دکتر ماشاالله آجودانی
برنده جایزه نوروز بنیاد میراث پاسارگاد
به عنوان بهترین شخصیت سال 2021 ـ 1400
در رشته ی میراث فرهنگی و تاریخ
دکتر ماشاالله آجودانی را بهتر بشناسیم
گفتگوی سیروس ملکوتی با دکتر ماشاالله آجودانی
انقلاب اسلامی در ایران حاصل تناقضات فرهنگی است
گفتگوی کیهان لندن با دکتر آجودانی
چندی پیش دکتر آجودانی در نشست «انجمن فرهنگی ایران و دانمارک» که به صورت آنلاین برگزار شد، سخنانی با عنوان «راهپُرسنگلاخ تجدد در ایران» ایراد کرد. وی در این سخنرانی علاوه بر مرور نکاتی که پیشتر در آثار خود مطرح کرده، به ایدههای تازه نیز پرداخت.
دکتر آجودانی که در عین تسلط بر شیوههای علمی تاریخنگاری، به عنوان کارشناس ادبیات فارسی از دانش و تخصص لازم برای معناشناسی متنهای قدیمی برخوردار است، خوانشی دقیق و عینی از معانی نهفته در آنها ارائه دهد. وی همواره تأکید میکند که این موضوع از وظایف اصلی و هم تاریخنگاران است.
–دکتر آجودانی، شما در سخنرانی خود در نشست آنلاین «انجمن فرهنگی ایران و دانمارک»، بر تزلزل در هویت دیرپای ایرانیان بعد از رویارویی و آشنایی با روس و انگلیس (غرب) تأکید کردید. به نظر شما این هویت بحرانزده است که انسانها و ملتها را از معنا بخشیدن به رابطه با جهان پیرامون باز میدارد و نمیگذارد بدانند در کجای دنیا و تاریخ ایستادهاند؟
– من گفتم که از اواسط قرن نوزدهم جامعه ایران دست و پا میزد که مفری برای حل مسائل خود بیاید. این تکاپوها بیشتر در محافل دینی نجف صورت میگرفت که بخشی از روحانیون در آنجا تلاش میکردند فضای فرهنگی، مذهبی و تاریخی جدیدی به وجود آورند. ولی آیا تا چه حد موفق بودند جای سؤال دارد. سپس گفتم که از دوره صفویه، هویت دیرپای ایرانی ما با دو عنصر اسلام شیعه و زبان فارسی در برابر جهان اسلام سنی و بطور مشخص و ملموس در برابر ازبکان در شرق و عثمانیها در غرب ایران شکل نهایی به خود گرفت. به این ترتیب، ما سفرهی تمدنی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی خود را از جهان اسلام سنی مذهب و کشورهای عربی جدا کردیم. ناگفته نماند که هویت پیشامدرن ما هر چند در زمان صفویه شکل نهایی خود را یافت ولی از دو قرن پیش از به قدرت رسیدن صفویه، زمینههای آن هویتیابی چیده شده بود. بنیاد حکومت صفویه با دیدگاههای عرفانی شکل گرفت و حقیقت شیعه در تصوف صفوی تجلی پیدا کرد. جهاننگری صفویه هم صوفیانه و قدسی است و هم ایرانی.
این ادامه داشت تا اینکه سر و کله روس و انگلیس در ایران پیدا شد که دیگر با مذهب شیعه و زبان فارسی نمیشد با آنها روبرو شد و جنگید. ایرانیان با قرار گرفتن در ارتباط و رویارویی با این دو قدرت اروپایی، اعتبار عناصری را که تا آن زمان به هویت آنان در برابر ترکان عثمانی و اُزبکان شکل میداد از دست دادند. این هویت قدیم (تشیع و زبان فارسی) دیگر در برابر نیروهای نوین (روس و انگلیس) کارساز نبود و از تبیین رابطهی ما با جهان پیرامونِ متحول در میماند. بنابراین با آمدن روس و انگلیس به عنوان دو ابرقدرت زمانه، ما باید هویت جدیدی برای خود میساختیم که بتوانیم هم در برابر آنها بایستیم و هم رابطه معناداری با آنها داشته باشیم. ولی چون این تلاشها برای هویتیابیهای ما کافی و در مسیری درست انجام نشدند ما دچار بحران هویتی شدیم.
