از ساچمه-سار کردن نوجوانان ایرانی تا نهـاد، نهـادواره – ابراهیم هرندی

رویدادهای فلاکتباری مانندِ جنگ، یورش بیگانگان، قحطی، بی آبی، زلزله، و بیماری های واگیردار و فراگیری چون وبا، طاعون و اِبولا، راه تاریخِ هر جغرافیا را به کژراهه می برد و گیرها و گرفتاری های موجنده ای ببار می آورند که واتاب های بسیاری از آن ها تا سده ها دردهای بی درمانِ اجتماعی و فرهنگی می زاید و کژی ها و کاستی های بی پایان نمایی پدید می آورد. برپایی حکومت اسلامی در ایران را یکی از این رویدادهای فلاکتبار و ناخجسته ی تاریخی باید دانست. ستمی که این حکومت تاکنون برمردم ایران روا داشته است، لایه های پنهانی دارد که بازتاب های زیانبارِ آن ها تا سال ها دامن خواهد گسترد و زمینه سازِ مرگِ تدریجی هزاران هزار نفر خواهد شد و نابسامانی های فردی، خانوادگی، اجتماعی و فرهنگی بسیار نیز ببار خواهد آورد. شمارشِ این زیان ها، کارِ جامعه شناسانِ روند پژوه و برنامه ریزانِ بهداشت و درمان همگانی ست. من در این یادداشت، تنها به یکی از این آزارهای برنامه ریزی شده ی حکومتی که جنایتی آشکار علیه بشریت است و تاکنون واتاب های خاموش، اما بسیار پُرپیامدی در ایران داشته است، می پردازم. این جنایت، کاربردِ ساچمه ی سُربی در تفنگ های ساچمه ای و کلت های ساچمه زن فلزی ست که نیروی خیزش- کوب و “آتش به اختیار”، در خیابانهای ایران بسوی مردم شلیک می کنند.(1)

گزارش ساچمه-سار کردن مردم، بویژه نوجوانان، در مقایسه با کاربردِ کلوله ی آتشین، کاری بسیار ناچیز می نماید، زیرا که کمتر کسی می داند که این ساچمه های سمی در چند دهه ی گذشته، هزاران نفر از هم میهنان ما را کر و کور و لال و فلج کرده است و می تواند شمار فزاینده ای از آنان را پس از چندین سال به سرطانِ های پوست، خون، استخوان، پستان، دهان و دندان و نیز کاستی های خونی، هورمونی، گوارشی، عصبی، روانی و خواب و خوراک دچار کند.(2) نزدیک به 95 درصد از فلزی که در این ساچمه ها بکار می رود، سربِ خالص است. اگرچه اکنون سال هاست که ساچمه های فولادی جای ساچمه های سربی را گرفته است، اما ارزانی سرب و کاراتر بودن آن در زخم گشایی درونی و آسیب رسانی سبب می شود که این گونه ساچمه، در کشورهای دیکتاتوری مشتری های بیشتری داشته باشد. توان آلایندگیِ ساچمه های سربی چنان است که مامورانی که شهرها را از وجودِ جانوران موذی مانند؛ موش صحرایی، روباه و سگ های ولگرد پاکسازی می کنند، پس از شلیکِ چند ساچمه به هرجانور، چندان در بندِ دستگیری آن ها نیستند، زیرا می دانند که جانورِ تیرخورده، اندی پس از تیرخوردن، براثر افزایشِ میزان سرب خون اش زمینگیر خواهد شد و پس از آن خواهد مرد. البته در پیوندِ با انسان چنین نیست، اما اگر ساچمه ای به ارگان های حیاتی جانوران مانندِ مغز، قلب، ریه، جگر، کلیه، چشم و… برسد، می تواند خطرِ مرگ بهمراه داشته باشد، زیرا که هم کارکرد آن ارگان ها را برهم می زند و هم درآوردن ساچمه از آن ها همیشه شدنی نیست. حتی هنگامی که همه ی ساچمه ها از تن قربانی بیرون آورده می شود، میزان آلودگی خون او تا چندی بالا می ماند.

