کوروش، گذشته و آینده ـ ابراهیم هرندی

*

بِنِدِتّو کروچه (Benedetto Croce)، فیلسوفِ تاریخ و اندیشمندِ ایتالیایی برآن بود که همه ی تاریخ، تاریخِ معاصر است، زیرا که انسان در هر دوره، از چشم اندازِ باورها و پذیره های زمان خود به تاریخ می نگرد و با بازتعریف و نوپردازیِ رویدادهای گذشته، تاریخ را در پرتو حقیقتِ زمان خود معنا می بخشد و روزآمد می کند. این سخن بمعنای تحریف تاریخ و بازنویسی آن نیست، بلکه مراد، ریشه کاویِ روندها و رویدادها در هر زمان و بهره وری از آموزه های تاریخ است. زمانمند کردن ژرفای اهمیتِ تاریخ، هنگامی آشکار می شود که انسان در پی یافتنِ ریشه های گیرها و گرفتاری های اجتماعی زمانِ خود در تاریخ باشد وگرنه پرداختنِ بی هدف به رویدادهای گذشته، کاری بیهوده است.

اگرچه تاریخ نگار باید همیشه تا آنجا که می تواند، در نگارشِ تاریخ بی طرف بماند و تنها در پی ثبتِ حقیقت باشد، اما خواننده ی تاریخ، ناگزیر از زمانمند کردن خوانش خود در راستای حقیقتِ زمان خویش و نیازی که او را بسوی تاریخ کشانده است، می باشد. از نگاهِ کروچه، بهره وری کاربردی تاریخ، تنها هنگامی می تواند معنادار و سودمند باشد که پژوهنده ی تاریخ بتواند، بنیادهای معنایی، ارزشی و اخلاقیِ رویدادهای تاریخی را با نگرش رایج در زمان خود همخوان کند. از این چشم انداز، خواندنِ تاریخ در هردوره، بویژه در دوره های پس از نوشته شدنِ آن، نیاز به تفسیر و ترجمه ی گفتمان های بنیادی هر رخُداد تاریخی به زبانِ روز دارد و کارِ پژوهنده ای که تاریخ را برای ریشه یابی گیرها و گرفتاری های اجتماعی بکار می برد، سازگار نمودن مفاهیم تاریخی و توانایی پیوند دادن آن ها با رویدادها و روندهای روزگارِ خود اوست.(1)

البته زمانمند کردنِ رویدادهای تاریخی وهمخوان کردنِ آن ها در راستای نیازِ زمانه، بمعنای دستبرد در تاریخ نیست. در بازخوانی تاریخ، حقیقت های تقویمی، میدانِ رخدادها، شخصیت ها و جزئیاتِ آماد و پشتیبانی تغییر نمی کند، بلکه دریافت و برداشتِ پژوهنده از آن ها نو می شود. برای نمونه اگر به لشگر کشیِ نادرشاه افشار به هندوستان بنگریم، می بینیم که همه ی تاریخ نگاران ایرانی، روز ورود نادر به دهلی را 29 اسفند سال 1117 شمسی نوشته اند. تاریخ نگاران هندی نیز همین روز را به تاریخ میلادی، یعنی 20 مارس 1739 ثبت کرده اند. اما واژگان و شیوه ی گزارش این رویداد در تاریخنگاری دو ملت یکی نیست. ایرانی ها این رویداد را “وارد شدن” و یا “رسیدن” نادر به دهلی نوشته اند و نادر را “فرزند شمشییر”، ناپلئونِ شرق” و “دلیرترین شاه ایران” نامیده اند. اما تاریخ نگاران هندی واژه هایی معادلِ “یورش”، “هجوم” و “حمله” را بکار برده اند و نادر را “خونخوار بزرگ” و “سفاکِ زمان” خوانده اند. ایرانیان هدف نادر از لشکرکشی به هندوستان را کشورگشایی پنداشته اند و هندوان خونریزی، غارت و دزدی. این دوشیوه ی تاریخ نگاری، در هر دو کشور، در آینده نیز برای هر نسلِ تازه متفاوت خواهد بود.

