توهم «انتخاب» در اسلام برخاسته از چندین بدفهمی درهم پیچیده است که بر پایهی فرهنگِ دینی و توتالیتاریستی حکومت در ایران بنا گردیده است.
توهم اول از ترجمهی اشتباه آیه ۲۵۶ سوره اَلبَقره میآید که بر طبق آن گویا اسلام خواهان «آزادی در انتخاب مذهب» بوده است. گذشته از آنکه مجازات رایج مرگ برای کسانی که ترک اسلام میکنند، غلط بودن این ترجمه و جنبه صرفاً تبلیغاتی آن را افشا میکند، بایستی ترجمه درست این آیه را اینگونه فهمید: »لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ … فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَۀ الْوُثْقَى لَا انفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ». ترجمه: «در (قبول) دین جایی برای اجبار نیست!… کسی که از باطل دوری و به خدا ایمان دارد، او به یک دستاویز قوی چنگ انداخته، که (از طریق خِرَد) شکستنی نیست (چرا که) این تنها خداست که بر همه چیز عالم است.» بنابراین دین بایستی از «تزلزل» و هرگونه عاملی- مانند پرسش، پژوهش و یا منطق- که به این شک دامن میزند، مُبرا باشد. به همین دلیل است که در آیه ۲ همین سوره گفته میشود: «ذَلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ» یعنی: «این کتابی است، که شک در آن راهی ندارد»! درواقع این آیات گویای آنند که «قبول دین» و «پیروی از خرد» لازم و ملزوم یکدیگر نبوده و «آزادی از طریق تفحص در پذیرش اسلام» سوء تفاهمی بیش نیست: در قبول دین اسلام نبایستی شک کرد!
توهم دوم از آنجاست که در وقایعنگاری اسلامی (فرقهی سُنی) نقل میشود که گویا «جانشینان محمد» پس از او «انتخابی» بودهاند. البته اینکه این داستان تا چه حد «تاریخی» است، موضوع مورد بحث ما در این نوشته نیست و من خواننده را به سایر نوشتههای خود در زمینهی چگونگی پیدایش اسلام رجوع میدهم. ولی در همین داستانسرایی اسلامی هم تأکید نه بر «انتخاب مردمی» بلکه بر «انتخاب از بین چهار حواریون» محمد است! این انتخاب از عملی حکایت دارد که «چهار تن از خواص»، در بین خود، دوران حکومت را تقسیم نمودهاند. اینکه این انتخاب تا چه حد با اسطرلاب دمکراسی همخوانی دارد را بایستی هر کسی برای خود پاسخ بگوید. بعلاوه نمونهی این انتخاب را ما در تعیین جانشینی خمینی دیدیم: خمینی به رفسنجانی گفت «چرا نداریم؟ همین خامنهای!» در مورد اعتقادات شیعه پیرامون جانشینی محمد دیگر حرفی لازم نیست: فرقهی شیعه اساساً از همان آغاز مبانی فکری خود را بر «انتصاب بر پایهی انتساب» گذاشت و نه بر «انتخاب»!
توهم سوم سوء تفاهم در برداشت از مفاهیم فقهی «عدالت، برابری و آزادی» است. منظور اسلام از عدالت نه عدالت اجتماعی بلکه «عدالت شرعی» است. عادلانه بودن به عنوان متضاد ظالمانه بودن لزوماً به معنی به رسمیت شناختن برابری افراد در مقابل قانون نیست بلکه به یک محکِ سنجشِ دیگر بستگی دارد و آن اینکه آیا حکومت خود را به احکام شرعی مُلزَم میشمارد یا خیر؟ و نتیجتاً حاکم عادل کسی است که این عدالت شرعی را بدون چون و چرا اجرا نماید. حال اینکه این «عدالت شرعی» تا چه اندازه با «عدالت اجتماعی» برابری دارد را ما در این چهل سال گذشته به اندازهی کافی تجربه کردهایم. در اینجا همین بس که گفته شود معیارهای الهی همان معیارهای انسانی نیستند!
واژهی «آزاد» نیز در فقه اسلامی تنها به معنی «غیربَرده» استفاده میشد. در فرهنگ اسلامی واژه معادل برای «آزاد» همان «حُرّ» است. در زبان عربی این واژه به معنی«مرد آزاد» و متضاد «العَبْد» (برده، غلام) میآید. بردهداری اگرچه در ترمینولوژی امروزی مسلمانان دیگر مورد استفادهای پیدا نمیکند، ولی بطور عملی به عنوان مثال در شکل کارگران و خدمههای هندی، فیلیپینی و پاکستانی در برخی از کشورهای اسلامی و حتا به صورت علنی در برخی کشورهای مسلمان آفریقایی وجود دارد. عدم کاربرد این واژه تنها تأثیر فرهنگ مدرن و متمدنانه غربی است که بهرهبرداری از آن را برای مسلمانان به صورت آشکار غیرممکن میسازد. از همین رو، واژه استعارهای «آزادی» که از آن در غرب و پس از انقلاب فرانسه برای تعریف جایگاه حقوق «مدنی و یا شهروندی» استفاده میشد، در اسلام ناشناخته ماند. در تمامی تاریخ اسلامی، آزادی فردی به معنی سهیم بودن در تعیین سرنوشت یک جامعه از طریق حق انتخاب و غیره وجود نداشته است. در مقابل حکومت شرع الهی، انسان هیچ هدفی، هیچ مشارکتی، هیچ خصوصیاتی و هیچ استقلالی ندارد (نگاه کنید به: واژهشناسی اسلامی: برابری و آزادی).
