آیا تضاد و رابطه حذف غیر خودی و مخالف منافع شخصی، ابتدای تاریخ و قانونمندی روال و جریان آنست؟
هر نوع تئوری سیاسی، داستان و روایت طراح تئوری ست از رویداد هائی که به بخشی توجه کرده و به بخشی نه . پس نه حقیقت محض است، نه حقیقتی غیر قابل انکار یا نقد. خوشبختانه این موضوع را دیگر همه می دانیم.
از آنجا که کلمه ی غامضِ « تضاد» بعنوان کلید فهم اتفاقات سیاسی اجتماعی بسیار توزیع شده، و تازه اصلی و فرعی آنهم بهعنوان دارو های اصیل و ژنریک معرفی شده
اند، این نوشته سر آن دارد که به داستان پشت سر این واژه غامض، و محلی که از آن برگرفته شده، نگاهی کوتاه افکنده و بخش در تاریکی مانده ی آنرا نیز وارد روشنائی کند.
روایت های ناقص و پردازش های داستانی ناقص یا شخصی از تاریخ و سیاست، و به جریان انداختن و ودواندن و راندن آنها در حیطه اطلاعات اجتماعی، به تثبیت آنها مدد رسانده و به جهت گیری های سیاسی اجتماعی روز، سوخت رسانی می کنند.
مارکس با زیر ساخت توراتی ذهن خود داستان نقل شده در کتاب مقدس و کشته شدن هابیل توسط قابیل همچنین نحوه زیست کشاورزی و دامداری این دو را، مبنای حرکت تاریخ ترسیم کرد. اما این فقط یک روایت و نقاشی مارکسی از داستان ابتدای تاریخ بود آنهم به نقل از عهد قدیم. مارکس صدای هابیل را نشنید، شخصیت او را بعنوان انسان نوین تاریخ به محاق فرستاد و روی تضاد قابیل با برادرش تکیه کرد و کشته شدن هابیل به دست همین برادر.
چرا تا به امروز سیمای درخشان هابیل سرفصل تکامل انسان شمرده نشده وستیزه جوئی، خسّت، حسادت و قدرت طلبی قابیل را رنگ تاریخ اجتماعی بشر شمرده اند؟ هابیل ها در طول تاریخ بسیار بوده اند هر چند صدایشان به ندرت به گوشها رسانده شده بعکس قابیل ها و آنها که تاریخ را نه اراده انسانِ روشنائی در جهت کنار کشیدن از نبرد جوئی با همنوع، بلکه نبرد طبقات و اقوام چیده اند، و صدای خود را با شیپور ها و أنواع تنبور ها در کوی و برزن دمیده، خود به نوعی به صدای قابیل ها نیرو بخشیده اند.
ممکن است بخاطر اته بودن بگوئید علاقه به دانستن این موضوع ندارید. بله ممکن است علاقه نداشته باشید همانطور که مارکس و بسیارانی دیگر خود را اته میدانند یا معرفی میکنند ولی زیرساخت تفکر آنها بر گرفته شده از داستانهای کتب ادیانی ست که در حیطه حضور آنها رشد کرده اند. علت این پدیده، سوژه بحث این مقاله کوتاه نیست.
بله در نزد برخی اقوام جنگ قابیل با هابیل به عنوان جنگ دو برادر آغاز تاریخ اجتماعی بشر شمرده شده که از آن قانون جنگ بین دو قوم یا طبقه متفاوت به عنوان قانونمندی روال تاریخ بصورت تئوری درآمده است.
اما چرا از دید دیگر به آغاز تاریخ اجتماعی انسان ننگریم؟ از نقطه ای که هابیل در آن ایستاده با همه سخاوت و چشم و دل سیریش و نبرد با انسان دیگر را بر نمی تابد و قبول نمیکند حتی اگر خود را بخاطر پیروزی در امتحانی که جزئیاتش اهمیتی ندارد، دست بالاتر را داشته ومحَق پیروزی میداند.
