اگر شرط «رشد انسانی» را که از سوی سازمان ملل متحد تعیین شده است در نظر بگیریم، ایران امروز، زیر سلطه جمهوری اسلامی، در پایینترین رده جدول قرار میگیرد.
اکنون بیش از یک دهه است که ایران با کاهش دموگرافیک تدریجی روبهرو است، روندی که اگر ادامه یابد کشور ما را با خطر امحای جمعیتی روبهرو خواهد کرد. این کاهش دموگرافیک ناشی از کاهش ازدواج یا به تعویق انداختن آن و سپس کاهش زاد و ولد در خانوادههاست. هر دو کاهش به گفته جامعهشناسان ناشی از گسترش نومیدی و ترس از آینده در بخشهای وسیعی از جامعه است.
از سوی دیگر رکود اقتصادی دیرپا، اکنون با رشد زیر صفر با احتساب تورم لجام گسیخته، تواناییهای مادی و تشکیلاتی کشور را برای رویارویی با مشکلات به شدت کاهش داده است.
در همان حال، فرار مغزها که به گزارش بانک جهانی در حد رکورد تاریخی قرار دارد، ایران را از بهرهگیری از بهترین مدیران خود هم در بخش دولتی و هم در بخش خصوصی محروم میکند. فرار سرمایه نیز در افزودن بر عمق بحران کنونی نقش دارد.
اگر روند کنونی ادامه یابد، میتوان گفت که یک ایرانی که امروز زاده میشود در مقایسه با یک ایرانی که نیم قرن پیش به دنیا میآمد، آیندهای بس تیره و تارتر خواهد داشت.
سال گذشته، چیسه کدی، رئیسجمهوری کنگو (کینشاسا) در یک سخنرانی تکاندهنده مدعی شد که فقط دو کشور در چهل سال اخیر در جهت عکس تاریخ حرکت کردهاند: کنگو و جمهوری اسلامی ایران.
چیسه کدی، که در آغاز ریاست جمهوری خود بود، تاکید کرد که این آسیبشناسی بالینی باید نقطه آغازی باشد برای درمان بیماری مزمن کنگو که آیندهای است از استبداد، فساد، قبیلهگرایی و مداخلات بیگانه. به عبارت دیگر زنگ خطری که به صدا در میآید هدفی جز بیدار کردن مردم ندارد.
این زنگ خطر در مورد ایران زیر سلطه جمهوری اسلامی نیز به صدا درآمده است.
امروز حتی پرشورترین مدافعان سابق خمینیگرایی میپذیرند که حکومت آرمانی آنان نتیجهای جز استبداد، فساد، هرج و مرج اخلاقی و احساس ناامیدی در مقیاس ملی نداشته است.
اما آنچه می تواند سبب نگرانی باشد بهرهگیری از این آسیبشناسی برای تعمیق نومیدی ملی و ترسیم افقی تیره و تار برای ملت ماست.
در این زمینه بسیاری از مخالفان نظام کنونی با مدافعان سابق خمینیگرایی همصدا هستند.
هر دو گروه گناه وضع اسفناک کنونی را به گردن «مردم» میاندازند. همه ما با پرسش «چرا مردم کاری نمیکنند؟» روبهرو شدهایم. همه ما شنیدهایم که «ایرانیان لایق همین حکومتاند زیرا نمیخواهند با یک قیام عمومی به آزادی برسند.»
افکندن گناه بر گردن قربانی گناه مطلب تازهای نیست. ضربالمثل «خلایق هر چه لایق» را همه شنیدهایم.
ادوارد گیبون، تاریخنویس انگلیسی، ادامه عمر امپراتوری روم را حاصل «صبر و تحمل» مردم روم میدانست. تاریخ نویسان دیگر، گناه ادامه رژیمهای استالینی در شوروی و نازی در آلمان را به گردن مردم آن کشورها میاندازند. ارزیابیهایی از این دست دو نتیجه دارد: نخست از مسئولیت گردانندگان رژیمهای مورد بحث میکاهد و در بعضی موارد حتی آنان را در نقش قربانی رخوت یا بی تفاوتی مردم قرار می دهد. دوم، با عمق دادن به ناامیدی عمومی، اعتماد به نفس قربانیان حکومتهای استبدادی را از میان میبرد و در نتیجه امکان هر حرکت نجاتبخش را کاهش میدهد.
در اینجا مشکل کار بهرهگیری از کلیشه «مردم» است که یک مفهوم انتزاعی و سیال بیش نیست. مردم ایران پنجاه سال پیش جور دیگر و البته اکثریت کسان دیگر بودند و پنجاه سال بعد هم کسان دیگر و جور دیگر خواهند بود.
کنت دوگوبینو، دیپلمات فرانسوی و «ایرانشناس» سده نوزدهم، مدعی بود که «مردم ایران» هرگز از دوران سیاهی که در آن میزیستند خارج نخواهند شد.
ارنست رنان هموطن گوبینو و پژوهشگر فرهنگ آریایی عقیده داشت که ایران یک ملت آریایی اصل است که با پذیرفتن اسلام به سطح پایین تری تنزل کرده است بیآنکه امیدی برای ترقی داشته باشد.
