پیرامون آثار کسروی ـ ابراهیم هرندی، پژوهشگر و روان زیست شناس

همایش بزرگداشت احمد کسروی

(این مقاله را به درخواستِ دوست فرهیخته و دیرین ام، خانم شکوه میرزادگی بمناسبت بزرگداشت احمد کسروی که از سوی بنیاد میراث پاسارگاد برگزار می شود، نوشته ام.)

احمد کسروی در زمره ی نویسندگان و روشنفکرانی ست که آثارش تاکنون همواره از چشم انداز “قانونِ یا همه، یا هیچ” نگریسته شده است. گروهی او را قهرمانِ دین گریزی و سنت ستیزی دانسته اند و گروهی دیگر، سنّت گرایی دین آور که در رویارویی با فرهنگ و ارزش های مدرن، به خاک و لاکِ سنّت پناه بُرد و دین مداری و پاکدینی را ابزاری برای مبارزه با ارزش های آلوده ی غربی دانست. این چگونگی ریشه در گسترده بودن دامنه ی آثار کسروی و نیز چندی از ویژگی های کارهای او دارد. او نه تنها خود را اندیشمند، تاریخ نگار، دین شناس، زبان شناس، نحو شناس، شعر شناس، منتقد، سیاستمدار، نویسنده و ویراستار می دانست، بلکه هم نشریه داشت، هم حزب، هم دین و هم پیروانی که او را علامه ای جامع الاطراف می پنداشتند. از سویی نیز، ماهیتِ نگرش مدرن چنان است که درک و دریافت گفتمان های آن، بدفهمی و سوء تفاهم را میدان می دهد. درست است که براساسِ نوشته های کسروی، هم می توان او را سنّت سیتز پنداشت و هم سنت گرا. اما حقیقت این است، ریشه ی این دوگانه انگاری را می توان در ماهیتِ نگرش مدرن پی جست.(1)

نگرش مدرن به هستی را نمی توان دنباله ی منطقیِ چشم اندازهای پیش از آن دانست. این نگرش از آغاز، در همه ی زمینه ها طرحی نو درافکند و با نگاهی ساختار شکن به شناخت، ساخت و پرداختِ پدیده ها، گفتمان ها، راه ها و رسم های تازه پرداخت. این نگاه، ویرانگر نبود، اما با بازتعریف و بازسازی هر پدیده، خودبخود پدیده های کهنه را بیهوده می کرد و از کار می انداخت. برای نمونه، بُخاری نفتی که ساخته شد، دیگر نیازی به بخاری ذغالی نبود و بخاری گازی که پیدا شد، هر آن دو بخاری های پیشین را از بازار بدر کرد و خود نیز پس از چندی که با آمدنِ شوفاژ از میان رفت. نیز چنین بود سیرِ تکاملی بادبزن تا رسیدن  به کولرو چیلر و یا گذر مداد از خودکار و خودنویس تا تایپ – آوا و یا دگرگونی ِ ضبط صوب مکانیکی سیلندری تا صدابردارهای دیجیتال و یا هر دستگاه مکانیکی دیگری که از مکانیزمِ لامپی و ترانسیتوری گذشته و اکنون رانه ای دیجیتال دارد و در آینده نیز به شکل دیگری ساخته خواهد شد.

این چگونگی را در گستره ی اندیشه نیز می توان دید. اگرچه واژه هایی چون؛ حق، آزادی، پژوهش، علم، عدالت، درمان و… از دیرباز در زبانِ فارسی کاربرد داشته است، اما معنای هریک از این واژگان در فرهنگ مدرن، هیچ پیوندی با آنچه در گذشته از آن ها مراد می شد، ندارد. برای نمونه، آزادی در گذشته در برابرِ بردگی معنا می داشت و علم به معنای دانستن برخی از اصول و فروع و فوت و فن های کاری بود و نه روشِ ویژه ای برای سنجش تئوری های آزمون پذیر.