پرداختن به گذشته و اندیشیدن به پیوندِ آن با روزگارِ کنونی، از چشم اندازِ تئوری کروچه می تواند آندیشه ها و آموزه های بسیاری از گرانان جهان را از متون کهن به اندیشکده های مدرن بیاورد و پس از تقدس زدایی از آن ها، با نگاهی کاربردی در راستای گشودنِ چشم اندازهای نوین بکار گیرد. اگرچه این کار، نیاز به برنامه ریزی روشمند و نهادینه در فضایی دموکراتیک دارد، اما جرقه های آغازینِ چنین پروژه هایی از دلِ کوران داد و ستدهای فکریِ اندیشمندان، نوآوران، روندکاوان و کارورزانِ علوم اجتماعی که دلی در گرو میهن خود دارند، زده می شود.

هرفرهنگ پناهگاه ها و گريزگاه هايی در ذهن پروردگانِ خود دارد که آنان در هنگام دشواری و دگرگونی های ناخوشايند اجتماعی، بدان ها می گريزند. اين گريزگاه ها برساخته هایی سياسی – تاريخی هستند که راه آينده را برای برپايی آرمانشهرِ همگانی با چشمداشت به گذشته نشان می دهند. پناهگاه های ذهنیِ این چنینی، در دو سده گذشته که جهان با فرهنگ دامن گسترِ غربی روبرو بوده است، در فهرست گفتمان های ذهنی همه ی مردم سرزمين های پيرامونی، پُرنماتر شده است.

در ایران، گشودن پنجره ای به گذشته در راستای ساختن پیشنه ای برای حال و آینده، تا کنون چندین بار تجربه شده است، اما از نگاهی شاهینی می توان گفت که جغرافیای خیالِ انسان ایرانی در سده ی گذشته، دوچشم اندازِ تاریخی بسوی گذشته داشته است. یعنی که هرگاه، هر ایرانی در ذهن خود به گذشته نگریسته است و یا خواسته است که از روی کنجکاوی و یا خودکاوی فرهنگی، به پیشینه ی تاریخی خود بنگرد، این دو پنجره را در پیشِ چشم خیال خود داشته است. نخست “ایرانِ باستان” که در آن تاریخ، به دورانِ هخامنشیان باز می گردد و اوج شکوفایی آن، زمان پادشاهی کورش پنداشته می شود. دوم “نگرش اسلامی” که آغازِ تاریخ را دورانِ آغازین اسلام می داند و آرمانشهرِ آن را زمانِ حکومت محمد، پیامبر آن دین می انگارد. این دو نگرش در سده ی گذشته در ایران، پیشینه ی تاریخی دوحکومت نیز بوده است. نگرش نخست در زمانِ حکومت پهلوی، زمینه سازِ هویتِ تاریخی ایران انگاشته می شد. با آغازِ حکومت رضا شاه، همه ی نمادها و نمایه های تاریخی، مایه ور از ایران باستان بود و پس از او نیز، شعار رسیدن به “دروازه های طلایی تمدنِ بزرگ” اشاره به بازسازی دوران هخامنشی در شکلی امروزی داشت. جشنی که بمناسبتِ 2500 سال شاهنشاهی ایران با همین نام در سال 1350 برگزار شد، کوششی برای شکل دادنِ نگرشی تاریخی و آغاز تاریخِ رسمی ایران در ذهن ایرانیان بود.

با آغاز حکومت ملاها، نگرش اسلامی جایگزین نگرش ایرانی شد. البته این نگرش ریشه ای بسیار کهن در ذهن ایرانیان داشت. برای بیش از هزار سال به مردم گفته بودند که جامعه ی اسلامی بهترین و برترین گونه ی جامعه در جهان است و رسیدن به آن سبب آسایش و آرامش و رستگاری و رفاه در هردو جهان خواهد شد؛ جامعه ای که درآن گرگ و میش در کنار یکدیگر با آرامش می زیند و انسان نیز در آن می تواند تمام “مدارجِ کمال” را به آسانی بپیماید و با درک همه ی ظرفیت های پیدا و پنهان خود، جانشین خدا (خلیفة الله) برروی زمین بشود. روح الله خمینی در آغازِ ورود خود به ایران، در پیوند با همین ویژگیِ شگفتِ جامعه ی اسلامی که از نظر او، انسان را به اوج کمال می رساند، گفت:

دلخوش نباشید که مسکن فقط می ‌سازیم، آب و برق را مجانی می ‌کنیم برای طبقه مستمند، اتوبوس را مجانی می‌ کنیم برای طبقه مستمند، دلخوش به این مقدار نباشید. معنویات شما را، روحیات شما را عظمت می ‌دهیم؛ شما را به مقام انسانیت می ‌رسانیم. این ها شما را منحط کردند؛ اینقدر دنیا را پیش شما جلوه دادند که خیال کردید همه چیز این است. ما، هم دنیا را آباد می ‌کنیم و هم آخرت را. یکی از اموری که باید بشود همین معناست که خواهد شد. این دارایی از غنایم اسلام است و مال ملت است و مستضعفین. و من امر کرده‌ام به مستضعفین بدهند، و خواهند داد.”

