ایران‌ستیزی در جامۀ ایران‌شناسی – مهبد ایرانی –

تاریخ انتشار: September 30, 2025

ایران‌ستیزی در جامۀ ایران‌شناسی

در باور عموم مردم، «ایران‌شناسی» به معنای کوشش برای شناخت گذشته‌های پرشکوه ایرانِ بزرگ، بهره‌گیری از تاریخ در گفتمان ملی و هویتی، و بعضاً امکان بهره‌گیری از ظرفیت‌های کنونی کشور به منظور یافتن راه حل برای معضلات موجود و پیش‌رفت است. اما در عمل و در فضای آکادمیک این تنها بخشی از اهداف ایران‌شناسی را تشکیل می‌دهد. در ادامه، به‌طور چکیده به مواردی از ایران‌ستیزی از سوی برخی به اصطلاح «ایران‌شناسان» اشاره می‌کنیم. اما پیش از ذکر نمونه‌هایی از چنین دشمنی‌هایی، لازم است تا دو نکته مطرح شود. نخست آنکه پی بردن به قصد اولیۀ ایران‌شناسی (و بلکه شرق‌شناسی) و چرایی و چگونگی شکل‌گیری آن به درک بهتر اهداف ایران‌شناسی طی چند قرن یاری می‌رساند: اینکه هدفِ غربیان از شناخت ایران و بازتعریف گذشتۀ آن چه بوده و چه دستاورهایی داشته است. دوم آنکه، نظام حاکم بر کشور می‌تواند جلوی بسیاری از رویدادهای ناخوشایند را بگیرد. یک نمونۀ قابل توجه خاطره‌ای از حسین لرزاده دربارۀ ساخت آرامگاه فردوسی است. این خاطره به‌ویژه از آن جهت اهمیت دارد که مسؤولان با حمیت و درایت آن زمان، فارغ از اینکه کسی که جلوی آنها ایستاده آندره گدار فرانسوی است، کار را از او می‌گیرند و به یک استاد ایرانی می‌سپارند:

«تعمیر عمارت محروقه که تمام شد پس از چندی ساختمان یادبود آرامگاه فردوسی شروع شد. سال 1311 بود که به توس رفتم. مدتی بود که دیگران طرح را زده بودند و داشتند ساختمان می‏کردند اما طرح شبیه اهرام ثلاثه مصر درآمده بود و مهندسش هم آقای گدار بود. ذکاءالملک فروغی نخست‌وزیر بود و ریاست باستان‌شناسی را هم بر عهده داشت شکل‏ هرم مصری برای شاعر ایرانی فروغی را به تعجب انداخته بود، می‌خواست که سبک ایرانی باشد و هویت ما را داشته باشد. همین بود که مرا خواسته بودند. آرامگاه تا بالای پله‌ها بالا رفته بود و می‌بایست بقیۀ کار را شروع کنم. طرحم را که کشیدم، ماکتش را ساختم، مورد پسند واقع شد، دست به کار شدم».[1]

شمار افراد ایرانی و غیرایرانی که در کسوت ایران‌شناس و بعضاً ایران‌دوست از در دشمنی درآمده‌اند کم نیست. برخی از این افراد مستقیم به آنچه «ایرانی» است حمله می‌کنند و تلاش دارند تا آنچه برای ایرانیان ارزش‌مند است را زیر سوؤال ببرند، و عده‌ای دیگر با نقد سیاست‌های فرهنگی دورۀ رضاشاه و محمدرضا شاه پهلوی دشمنی خود را نشان می‌دهند. دشمنی با شاهان پهلوی از آنجایی در مباحث ایران‌شناسی اهمیت پیدا می‌کند که دریابیم ایشان به آن دسته از عناصر ایرانی و ملی اهمیت می‌دادند که امروزه نیز در گفتمان ایرانیان آزادی‌خواه حرف اول را می‌زند و به نمادهای ملی و هم‌بستگی تبدیل شده است. به بیان دیگر، دستۀ دوم با زیر سوؤال بردن کارهای دورۀ پهلوی یکم و دوم تلاش دارند تا ایران و هر چه مربوط به ایران است را کوچک شمارند. این دشمنی گاه به صورت حمله به تمامیت ارضی ایران، گاه به صورت قوم‌گرایی و تفرقه‌افکنی و گاه نیز ترکیبی از شایعات کوچه بازاری و بی‌اساس با مستندات تاریخی است.