از آنجایی که نگرش مدرن هیچ شباهتِ آشکاری با چشم اندازهای پیش از خود ندارد، اهلِ فرهنگ و اندیشه در اروپا در آغاز، بویژه در کشورهایی مانندِ انگلستان، فرانسه و آلمان که خاستگاه آن نگرش است، چیزی درباره آن نمی دانستند و گاه دریافت ها و برداشت های کلاسیک از گفتمان های نوآورد می کردند. این گرفتای در کشورهایی که پیشینه ی فرهنگی و فلسفی و ادبی داشتند، دشواری های بیشتری داشت و سوء تفاهم های بیشتر ببار می آورد. تاریخِ مردمِ سرزمین هایی که روزگاری تمدن های باستانی بزرگی داشته اند، در دو سدۀ گذشته، تاریخ دریافت ها و برداشت های نادرست از چشم اندازها و گفتمان های فلسفی، علمی و هنری مدرن بوده است. مردمِ هریک از این سرزمین ها، مفهوم های نوپدید و مدرن را از تونلِ ترجمانیِ سنَتی خود دریافته اند و آن ها را در واژگانی  که به گمانشان همردیف و هم معنا با گفتمان های وارداتی بوده است، جا داده اند. برای نمونه، در زبان فارسی، واژۀ “علم”، بجای”Science”، “آزادی”، بجای “Liberty”، “مجلسِ شورا”، بجای “پارلمان”، “تحقیق” بجای (Research) ، و “تکامل” بجای “Evolution”، نشسته است.

دشمنی با پدیده ها و اندیشه های مدرن نیز تنها ويژه ی کشورهای پیرامونی نبوده است. بسیاری از اندیشمندان اروپایی نیز در سه سده ی پایانی هزاره دوم میلادی، با دیده ی ترس و تردید به روندها و رویداهای آن می نگریستند. آنان با اشاره به بازتاب های ناخواسته ی راه ها و رسم های مدرن، هشدار می دادند و شتابی را که چرخه ی تولید، بویژه پس از انقلاب صنعتی گرفته بود، غولی ناشناخته می خواندند. از آغاز رُنسانس تاکنون نام آورانی چون جوزف ماری، آزیا برلین، درین مک ماهون، گرام گراد و جیمزاشمیت در اروپا، پرچمدارانِ ستیز با نوخواهی و نوگرایی بوده اند و کلیسای کاتولیک، خِرَدستیزان، رومانیست ها، طبیعت گرایان و اهرمن پرستان در نکوهش راه ها و رسم ها و دستاوردهای مدرن کوشیده اند.

با تابش ِ آفتاب روشنگری، پيدايش انديشه های دانشی و دستاوردهای تازه صنعتی از سده هفدهم ميلادی به اين سو، نه تنها اربابان کليسا که سرمایه دارانِ بزرگ را نیز که دست اندرکارانِ صنایعِ دست ساز بودند، به هراس انداخت و به ميدانِ کارزار با دانشمندان دوران روشنگری کشاند. آشناترين نمونه ی اين کارزار، مبارزه کليسا با تئوری کوپرنيک و درافتادن ِ پاپ اغظم با گاليله، پدر کيهان شناسی و فيريک مدرن است. کليسای واتيکان، اين دانشمند بزرگ دوران روشنگری را برای باورهای پژوهش- بنياد و دانشی او و نيز پذيرش تئوری کوپرنيک درباره گردش زمين بدورِ خورشيد، “بی شرم، شيطان- زاد و کافر”، دانست و او را تا پايان زندگی در خانه اش زندانی کرد. اين مبارزه پس از مرگ گاليله نیز دنبال شد زيرا که واتيکان اجازه خاکسپاری وی را در کنار پدرش نداد. نمونه ديگر اين ستيز، جدال کليسا با چارلز داروين و مبارزه همه جانبه کشيشان با تئوری برآيشی او تا به امروز است.(2)

گذشته از اربابان کليسا، سنّت گرايانی نيز که دغدغه دين نداشتند، به بهانه حسابگرانه بودن شيوه ی پژوهشی دانش های مدرن و افسانه و افسون ستيزی اش، با آن درافتادند. ستیز با دستاوردهای جهانِ مدرن، حتی برخی شاعران را هم درگیر ستیز با روندها و آیندهای مدرن کرد. یکی از رويدادهای ستيزه جويانه ی نگهبانان اين چنينی گستره ی سنّت با پژوهندگانِ دانش مدرن، پرخاشگری جان کيتز، شاعر سنّت گرای انگليسی، در آغاز سده هيجدهم ترسايی، به نيوتن و ذهينت اوست. کيتز، يک سده پس از نيوتن، به او توپيد که؛ “تو زيبايی شاعرانه رنگين کمانِ آسمان را، با وابافی الياف نوری آن و جداکردن آن ها از يکديگر، نابود کرده ای و رنگين کمان را که نماد زيبای روياهای رنگين آدمی ست، از سکه انداخته ای. از اين پس، اين بافه بلورين و تابناک، هرگز ديگر بار، افسونگر ذهن شاعران و دلشدگان نخواهد بود.” (3)

