می خواهم در بستر ابرهای خواب رؤیایی شوم
و در دشت رازناک سحر، آهویی.
می خواهم لطافت شب را
در پیاله ای از غزل بنوشم
و طراوت سپیده دمان را
در ذهن سرخگلی
به خاطره ای ابدی به سپارم.
می خواهم از تن به در شوم
و زلال روحم را
در چشمه سار خاطره ای
جاری کنم.
ای کاش آب بودم در گرمای روز
تا پیکر سوزانی را خنکای عشق می شدم
می خواهم آب شوم در گرمای روز
و شعله شوم در سوز بیگاه
می خواهم نغمه ای شوم در بی صداترین هنگام
و سکوت ، در غوغای درونم
می خواهم مآوایی شوم در سرگردانی
و آواره ای در قفس
آه ای خیالهای خموش
در زندان تنهاییم با من بمانید
بگذارید در بیگاه مه آلودتان
از کتاب « انیلا، شکوه عشق»
بنیاد میراث پاسارگاد