«رضا شاه، روحت شاد!» برای بخش بزرگی از بازماندگان گفتمان پنجاهوهفت بدل به چیستان بزرگی شده است که آرامش روانی آنان را برهم میزند. کسانی که هنوز به خوانش مارکسیستی/اسلامیستی از انقلاب 57 باور دارند، سرداده شدن این شعار را برنمیتابند و نمیتوانند دریابند چرا تنها پس از چهار دهه همه رشتههای آنان اینچنین پنبه شده است و دستکم بخشی از مردم به خاندان سرنگون شده رویکردی دیگر دارند و آغاز به خوانشی نوین از انقلاب شکوهمند آنان کردهاند. در این درماندگی ایدئولوژیک و تاریخی، آن بخش از پیروان گفتمان 57 که بناگزیر در جایگاه اپوزیسیون نشسته است، خود را با بهانههایی چون «این شعار را خود نیروهای امنیتی بر زبانها انداختهاند» یا «مردم فریبِ برنامه تونل زمان تلویزیون منوتو را خوردهاند» و بهانههایی از این دست دلداری میدهند. همنوا با آنان خامنهای هم رویکرد نوین بخشی از مردم ایران را “توطئه بیگانگان” میخواند و بدینگونه آنچه که در درون باوری همانند به گفتمان واپسگرایانه انقلاب بهمن دارد، در برون نیز در گفتار و کردار همانند میشود و بناگاه همه آن کسانی که در این چهار دهه یا خود فاشیست بودند و یا به فاشیستها رای دادند و به ماندگاری سرکوب و شکنجه یاری رساندند، از “صدای پای فاشیسم” هراسان میشوند.
«شبحی در اروپا در گشتوگذار است، شبح کمونیسم! همه نیروهای کهن اروپا در راستای تعقیب و شکار مقدس این شبح همپیمان شدهاند». با این گزاره کتاب “مانیفست حزب کمونیست” آغاز میشود که کارل مارکس و فریدریش انگلس آن را در 21 فوریه 1848 در لندن به چاپ رساندند. چاپ این کتاب در آستانه انقلاب فوریه در فرانسه و انقلاب مارس در آلمان، و زنجیرهای از انقلابهای دیگر در اروپای میانی – از اتریش گرفته تا بوهم و مجارستان و ایتالیا – درونمایهای پیشگویانه داشت، یک پیشگوئی، یا بهتر بگوئیم یک آرزوی پیامبرگونه که هرگز برآورده نشد.
اگر آنچه که کارل مارکس و فریدریش انگلس در 21 فوریه 1848 دیده بودند – آنگونه که تاریخ بدرستی نشان داد – تنها و تنها یک “شبح” بود، از روز هفتم دیماه 1396 تا به امروز بر سپهر سیاسی و اجتماعی ایران یک “روح” در گشتوگذار است، روحی که بخشی از مردم حتا در زیر باران گلوله و گاز اشکآور نیز خواهان شادی آنند؛ روح رضاشاه، بنیانگذار همان دودمانی که گفتمان 57 در دشمنی کورکورانه با آن ساخته و با خوانشی ستیزهجویانه از آن پرداخته شد.