گفتنی ست که رنگ های منشور ِرنگين کمان را نيوتن شناسايی نکرده بود. اين کار را کشيشی آلمانی که فيزيک نيز می دانست، در سده چهاردهم انجام داده بود و با واشکافی الياف نوریِ رنگين کمان، رنگ های قرمز، نيلی، زرد، سبز، آبی ، نارنجی و بنفش را در آن شناسايی نموده بود. اما جان کيتز، به خطا، آن را به نيوتن نسبت داده است و او را شماتت کرده است.

ستيز کشيشان و اشراف زادگان اروپا با دستاوردهای دانش مدرن، ريشه در هراس آنان از فروريختن ساختارهای اجتماعی و فرهنگی کهن و در پی آن، سستی پايگاه طبقاتی و جايگاه اجتماعی خود بود. اين هراس را اربِن، پاپ اعظم واتيکان که گاليله را کافر خوانده بود و فرمان خانه نشين کردن او را داده بود، ترس از فولکلوريک شدن بارورهای دينی و افسانه پنداری بنيادهای آن خوانده بود. ترسی که از چشم انداز رهبر کاتوليک های جهان، بسيار نيز بجا بود و اکنون درستی آن برهمگان آشکار شده است. امروز هيچ انسان خردمندی را نمی توان يافت که بتواند هيچ دينی را آسمانی بداند و بنيادهای خِرَد ستيز آن را بپذيرد و مايه رستگاری انسان بداند.

سرگذشت گاليله و نیز آزارهای پیاپی کهنه پرستان به دانشمندانِ دیگر سبب شد که از سال های پايانی سده ی هفدهم ترسايی، بسياری از نوخواهانِ اروپايی، گفت و نوشت درباره ی چشم انداز مدرن و بازتاب های آن بر زندگی انسان را بايسته بدانند و تازگی و دگرگونگی آن را به همگان گوشزد کنند. از نخستين سال های سده ی هفدهم، نويسندگان و فيلسوفانی چون فرانسوا رابله، گيرولامو کاردانو، جين بودن، لويئس ليروی و فرانسس بيکن به صف مبارزه ی نوخواهان و نوجویان علیه دشمنانِ فرهنگ و ارزش های مدرن پیوستند. این فیلسوفان هماره یادآور می شدند که نگرش مدرن، آغازِ تازه ای در تاريخ تمدن انسان است و نمی توان و نباید آن را دنباله ی انديشه و تمدن يونانی پنداشت. سخنانی از اين دست، آتش ِستيزی را که ميان اين نويسندگان و پيروان انديشه ها و آثار کلاسيک، شعله ور بود، تناورتر می کرد. آتشی که هنوز هم کورسویی در گوشه هایی از گستره آکادمیک دارد. کهن گرايان همچنان براين باورند که انديشه های مدرن چيزی فراتر از افروزه هايی از آثار کلاسيکِ يونانی به زبان روز نيست و نام آوران روزگارِ روشنگری، کوتوله هايی هستند که بردوش پهلوانان بزرگ يونانی نشسته اند.(4)

این همه را نوشتم تا برسم به این نکته که کژفهمیِ اندیشه های مدرن و بدبرداری از آن ها را باید بازتاب تازگی آن ها در همه ی فرهنگ ها دانست. این بد فهمی را در آثارِ اندیشمندانِ اروپایی در سه سده ی گذشته نیز می توان دید. این چگونگی را در تاریخ سیاسی و فلسفی هیچ کشوری نمی توان به حسابِ نادانی و یا ناآگاهیِ پیشاهنگان نهضتِ نوجویی و نوخواهی آن کشور گذاشت.  افزون براین، در کشوری مانندِ ایران که مذهب هماره تولید کننده سنت های دست و پاگیرِ اجتماعی بوده است وهرگونه سنّت ستیزی می توانسته است دین ستیزی پنداشته شود و خانمانسوز باشد، چگونه می توان از اندیشمندانِ نوخواه، انتظارِ مبارزه آشکار داشت. بازگردیم به احمد کسروی.