– آیا این بحران هویتی است که رابطه ایران را با تجّدد بغرنج، پُر ابهام و پُر تناقض کرده؟ آیا به نظر شما شناخت و تعریف مشخص از هویت خویش است که برای داشتن رابطهی معنادار با جهان پیرامون اهمیت کلیدی دارد؟
- من گفتهام که به واسطهی همین رویارویی و ناتوانی در تعریف هویت خود در برابر غرب، ما نمیدانستیم که در کجای تاریخ ایستادهایم و همین اذهان ما را مشوّش میکرد، هنوز هم این تشویش و ابهام ادامه دارد. این مسئله اساسی باید امروزه ما را نیز برانگیزد که تاریخ خود را با واقعبینی بازبینی کنیم و بررسی عمیقی از آن به عمل آوریم. یکی از نکات اصلی حرف من این است که بجای نگاهی ژرف و علمی به مسائل تاریخی، در دویست سال گذشته ما همواره فکر کردهایم که مشکل ما سیاسی است؛ به این معنا که فکر کردهایم تحولات و تغییرات سیاسی راه را برای تجدد در ایران هموار میکند. حرف من، اما آن است که مشکل ما فرهنگی است و برای اینکه تحولات و تغییرات سیاسی کارساز باشند و نهادینه شدن تجدد را میسر سازند باید با نگاهی علمی و ژرفبینانه فرآیند رویارویی با غرب و رابطه پیچیدهی ما با تجدد بررسی شود. با رسیدن به درکی درست از تجدد، زمینههای استقرار آن فراهم میشود. به عبارت دیگر، ما باید مفاهیم اساسی تجدد را در جامعهی ایران و در برابر توضیحات و تبلیغات روشنفکران مذهبی جا بیندازیم. به همین جهت ما به کار فرهنگی اساسی نیاز داریم- که هنوز به اندازه کافی در ایران آغاز نشده است– تا مفاهیم بنیادین تجدد به صورت ساختاری و ژرف در جامعه ما نهادینه شود
– شما همچنین گفتید بحرانی که نتیجهی رویارویی ما با روس و انگلیس بوده باعث ایجاد شکاف بین مشروطه و تجددخواهان از یکسو و بین آنان و مشروعهخواهان از سوی دیگر شد. ممکن است در این مورد توضیح بدهید؟
– از قرن نوزدهم در محافل و مراکز آکادمیک در اروپا کشفیات اساسی در مورد تاریخ پیش از اسلام ایران انجام گرفت. همین دانش و افزایش اطلاعات از ایران باستان نطفهای شد برای خویشتنشناسی ایرانیان و گسترش این اعتقاد در میان بخشی از روشنفکران ایرانی که تمام بدبختیهای ما از دین اسلام و عربها ناشی میشود. بنابراین گروهی از روشنفکران بر این باور شدند که با استناد و توسل به ایران باستان میتوان هویت جدیدی برای ایرانیان درست کرد. میرزا فتعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی از جمله مدافعان چنین تفکری بودند، بگذریم از اینکه میرزا آقاخان کرمانی در مسیر فعالیتهای سیاسی خویش برای سقوط حکومت سقوط ناصرالدین شاه و به دست گرفتن قدرت به روحانیون متوسل شد.
دیگر آنکه جناحی در بین مذهبیون با رهبری مراجع تقلید خراسانی و مازندارانی مقیم نجف شکل یافت که نظر مساعدتری نسبت به تجدد و مشروطیت داشتند و سعی در همراهی با این حرکت میکردند.
دیگر جریان را ملکم خان و مستشارالدوله نمایندگی میکردند که در تلاش بودند روایت تجدد غرب را، به این معنا که انسان سرنوشت خود را به دست میگیرد، وارد ایران کنند و جا بیندازند. ولی برای این مقصود آنها به نوعی جعل تاریخی متوسل میشدند و لباس اسلامی و شرعی به تن مفاهیم سکولار غرب میپوشاندند که در عمل باعث تقلیل معانی آن مفاهیم میشد. مثلاً میگفتند که آزادی قلم همان «امر به معروف و نهی از منکر» است یا اینکه آزادی همان «حُرّیت» است. استدلال بیشتر آنان این بود که در جنگهای صلیبی که مسیحیان از مسلمانان شکست خوردند، مسیحیان برای پیشرفت خود در آینده مفاهیم فرهنگ اسلامی و شریعت اسلامی را گرفتند و به اروپا بردند و تکامل بخشیدند تا بعدها به صورت تجدد و مشروطیت درآمدند. به عبارت دیگر، آنها ادعا میکردند که ریشههای پیشرفت اروپا، یعنی پارلمانتاریسم، تجدد و مشروطیت هیچ تناقضی با اسلام و شرع ندارد و نتیجه میگرفتند که ایرانیان با تصاحب این مفاهیم و استقرار این نهادها، درواقع به خویشتن خویش بر میگردند. ولی میدانیم که این جعل واقعیت است زیرا مفاهیم تجّدد محصول شرایط نوینی است که در غرب شکل گرفت و نمیتوانست در اسلام وجود داشته باشد. عقلانیت و تجدد در اروپا زمانی شروع میشود که جدایی بین کلیسا و دولت به وجود آمد و انسان خود سازندهی سرنوشت سیاسی و اجتماعی خود شد و دیگر نیروهای مذهبی و الهی نقشی در ادارهی سیاسی جامعه نداشتند.
