اینطور بوده است؟
با این احساس چکار کنیم؟
چگونه میتوانیم تا آخر عمر سنگینی این حس را در روح و قلب خود حمل کنیم و با خود در خواب و بیداری به
اینطرف و آنطرف بکشیم؟
آیا این حس همانطوری که تعدادی از اصلاح طلبان میگویند حس انتقامجویی است؟ آیا ما انتقامجو هستیم؟ آیا
این فشارها از ما یک بیمار روانی ساخته است؟
آیا اگر به آن اجازه بیرون رفت داد برای همیشه بذر کینه و دشمنی میآفریند و نابود و ویران کننده است؟
آیا باید مانند یک خاطره بد دوران کودکی آن را به فراموشی سپرد که دیگر حتی در خواب هم سراغ ما نیاید
اگر چه هنوز بعد از سی و اندی سال بخواب من میاید. آیا اصلا، عقلا و عملا این امکان پذیر است؟
روش درست برخورد ما و صدها هزار انسان دیگر که هر روز صدایشان را میشنویم و جامعه ما با این دهه
چیست؟
در علم روانشناسی وقتی میخواهند زهر و سم یک تجربه هولناک و تلخ را (مثل تجاوز به یک دختر بچه در
زمان کودکی) از ذهن و ضمیر یک انسان پاک کنند و او را بحالت نرمال برگردانند با وسائل مختلف از جمله
هیپنوتیزم تمام جزئیات آن اتفاق هولناک را در ذهن او دوباره زنده و بازسازی میکنند تا او تصمیمی را که در
زمان بچگی با ذهن کوچک و ناپخته خود گرفته، از جمله تمام مردها بد هستند یا تنفر از ارتباط جنسی و عشق
یا اینکه مقصر او بوده و گناهکار اوست، اینبار با ذهنی پخته و کامل مورد ارزیابی دوباره قرار دهد و نتیجه
گیری واقعی و عاقلانه کند. از جمله اینکه تمام مردها متجاوز نیستند یا ارتباط جنسی و عشق خیلی زیبا است
و در این عمل او هیچ تقصیری نداشته بلکه مورد تجاوز قرار گرفته. این نتیجه گیری جدید همراه با تمرینات
آن او را برای یک زندگی نرمال آماده میکند. با یک جمله فراموش کن نمیتوان این خانم را به زندگی عادی
برگرداند.
دوستان عزیز ما کسانی هستیم که مورد تجاوز قرار گرفته ایم. از نظر روحی و جسمی. چندین سال بطور
سیستماتیک مورد تجاوز روحی قرار گرفته ایم. رفتارهای ما و مبارزات و ایستادگیهای ما همه در آنزمان
نشان از رفتارهای یک انسان سالم و مسئول داشته است.
کسانی که به ما و خانوادههای قربانیان میگویند در گذشته مانده اید، شجاعت فراموش کردن و بخشیدن را
ندارید، میخواهید انتقام بگیرید و آتش انتقامتان مثل همان آتشی است که در آن خود سوخته اید، مثل این است
که به آن خانم بگویند تجاوزات دوران کودکیت را فراموش کن و به آن فکر نکن. اتفاقی است که افتاده و
کاریش نمی شود کرد و باید زندگی کرد و پیش رفت. فکر کردن هر روزه به آن زندگی خانوادگی و بچه های تو
را تحت تاثیر قرار میدهد. فراموش کن یعنی ادامه بیماری و کاریش نمیشود کرد و باید به پیش رفت برای
جامعه یعنی باز گذاشتن در برای دهه شصتی دیگر به بهانه ای دیگر.
انتقام گرفتن و اینکه شما میخواهید انتقام بگیرید کلمه رمزی است برای نجات خودشان از دست عدالت و از
زیر تیغ جراحی درآوردن تفکر و افکارشان.
من خودم شخصا انتقام شخصی ندارم اما انتقام فکری و عقیده ای دارم و با تمام وجودم این انتقام را تا انتها
میگیرم.
وقتی در جامعه جرمی اتفاق میافتد دو مدعی وجود دارد:
یکی مدعی شخصی دیگری مدعی اجتماعی که نماینده آن دادستان و سیستم قضایی است. برای مثال اگر شما
همسر خود را مورد ضرب و شتم قرار دهید اگر حتی همسرتان رضایت دهد جرم و تنبیه اجتماعی شما سر
جایش است چون جامعه برای صیانت از ارزشها و استانداردهای خود باید از خود دفاع کند.