در هفتم و هشتم دیماه 1396 چه چیزی در مردم دگرگون شده بود؟ چرا همان مردمی که هفت ماه پیش از آن، هم در درون ایران و هم در بیرون آن، روز را با شوق به پای صندوقهای رای رفته و شب را با رقص سرمستانه خود از گزینش شیخ بنفش بسر آورده بودند، اینچنین بر برگزیدگان خود خشم آورده بودند و نام بزرگترین دشمن روحانیت شیعه را فریاد میکردند؟ آیا این مردم براستی فریب برنامههای تلویزیونی را خورده بودند؟ یا آنگونه که تحلیلگران خودخوانده “اپوزیسیون” دوست دارند به خود بباورانند، همه اینها توطنه سپاه و علمالهدی برای کینهکشی از حسن روحانی بود؟
به گمان من رویگردانی از انقلاب 57 و هیولای هفتسری که از زهدان آن بدر آمد، یا آنگونه که من میپسندم، چرخش گفتمانی نوین، پسلرزه پیوسته و دنبالهدار زمینلرزه استان کرمانشاه در 21 آبان 1396 است. در آن شب خبری سرتاسر سپهر اینترنت را همچون آتشی رونده درنوردید و خشم ملتی را برانگیخت: گفته شد اسحاق جهانگیری در پاسخ درخواست کمک استاندار کرمانشاه گفته است: «فعلا در جشن تولد رئیسجمهور هستیم، فردا اقدام میکنیم». راست یا دروغ این خبر را نمیتوان آزمود، ولی آنچه که در پی آن آمد، برای مردم خط قرمزی بود که هیولای برآمده از انقلاب از آن گذر کرده بود. مردم بناگاه به چشم خویش دیدند همه آن ترانههایی که در این سالها به بهانه “اصلاحات” و “گذر مسالمتآمیز” و “انتخاب میان بد و بدتر” و “تحولخواهی” در گوش آنها خوانده شده، چیزی جز یک فریب بزرگ نبوده است، که آنان با همکاری “اپوزیسیون” باورمند به گفتمان 57 دچارش شدهاند. مردمی که همیشه و در برابر همه دشواریها براستی تنها بودند، اینبار به تنهائی خویش آگاه شدند. دریائی از کمکهای مردمی روانه شهرهای آسیبدیده شد و یکی از زیباترین و شکوهمندترین رخدادهای پس از انقلاب را در برابر چشمان ناباور ایرانیان به انجام رسانید: شمار خودروهای هممیهنان چنان انبوه بود که راهبندانی بدرازای بیش از 30 کیلومتر پدید آمد و ایرانیانی که از هشت گوشه کشور بیاری هممیهنانشان شتافته بودند، در دل آن تنهایی، انبوهی خویش را دیدند و یکدیگر را یافتند. حکومت برآمده از انقلاب بدین بسنده نکرد، مآموران سپاه از سویی تا جایی که میتوانستند در کار کمکرسانی کارشکنی کردند و از دیگر سو بمانند باجبگیران سر گردنه بخشی از کمکهای مردمی (برای نمونه چادرها یا ابزار پختوپز و . . .) را مصادره کردند.
آنچه که از پی آن آمد، تنها نزدیکتر شدن فاصله میان خیزشها در تیرماه 97 و آبان 98 و . . . نبود، پابپای این خیزشها شعار “رضاشاه، روحت شاد!” و دیگر شعارهایی که هم گرایش بخشی از مردم به پهلویها و هم دلزدگی آنان از گفتمان 57 را نشان میدادند، فراگیرتر میشدند. از سوی دیگر حکومت برآمده از انقلاب نیز که تا پیش از آبان 96 وانمود میکرد «میخواهد، ولی نمیتواند» از بزنگاهی به بزنگاه دیگر و از زمینلرزه ازگله تا متروپل آبادان نقاب از چهره افکند و آشکارا نشان داد «نه میتواند و نه میخواهد». بدینگونه ساختمان متروپل به نماد یک گفتمان فرارُست، گفتمان انقلاب 57 که از آبان 96 دچار فرسودگی روزافزون شده بود، با این ساختمان بیکباره فروریخت و از هم پاشید.
آینده ایران در گرو بازگشت به گذشته آن است. این بازگشت ولی یک بازگشت واپسگرایانه نیست. این بازگشت نگاه به گفتمانی دارد که در برابر گفتمان اسلامی-مارکسیستی انقلاب 57 شکست خورد و بخشی از مردم ایران این نکته را بخوبی دریافتهاند: میدان نبرد انقلاب 57 میدان جنگ میان آزادی و خودکامگی نبود، در این میدان بمانند هفت دهه پیش از آن مشروطه در برابر مشروعه ایستاده بود. در آن هفت دهه هیولای روحانیت شیعه تنها در 16 سال از پادشاهی رضا شاه و در 25 سال از پادشاهی محمدرضا شاه تا اندازهای به زنجیر کشیده شد. “رضا شاه، روحت شاه” آرزوی به بند کشیدن دوباره این هیولا است، آرزویی که جز با گسست همهسویه از گفتمان 57 برآورده نخواهد شد.