یکی از چنین افرادی دنیل ت. پاتس، باستان‌شناس استرالیایی و استاد فعلی دانشگاه نیویورک است. او در سال 1991 کتابی دو جلدی به نام خلیج عربی در دوران باستان نوشت که توسط انتشارات کلارندون چاپ و منتشر گردید.[2] او تا سال 2013 آزادانه در ایران رفت و آمد می‌کرد تا آنکه در این سال و هنگامی که در ایران بود، به وی گفته شد که دیگر اجازۀ ورود به کشور را ندارد. دلیل این اخراج ظاهراً نگارش همین کتاب بوده، هرچند پذیرش این امر کمی ساده‌لوحانه خواهد بود چرا که کتاب خلیج عربی سال‌ها پیش از این چاپ شده بود. افزون بر این، جمهوری اسلامی معمولاً به چنین مسائلی واکنش درخور نشان نداده و نمی‌دهد. به هر روی، به پاتس گفته شد که دیگر اجازۀ ورود به ایران را ندارد. آنچه اهمیت دارد این است که او هرگز برای انتشار چنین کتابی از ایرانی‌ها عذرخواهی نکرده است. او تنها در مصاحبه‌ای با صدای امریکا در آوریل 2015  گفت که چون فکرش را نمی‌کرده که پس از انقلاب 57 بتواند دوباره در ایران کار کند، و هم‌زمان مشغول کار در امارات متحدۀ عربی و عربستان شده، از نام «خلیج عربی» استفاده کرده، اما از سال 2003 (یعنی هنگامی که برای کاوش باستان‌شناسی به ایران برگشت) دیگر این عبارت را به کار نبرده است. در واقع، دلیل استفاده نکردن این عبارت توسط پاتس نه مجعول بودن آن، بلکه موقعیت کاری بوده است.

اما موضوع به همین جا ختم نمی‌شود. مسألۀ خلیج عربی هواداران پر و پا قرصی در میان این قشر از ایران‌شناسان دارد. یکی دیگر از این افراد متیو استولپر است. در یک همایش علمی در کالیفرنیا در تاریخ 11 اکتبر 2009، استولپر نقشه‌ای از ایران را نشان داد که در آن عبارت مجعول خلیج عربی خودنمایی می‌کرد. در حین صحبت‌های او، شخصی از میان جمعیت از او می‌پرسد که چرا به جای نام تاریخی «خلیج فارس» او از عبارت «خلیج عربی» استفاده کرده است. فیلم این سخنرانی در یوتیوب قابل دسترسی است.[3] همچنین یک نسخه از این فیلم در آرشیو شخصی نگارنده موجود است. گفتنی است که استولپر در آن زمان سرپرست پروژۀ الواح باروی تخت جمشید در مؤسسۀ شرق‌شناسی دانشگاه شیکاگو بود. گرچه استولپر عذرخواهی می‌کند، اما پاسخ او به ایراد مطرح شده توسط یکی از حضار بسیار ابلهانه‌تر از خود نقشه است: زمانی که تاریخ ما در آینده توسط چینی‌ها نوشته شود، دریاها نام‌های دیگری غیر از نام‌های کنونی خواهند داشت.