نوشته های احمد کسروی را می توان از دو چشم انداز بررسید. نخست از زاویه ی گفته ها و نوشته های او، و دوم با شناسایی کردنِ جایگاه او در جنگِ میانِ سنّت گرایان و نوخواهان از زمان رویارویی ایرانیان با فرهنگ غربی. اگرچه پژوهیدنِ آثارِ کسروی و پالیدنِ اندیشه های او نیاز به پروژه ای روشمند و آکادمیک دارد، اما با خواندنِ چندی از نوشته های او نیز می توان به بسیاری از ویژگی های اندیشه و ذهنیت او پی برد. نمونه هایی از این ویژگی های این هاست:

دغدغه ی دین

اگرچه بسی بیش از بسیاری از پیشگامانِ خیزشِ نوخواهی ایران، از زمانِ عباس میرزا تاکنون، رفتارهای چندگانه ای با گفتمان دین و نقشِ مذهب در جامعه داشته اند و برخی دین پرهیز و گروهی دین گریز و چندی نیز دین ستیز بوده اند، اما از میان همه ی آنها، احمد کسروی تنها کسی بوده است که در پیِ آوردنِ دین تازه ای بوده است. دلمشغولیِ کسروی با دین را در بسیاری از آثار او می  توان دید. او دین را “شاهراهِ زندگانی” و “زبانِ سپهر” دانسته است. کسروی به درستی دریافته بود که آموزه های مدرن، ریشه در اخلاق دینی ندارند، اما ذهن او بی دینی را برنمی تافت و دین را هنجار ساز و سامان بخش و زمینه سازِ آسایش و آرامش انسان می پنداشت. این پنداره ها بسی فراتر از سخنانِ مصلحت آمیز برای فرار از حکم تکفیر و داغ و درفشِ شریعتمداران است. کوششِ کسروی در آوردن آئینی نوین، نشان روشنی بر ناسکولار بودنِ ذهن و ذهنیت او بود. به این نمونه ها نگاه کنید:

“دشمنانِ دین هرچه می خواهند بگویند، ما بیدینی را آزموده ایم که مایه گرفتاری جهان و دشمن آسایشِ جهانیان است. ما نیک می دانیم که در گذشته چه زشتکاریهایی بنام دین کرده اند. با اینهمه، دین را برای جهان دربایست می دانیم و از بی دینی گریزانیم.” (آئین، ص 10)

“ما از آسیا، گاهواره دین برخاسته ایم و می دانیم که دین چون در میانِ گروهی رواج یافت، در گامِ نخستین قانونگزار است که در یکرشته دستورهای سودمند و گرانمایه به دینداران می آموزد و در گامِ دو، شحنه است که اجرای آن دسته ها را بی کم و کاست بعهده می گیرد. در گام سوم مربی است که پس از دیری که مردم نیک را از بد بازشناختند، کارهای بدر ا نه تنها گناه که بد هم می شمارند و کردارهای نیکو را نه تنها ثواب که مایه نیکنامی نیز می دانند و از اینجا شرافت با بعبارتِ پارسی، رادمردی در میانِ آن گروه پیدا می شود.(آئین، ص 10)

اگرچه کسروی از دین های موجود انتقاد می کند و بسیاری از راه ها و رسم های آن ها را می نکوهد، اما دین را می ستاید. ای بسا که نقد کسروی از ادیان دیگر، پیش از روی آوردن به پاکدینی، زمینه سازی برای دینِ تازه خود بوده است.

