چند کلمه در باره ایدئولوژیک کردن نوشتن ـ فرشته وزیری نسب

 

بی شک هر نویسنده‌ای در بستر اجتماعی و سیاسی مشخصی زندگی می‌کند که از آن تاثیر می‌گیرد و طبیعتا نباید به آنچه که در آن بستر می‌گذرد بی اعتنا باشد. اما آیا نویسنده و هنرمند موظف است که بر طبق ایدئولوژی خاصی حرکت کند یا مواضع سیاسی مشخصی بگیرد؟ آیا این هنر هنرمند نیست که بر خلاف سیستم‌های قدرت حرکت می‌کند؟ در این بلبشوی پر تکثر در عرصه‌ی سیاست اگر هنرمند بخواهد در اثرش موضع سیاسی خاصی اتخاذ کند، آن کدام موضع می‌تواند باشد؟ چون از هر موضعی حرکت کند سایر جریان‌ها به او حمله ور می‌شوند. شاید بسیاری از ما فکر می‌کردیم که دیر زمانی است که ادبیات سوسیال رئالیستی سلطه خود را برچیده است یا نگاه اخلاق‌گرای افلاطونی یا مذهبی دیگر بر ادبیات مسلط نیست. متاسفانه در عرصه ادبیات و هنر ما نه تنها هر دوی این نگاه‌ها هنوز جاری و ساری است، بلکه گروه‌های فشاری هم موجودند که تلاش دارند هنرمندان را به شکل خود دربیاورند و اگر در نیامدند آن‌ها را با توهین و تحقیر خطاب قرار می‌دهند. بستن دایره خلاقیت فردی به هر دلیلی مذموم است، چه سانسور رسمی و سیستماتیک باشد و چه غیر سیستماتیک از طریق اعمال فشار بر هنرمندان یا حذف و نادیده گرفتن آن‌ها. این روز‌ها در ایران شاهدیم که دیگر سانسور محتوایی اداره ارشاد به تنهایی کفایت نمی‌کند و اخیرا اسامی‌ای به آنها داده می‌شود که ممنوع ‌القلم‌اند و هر چه بنویسند یا ترجمه کنند رد می‌شود. دوم اینکه بر اساس سیاستی کلی ترجمه را مضر تشخیص می‌دهند و باید برای ترجمه‌ی متنی دلیل بیاوری. از آن هم بدتر اینکه اجرای تاتری بعد از گرفتن مجوز از ارشاد(که خود می‌دانیم در ایران چه مراحلی را پشت سر می‌گذارد) توسط دادستانی متوقف می‌شود و با هنرمندان به مانند مجرمین برخورد می‌کنند. در چنین فضایی که حتی اگر هنرمند یا نویسنده‌ای بتواند اثر خود را به منصه ظهور برساند باز هم مخاطب چندانی که ندارد هیچ، با هزار داوری و اتهام به همکاری با سانسور هم متهم می‌شود، چه باید کرد؟ باید گذاشت فرهنگ رو به زوال برود؟ هیچکس در ایران ننویسد و فیلم نسازد و به صحنه نرود؟ مگر برای فرهنگ سازی نباید از داخل همان فرهنگ شروع کرد و با حداقل‌ها؟ مگر نویسنده کیست که بار سنگین مبارز سیاسی و مصلح اجتماعی به دوش او گذاشته شود؟ انتسنزبرگر، گونتر گراس، ادوارد باند، کریل چرچیل یا هوارد بارکر همه سیاسی نویسند بی آنکه در عرصه سیاست از موضع سیاسی خاصی حرکت کنند. درست است که باند با اثر خود و مقاومت در مقابل سانسور صحنه توانست قانون سانسور را در انگلیس ملغی کند، اما جامعه و سیستم سیاسی انگلیس این ظرفیت را داشت. در همه جا چنین تاثیر گذاری‌ای ممکن نبوده است. در همین اروپا حزب‌های نازی کوه کوه کتاب سوزاندند و کسی دیگر جرات مخالفت با آن‌ها و چاپ کتاب‌هایش را نداشت. برشت سوسیالیست از سلطه‌ی نازی‌ها به آمریکا گریخت. کوندرا از سانسور سوسیالیست‌های توتالیتر به فرانسه پناهنده شد. بی شک نویسنده نباید قلمش را در اختیار صاحبان قدرت بگذارد، اما آیا می‌تواند مادامی که سیستم سانسور و سرکوب بر مملکتش غالب است از نوشتن دست بردارد، فیلم نسازد و به صحنه نرود؟ پس تکلیف نسل آینده‌ای که از همین روزنه‌های فرهنگی هم محروم می‌شود چه خواهد شد؟ من اینجا هیچ حکمی نمی‌دهم فقط پرسشی را مطرح می‌کنم که اتهام زنندگان از منظر‌های متفاوت به آن نگاه کنند. شاید نویسنده‌ای بخواهد بیشتر در مورد آنچه بنویسد که در روان آدمی می‌گذرد، آیا باید او را اجبار به سیاسی نوشتن کرد؟ به قول شیمبورسکا سیاست جزیی جدا نشدنی از زندگی روزمره ماست. حتی وقتی کسی در مورد مناسبات قدرت در بین دو نفر هم بنویسد به شکلی در مورد سیاست نوشته است. اما گویی برخی به کمتر از نوشته‌های عریان سیاسی و ایدئولوژیک رضایت نمی‌دهند و اغلب از اهرم‌های فشار مشابهی شبیه سیستم های قدرت، مانند حذف و انکار وجودی و نادیده گرفتن آثار استفاده می‌کنند تا دیگران را به شکل خود در بیاورند

بنیاد میراث پاسارگاد

Read Previous

دلیل اصلی همه خشونت هایی که زنان گرفتارش هستند ـ شکوه میرزادگی

Read Next

سازمان حقوق بشر ایران از جامعه جهانی خواست نسبت به سرکوب مردم در ایران واکنش نشان دهند.