توهم چهارم سوء تفاهم در برداشت از مفاهیم مدرن همچون «دمکراسی»است. اِمانوئل کانت یکبار نوشت: «ایدهها بدون محتوا پوچ هستند، دیدگاهها بدون واژهها کور». این به آن معنی است که بدون آگاهی از چهاچوب یک ایدئولوژی، درک سطحی یک واژه منتسب به آن میتواند به یک سوء تفاهم بیانجامد. این مسئله دامنگیر بسیاری از واژههایی است که در زبان پارسی از زبانهای دیگر به عاریه گرفته میشوند و بسیاری از روشنفکران تنها سعی در ترجمه و برگرداندن «لغوی» آنها به زبان خود داشتهاند. از جمله این مفاهیم همین معنی «دمکراسی» است که در رابطه با یک سیستم حکومتی به این گُمان دامن میزند که گویا دمکراسی به هر سیستمی گفته میشود که تنها با مشارکت (Participation) مردم و یا عوام و بدون توجه به چهارچوب و نحوه انجام این مشارکت شکل میگیرد. از آنجا که دمکراسی هرگز مشغله اسلام و استبداد نبوده، بایستی آدرس اولیه این برداشت اشتباه در ایران را در جنبش لیبرال- ملی و روشنفکری چپ جست که با استفاده از این واژهها مقاصد سیاسی ویژه خود را دنبال میکردند. هنوز هم اکثریت مردم و حتا بخش بزرگی از قشر «روشنفکر» ایرانی، ترجمهی دمکراسی را معادل «حکومت اکثریت بر اقلیت» میداند. این ترجمهی کوتهفکرانه اساساً نیاموخته است که تمامی پدیدههای اطراف ما در حال تغییر مداوم هستند. این امر شامل «مردم» و تمامی نهادهای ساختهی دست آنها نیز میشود. در یک جامعه پویا ما مرتب شاهد تبدیل جریانات اقلیت به اکثریت (و برعکس) هستیم. دقیقاً همین فاکتور معرف «مردمی» بودن دمکراسی است که پیششرط آن وجود زمینه این دگردیسی به صورت آزادیهای کامل و تضمینشده اجتماعی است. به همین دلیل است که برچسب اکثریت و یا اقلیت سیاسی در یک جامعه آزاد به گروههای مذهبی، نژادی و یا ملی نمیچسبد چرا که این فاکتورها معرف گرایشهای اجتماعی و سیاسی انسانها نیست و مضافاً اینکه زمان و ماهیت تغییر آنها به دست حاکمان قابل کنترل است. بنابراین دمکراسی صرفاً حکومت «کثیری از مردمان» و تحمیل منویات آنها بر اقلیت و در انتها نابودی اقلیتها نیست بلکه اقدامات این اکثریت برای پیشبرد (اجرایی) احسن یک قرارداد اجتماعی و حقوقی (مشمول آزادی بیان، مطبوعات، تشکیلات، تجمع، انتخاب در زیر سایه امنیت اجتماعی، فردی و شهروندی و غیره) است که شامل همگان از جمله گروههای (امروز) در اقلیت نیز میشود. نبود آزادیهای اجتماعی، خود متقابلاً دلیلی بر وجود کُنترل «ذهنیت جمعی» است. اکثریتی که در غیاب این حقوق و آزادیها شکل بگیرد، اکثریتی دروغین و ساختگی است (نگاه کنید به: در باره دمکراسی و شُبَهات فریبندهی آن).
زمانی کارل پوپر نوشت: «به نامِ آزادی، برابری و برادری هم میتوان ناپسندترین تبهکاریها را مرتکب شد؛ تبهکاریهایی مانند آنچه در دورانِ جنگهای صلیبی، جادوگرسوزی (در دوران تفتیش عقاید [inquisition]) یا جنگهای سیساله که به نام مسیحیت انجام گرفتند. ولی کانت از تاریخِ وحشتِ انقلاب فرانسه پندهای خود را آموخت. یک پند که آن را هرگز نمیتوان به اندازه کافی تکرار کرد، این است که ایمانِ خشکاندیشانه همیشه بدخیم و ناسازگار با آرمان یک سامانه اجتماعی تکثرگرایانه (پلورالیستی) است؛ و اینکه ما بایستی به مبارزه علیه هرگونه فاناتیسمی پایبند گردیم- حتا اگر اهدافِ آن (فاناتیسم) از نظرِ اخلاقی بیعیب به نظر آیند و به ویژه زمانی که این اهداف خود را از آرمانهای ما تمایز نبخشند (نگه کنید به: درباره معنیِ تاریخ).
حکومت اسلامی حتا از روز نخست و با داشتن بیشتر از ۹۰ درصد آرای «مردم» هم نمیتوانست یک حکومت مردمی یا ملی باشد چرا که خود را تنها به خرافات «اسلام شیعه» به عنوان تنها مخرج مشترک موهوم «مردم» ایران محدود میکرد. این حکومت همانطور که خود خویش را مینامد، یک «حکومت اسلامی» است: نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر! حکومتی که در همان آغاز و بلافاصله پس از سوء استفاده از «رفراندوم» عوامانهاش، با تثبیت «ولایت فقیه» در مانیفست خود، ماهیت استبدادی خود را آشکارا به نمایش گذاشت و واژه «جمهوری» را به یک دکوراسیون فریبنده تبدیل کرد.
برگرفته از کیهان لندن
بنیاد میراث پاسارگاد