خمینی، آرمانشهر اسلامی را دوره ی حکومت محمد می دانست و آن دوره را این گونه به مردم ایران معرفی کرد.

این جامعه که می گویم، در عصر حضرت رسول، در صدرِ اسلام وجود داشت و خداوندِ تبارک در قرآن به آن قسم خورده است. در آن حکومت سعادت مردم را در دنیا و آخرت به بالاترین وجه تأمین می شد و قدرت آن را داشت که قلم سرخ بر ستمگریها و چپاولگریها و فسادها و تجاوزها بکشد و انسانها را به کمال مطلوب خود برساند. این مکتبی است که بر خلاف مکتبهای غیر توحیدی، در تمام شئون فردی و اجتماعی و مادی و معنوی و فرهنگی و سیاسی و نظامی و اقتصادی دخالت و نظارت دارد و از هیچ نکته  ولو، بسیار ناچیز که در تربیت انسان و جامعه و پیشرفت مادی و معنوی نقش دارد فروگذار ننموده است؛ و موانع و مشکلات سر راه تکامل را در اجتماع و فرد گوشزد نموده و به رفع آنها کوشیده است“. (3)

البته خمینی در کتاب معروف خود “کشف الاسرار” درباره ی عصر پیامبر و شیوه ی کشورداری در آن زمان به نکاتی اشاره کرده است که امروزه بسیار زشت و زننده می نماید و باید آن ها را نماد و نمونه ی اسلام ستیزی دانست. اما اگر هر سخن را در قاب و قالبِ زمانی آن بسنجیم، باید بگوییم که شاید این سخنان در حوزه ی اخلاقی و اجتماعی همگنان او ارزشمند و پسندیده پنداشته می شده است. بخوانید:

زمامداران آن روز اسلام، کسانی بودند که در سرتاسر مملکت خود حدود الهی را اجرا می کردند. دست دزد را می بریدند و آشوب طلبان و فتنه انگیزان را گردن می زدند. از اجانب و کفار دوری می جستندحتی در لباس و خوراک و مرکوب از آنها تقلید نمی کردند و شباهت به آنان راحرام می دانستند. در آثار ملی و شعار مذهبی مستقل بودند و با بیگانگان مودت و مراودت نداشتندسرداران اسلامی در آن زمان، به واسطه آنکه پیغمبر اسلام از پوشش حریر نهی فرموده بود در یکی از دربارهای سلطنتی روی فرش حریر ننشستنداینها، اثر نیروهای دینی و علاقه مندیهای به دین بود، نه برای این بود که دین و مراسم آن را خوار می شمردند.” (4)

تاریخِ زیسته در سده ی گذشته نشان داد که هردو آزمایش در بازگشتِ به گذشته، یعنی هم بازگشت به روزگار باستان و هم بازگشت به دوره آغازین اسلام، با شکست روبرو شد. درحقیقت می توان گفت که از آغاز دوران روشنگری تاکنون، هرگونه بازگشت به گذشته که از نیمه دوم سده ی بیستم میلادی با نامِ “بازگشتِ به خویش” در جهان آغاز شده است، شکست خورده است. این نهضت ها ریشه در خیزش های ناسیونالیستی و استعمار ستیزی داشت و در هیچ جای جهان خودجوش و بومی نبود و با نیازهای بومی همخوانی نداشت. نگرش هایی هم که این واکنش ها را بر می انگیخت، راهی بجایی نمی برد زیرا که هیچ یک، پیوند ارگانیک و منطقی با فرهنگ زیسته ی مردم آن سرزمین ها نداشت.

نگرش های دوگانه ی این چنینی، در بسياری از کشورهايی که خود را يادگارتمدن های باستانی می دانند نیز، وجود دارد. مصريان، سال هاست که برسر دوراهی، دوره فراعنه و اسلامی مانده اند. چينی ها، هندوها و مردم بسياری از کشورهای امريکای جنوبی نيز. برگرديم به ايران.

