آناتومی یک شکست ـ مرضیه محبی

اعدام‌سمیرا سبزیان بیش از ان که جان باختن یک زن تنهای بی پناه طرد شده، یک مازاد، باشد یک شکست برای جامه مدنی ای بود که نتوانست نیروهای خودش را برای تحصیل رضایت شاکیان و حل وفصل ماجرا پس از ده سال از صدور حکم قصاص بسیج کند و اعتبار خودش را به چوبه دار باخت.
سمیرا یک مورد استثنایی نبود،بلکه استثنایی بود که در ایران به قاعده تبدیل شده  زنی که از سوی نظام ایدیولوژیک زن ستیز ودر چارچوب یک‌گفتمان مرد سالار به انقیاد در امده و هویت مند شده است.از پرداختن به او به مثابه فرد چشم‌میپوشم وبه عنوان یک زن در نظم حاکم بر ایران به او مینگرم.زنی در زندان شرع و قانون و نظام جنسیت، برای تولید جمعیت و تامین نیاز جنسی و کار در خانه برساخته میشود..بی هیچ حق تعین یافته دیگری.زنی که انچنان که میگویند نوجوانی اش را با تیغ تیز  ازدواج از بدنه روانی او جدا کرده اند.
زنی که حق طلاق و حق دادخواهی برای خشونتهای احتمالی خانگی هم نداشته و خانواده ای هم از او حمایت نمیکرده است.
این زن درین ساختار، به یک قاتل بدل شده و نمیتوانم مسولیت قتل را مستقیما بدوش او بگذارم، هرچند که وجه مشدد جنایت ان بوده که دست خواهر سیزده ساله اش راهم به ان الوده است.یعنی وقتی خشونت سیستماتیک میشود دامنگیر میشود واز سرایت ان گریزی نیست.
اما درعین حال نمیتوانم وجدان خود را راضی کنم که وجه تاریک‌جنایت را با تکرار مداوم کودک همسری تقلیل بدهم و مثلا این شائبه را ایجاد کنم که کودک همسری بازتولید خشونت را توجیه میکند . سمیرا محکوم به قصاص شد ورشته بی سرانجام خشونتی دیگر  در حق او اغاز شد.اول طرد او از سوی خانواده وبستگانش.
زن زندانی اساسا بسیار فراتر از مردان در فرایندطرد وحذف ومحرومیت قرار میگیرد.او کسی را ندارد که برایش وکیل حرفه ای کارامد بگیرد ومتاسفانه نظام وکالت تسخیری در اغلب موارد ناکارامد است. نوعا  پولی هم‌ برای انعقاد قرارداد با وکلا ندارد ودر نظم حاکم بر قضای ما سازمانهای جامعه مدنی هم دست بسته وسرکوب شده و محکوم به نابودی اند و قدرت انها برای جبران کاستیهای حقوقی و اجتماعی زنان زندانی ازبین رفته است.
اینچنبن است که این زنان به سودای تجارت بدنهاشان، با وجهی بنام دیه،  گاه سالها در زندان میمانند و معلوم نیست نظام اسلامی چطور میتواند بهای ازادی ده ساله یک انسان را که از او بدون هیچ حکمی دریغ شده، بپردازد و این مساله اساسی در قضای اسلامی را حل کند که زندانی شدن کسی که حکم او قصاص است ونه حبس چه توجیه قانونی دارد وبرچه اساس جان این ادمیان به اسارت اولیا دم در می اید ؟
اما او که ده سال با مرگ زیسته و هر سحرگاه با صدای اذان با دار در امیخته،چطور هیچگاه در کانون توجه خیل خیرین خداباوری که گلباران میکنند و مجالس اشرافی می ارایند و دیه فراهم‌میکنند قرار نگرفته و چرا دست کم‌،مددکاران زندان به رسم مالوف اورا معرفی نکرده اند.اخر معنای کش دادن ده ساله اجرای حکم اعدام مگر چیزی جز امید به معامله ای شیرین تر از مرگ است؟
قطعا اولیا دم او ویژگی خاصی نداشته اند.مشکل خود سمیرا بوده است.
“حیات برهنه” ،کسی که از استانه زیست سیاست،به بیرون پرتاب شده و از همه وجوه انسانی فقط شایستگی اش برای کشته شدن، باقی مانده.در واقع سمیرا جز یک رفیق اتفاقی ،یک زندانی سیاسی که روزی همبند او بوده و حالا صدایی یافته است، هیچ کس را نداشته.هیچکس به زندگی یا مرگ یک مازاد اجتماع که به حاشیه پرتاب شده، نمی اندیشد.برای گروههای خیر وحقوق بشری چه سود هزینه کردن  برای چنین کسی؟