افزون بر این، در مقاله‌ای به قلم نِیتان واسرمن که به سال 2019 منتشر گردید[4]، این به اصطلاح پژوهشگر ادعا می‌کند که الواح تدفینی شوش (هفت کتیبۀ به دست آمده از شوش که به زبان اکدی و احتمالاً متعلق به سدۀ چهاردهم پیش از میلاد هستند) از آنِ ایران نبوده و باید آنها را جزو میراث فکری و فرهنگی میان‌رودان دانست. گرچه بخش زیادی از نوشتۀ واسرمن تحلیل زبانی و محتوایی این الواح و کاری در خور تحسین است، اما این ادعای او که محتوای این الواح را باید جزو ادبیات میان‌رودانی به شمار آورد و نه ایران، هر چند که در ایران کشف شده باشند، مایۀ خنده توأم با تعجب است. در این میان، وزارت علیۀ میراث فرهنگی جمهوری اسلامی یا در بی‌خبری به سر می‌برد، یا خود را به آن راه زده و اساتید نان به نرخ روز خور هم یا دانش آن را ندارند تا چنین ترهاتی را بخوانند و پاسخ دهند، یا ترجیح می‌دهند به قیمتی که بر این نگارنده نامعلوم است، سکوت اختیار کنند. اما شوربختانه، برخی که تنها نام ایرانی دارند نیز در این میان ایفای نقش می‌کنند. برای نمونه می‌توان از خداداد رضاخانی نام برد که در کتابی با موضوع جنگ در ایران باستان که با همکاری جان هایلند آن را ویراستاری و در سال 2024 توسط انتشارات بریل منتشر کرده، نام «خلیج فارس» را از همۀ نقشه‌های اصلی موجود در کتاب حذف کرده که توهین به ایرانیان و خیانتی آشکار به تمامیت ارضی ایران به شمار می‌رود.[5]

اما این حمله‌ها تنها به مسائل تمامیت ارضی و تملک آثار ایرانی خلاصه نمی‌شود. در بُعدی دیگر از این هجمه، سر نیزه به سوی کسانی است که برای ایران دلسوزی کرده و از گذشتۀ آن در گفتمان خود به نفع ایران و ایرانیان سود جسته‌اند.

برای مثال، در سال 2007، انتشارات دانشگاه کمبریج کتاب زنان و سیاست در ایران: حجاب، کشف حجاب، حجاب دوباره را به قلم حمیده صِدقی منتشر کرد.[6] در بخشی از این کتاب، مانند بسیاری نوشته‌های دیگر از این دست، نویسنده مرز میان بررسی ابژکتیو و سوبژکتیو را کنار می‌زند و برخی واقعیت‌های تاریخی را با شایعاتی که به‌ویژه دلخواه رژیم جمهوری اسلامی است در هم می‌آمیزد. برای نمونه، در صفحۀ 168 کتاب دربارۀ شهبانو فرح می‌گوید: «او نیز همانند اسلافش به شوهر بی‌وفایش وفادار بود …». طبیعتاً صدقی هیچ ارجاعی برای چنین نظری ارائه نمی‌دهد. اما نکته در اینجاست که ما چگونه می‌توانیم بفهمیم شاه به همسر (یا همسرانش) خیانت می‌کرده؟ یا باید خود شاهد عینی نمونه‌ای از این خیانت‌ها بوده باشیم، یا در ارتکاب آنها سهمی داشته باشیم. به همین دلیل، این پرسش اساسی مطرح می‌شود که حمیده صدقی این دانش را از کجا آورده است؟ اصولاً این دست گزاره‌ها بیشتر باب دل کسانی است که از هر فرصتی سود می‌جویند تا چهرۀ شاه را مخدوش سازند، ولو به شکلی پارادوکسیکال در تلاش باشند تا هم‌زمان مقام فرح پهلوی را بالا ببرند. ناگفته پیداست که درباری زن‌ستیز و عقب‌مانده هرگز یک زن را به مقام نایب‌السلطنه بر نمی‌کشاند.