ستیز با فرهنگ و دستاوردهای جهانِ مدرن

دومین ویژگی آثار کسروی در مقایسه با دیگر اندیشمندان نوگرای ایرانی، ستیز با فرهنگِ جهانِ مدرن و دستاوردهای آن است. اگرچه کسروی در برخی از نوشته های خود، به پذیرفتنی بودنِ برخی از جستاوردهای جهان مدرن اشاره کرده است، اما بسیاری از همان پذیره ها را نارسا و ناسازگار با زندگی انسان دانسته است. او اروپا را که مهدِ تمدنِ غربی است، بسیار نکوهیده است. او در کتابِ آئین که در ستایش دین و در نکوهشِ اروپا و فرهنگ و تمدن آن نوشته است، نشان داده است که نه دریافت درستی از دستاوردهای فرهنگی، علمی و فلسفی اروپا داشته است و نه دل خوشی از آن ها:

“…ما خوب بیاد داریم که تا بیست سال پیش که زندگیِ کهن شرقی خود را داشتیم، آسایشمان چه بود و امروز که به زندگیِ غربی آلوده گردیده ایم، سختیمان چیست؟ هنوز هم آغازِ کارِ ماست که هرگاه از این راه که از پی غربیان پیش گرفته ایم، برنگردیم، سختی و گرفتاری هایمان چند برابر خواهد شد.” ( آئین، ص 5)

“اروپا از روزی که دست به اختراع گزارده و چند ماشین پدید آورده، به دشمنی با دین برخاسته و تیشه به ریشه آن حاملِ سترگِ آسایش جهانیان فرود آورده که اکنون بی دینی یکی از ارمغانهایی است که شرقیانِ اروپا رفته برای همشهریان خود می آورند.”(آئین، ص 11)

“اروپا لافِ پیشرفت جهان زده، می پندارد که در سایه اختراعهایی که او از دو سه قرن پیش کرده، جهان رو به بهتری و برتری آورده است و هر اختراغ نوینی که پدید می آید، اروپا آن را گامی دیگر در راه پیشرفت و برتری می داند. آیا این لاف و پندار درست است؟ آیا راستی جهان در این دوسه قرنِ آخر، پیش رفته است؟ (آئین، ص 14)

برتری دین بر قانون

کسروی با این جمله که؛ “اگر سودِ قانون را یک بشماریم، سودِ دین ده است.”، اخلاقِ دینی را برتر از مکانیزم قانونی می پندارد. او در کتابِ آئین این پرسش را که: “آیا قانون جای دین را می گیرد؟” عنوان گفتار ششم کرده است و خود پاسخ می دهد که: “در جایی که شرافت نیست، بکار گزاردنِ قانون سخت ترین کار است. شرافت هم جز به دستیاری دین پیدا نمی شود.”

این گونه سخن گفتن از قانون، احمد کسروی را رویاروی مشروطه خواهانی که نهضتِ مشروطیت را خیزشی برای حکومتِ قانون می خواستند و از “یک کلمه” سخن می گفتند، قرار می دهد.

ستیزِ کسروی با دستاوردهای جهانِ مدرن، در کتاب ورجاند بنیاد که خود آن را بنیاد پاکدینی می داند، بسیار آشکار و پُرنماست. او در آن کتاب با ذهنی مایه وز از باورهای قرون وسطایی به روند و آیندهای فرهنگ و تمدنِ مدرن تاخته است و به حساب گرانانی چون نیوتون و داروین رسیده است.

“سخني كه ما می بايد بگوييم آنست كه اين جهان يكدستگاه درچيده و بسامانيست . چنين دستگاهي نابآهنگ و بيهوده نتواند بود، و بيگمان خواستي از آن در ميان ميباشد. جهانيست آراسته، نيازاكها در آن بسيجيده، ميگردد و نميآسايد، هيچگاه رخنه نمييابد . ما اگر گردش زمين و ستارگان را بينديشيم، اگر در زايش آدميا ن و جانوران نگريم، اگر رويش درختها و گياهها را بسنجيم، سراسر از روي سامانيست و هر چيزي جاي خود را ميدارد . دانشها كه آنهمه پيش رفته و هر كدام زمينه بزرگي براي خود باز كرده، بيش از همه گفتگو از سامان و آراستگي جهان ميدارند، و هرچه پيشتر روند، بزرگي و آراستگي جهان روشنتر خواهد گرديد.”( ورجاوند جاوید. ص 9)

“آن جستاري كه داروين و شاگردانش بنام «نبرد در ميان زندگان» و «نابود شدن ناشايا و بازماندن شايا ميان آورده و بسياري از اين نمونه هاي آراستگي را از آن راه شمارده اند در همه جا راست نيايد. ما چرا نپذيريم كه اين جهان از آغاز خود، از روي دانش و پيش بيني راه انداخته شده و هميشه از رو ي ساماني ميگردد؟!. چرا از آميغ گريزان باشيم؟!” (ورجاوند جاوید. ص 9)