اگرچه در ايران جنبش های سياسی و فرهنگی چندی، پس از انقلاب مشروطه پديد آمد، اما هيچ يک نتوانست راه سومی برای ذهنيت ايرانی بازکنند. راه سومی که می توانست رو به آينده داشته باشد و گرداگرد نياز کشور به آزادی، برابری و قانونمداری شکل گيرد. نه سازمان های سياسی توانستند، راهگشای چشم اندازی قانونمدار و يا کار- بنياد باشند و نه بنيادهای فرهنگی کوششی در راستای پی ريختنِ نگرشی انسانی – ايرانی کردند. از اين ديدگاه، پيروزی حکومت اسلامی را، بازتابِ شکست مبارزان، روشنفکران، انديشه ورزان و نيکخواهان در نشان دادن راه سوم بايد دانست.

روزگارِ روشنگری در اروپای غربی، آغازی نو در تاریخ کشورهای آن سرزمین بنیاد نهاد زیرا که نگرشِ مدرن، دنباله ی تاریخی و منطقیِ چشم اندازهای دوره های پیشینِ آن کشورها نبود. پیشگامانِ روزگارِ مدرن، از همان آغاز دریافتند که آشنا کردنِ مردم با نگرشِ نوین و گزاره ها و پنداره های بنیادی و متافیزیک آن نیاز به آموزش و مناظره و گفتگو در سطح همگانی دارد. آموزش و پرورش مدرن این گونه پدید آمد و دبستان ها و دبیرستان ها را مراکز شهروندسازی و آموزش هنجارهای زیستِ شهری کرد و دانشسراها و دانشگاه ها را کانون های فن آموزی و فراگیری ـآموز و درانداختن طرح های نو در جهان. این فرآیندها در سده 18 و 19 میلادی با پیدایش سنّت تازه ای بنام “مناظره” برای بحث و گفتگو درباره ی چند و چون اندیشه های مدرن و بازتاب های آن بر زندگی انسان همراه بود. انجمن های مناظره(Debating Societies) در دانشگاه های اروپایی در آن دوران، نقش بسیار بزرگی در شکل گیری حدودِ آزادی های فردی و اجتماعی، منشِ زیستی، هویت و سودِ ملی، اخلاق و آداب اجتماعی داشت. بدبختانه این فرآیند در هیچ یک از کشورهای دیگر جهان رُخ نداد. این کمبود سبب شد که در هیچ یک از آن کشورها، اجماع و وفاق ملی پدید نیاید.

ما و کوروش

آینده، همیشه نشان از گذشته دارد. این سخن به این معناست که هرگز نه تاریخ را می توان انکار کرد و نه از آن گریخت، زیرا که روندها و رویدادهای تاریخی، همیشه زمینه ساز شکل و شیوه ی نگرش ها، اندیشه ها و آرمان های دوران های پس از خود می شود. تاریخ جای خدا را در روزگار مدرن گرفته است. گاه انگاره ای و یا پنداره ای ذهنی در گذارِ زمان چنان کهن بیخ و فراگستر می شود که تا هزارها سال حکم گذارِ هنجارهای زیستی و اندیشگی آدمیان می شود. انگاره ی وجود “خدا”، نمونه ای از این چگونگی ست که کسی نه از آغاز آن بدرستی خبری دارد و نه می توان پایانِ آن را پیش بینی کرد. گاه نیز زنجیره ی گزاره ها، پذیره ها و سنّت هایی ساختار شکن و نیکو، در پی بدآیندهای طبیعی و اجتماعی مانندِ جنگ، زلزله، بی آبی، اپیدمی و رویدادهای ناگوارِ پیش بینی ناپذیر، جامعه ای را چنان به ژرفای دشوار- زیستی می رساند که تاریخ و فرهنگ و تمدن درخشان پیشین اش را از چشم اندازِ تاریخ بیرون می زند و بدست فراموشی می سپارد. این گونه است که کوشش در شناسایی بسیاری از پدیده های اجتماعی و سنّت های دیرپای فرهنگی را نمی توان بی نیاز از بسترهای تاریخی آن ها بررسید. نمونه ای از این گونه بدآیندها، سیرِ تمدن و فرهنگ ایرانی از دوران هخامنشیان تا روزگار کنونی ست. از کوروش تا خمینی. این پرسش که چگونه کشوری که پادشاهِ آن -کوروش- روزگاری زبانزدِ جهانیان در رواداری، بُردباری، حق شناسی، دریادلی و کشورداری بود، اکنون پایگاه آتش افروزی وخونخواری و تروریسم و شرمساری همگانی در جهان شده است، پرسشِ ناروا و بی جایی نیست.