این سخنان بی‌اساس در نوشته‌های دیگر ایران‌شناسان ایرانی و غیرایرانی نیز یافت می‌شود. یک مورد حیرت‌آور را می‌توان در مقاله‌ای از متیو کانپا دید. اینکه شرق‌شناسان (و نه تنها ایران‌شناسان) غربی گرایش زیادی به استفاده از واژه‌های ثقیل و دهان پرکن – اما گاه مهمل و بی‌جا – دارند، امری است که با خواندن نوشته‌های آنها به روشنی مشخص می‌شود. دلایل چندی را می‌توان برای این پدیده که در یک دهۀ گذشته بیش از پیش رایج شده و شوربختانه به محافل علمی داخل ایران هم سرایت کرده، برشمرد؛ از جمله، پژوهش‌های میان‌رشته‌ای نادرست و بعضاً عقیم که صرفاً اصطلاحات را از رشته‌های دیگر گرفته و بدون سنجش معنا و کارکرد و تعیین حدود معنایی، آنها را وارد عرصه‌ای دیگر – برای نمونه ایران‌شناسی – می‌کند. عامل دیگر را شاید بتوان به «اکنون‌گرایی» (نه الزاماً presentism در معنای فلسفی آن) تعبیر کرد که تلاش دارد با متر و معیار امروزی مناسبات و جهان فکری باستان را ارزیابی کند و بشناسد و لذا عبارات و تعابیری را به کار می‌گیرد که در دنیای باستان قطعاً جایی نداشته‌اند.

نوشتۀ متیو کانپا نیز از چنین لفاظی‌ها و مغلطه‌ها پر است. با توجه به شاخصه‌های نوشتارهای این دست افراد، می‌توان اصطلاح «کانپاییسم»[7] را به پژوهش‌هایی اطلاق کرد که از سه معضل «پژوهش ناکافی» یا «عدم کندوکاو لازم»، «عدم ارائۀ منابع موثق» و «به کارگیری اصطلاحات نادرست» رنج می‌برند.