“مي خواهيم بگوييم: اين گروه دانشمندان اروپايي در دشمني كه با زورگويی های كشيشان و ديگران كرده اند رستگار بوده اند و نيكي بجهان كرده اند . ليكن نپذيرفتن خدا، و داستان ماديگري كه پيش آورده اند جز دنباله آن سيل خشم نبوده است . روشنتر گويم: آنچه اينان را بناشناختن خدا برانگيخته، بيش از همه، ناسازگاي ميبوده كه در ميان گفته هاي ك شيشان و ديگران با دانشها مييافته اند و اين پرده اي در برابر بينش آنان ميگرديده. هرچه هست در اين باره آنان را جز گمراهاني نتوان شناخت . دانشها ما را از خدا بي نياز نميگرداند . دانشها گفتگو از كارگاه ميكنند و ما دارنده كارگاه را در پشت سر آن می ينيم” (ورجاوند جاوید. ص16)

“جانوران كه بروي زمينند زيردستان مايند و در زندگي همبازند . بايد بآنها سروري كنيم و تا ميتوانيم مگس و پشه و ساس و موريانه و كژدم و چلپاسه و مار و گرگ و شغال و پلنگ و شير و هرچه از اينهاست براندازيم و بگوسفند و گاو و اسب و شتر و ماكيان و خروس و كبوتر و پراهاي ترانه خوان و قشنگ و هرچه از اينهاست پشتيباني كنيم.” (ورجاوند جاوید. ص، 21)

“اين سرفرازيست كه خدا آدمي را در روي زمين جانشين خود گردانيده. مايه سرفرازيست كه بخشي از كارهاي خود را به او سپارده. اين خود جايگاه والايي براي آدميانست”.(ورجاوند جاوید. ص 20)

احمد کسروی را نمی توان با چشمداشت به آثارش، در زُمزه ی اندیشمندان نوجو و نوخواه دانست. او با هیچ یک از دستاوردهای جهان مدرن، از دموکراسی، پارلمانتریسم، آئین شهروندی، حق مداری گرفته تا آزادی های فردی و اجتماعی سرِ سازگاری ندارد و اروپا را سرمشق مناسبی برای کشورهای دیگر نمی داند زیرا که به گمانِ او: “اروپا در تنگنایی گیر کرده اکه نه راه پیش دارد و نه راه پس.”

کسروی نه تنها پنداره ی آزادی انسان را که باوری کانونی در نگرش مدرن است برنمی تابد، بلکه با جغرافیای خیالِ انسان مدرن که در آن از جن و پری خبری نیست، بیگانه است. او همچنین فرهنگ مدرن را مایه ی سامان ستیزی و آسایش زدایی و واپسگرایی می داند و به اهمیت قانون در شکل نهادینه و مدرن آن نیز پی نبرده بوده است.

ستیزِ کهنه و نو

اما اگر از چشم اندازِ ستیزِ کهنه با نو، یعنی ستیزی که از زمانِ رویارویی ایرانیان با فرهنگ و ارزش های غربی آغاز شده است، به زندگی زیسته ی احمد کسروی و آثارش بنگریم، می توانیم او را در پرتو برخی از ویژگی هایش در صف اندیشه ورزان جا دهیم. چندی از این ویژگی ها این هاست: اندیشیدن به انسان و جهان، پرسشگری، پاسخ جویی، نقد، هنجارشکنی و دگرگون خواهی. اگرچه کسروی، دانش، بینش و مهارت های مورد نیاز را برای بررسی گفتمان هایی که ذهن او را درگیر می کرد، نداشت و از شیوه ی نگرشِ مدرن به هستی بی خبر بود، اما دلاوری و بی باکی او در پانهادن به حوزه های دین، فلسفه،  سیاست، ادبیات و روانشناسی و نیز نقدِ سیاست و حکومت و دین که درافتادن با هسته ی سختِ قدرت و روابط سیاسی آن است، او را در صف منتقدان و ساختار شکنان و دگرگونه خواهان می نشاند. زیرا که هم پرسشگر بود و هم منتقد و دگرگون خواه. از این چشم انداز، احمدِ کسروی را انقلابیِ ساختار شکنی می توان پنداشت که درباره ی بیشتر سویه ها و رویه های زندگی اجتماعی ایرانیان، از حکومت گرفته تا مذهب و تاریخ و فرهنگ و ادبیات و هنر، اندیشیده بود و درباره ی هریک سخنانی برای گفتن داشت.

