اسماعيل، تو زنده تری يا من؟ ـ اسماعيل نوری علا

 

 

در مرگ

زنده ماندن

در مرگ

به زنده- مردگان «نه» گفتن

در مرگ

با زنده -زندگان از آینده گفتن

اين آخرين فصل کتاب شعرهای تو ست،

اسماعيل!

در جوانی خیابان های تهران مان را به گفتگو قدم زديم

در جوانی برای نویسندگان مان خانه ساختيم

گاهی، در جوانی، از هم رمیديم

و گاهی، در میانه سالی

در شهرهای غربت

دیگرباره بهم رسیديم.

باور نمی کرديم که انقلاب

نام همینی است که

در خیابان های جوانی مان رخ داده

باور نمی کردیم که با ماشین زمان

مسافر بازگشت به قرن های پیشین شده ایم

و تو، با حيرتی غافلگير

با گزارهء هزاره ات

به فردوسی خبر می دادی که ما

از عهد او نیز عقب تر رفته ايم.

در غربت تلخ

رفیق شیرین هم شديم

تو بر دفتر اسناد رسمی کشوری غریبه

پیوند ما را امضا زدی

و ما

پنجشنبه ها را

ميهمان شادخواری های فقیرانه

و شعرهای تازه ات بوديم

که هر روز بلوع شان حکایت شکوفائی آرزو بود.

آنگاه،

اندکی پس از آنکه سینهء هردومان را گشودندبنیاد میراث پاسارگاد

و قلب هامان را

به تعميری شگرف نوسازی کردند

در پيرانه سری

در پایتخت آنی که روزی دشمن اش می خواندی

به ديداری نو نشستيم

و تو پذيرفتی که کنگرهء مشتاقان آزادی را

به سخنی رنگین بگشائی.

و این 9 سال پیش بود

تنها 9 سال پیش

آنگاه که پشت ميز خطابه

اولین گردهمائی مان را می گشودی

و من باورم نمی شد

که فقط 9 سال بعد

در دور دست های من

در گوشه ای از لندن خاکستری

به همارگی های نیامده خواهی پیوست.

 

نگاه کن:

اکنون عکس و خبر و شعر و سخن ات

هوا را پر کرده

هر پرونده را که می گشائيم تو لب به سخن باز می کنی

و از نفرت های اصیل ات می گوئی

در سرودی که همهء قافیه هایش

به ردیفی از «نه» ختم می شوند

نه به تبعيد

نه به تبعيض

نه به حجاب های تلخ

نه به فرقه های عقیدتی

نه به نمایش های مُهر و تسبیح فریبکارانه.

و چنان اين واژه را تکرار کرده ای

که خود اکنون شکل «نه» شده ای.

اما اسماعيل

به یاد آور که گفتگوی ما، هماره

دربارهء «آری» به آزادی و آبادی بوده است

و اگرچه پشت سر ما خرابه ای تاریخی است

که در آتش می سوزد و دود می شود

اما فرارومان ایرانشهری آرزوئی است

که مردمی از تو  و من بهتر

خواهدش ساخت

تا شاعری ديگر

در هزاره ای ديگر

داستان اش را برای تو تعريف کند.

اسماعيل!

تو تازه زندگی آغاز کرده ای

گداخته در کورهء سوزان باورهای گمشده

و برخاسته از خاکستر ققنوس های آرزومند.

اسماعیل

رفیق غربت ها و هجرانی های کهنسال

با من به راستی بگو

که اکنون

تو زنده تری يا من؟

دنور – 7 خرداد ماه 1400 – 28 ماه مه 2021

 

بنیاد میراث پاسارگاد

Read Previous

حذف شیرهایی که همچنان حکومت اسلامی را می ترسانند

Read Next

یکی از شعرهای ماندگار خویی که تصویر روشنی از زمانه اوست: وندر حق فرهنگ ِ هنرپرور ایران اکرام عُمَر دیدم و اکرام شما نه!