کانپا در مقاله‌ای در سال 2021[8]، به نقوش برجستۀ ایرانی پرداخته و به این نکته اشاره می‌کند که جاهایی که این نقوش برجسته در آنها خلق شده همواره مورد توجه سلسله‌های بعدی نیز بوده است. او در صفحۀ 263 نوشتۀ خود می‌گوید که در زمان قاجار یک نقش‌برجستۀ جدید ایجاد شد. قاجارها نقش‌برجستۀ ساسانی را محو کردند تا فضای کافی برای نقش تازه فراهم شود. مضمون نقش قاجاری نیز چیزی جز تکرار نقش‌برجستۀ ساسانی، یعنی پادشاه سواره در حال شکار با نیزه، نبود. او آنگاه می‌افزاید: «سلسلۀ پهلوی در قرن بیستم هیچ نقش برجسته‌ای نساخت، اگرچه عملاً از طریق توسعه اقتصادی، اقدام به محو یاد و خاطرۀ سلسلۀ پیشین نمود. در یک خاتمه طعنه‌آمیز، اجازه داده شد که نقش‌برجستۀ قاجاری در طول دهه ۱۹۷۰ به آرامی تخریب شود تا مصالح لازم برای ساخت یک کارخانه سیمان در همان نزدیکی فراهم شود». کانپا در نوشتۀ خود از عارت لاتین damnatio memoriae استفاده می‌کند که می‌توان آن را به صورت تحت‌اللفظی «نفرین خاطرات» ترجمه کرد. منظور از این عبارت از میان بردن یاد و نام و همۀ خاطرات افراد یا سلسله‌ای در گذشته است. این عبارت به یکی از ابزارهای کلیدی سیاسی اشاره دارد که طبق آن، فرمان‌روای جدید تلاش می‌کرد تا هر اثر و نشانه‌ای از حاکمان پیشین را از صفحۀ روزگار بزداید، به این صورت که نه رد و نشانه‌ای ملموس از آنها بر جای بماند و نه نام و خاطره‌ای در ذهن و زبان مردم. بدین ترتیب، چند ایراد اساسی به گفتۀ کانپا وارد است. نخست آنکه مستنداتی از چرایی و چگونگی تخریب نقش‌برجستۀ قاجاری توسط «پهلوی‌ها» در دست نیست. دوم آنکه، نقش‌برجستۀ قاجاری به طور کامل از میان نرفته و هم ‌اکنون بخشی از آن در همان کارخانۀ سیمان نگهداری می‌شود و در واقع در زمان جمهوری اسلامی است که هر لحظه امکان نابودی کامل آن می‌رود. به نظر می‌رسد که متیو کانپا نیز، مانند بسیاری از ایران‌شناسان غربی و شرقی دیگر، زبان فارسی نمی‌داند وگرنه می‌توانست با یک جست‌وجوی ساده رد و نشان این نقش‌برجسته را پیدا کند. سوم آنکه، نه تنها «لعن خاطرات» هرگز بخشی از سیاست شاهان پهلوی (بلکه هیچ یک از سلسله‌های ایرانی) نبوده، بلکه بسیاری از آثار دورۀ قاجار در زمان شاهان پهلوی حفظ شد. بسیاری از موزه‌های ایران در زمان رضا شاه و محمدرضا شاه به گردآوری و حفظ و نمایش آثار دوران قاجار پرداختند. حتی گردآوری آثار ناملموس، از جمله داستان‌ها، فولکور و فنون صنایع دستی دورۀ قاجار، در زمان پهلوی صورت گرفت. اینکه در توسعۀ فضای شهری مدرن ناچار به تخریب برخی بناهای کهن‌تر شده‌اند، امری ناگزیر بوده است. در واقع، مسأله ساخت‌وسازهای غیراستاندارد و شهرسازی بدون نقشۀ قاجاری بوده که باعث شده برخی بناها در نقاطی واقع شوند که نباید باشند، نه اینکه شاهان پهلوی عمداً خیابان را جایی بسازند که ساختمان قاجاری در آن واقع شده است. ضمن آنکه بسیاری از بناهای قاجاری هم در تهران و هم در بسیاری شهرهای دیگر هنوز پابرجاست که خود نقیضی بر گزارۀ کانپا و هم‌مسلکان اوست. گفتنی است که کانپا هیچ ارجاعی برای این گفتۀ خود ارائه نمی‌دهد، گویی تنها به «شنیده‌ها» اکتفا کرده و آنها را در یک نوشتار به ظاهر آکادمیک گنجانده است.

اما جهل کانپا دربارۀ پژوهش‌های تاریخی و نقش چنین عناصری در سازوکار اجتماعی زمانی آشکارتر می‌شود که می‌گوید فرمان‌روایان دوران گوناگون، از جمله پهلوی‌ها، از تخت جمشید به عنوان مکانی برای یادآوری خاطرات استفاده می‌کردند که می‌توانست ارتباطی با گذشته برقرار سازد، فارغ از اینکه چقدر این کار پوچ بوده باشد (صفحه 565 پانوشت 13).[9]

