آنروزها
که آتش برگ های پائیزی
بر هیمه شانه های باد
می چرخید
و سپیدارها
هنوز
بلند و راست قامت ایستاده بودند
و بید مجنون
سایه بانی بود خنک
برای آسودن
نه این ماتمزده پریشان غمناک
و شب
سرشار شعر بود و بوی یاس و باران
و ماه
صورت گردش را
از پشت سایه کوه
هر شب با لبخند نشان می داد
آن روزها
که گیسوانم
فروغ غروب بود و
گریبانم صداقت طلوع
آن روزها در گرداب گذشته گم شدند
این روزها
روزهای دیگری هستند
و من
من دیگر
و خدا
شبحی ست نامریی
که گاه هست
و گاه به یک فرمول ریاضی تبدیل می شود
بنیاد میراث پاسارگاد