سُرب، فلزی بسیار سمی برای تن و جانِ جانوران است. این فلز در چند دهه ی گذشته بخاطر پُرنما شدنِ نقشِ آلاینده های زیستبومی در مرگ و میر انسان و افزایش میزانِ سرب در آب و خاک و هوا، موضوعِ آزمایش ها و پژوهش های بسیاری بوده است. در کشورهای صنعتی اکنون سال هاست که سرب از رنگ های ساختمانی و اسباب بازی های کودکان کنار زده شده است و میزانِ سربِ سوخت های فسیلی مانندِ بنزین و سوخت هواپیما نیز بسیار کاهش یافته است. از اینرو در کشورهایی که کیفیتِ آب و خاک و هوا در راستای سلامتِ همگانی به شیوه ی نهادینه کنترل می شود، میزان سرب، یکی از سنجه های سلامتِ زیستبومی انگاشته می شود. در آن کشورها، مردم از آسیب های آلایندهای شیمیایی در امان هستند و تنها کسانی که در معدن های سُرب کار می کنند و یا با این فلزسروکار دارند، گهگاه دچار آلودگی می شوند. اما در ایران و چند کشورِ دیگر، کاربرد ساچمه های سربی در خاموش کردن خیزش های مدنی مردم، سبب شده است که بیماری های ناشی از آلودگی سرب، بسیار فراگیر باشد. البته کسی نمی داند که این شیوه ی خیزش کوبی تاکنون چه واتابهای ناگواری داشته است. کسی نمی داند که تاکنون چند نفر در ایران این گونه جان باخته اند، چند خانواده داغدار شده اند و یا از هم پاشیده شده اند. کسی نمی داند که چند درصد از آسیب دیدگان توانسته اند همه ی ساچمه ها را از بدن خود بیرون بیاورند. چند نفر ناکاره و افتاده شده اند و نیز میزان مرگ و میرِ آسیب دیدگان در مقایسه با دیگران چگونه بوده است. این گونه پرسش ها در حکومت اسلامی، پرسنده را بپای دار می برد.

چند سال پیش که کشاورزان بستوه آمده و بپاخاسته ی شهر ورزنه را دژخیمان حکومتی در یورشی ناگهانی ساچمه باران کردند، با ناکاره شدنِ بسیاری از جوانان آن شهر، بُهتی باورنکردنی مردم را فراگرفت. این یکبار دیگر نیز در سال گذشته برای کشاورزان در اصفهان تکرار شد. (3) رویدادهای این چنینی که شاید پس از یورشِ سونامی وار و ددمنشانه ی مغولان به ایران سابقه نداشته است، تاریخ شهر را به پیش و پس از خود تقسیم می کند. از آن پس چشم انداز همگانی آنچنان تیره و تار می شود که در آن، خوش بینی به افسانه می ماند و مردم هرگز دیگر بار نویدِ روزهای بهتر را باور نمی کنند. اکنون ورزنه را شهرِ کوران نیز می توان خواند. شوربختانه، سانسور حکومتی و دوری آن شهرک از مرکز سبب شد که پس از آن رویداد، دیگر خبری از آنچه برمردمِ ورزنه رفت و همچنان می رود، نداشته باشد. در کشورهایی که با شیوه ی دیکتاتوری اداره می شوند، هرگونه پی گیری رسانه ای، آمارگیری، کندوکاو، پرسش، سنجش، آزمایش و پژوهش با خطرِ مرگ همراه است. این چگونگی سبب شده است که حتی گزارش آزمایش ها و بررسی های پزشکی و دانشگاهی در پیوند با پیامدهای آلایشِ سربِ ساچمه ای ناراست و نادرست باشد. نگاهی به ژرونال های پزشکی دانشگاه های ایران نشان می دهد که رپورتِ پژوهش ها و گزارشِ بررسیِ آزمایش هایی که درپیوند با میزانِ سرب در خونِ قربانیان یورشِ ساچمه ای منتشر می شود، ساختار و بافتاری امنیتی داشته باشد و پایاندادِ بسیاری از آزمایش ها و پژوهش ها در این باره، با حقیقتِ موجود ناهمخوان باشد. (4)