جان آرنولد[10]، در کتابی که به زبانی بسیار ساده برای خوانندگان غیرمتخصص نوشته، در جایی می‌گوید که تاریخ «داستانی واقعی است که خیلی وقت پیش روی داده، و در زمان حال بازگفته می‌شود. گذشته دوباره زنده می‌شود، و ارتباطی نابرابر میان آنگاه و اکنون برقرار می‌گردد» و کمی جلوتر می‌گوید: «زمانی که گذشته وارد اکنون می‌شود، به مکانی پرقدرت تبدیل می‌گردد» (صفحات 3، 5 و 14). اما در بحث‌های ژرف‌تر جامعه‌شناختی نیز به همین موضوع اشاره شده است. به گفتۀ تیم استرنگلمَن[11]، «گذشته «صرفاً» یک حضور شبح‌وار و تسخیرشده نیست که هر از گاهی ظاهر شود، اگرچه این رویکرد پتانسیل زیادی دارد. بلکه، تاریخ به طور هم‌زمان به طرق گوناگون بر افراد و جوامع تأثیر می‌گذارد و حال‌ها و آینده‌های بالقوه‌ای را با اعمال محدودیت یا بخشیدن توانایی – ایجاد می‌کند». از آنجا که هیچ حکومتی در جهان نیست که در هیچ عرصه‌ای نیاز به گفتمان تاریخی نداشته باشد، می‌توان گفت که مشکل کانپا و امثال او با به کارگیری المان‌های ایرانی توسط حکومت‌های ایرانی بعدی است. در واقع، آنچه کانپا می‌گوید نه نقدی بر عملکرد محمدرضاه شاه پهلوی، بلکه شامل بیشتر مردم ایران امروز می‌شود چرا که ایرانیان امروزه به دنبال آنند تا مفاهیمی چون ملی‌گرایی و عناصری تاریخی چون کوروش بزرگ را در گفتمان خود علیه رژیم جمهوری اسلامی به کار گیرند. به بیان دیگر، اگر کانپا باور دارد که استفادۀ ابزاری از نمادهای هخامنشی توسط محمدرضا شاه پهلوی کاری عبث بوده، این بیهودگی را باید به رویکرد و راهکار و انتخاب ایرانیان امروز نیز تعمیم داد چرا که شعار امروز ایرانیان، یعنی MIGA، دارای قید «دوباره (Again)» است که به روشنی به تکرار بزرگی و شکوه اشاره دارد. پادشاه به دنبال آن بود تا پس از دورۀ حقارت‌بار قاجار، ایران‌گرایی را با توجه به آنچه در تاریخ این کشور روی داده بود تعریف کند. ضمن آنکه پادشاه آنقدر خرد داشت تا در گذشته غرق نشود و نگاهش در زمینۀ فرهنگ، آموزش و صنعت همواره به آینده باشد. از سوی دیگر، ایرانیان وطن‌دوست امروز نیز به دنبال نقاط اتکایی هستند که آنها را هر چه بیشتر از آرمان‌های جمهوری اسلامی و ایدئولوژی آن دور می‌سازد.

اما در سطحی دیگر، گویا برای امثال کانپا تنها «اکنون» وجود دارد و آنچه ذیل تاریخ و بررسی تاریخی مطرح می‌شود «آن»هایی بدون پیوستگی است و «اکنون» نیز نه حاصل برایند نیروها و امیال گذشته، بلکه پدیداری است که هیچ تأثیر منطقی روی آینده نخواهد داشت. به بیان دیگر، تنها اشتراک این «آن»های تاریخی، قابل شمارش بودن آنها با اعداد است. بدین ترتیب، دانش ما از امور پیشین، در زمان حال غیرقابل استفاده است. با ادامۀ این بحث به این نتیجه می‌رسیم که ادراک ما از زمان و مکان امری ناپایدار و منقطع است و لذا ما همواره در یک سرگردانی به سر می‌بریم – یا به تعبیری دیگر، در جهانی که هر «آن» به مثابه پدیده‌ای تازه و غریب بر ما جلوه‌گر می‌شود و لذا «شناخت» یک سره موضوعیت خود را از دست می‌دهد.

باید اذعان کرد که یک عامل بزرگ در به وجود آمدن چنین میدانی برای ایران‌ستیزان، رژیم جمهوری اسلامی است که گرچه گاهی به ظاهر واکنش‌هایی سطحی نشان می‌دهد، اما در عمل به استقبال اینگونه حملات ناشیانه به ایران هم می‌رود. موارد و شواهد بیش از آن است که در چنین نوشتار کوتاهی بگنجد. تنها شاید بتوان به یکی دو مورد به صورت گذرا اشاره کرد.