امروز آن کسانی که توانایی سخن گفتن با خانواده مقتول را داشتند و پیامهای ملتمسانه ما را دیدند و دم بر نگشودند، باید با  مسوولیت وجدانی خود روبرو شوند و اگر در معامله های پرسود با خدایشان، تنی چند را قبلا با استفاده از فنون رضایت گیری نجات داده اند،به ذخیره اخروی خود اعتماد زیادی نکنند.
انان که به صرفه ندیدند از من به تبعید رانده شده ،بپذیرند که محذوف ومطرودی دیگر بزودی بر دار خواهد رفت.
درین میان رسانه ها نیز با تن سمیرا  تجارتی پرسود براه انداختند وانقدر قصه گفتند و مرثیه خواندند و متاع خود را با قصه های تازه اراستند که خانواده مقتول از معامله شرمش امد و هر چه سبک سنگین کرد ، جان سمیرا را گران بهاتر از دیه های احتمالی دید و انتقام جویی خشن را دارای وجهه ای برتر از ایفای نقش رحمان ورحیم و .. دید.
ما به چوبه دار باختیم، به نظام قضایی مبتنی بر انتقام کور که علاوه برجان ازادی محکوم راهم به مدت ده سال میگیرد، باختیم. به عدم تصور درست از شرایط ایران باختیم، به استحاله اصلاح طلبان خیر نمای تاجر باختیم، به رخوت مردمان در برابر جانی بی بها، باختیم.ما به نابودی مقوله ای بنام اخلاق باختیم.بخشش عبور از انتقام، دوست داشتن انسان،از جنس گم شده ای بنام اخلاق است، چیزی که نمیشد ان را از خانواده مقتول انتظار داشت ،کسانی که ودیعه حاکمیت خونخوار جمهوری اسلامی یعنی حق کشتن را به جان پذیرفته بودند.
 (اینک که انان دستشان به گند انتقام الوده است، نمیتوانم در قید مرزهای ادب بمانم.)
دريدا فیلسوف فرانسوی که سالها در باره مجازات اعدام مطالعه کرده ،”اصرار دارد كه بخشايش بايد خود را همچون “كنشي نا ممكن”بنماياند.او همچنين به مفهوم “مبادله”(exchange )اشاره ميكند كه نابيت بخشايش را فرو ميريزاند.يعني زماني كه تبادل ميان فردي كه طلب بخشش ميكند و فردي كه مي بخشايد، پديد آيد آنوقت نمیتوان نام بخشايش بر آن نهاد.(تصور كنيد تحت شرايطي گناهكاري را مي بخشم كه اظهار پشيماني ميكند.شيوه اش را اصلاح ميكند .طلب بخشايش ميكند و از اين رو با تعهد اخلاقي تازه اي متحول ميشود و از آن پس ديگر همان فردي نيست كه مجرمش ميخواندند در اين صورت آيا ميتوان همچنان از بخشايش سخن گفت)او ميگويد ” ميانجي گري و وساطت حجابيست كه نابيت را ميزدايدو مي ميراند.
نابيت مثل سكوت است كه حتي آوردن نامش آن را ميشكند.”
اما به نظر ميرسد بخشايش ناب و غير مشروط نمي تواند هيچ معنايي داشته باشدو هيچ قطعيتي و وضوح و روشني اي.اين تنها يك جنون ناممكن اما مقدس است.
دريدا از يك دموكراسي درپيش رو ياد ميكند كه برآيند آمال اوست.و ميگويد”در اين وضعيت عبارت تورا ميبخشم غير قابل تحمل و نفرت آور است چرا كه روندي عمومي و از بالا به پايين را تداعي ميكند و اثبات كننده ي مفهوم حاكميت است.”درپايان ميگويد آنچه من در سر ميپرورانم آنچه را سعي ميكنم در شكل نابيت و ناب بخشايش كه شايسته ي نامش باشد به تصوير در آورم بخشايش بدون قدرت است و نه تنها نامشروط  بلكه بدون حاكميت و اقتدار.
پس وظيفه ي دشوار ضروري و ظاهرا ناممكن اين است كه بي شرطي و حاكميت از هم تفكيك شوند.كه زيبا ولي دست نايافتنيست.آيا روزي اين اتفاق میفتد؟
مرضیه محبی_ وکیل دادگستری

 

بنیاد میراث پاسارگاد

Read Previous

در درازای شب یلدا – آرمین لنگرودی

Read Next

برخی از ریشه های تاریخی نگرشِ مدرن ـ ابراهیم هرندی