در روزگار کنونی تفنگ های ساچمه زن کاربرد فزاینده ای یافته است. این چگونگی از آنروست که اکنون پیدایش شبکه های اجتماعی، پنهان نگاهداری آمار کشتگان را در خیزش های همگانی دشوار کرده است. از اینرو، ساچمه سار کردنِ مبارزان که کشته های آنی ندارد، آسانتر و ارزانتر و بهتر از کاربردِ سلاح گرم و کشتارِ در برابر گوشی های دوربین دارِ شهروند خبرنگاران پنداشته می شود. از سویی نیز، کاربردِ ساچمه های سربی در برهم زدن تظاهرات گروه های انسانی در کشورهای مصر، بحرین، کشمیر و ایران تاکنون کارا بوده است. با این گونه تفنگ ها می توان انبوهی ساچمه در اندازه های گوناگون بسوی قربانی شلیک کرد. البته ساچمه ی سربی باید روکشی پلاستیکی داشته باشد تا هنگام وارد شدن به درون تنِ قربانی، از آلوده کردن ارگان های او پیشگیری شود، اما گویا همه ی ساچمه هایی که تاکنون در کشورهایی که نام برده شد، بکار رفته است، برهنه و آلایش زا بوده است. پروتکل کاربرد تفنگ ساچمه ای می گوید که شلیک کننده باید کفشهای مردم را هدف بگیرد، اما بدبختانه هرجا که این سلاح بکار رفته است، صدها نفر یک یا هردو چشم خود را از دست داده اند. گونه هایی از این ساچمه ها، هنگام برخورد با تن انسان، پوست را می شکافد و در بدن پس از چرخیدن می ایستد. این چرخش سبب می شود که اگر ساچمه به چشمِ قربانی بخورد، آنرا از درون بشکافد و ای بسا که کور کند و رسیدنِ آن به مغز، بخش هایی از تورینه ی عصب های آن را نابود کند.

در سال 2010 که ارتش هندوستان به ایالت کشمیر یورش برد، سربازان هندی تا چندی مبارزان کشمیری را در کوچه و خیابان ساچمه باران می کردند. پژوهش های چندی در آن ایالت نشان داده است که پزشکان هرگز نتوانستند همه ی ساچمه ها را از تن بسیاری از قربانیان بیرون بیاورند. شمارِ بزرگی از آن قربانیان، چند سال پس از آن رویداد، درگیرِ بیماری های ناشی از آلودگی به سرب بودند. شمار زیادی از کسانی نیز که همه ی ساچمه ها از بدنشان بیرون آورده شد و خونشان سرب زدایی شد، یا با ناکارگی و افسردگی و اختلالات عصبی، هورمونی و روانی بسر می برند و یا همچنان افتاده و دردمند هستند.(5) البته باید گفت که خوشبختانه در تنِ بسیاری از آسیب دیدگان، شبکه ی مصونی آن ها ساچمه هایی را که به ارگان های حساس نخورده اند، پس از چندی با لایه ای از چربی می پوشاند تا از توان آلایندگی آن ها بکاهد.

در پژوهش گسترده ای در سال 2015 نشان داده شد که شلیکِ ساچمه از پنج متری، می تواند برای قربانی از 85 تا 90 درصد خطر مرگِ آنی داشته باشد. این پژوهش همچنین نشان داد که چون هدف گیری با تفنگ ساچمه ای بسیار دشوار است، کاربران همیشه هدفِ خود را به رگبار می بندند. این چگونگی، نه تنها قربانی را به خطِ بی بازگشت می رساند که بسیاری از کسانی که دور و بر او هستند را نیز ناکاره می کند.(6) چنین است که سازمان عفو بین الملل سال هاست که کاربردِ هرگونه ابزار ساچمه زن را محکوم کرده است و خواهان قدغن کردن کاربردِ این گونه سلاح ها در خیزش های مردمی ست.