 

هر دوره از تاريخ، اَبَرگفتمان ويژه خود را دارد که می توان آن دوره را با نام آن گفتمان خواند. اَبَر گفتمانِ دو سده ی گذشته ی ما، “ستيزِ کهنه و نو” بوده است. اين ستيز را در جدل های زبانی، جدال های خانواندگی، گُسل های نسلی، کشمکش های نوشتاری، دعواهای دينی، کلنجارهای ادبی، زد و خوردها و کشتارهای سياسیِ خيابانی، زد و بندهای فرهنگی، سياسی و بازرگانی در دو سده ی گذشته می توان ديد. هم شيخ فضل الله نوری را بايد قربانی اين ستيز دانست و هم قرة العين را، هم اميرکبير و هم فرخی يزدی، هم شهيد محراب و هم فريدون فرخ زاد، هم هويدا و هم مرتضی مطهری، هم داريوش وپروانه فروهر و هم سعيد سلطانپور. همه بخون تپيدگانی که در سده گذشته ،”شهيدان سياسی” خوانده شده اند، را می توان قربانيان جنگ کهنه با نو پنداشت. البته اين گفتمان، تنها ويژه ايران نيست و در دو سده گذشته، در همه ی کشورهای پيرامونی، ميداندارِ گستره همگانی بوده است. اما اين چگونگی در ايران، شکل آشکارتری يافته است و در سده گذشته، دو انقلاب ِ بزرگ را پديد آورده است.

تا پيش از آشنايی ايرانيان با برخی از برآيندهای فرهنگ غربی، ابَرگفتمان های اجتماعی ايرانيان، دينی و اخلاقی بود. نمونه های اين ابَرگفتمان ها را در بسياری از شاهکارهای کهن ادبی مانند، شاهنامه فردوسی، گلستان سعدی، مثنوی رومی و سياست نامه می توان يافت. چندی از اين گفتمان ها اين هاست؛ ستيز ِعقل و دل، کشمکشِ کام و نام، رستگاری، نکونامی، ناپايداری جهان و….

با آغاز انقلاب صنعتی اروپا و سرريز شدن آوازه برآيندهای شگفت آورِ آن در سرزمين های ديگر، برای نخستين بار، ابَرگفتمانی جهانی بنام، “پيشرفت“، پديد آمد و در همه سرزمين ها پذيرفته شد. از آن پس جهانيان جايگاهِ کشورِ خود را با چشمداشت به خاستگاهِ آن پيشرفت، که همانا اروپای غربی ست، شناسايی می کنند و به بازنگری و بازتعريف کيستی خود و چيستیِ تاريخ و جهان خود می پردازند. پيش از آن، مفهوم هایی چون؛ پيشرفت، پسرفت و عقب ماندگی درپیونده با جامعه هيچ معنايی نداشت .

 

ستيزِ کهنه و نو در کشورهای پيرامونی، از زمانی آغاز شد که مردم جهان با دستاوردهای انقلاب صنعتی اروپا آشنا شدند و کاربرد آن ها را، راهگشای زندگی نوينی پنداشتند. از آن پس، همه راه ها، رسم ها، شيوه ها و روش های زندگی مدرن، در پنداره همگان، برتر و بهتر و راهگشاتر از همگونان بومی آن ها پنداشته شد. چنين است که امروز ديگر کسانی نيز که ارزش های فرهنگی غربی را نکوهش می کنند، خود با ابزارهای همان فرهنگ به جنگ آن می روند. نگاه کنيد به خيزش های اسلامی در چند دهه گذشته، از ايران گرفته تا نيجريه. همه اين خيزش ها با کاربردِ ابزارهای شيوه های غربی، به پاکسازی فرهنگ دينی خود دست زده اند و بی که بخواهند، بيشترينه مردم آن سرزمين ها را شيفته مغرب زمين و ارزش های فرهنگی آن کرده اند.