به موازات همین جریانها، نشریاتی مانند صوراسرافیل به روحانیون توصیه میکردند که مردم را رها کنند و به حال خود بگذارند. ولی این جناح متجدد غافل از آن بود که وقتی لباس اسلامی به قامت مفاهیم سکولار غربی، مانند مشروطیت و پارلمانتاریسم میپوشانند، مالکین و مفسرین اصلی اسلام و شرع ادعای مالکیت این قوانین را خواهند کرد کما اینکه کردند و قبول نکردند که مردم را به حال خود رها کنند. در متمم قانون اساسی هم نقش نظارتکنندهی روحانیت بر مصوبههای مجلس به رسمیت شناخته و تحکیم شده است. روشنفکران ایران به ما نگفتند که آخوندها تا چه حد قدرتمندند و نیز مخالف مدنیت هستند و چقدر افکار ارتجاعی آنان در جامعه گسترده و ریشهدار بود. به این ترتیب، حتی حرفهای مراجع تقلید معتدلی مانند مازندرانی و خراسانی نیز در برابر افکار شیخ فضلالله نوری چنانکه باید پیش نرفت.
اما شکاف اصلی در اردوی طرفداران تجدد و مشروطیت بین آخوندزاده و مستشارالدوله بود . آخوندزاده به مستشارالدوله اعتراض میکرد که اینهایی که به همدیگر میبافید و برای آن حدیث و آیه میآورید با صد من سریشم هم به همدیگر وصل نمیشوند. آخوندزاده تاکید میکرد که ما باید به دنبال همان تفکری باشیم که پشت سر تمدن غرب و پیشرفت آن است.
شکاف دیگر بین امثال آخوندزاده و شیخ فضلالله نوری بود که مخالف سرسخت مشروطیت و تجدد در ایران بود. اولی از موضع تجددخواهی و دومی از موضع دفاع از اسلام. اما طنر تلخ تاریخ آن است که شیخ فضلالله نوری به دار کشیده شد ولی اندیشهی او در اقشار گستردهای از مردم به قوت خود باقی ماند و همراه انقلاب اسلامی اندیشههای او احیا و بزرگ داشته شد. حال اگر بگوییم که آخوندزاده تند بود و امکان ترویج اندیشههای او در جامعهی آن زمان ایران وجود نداشت ولی حداقل میشد بحث نظری و فلسفی راه انداخت و زمینههای پیشرفت و گسترش چنین مباحثی را فراهم آورد و اینسان در این راه کار اساسی و نهادسازی کرد. در حالی که روشنفکران ایران نظریههای توجیهی ارائه میدادند؛ نمونهاش نشریه «قانون» ملکم بود که در لندن منتشر میشد.
–ولی اغلب این برداشت در میان ایرانیان وجود دارد که میرزا ملکم خان مبلغ تجدد و پیشرفت و مشروطیت در ایران بود و این جنبهها از افکار و اندیشههای ملکم و مستشارالدوله پوشیده مانده است.
– ببینید، کار من در کتاب «مشروطه ایرانی» بیشتر نقد تاریخنگاری در ایران است و من روایتهای نادرست تاریخنگارانی مانند فریدون آدمیت از اندیشههای میرزا ملکم، مستشارالدوله و حتی میرزا آقاخان کرمانی را به نقد کشیدهام. دقیقاً در اینجاست که تاکید دارم وظیفهی تاریخنگار انتقال دقیق افکار و اندیشههای اندیشمندان و صاحبان نفوذ در افکار عمومی جامعه است. علاوه بر این، میگویند میرزا آقاخان کرمانی پدر ناسیونالیسم ایران است و بسیار تلاش شده از او قهرمان بسازند. ولی نمیگویند که همین میرزا آقاخان کرمانی به دلیل همان تناقضاتی که روشنفکران ما در برخورد با تجدد دچارش شدند در دورهای خواستار استفاده از روحانیون برای سرنگونی ناصرالدین شاه شده است. او میگفت که روحانیون باید ترس را کنار بگذارند و وارد میدان شوند و کشور را اداره کنند. این همان متجددها و غربگرایان ما هستند. ملکم هم در نشریه «قانون» خود روحانیون را دعوت میکرد که بیایند و قدرت را بگیرند و نترسند زیرا همه آنچه که مربوط به مشروطیت و امور کشورداری جدید است، در شریعت اسلام هم وجود دارد.
این افکار و تناقضات کمی بعد همان بنمایهی قانون اساسی و متمم آن شدند. و اگر خوب بنگریم دلیل اصلی انقلاب اسلامی در ایران نتیجهی همین تناقضات فرهنگی است.
:گفتگوی دکتر نوری زاده با دکتر آجودانی درباره زبان و ملیت
گفتگوی دکتر نوری زاده با دکتر آجودانی درباره خشونت
گفتگوی بیژن فرهودی با دکتر ماشالله آجودانی
راه پر سنگلاخ تجدد در ایران
خرده تاریخ یا تاریخ
گفتگوی سیروس ملکوتی با ماشاالله آجودانی:
بنیاد میراث پاسارگاد