کوشش هایی که تاکنون برای پیشگیری از این خشونت آشکار علیه بشریت شده است، با چشمداشت به شمارِ اندکِ کاربردِ سلاح ساچمه زن در جهان بوده است. اما قربانیانِ این جنایت با پیدایشِ حکومتِ اسلامی ایران و نیز کاربردِ آن در کشمیر و چند کشورِ دیگر در چند دهه ی گذشته چند برابر شده است. کسی شمارِ ساچمه خوردگان ایرانی را نمی داند. فراتر از آن کسی نمی داند که این جنایت تاکنون چندصد نفر را اندک اندک بکام نیستی فرستاده است. هم نیز این که جنایت هایی از این دست، تاکنون چه بازتاب های ناگواری داشته است. این که چند کودک کور، کر، لال، روانی، ناکاره و یا یتیم شده اند؟ چند خانواده در پی مرگ هر قربانی فرو ریخته است؟ چه فشاری این حجم انبوهِ ناکارگان بر سیستم بهداشت و درمانِ کشور داشته است؟ آلودگی سربی چه بازتابی بر کیفیت خون در ایران داشته است و چه بیماری هایی را در ایران بیشتر کرده است؟ بازتاب این روندِ فزاینده چه گسل های فرهنگی، اجتماعی و بهداشتی را کمتر و یا بیشتر کرده است و چه تاثیری بر چشم اندازِ آینده ی ایران خواهد داشت؟ این ها چندی از پرسش هایی ست که در هرجامعه باز می توان و باید کرد.

شمارِ جنایت های پنهان در هرجامعه، پیوندِ یکراستی با وجودِ نهادهای مدنی در آن جامعه دارد. مردم کشوری که نهادِ مدنی ندارد، هرگز خبر از آنچه حکومت بنام آن ها می کند نیز ندارند و نمی توانند داشته باشند. نهادهای مدنی، پایگاه های پاسبانی از بخش های گوناگونِ جامعه اند که با پایشِ هماره ی برنامه های دولت و شیوه ی کارکردِ کارگزاران آن، مردم را از چند و چونِ کارایی آن دولت با خبر می کنند. هرگاه و هرجا نیز که دولت، بهره برداری نادرست و غیرقانونی از قدرتی که مردم بدو سپرده اند می کند، آژیرهای این نهادها به صدا در می آید و مردم را هشیار و بیدار می کند. چنین است که در کشوری که نهادهای مدنی کارا و آزاد ندارد، گفتمان “پیشرفت” نیز معنا نمی تواند داشته باشد.

بدبختانه نبودِ نهادهای مدنی در ایران سبب شده است که “حقیقت”، همیشه در کشورِ ما در زیرِ تلمباری از واقعیت های دروغین پنهان باشد. “حقیقت”، همیشه در همه جا، در پرده های چند لایه ای از “واقعیت” پنهان بوده است. واقعیت، چیزی ست که درنخستین نگاه، دیده می شود و لایه رویینِ هر پدیده را بما نشان می دهد. اما حقیقت رازی ست که واقعیت ها، روی آن را می پوشانند و آن را پنهان می کنند. این چگونگی، بخشی از ترفندمندی نظام قدرت است که می کوشد ذهن ما را در پیوند با هر روند و رویدادِ اجتماعی بسوی نتیجه ای که می خواهد، رهنمون کند. این کار با سانسور کردن جزئیات انجام می شود. پرداختن به جزئیاتِ هر روند و رویداد، ابزارِ رسیدن به حقیقت است. هرجا که نهادهای مدنیِ کارا وجود دارند، پنهان کردن جزئیات هر رخداد دشوارتر است. واروی این سخن این است که کشوری که نهادِ مدنی ندارد، حقیقتِ هیچ موضوعی نیز هرگز در آن آشکار نمی شود. اگر ما در ایران “نهادِ بهداشتِ و درمان”، بجای دکانهای پزشکی و دارو فروشی می داشتیم، حقیقتِ جنایتی مانندِ کاربردِ ساچمه ی سربی و میزان آسیب های آن به سلامت مردم، بسیار زود آشکار می شد و دست اندرکاران نهادهای رسانه ای، خبرهای آن را با جزئیات اش هر روز و شب برنما و پُرنما می کردند تا دکان های درمان و دارو فروشی خودبخود بسته شود. البته اگر این دونهاد در ایران وجود می داشت، نه ارگانهای سرکوب ساچمه ی سربی می خریدند و نه سرکوبگران شرزه کاربردِ آن را می داشتند.