ولی گفتمان 57 چیست و چرا باید همه رشتههای پیوند با آن گسسته شود تا ایران بتواند کالبد زخمی خود را برافرازد و گامی فراپیش نهد؟ گفتمان 57 بزنگاهی است که در آن پدربزرگ و نواده به هم میرسند. اگر شیخ فضلالله نوری نماد مشروعه و پدر اسلامیسم باشد، نواده او نورالدین کیانوری نیز نماد کمونیسم ایرانی و پدر مارکسیسم اثنیعشری است. این دو در بزنگاه 57 نه تنها به هم میرسند، که در برابر گفتمان سوم جامعه ایرانی که ناسیونالیسم نوینگرا باشد همپیمان میشوند. پس اگر دیوانسالاری حکومت پهلوی را نماد و نماینده این ایرانگرائی بدانیم، آنگاه جای شگفتی نخواهد بود که یک کینه کور به پهلویها که جان و روان “پنجاهوهفتیها” را به تسخیر خود درآورده، یک وسواس سیاسی که من آن را “عقده پهلوی” مینامم، برترین و آشکارترین ویژگی این گفتمان باشد. جامعهای که میخواهد از این گفتمان گذر کند و رشته پیوندهای درونی و بیرونی خود را از آن بگسلد، بناگزیر بسراغ همین برترین ویژگی میرود و با شعارهایی نمادین این گسست و این گذر را به نمایش میگذارد. در چنین بستری است که سخنان شاهزاده این دودمان، پژواکی در خور مییابد و خون تازهای در رگان انقلاب نوین روان میکند. گفتمانی که با یک رضا آغاز شد، پس از یک شکست سیاسی در سال ۵۷ اکنون بدست رضایی دیگر بازآفریده میشود.
شبحی که مارکس و انگلس دیده بودند، همانی بود که آنان پنداشته بودند، یعنی تنها و تنها یک شبح، و تاریخ نشان داد که با شبح نه میشود انقلاب کرد و نه میتوان سامانهای نو برافکند و سامانی نو پدید آورد. به وارونه آن، روحی که امروز بر سپهر ایران در گشتوگذار است، شبح یک آرمان، آرزو یا ایدئولوژی نیست. این روح، روان و فروهر مردی از گوشت و پوست و استخوان است که گفتمان 57 همه دستآوردهای حکومت او و پسرش را نشانه گرفته بود و توانست بخش بزرگی از آنها را نابود کند. “رضا شاه، روحت شاد!”، “ای شاه ایران، برگرد به ایران”، “ایران که شاه نداره، حساب کتاب نداره” را میتوان در کنار “ما انقلاب کردیم، چه اشتباه کردیم” و “فتنه 57، باعث فقر ملت” نماد و نشانگری بر رویگردانی مردم از گفتمان انقلاب اسلامی دانست. نمیتوان با هیولایی خونریز و ویرانگر درگیر شد، ولی جانوری را که او را زاده است ستود و بدان دل بست.
ایران در کوران یک انقلاب نوین است. این انقلاب پیش از آنکه در خیابان به انجام برسد، نخست در اندیشه و جان و روان ایرانیان به بار خواهد نشست. انقلابی نو در برابر انقلاب ۵۷، یک “ضد انقلاب”. گفتمان این انقلاب نوین، همان است که شعار حکومت پهلوی بود: همه چیز برای ایران.
«روحی بر سپهر ایران در گشتوگذار است، روح ایرانگرائی. همه نیروهای کهن جامعه در راستای تعقیب و شکار مقدس این روح همپیمان شدهاند»
بنیاد میراث پاسارگاد