البته ستيز کهنه و نو در سراسر تاريخ، مکانيزمِ دگرگون کننده ی فرهنگ و زمینه سازِ بازسازی و باروری آن بوده است. مردم شناسان، فرهنگ را پايانداد ِ ستيزِ سنت (کهنه) و بدعت (نو) می دانند. پديده ‏های فرهنگی درهر زمان، از برخوردِ کهنه و نو، پديد می ‏آيد. چاپاری با چارپايی بار می‏بَرَد (کهنه). چاپاری ديگر، برای نخستين بار، گاریِ چارچرخی به پشت چارپای خود می ‏بندد و باری بيشتر را آساتنر می ‏کشد (نو). کارِ چاپارِ نخست، کاری با شيوه سنَتی ست. چاپارِ ديگر، “سنَّت” را با “بدعت”، می‏ آميزد و با اين کارِ خود، جرقه ساختن چندين ابزار باربری و ترابری و مسافر بری تازه‏ را، مانند؛ چرخ و يابو، درشکه، کالسکه و اتومبيل در ذهن آيندگان می زند. اين گونه، فرهنگ از رويارويی سنَت و بدعت، بارور می‏ شود و اين گونه نيز، انسان با نوآوری‏ های ناشی ازهمين روند، از جنگل زيستی به شهر نشينی رسيده است و سازه‏ های سنگی و سختِ زيسبوم خود را از سنگ و فولاد گرفته تا الماس که سخت‏ ترين سنگ زمين است، در راستای نيازهای خود، نرم و خمش پذيرنموده است.
سنَت و بدعت، دو سازهِ فرهنگ ساز است که انسان را به نوآوری وا می ‏دارند. نوآوری، زاده ذهنِ خيال بافِ انسان و نيازهای اوست. نياز انسان به ابزارهايی که اکنون در دسترس ماست، نوآوران را بسوی آفرينش آن‏ ها رانده است. چون نيازهای انسان، هماره دگرگون شونده است، نوآوری را نيز هرگز پايانی نخواهد بود. پس تا انسان هست، پديده ‏های تازه نيز، ساخته خواهد شد.

 

ستيز کهنه و نو، کشمکشی در گستره نگرشِ انسان به هستی ست. از چشم اندازِ نوخواهی مدرن، گفتمان هايی چون؛ من، حق، پيشرفت، تغيير و زيستبوم، سبب می شوند که اين نگرش، هرگز با نگرش سنّتی انسان از خويش و جهان، کنار نيايد. اين دو نگرش، دو جغرافيای گوناگون خيال را شکل می دهند که در يکی انسان يکانی از ساختار بزرگی بنام جامعه است و خود را با زمين و زمان سازگار می کند و در ديگری، يعنی در نگرش نوين، جهان را آزمايشگاه خواهش ها، آرمان ها و روياهای خود می داند. اگر در نگرش سنّتی، انسان ابزارِ کوچکی برای رسيدن به هدف های بزرگی مانند رستگاری، تکامل، تعالی، جامعه توحيدی، رفاه همگانی، آرمانشهر دينی، قومی و يا ملی ست، در چشم انداز مدرن، جهان ابزاری برای رسيدن انسان به آزادی های فردی برای دست يابی به خواهش ها و آرزوها و آرمان های خويش است.

یادداشت ها:

…………..

  1. نگاه کنید به این لینک: http://www.kasravi.info/
  2. 2. پيش تر درباره، “کلنجارِ اهل دين با جُستاوردهای داروين” در اينجا نوشته ام.

3 .. (John Keats (1795 – 1821
۴. برای آگاهی بيشتر درباره اين ستيز، نگاه کنيد به اين مقاله

  1. کسروی. احمد، آئین. بخش اول، گفتارِ 4-6 چاپ یکم، 1311
  2. کسروی. احمد، ورجاوند بنیاد چاپ یکم، تابستان 1322.
  3. کسروی. احمد، امروز چاره چیست؟ چاپ نخست، 1324، تهران

 

بنیاد میراث پاسارگاد

Read Previous

نگاه بسیار تیزبین و منطقی احمد کسروی در مورد جغرافیای تاریخی ـ جواد مفرد کهلان، استورشناس

Read Next

کسروی، پا در گل سنت در جستجوی مدرنیته ـ دکترحسن منصور اقتصاددان و استاد دانشگاه