مدعی شخصی فجایع دهه ۶۰ من و شما هستیم. اینکه با آن میخواهیم چکار کنیم یک تصمیم شخصی است.
ادعای جامعه در مقابل دهه ۶۰ اما چیست و بر علیه چه کسی است؟
اصولا برای صیانت از چه چیزی است؟
ادعای جامعه در مقابل دهه ۶۰ تمام پایه های فکری، ایدئولوژیک، سیستم و هژمونی اسلام سیاسی از هر نوع
آن و حکومت ناشی از آن و کارگذاران آن است. از حرف اول در سطر اول تا نقطه آخر در سطر آخر بدون ذره
ای کوتاه آمدن.
از شریعتی گرفته تا جلال آل احمد تا مطهری و بازرگان و موسوی و کروبی و گنجی و سروش و کدیور و تاج
زاده و…….. اینها تعدادی از پایه گزاران و سازندگان تئوریک و ایدئولوژیک این سیستم و هژمونی ویرانگر
آن بوده اند. ادعای جامعه در مقابل آنها بزیر تیغ بردن بیرحمانه تمام پایه های افکار ویران کننده و مسخ کننده
و غیر علمی آنان برای یک عمل جراحی کامل است تا یکبار و برای همیشه شر این افکار ارتجاعی و عقب
مانده که بستر و جنین پرور ایدئولوژی استبداد و دیکتاتوری و ویرانگری است از این جامعه رخت بربندد. این
جراحی است که جامعه برای صیانت خود مدعی آن است. عین همان کاری که اروپا با نازیسم کرد. ذره ای به
این افکار نباید رحم کرد.
ادعای جامعه در مقابل افکار فاشیستی مذهبی است که وقتی از حوزه شخصی بیرون آمد به هر جا رفت
ویرانگری کرد. تمام اشخاصی که در بالا نام بردم در بیرون آوردن این ایدئولوژی ویرانگر از حوزه شخصی به
حوزه اجتماعی نقشهای بسزایی داشتند. مانند اژدهایی که آتش از دهانش زبانه میکشد بهر جا رفت سوزانید.
در مدرسه و دانشگاه، در حکومت، به خانه و کارخانه، به شهر و روستا، کوچه و خیابان، سینما و تئاتر،
ورزشگاه و استادیوم، هنر و موسیقی، دریاچه ها و کوهها و دشتها، معادن زیر زمینی و جنگلها، سراغ بچه
های کوچک چه پسر چه دختر، کشورهای همسایه، مادرانمان، همسرانمان، دار و ندارمان. او با خود ویرانی،
وحشیگری قرون وسطایی، نابودی و فقر و فلاکت و بی عدالتی باور نکردنی آورد. اینها نتایج کار فکری و
ایدئولوژیک آنهاست.
ادعای جامعه یکی تعیین تکلیف با این ایدئولوژی ویرانگر است دقیقا همان کاری که آن روانشناس برای آن
دختر بچه کوچک و بیگناه کرد.
ادعای دیگر جامعه در مقابل دهه ۶۰ محاکمه تمامی عوامل و مسببین این جنایات میباشد تا نفر آخر برای
مصون نگه داشتن خودش که فردا هیچکس و هیچ حکومتی به هیچ بهانه ای جرئت نکند همچون بلایی سرش
بیاورد. این محاکمه باید آنچنان با قدرت و عادلانه باشد که مانند محاکمه نازیها جامعه همیشه آن را بخاطر
بیاورد که هیچ ایدئولوژی و سیستمی دیگری به هر بهانه ای از جمله عظمت میهنی یا دیکتاتوری پرولتاریا
قدرت تکرار آن را نداشته باشد. مصون نگه داشتن جامعه در برابر استبداد و سیستمهای دیکتاتوری فقط از
این راه میگذرد نه به فراموشی سپردن آن.
هزینه ای که ما در دهه ۶۰ پرداختیم خیلی خیلی بیشتر از آن است که بگذاریم جامعه بدون آموختن تجربه ای
گرانبها آن را از دست بدهد.