پرسشگری در این حوزه زمانی بایسته تر می نماید که بدانیم که کوروش هخامنشی در گذارِ تاریخ نمادِ باستانی شکیبایی، حقوقِ دیگران، نظم جهانی، مدیریت و پلورالیزم انگاشته شده است. گزنفون فیلسوف و تاریخ نگارِ یونانی در “کورش نامه” که کتابی درباره زندگی کورش است، از او به نیکی یاد کرده است و کورش را فرمانروایی خردمند، دادگر و ایده آل برای سرزمین هایی که مردمان و مذاهب گوناگون دارند، می داند. پس ما می توانیم و باید از خود بپرسیم که چگونه کشوری که روزی فرمانروایی چنو داشته است، اکنون در چنبر ستمِ ابلهانی سبکسر گرفتار شده است؟

هرودوت تاریخ نگارِ دیگرِ یونان باستان نیز با ستایش و شگفتی از کورش یاد کرده و آورده است که در روزگارِ او، ایرانیان تصمیم درباره ی هر موضوع مهم را دوبار می گرفتند؛ یک بار شباهنگام پس از باده گساری و سپس فردای آن روز پس از هشیار شدن. آنگاه اگر هردو پاسخِ گروه تصمیم گیرنده یکی بود، دست به آن کار می زدند. این شیوه ی بحث و گفتگو و رای گیری در پیوند با مسائل اساسی کشور برای آن بود که آنان می خواستند که رای عقل و دل را جدا از یکدیگر بگیرند، زیرا باور داشتند که اگر هرآن دو – عقل و دل – کاری را درست بدانند، کارورزان و سپاهیان نیز با “جان و دل” بدان خواهند پرداخت.(6) اگر ملتی در بیست و پنج سده ی پیش، این اندازه ریزبینی و ژرف نگری در پرونده ی استراتژی های کاردانی و برنامه ریزی خود داشته است، بایسته است که امروز آن ملت از خود بپرسد که چرا و چگونه اکنون کشور به این روزگار نکبت بار رسیده است. فراتر از آن، پرسش بنیادی تر این خواهد بود که آیا امروز آموزه های کورش می تواند سودی برای ایران و ایرانیان داشته باشد؟ آنگاه اگر پاسخ مثبت است، باید پرسید که چه سودی؟ چرا؟ چگونه؟ و با چه راهکاری؟

به گمان من کوشش در پاسخ یابی برای این پرسش ها، زیبنده ترین راه بزرگداشتِ میراث کهن و ارج گذاری به آن هاست.

یادداشت ها:

https://www.jstor.org/stable/10.3138/9781442681620?turn_away=true#1.

2.نگاه کنید به سخنرانی خمینی در بهشت زهرا در هنگام ورود به ایران در لینک زیر: https://fararu.com/fa/news/18520/%D9%85%D8%AA%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D9%85%D9%84-%D8%B3%D8%AE%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AE%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D9%87%D8%B4%D8%AA-%D8%B2%D9%87%D8%B1%D8%A7-%D8%AF%D8%B1-12-%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%86-1357

  1.  منظور خمینی از قسم خدا در قران، اشاره این آیه است. “والعَصر إن الإنسان لَفی خُسر..”. سوره عصر، قران.
  1. خمینی، روح الله. صحیفه امام خمینی، ج 21. 1385.  موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
  1. https://ahlolbait.com/article/25285/%D9%BE%DB%8C-%D8%AF%DB%8C-%D8%A7%D9%81-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%DA%A9%D8%B4%D9%81-%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AE%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D8%B1%D9%87
  1. https://historydaily.org/drunks-debates-ancient-persia

 

بنیاد میراث پاسارگاد

Read Previous

کوروش همچون لازمه ای برای ملت شدن ـ دکتر اسماعیل نوری علا

Read Next

آنان که با تکیه بر هنر خویش به شهریاری رسیده اند و نه به یاری بخت خویش – دکتر نیره انصاری