روایت های توراتی متعددی از این داستان وجود دارد. به زوایا و گوشه هائی در مورد آنها پرداخته شده و در آنها بحث مرسوم بوده، که درروایت قرانی، از آنها صرفنظر شده است. در مجموع از خلال داستانهای دو کتاب می توانم بگویم در روایت قران بین دو برادر که یکی نماینده راستی، درستی و سخاوت ودیگری نماد خست، برتری جوئی و حسادت تا حد دست زدن به حذف فیزیکی طرف مقابل است، اختلافی پیش می آید که اختلاف هم عدم پذیرش قابیل از پیروزی هابیل در امتحان است.
برادر ناراضی از پیروزی دیگری به درگیری فیزیکی دست میزند و تا کشتن هابیل پیش می رود. (به نوعی با جنگ نور و ظلمت روبروئیم.)
نیروی ظلمانی که قابیل باشد، بعد از کشتن هابیل و منظره ای که کلاغ پیش رویش قرار میدهد به پشیمانی دچار شده و از آن منم منم سابق به احساس حقارت در برابر یک کلاغ سقوط میکند که در حد خودش نوعی پیشرفت است. او حذف نمیشود بلکه تنبیه میشود و به تفسیر برخی روایات توراتی به سرگردانی روی زمین دچار می گردد . می خواهم بگویم حتی بر خلاف داستانهای سروده شده در مورد نبرد نور و ظلمت، نبرد نیست رابطه این دو، بلکه نور اموزگار ظلمت است. و قرار نیست یکی توسط دیگری از زیر شمشیر بگذرد.
داستان این دو برادر که یکی برتری طلب است و خسیس و چشم دیدن عزت برادر را ندارد، به نوعی داستان آدم و شیطان را از نو و در همان ابتدا زنده میکند.هابیلی که مایل به دست زدن به عمل قتل و دست درازی به سوی برادر نیست و فاقد حس برتری جوئی ست در عین حال سخاوتمند است و بهترین دارائی هایش را فدیه میکند نه مثل قابیل لک و پیس دار ها را، درجه ای از تنبّه و هوشیاری انسان را نشان میدهد که بعد از حادثه هک شدن ذهن توسط شیطان روی داده، دیگر نمی خواهد خطا کند..
همانطور که گفتم در قران از هابیل و قابیل به اسم یاد نشده و به آنها وزن زیادی داده نمیشود. آنها میتوانند معرف هر هابیل و قابیل و جنگ بین برادران در هر لحظه باشند.
و همانطور که در مورد عدم جنگ و نبرد بین نور و ظلمت گفتم ، هر چند نقطه نزاع خون آلود دو برادر را برخی ادیان ابتدای تاریخ اجتماعی انسان فرض گرفته و از آنجا در نهایت به «تضاد» بعنوان نیروی پیش برنده تاریخ میرسند، قران و اوستا و دین مانی برخلاف تفسیری که از آن در غرب بعنوان دوگانه پرستی یا «مانکئیسم» داده شده، به تضاد و تقابل معتقد نیستند. «ظلمت» توان جنگیدن با نور را ندارد هر چند بخواهد مانع تراشی کند. معذلک همانطور که در روایت کتابها به شیطان فرصت داده شده و حذف نمیشود، به قابیل نیز فرصت داده شده و با سرگردانی تنبیه میشود. منازعه ای بین نور و ظلمت نیست. نور در گسترش خود، ظلمتِ خود بزرگ بین را کنارزده و پائینی درجه اش را به او نشان میدهد. نور معلم ظلمت است وهابیل، بعنوان اولین «انسان نمونه» تاریخ بشر، جائی که رفع اشتباهات «آدم» ثمره خود را به بار آورده ایستاده است و صدای او و پیامش در دالانهای تاریخ طنین افکنده حتی اگر ما نشنیده یا در رادیو تلویزیون ها و روزنامه ها و درس های دانشگاهی و کتاب های قطور فلسفه تاریخ نخواسته باشند صدایش شنیده شود.
بنیاد میراث پاسارگاد