و اما من و شما عزیزانی و دوستان درد کشیده نازنینم. کسانی که مدتی گرانبها از زندگی خود را پشت میله ها
و زیر شکنجه های این دژخیم کریه گذرانده یا عزیزی را از دست داده اید. ما حتما مدعی شخصی هستیم. چه
بهتر است که یکی از مدعیان اصلی جامعه هم باشیم. این دوای درد شخصی ما و دوای درد انسانهای دیگری
است که میخواهند در فردای این جامعه زندگی سالم و آزادی داشته باشند.
آن دختر بچه را در نظر بگیرید که وقتی خانمی سالم شد بجای انتقام جویی از شخصی که او را در بچگی مورد
آزار جنسی قرار داد ( اگر چه این کاملا حق اوست) از آن فکر و ریشه و بنیان پرورنده آن تجاوز انتقام گرفت.
او با تاسیس انجمن و سازمانی یا پیوستن به آن و جمع آوری کمک از تمام کسانی که همراه او مورد تجاوز
قرار گرفته بودند ریشه ها و عوامل بوجود آورنده آن را به جامعه آموخت و بر ضد این عمل غیر انسانی
بمبارزه پرداخت و با تمام قوا در جهت تدوین و پایگیری قوانین ضد کودک آزاری قدم برداشت و جامعه را
نسبت به اینگونه کودک آزاریها واکسینه کرد.
اگر او تجاوز به خود را بفراموشی سپرده بود و یا خود را مقصر و یا گناهکار میدانست ( اگر چه متاسفانه
اکثر مواقع چنین است) نه خود او و نه جامعه بسوی زندگی سالم حرکت نمیکردند. این نحوه پایگیری و برقرار
ماندن قوانین دمکراتیک یک جامعه آزاد و پویاست.
ما که شاهد و همچنین قربانی این جنایات بزرگ بوده ایم ما که در بالاترین حد قدرت این رژیم سفاک در مقابل
این اژدهای ۱۴۰۰ ساله ایستادیم و کوتاه نیامدیم نباید ساکت بنشینیم چون از نظر شخصی، این درد که مورد
ظلمی بزرگ واقع شده و کاری برایش نکرده ایم ما را از پای در میآورد و همچنین وظیفهای بزرگ در برابر
مصون کردن جامعه از این ویروسها بر عهده ماست.
هر چقدر که میتوانیم، در هر جای دنیا که هستیم باید تا به نتیجه رسیدن این ادعای زیبا و باشکوه جامعه تلاش
کنیم. این تنها طریقی است که میتوانیم خود را به حرکت این رودخانه عظیم و پر شکوه رو بجلو جامعه مان که
قربانیان دهه ۶۰ جزئی از آن بودند پیوند بزنیم. اگر دهه شصت نبود، اگر ما ساکت مانده بودیم مطمئن باشید
جامعه الان ساکت بود. خروش کنونی جامعه نتیجه کاره دهه شصت ماست. فریاد مرگ بر خامنه ای که دیگر
شعار عادی مردم است نتیجه شعار مرگ بر خمینی سال شصت ماست که در صورت دستگیری نتیجه اش
اعدام بود.
نقطه مشترک ما نه فلان حزب یا سازمان سیاسی بلکه این نقطه مشترک، ادعای جامعه پرشکوه اما در حال
خفه شده عزیز ما میباشد بر علیه این بختک شوم و ویران کننده. نقطه مشترک ما رسیدن به آزادی و برابری
حقوقی انسانها در یک جامعه مدرن است. با این تجربه گرانبها ما میتوانیم همان کاری را کنیم که آلمان و
فرانسه کرد. راهی است که توسط جوامع دیگر پیموده شده و نتیجه داده است. این راهی است که بهتر است
ما انتخاب کنیم. البته که هیچ جبر تاریخی هم وجود ندارد. انسان موجودی اختیاری است و این ما هستیم که
تصمیم می گیریم که ادعای جامعه مان جامع عمل بپوشد یا نه. در مورد کیس ما ادعای شخصیمان با این
ادعای جامعه مان پیوندی زیبا و ناگسستنی و پر غرور خورده.
بیائید با نیرو و پر امید و هوشیارانه این پیوند را قویتر و همیشگی کنیم.
بنیاد میراث پاسارگاد