امر تصادفی بدون الگو و نظم و ترتیب روی می‌دهد در حالی که چیزی که دائم پیش می‌آید را نمی‌توان تصادفی دانست. بر همین اساس، می‌توان دید که جمهوری اسلامی از روی عمد و با برنامه در همۀ این سال‌ها در حال نابودی میراث تاریخی و ملی ایران – شامل منابع طبیعی و آثار باستانی – بوده است. ساختن سد در جاهایی که نباید، خشکاندن رودخانه‌ها به بهانۀ سدسازی‌های غیراصولی و به کارگیری افراد غیرمتخصص از ویژگی‌های بارز پروژه‌های انجام شده به دست جمهوری اسلامی بوده است.

به کارگیری افراد غیرمتخصص، که آه از نهاد هر اهل علم و شخص با تجربه‌ای بلند می‌کند، در تک تک پروژه‌های این رژیم پیداست. برای نمونه، چند سال پیش گروهی باستان‌شناس ژاپنی اقدام به انتشار کتابی دربارۀ چغازنبیل و آجرنوشته‌های آن کردند که نه تنها هیچ حرف تازه‌ای برای گفتن نداشت، بلکه در واقع گونه‌ای رونویسی از کتاب‌های بسیار کهن‌تر فرانسوی بود. اوج فاجعه آنجا بود که ریاست موزه و به اصطلاح «کارشناسان مربوطه» خود متوجه این نکته نشدند یا صدایش را در نیاوردند: افرادی که تخصصشان پشت میز نشینی، ضد و بند، ارجحیت دادن سود شخصی و مافیایی بر مصلحت عمومی و ملی، و دانستن قواعد بازی است. گویی برای رؤسای موزۀ ملی ایران داشتن یک قرارداد همکاری با یک کشور خارجی – ولو بی‌سوادترین افراد آن کشور – از هر چیزی واجب‌تر است، چرا که می‌توانند این قرارداد را پله‌ای برای ترقی خود قرار دهند؛ قرارداد و توافق‌نامه‌ای بی‌حاصل برای ایران که جمهوری اسلامی می‌تواند آن را در فهرست افتخاراتش قرار دهد.

مهبد ایرانی

مهر ماه 2584

[1]  به نقل از حسین سلطان‌زاده. 1383. «یادبود: حسین لرزاده.» نامۀ انسان‌شناسی  6: 225-232.

[2] Potts, Daniel T. 1991. The Arabian Gulf in Antiquity. 2 vols. Oxford: Clarendon Press.

[3]  لینک:  https://www.youtube.com/watch?v=abtfnr18oeg. به دقیقۀ 50 از این سخنرانی مراجعه شود.

[4] Wasserman, Nathan. 2019. “The Susa Funerary Texts: A New Edition and Re-evaluation and the Question of Psychostasia in Ancient Mesopotamia.” Journal of the American Oriental Society 139/4:859-891.

[5] Hyland, John, and Khodadad Rezakhani, eds. 2024. Brill’s Companion to War in the Ancient Iranian Empires. Leiden: Brill.

[6] Sedghi, Hamideh. 2007. Women and Politics in Iran. Veiling, Unveiling, and Reveiling. Cambridge: Cambridge University Press.

[7] Canepaism

[8] Canepa, Matthew P. 2021. “Sculpting in Time: Rock Reliefs, Inscriptions and the Transformation of Iranian Memory and Identity.” In Afterlives of Ancient Rock-cut Monuments in the Near East. Carvings in and out of Time, edited by Jonathan Ben-Dov and Felipe Rojas, pp. 221-271. Leiden: Brill.

[9] Canepa, Matthew. 2010. “Technologies of Memory in Early Sasanian Iran: Achaemenid Sites and Sasanian Identity.” American Journal of Archaeology 114/4:563-596.

[10] Arnold, John H. 2000. History: A Very Short Introduction. Oxford: Oxford University Press.

[11] Strangleman, Tim. 2023. “Sociological Futures and the Importance of the Past.” Sociology 57/2:305-314.

بنیاد میراث پاسارگاد

Read Previous

دمی با شاهنامه و دکتر مازیار قویدل: به همت نهاد همبستگی ایرانی کانادایی

Read Next

داستان اقلیتی که بر اکثریت چیره شد – دکتر نیما قاسمی