نهادهای مدنیِ مدرن، دستاوردهای فرهنگ و تمدنِ مدرن اند و پس از روزگار روشنگری پدید آمده اند. این نهادها برساخته هایی تاریخی – سیاسی هستند که برای گرفتنِ زهرِ قدرت و کنترل آن در جامعه ی دموکراتیک پدید می آیند. کارِ بنیادی این نهادها، آموزش و پرورشِ شهروندِ مدرن و کوشش در آگاهی رسانی به او و نیز پاسبانی از حقیقت و پیشگیری از فریبِ مردم بوسیله دولت و گروه ها و نیروهای مردم فریب است. نهادهای مدنی مدرن، تفاوتهایی بسیار ژرف و بنیادی با نهادواره هایی مانندِ حکومت، سلطنت، روحانیت، خان سالاری، مذهب، قوم، قبیله، خانواده، بازار و… دارند. نهادهای مدنی ریشه در فرهنگ دموکراتیک دارند و شیوه ی کارکردِ آن ها سازگار با گزاره های اعلامیه ی جهانی حقوق بشر است. اما نهادواره های سنتی، ستون های پایداری خودکامگی شاهی ستمگر یا خانی ویرانگر و یا موبدی خود-خدا-خوان اند و مردم را رمه وار، کرنشگر و سربفرمان می خواهند.(7)

بدبختانه ما در ایران نهادِ آموزش و پرورش نداریم و هرگز نیز نداشته ایم. اما بجایش دستگاه عریض و طویل و پرخرجی داریم که کارش سرکوبِ خلاقیتِ کودکان و نوجوانان و کوشش در شستشوی ذهنی آنان و آماده کردنشان برای بندگی و سربراهی ست. ما در ایران نهادِ دادگستری هرگز نه داشته ایم و نه داریم. بجایش بیدادگاه های تیارت مانندی داریم که در آنها در زمانِ نیاز، درام های تراژیک برای هراس آوری و وحشت افکنی اجرا می شود. بجای نهادِ زندان، ساختمانهایی داریم که در آن ها حق خواهان و دانایان و بینوایان و زنان و مردان آزادیخواه را انبار می کنند و آن ها را شلاق می زنند و شکنجه می کنند. ما در ایران نهادِ بهداشت و درمان به معنای مدرن آن هرگز نه داشته ایم و نه داریم. آنچه داشته ایم وداریم، وحشت کده هایی ست که بسیاری از آن ها به سرِ گردنه می ماند و در آنها بیماران و خانواده هایشان را لخت می کنند. چرا؟

زیرا که جامعه ای که نهادهای مدنی دموکراتیک ندارد، پیوندی با فرهنگ و مدنیّتِ مدرن نیز نمی تواند داشته باشد، حتی اگر بزرگترین آسمانخراش های جهان را داشته باشد و مردمانش مصرف کننده ی شیک ترین کالاهای تکنولوِژیک امروزی باشند. ن ها با آن

یادداشت ها:

  1. https://en.wikipedia.org/wiki/Pellet_(air_gun)
  2. https://www.biologicaldiversity.org/campaigns/get_the_lead_out/pdfs/health/Human_Health_Risks_from_Lead_Ammunition.pdf
  3. https://melliun.org/iran/290156
  4. نمونه ای از این گونه رپورت ها را در لینکِ زیر می توان دید: https://www.ncbi.nlm.nih.gov/pmc/articles/PMC4139699
  5. https://blogs.lse.ac.uk/humanrights/2022/06/16/illegal-use-of-pellet-guns-and-human-rights-violations-in-kashmir-varying-perspectives-and-challenges/#:~:text=Conclusion,carried%20out%20a%20religious%20procession.
  6. https://www.ohchr.org/sites/default/files/Documents/Issues/RuleOfLaw/PeacefulProtest/CSOs/omega-research-foundation.pdf
  7. در پیوند با نهادهای اجتماعی نگاه کنید به لینکِ زیر:

https://link.springer.com/chapter/10.1007/978-94-007-1046-7_15

بنیاد میراث پاسارگاد

Read Previous

حسین رونقی در وضعیت وخیمی به سر می برد.، جمعیت بزرگی مقابل بیمارستان دی دست به تظاهرات زده اند ..

Read Next

جمهوری‌ یا پادشاهی؟ پرسش این نیست! – مزدک بامدادان