خوب اگر بپذیریم که مردم ما لایق نظام کنونیاند و اوضاع همان است که هست- یا بودور که واردی خودمان- چه نیازی به پژوهش اقتصادی و اجتماعی و مبارزه سیاسی داریم؟ در کف شیر نر خونخوارهای- غیر تسلیم و رضا کو چارهای؟
منادیان نومیدی که گناه اوضاع امروز را به گردن «مردم» میاندازند، دانسته یا ندانسته خود را از «مردم» جدا میکنند. آنان مانند خدایان کوه اولمپ، از بالا به پایین مینگرند و در کائنات انتزاعیات خود به داوری مینشینند.
نتیجه داوری آنان ضربه زدن به اعتماد به نفس همان «مردم» است که از دید آنان میبایستی به پاخیزند و سرنوشت خود را به دست گیرند.
اما واقعیت چیست؟ آیا بایستی از آینده ایران ناامید شد؟ اگر تفاوت میان «حوادث» و «جریانها» را درک کنیم، پاسخ ما یک «نه» قاطع خواهد بود. «حوادث» عبارتند از رویدادهای اینجا و اکنونی که در یک برهه زمانی کوتاه رخ میدهند و به آسانی قابل رویتاند. «حوادث» بر اساس اصل ارسطویی وحدت زمان، مکان و موضوع شکل میگیرند و از چارچوب محدود خود فراتر نمیروند.
«جریانها»از سویی دیگر مانند چشمهسارها یا قناتهای زیرزمینی هستند که در متن زمانی طولانی شکل میگیرند و سرانجام با ظهور در متن هستی به دگرگونیهای گسترده و دراز مدت میانجامند.
نگاهی به تاریخ کشورمان در چهار دهه گذشته یادآور «حوادث» و «جریانها» بسیار خواهد بود. همین «مردم» که به گفته اصحاب یاس، جغدهای دور از آشیان، اهل مبارزه و قیام علیه ظلم نیستند، تنها سه هفته پس از روی کار آمدن آقای خمینی و همراهان او بزرگترین تظاهرات اعتراضی را در تهران در چارچوب دفاع از حقوق زنان برگزار کردند. آنچه خبرنگار نیویورکتایمز که سمپاتیزان «انقلاب اسلامی» هم بود به صورت یک «حادثه نامنتظره» گزارش کرد.
از آن پس همین «مردم» به اصطلاح گریزان از مبارزه، تاریخی را تالیف کردهاند سرشار از نبرد علیه نظام خمینیگرا.
تقریبا هیچ روز یا هفتهای نگذشته است بیآنکه بخشی از مردم ما با تظاهرات، اعتصابات و نبرد فکری و قلمی، این نظام غیرایرانی، اگر نخواهیم بگوییم ضدایرانی را به چالش بکشند.
دهها هزار اعدام سیاسی و میلیونها تبعید سیاسی را نمیتوان نشان حضور یک «مردم» گریزان از مبارزه و پذیرای استبداد به شمار آورد. در ۱۰ سال گذشته، مردم ما با دست خالی در صدها شهر کشور در برابر ماشین سرکوب رژیم ایستادهاند و قربانی دادهاند.
همه این ایستادگیها و قیامها را میتوان در چارچوب «حوادث» بررسی کرد، اتفاقات موسمی و موضعی که به ظاهر نمیتوانند یک «جریان» تاریخی بیافرینند.
اما یک نگاه دقیقتر نشان خواهد داد که ایران در چهار دهه گذشته، پیدایش، گسترش و عمقگیری یک «جریان» بزرگ تاریخی را نیز شکل داده است.
این «جریان»، برخلاف «حوادث» ذکر شده که به سادگی قابل رویتاند، با یک نگاه دیده نمیشود اما، سرانجام و در مقیاس تاریخی، نقش اساسی را در گذار ایران از برزخ کنونی بازی خواهد کرد.
این «جریان» را میتوان با نامهای گوناگون معرفی کرد: توفان پنهان زیر آرامش دریا؟ جستوجوی آب حیات در ظلمات؟ اما یک عنوان سادهتر شاید گویاتر باشد: بازگشت به خویش؛ یعنی دوباره ایرانی شدن که، در تحلیل نهایی، به معنای طرد هویت جعلی عرضه شده از سوی خمینیگرایان خواهد بود.
این «بازگشت به خویش» به معنای ارتجاع یا «بازگشت به خیش» نیست.
در اینجا سخن از روند تاویلی برای کشف ریشههای خونی، قومی و تاریخی مطرح نمیشود. درواقع، «بازگشت به خیش» هسته مرکزی دکترین خمینی بود که تمامی دنیای امروز را به این بهانه که ساخته و پرداخته خاجپرستان و بنی اسرائیل است، محکوم میکرد و جهان آرمانیاش را با الگوی خلافت کوتاه علی ابن ابیطالب میجست.
جریان «بازگشت به خویش» به معنای احیای گفتمان ملی ایرانی در برابر گفتمان اسلامی جعلی انقلابیون ۱۳۵۷ است. امروز در همه زمینههای فرهنگی، ادبی و اجتماعی، گفتمان ملی روبه رشد است و گفتمان جعلی انقلاب اسلامی در حال عقبنشینی.
حتی آقای خامنهای، رهبر کنونی نظام خمینیگرا، اکنون از «ملت ایران» سخن میگوید، مشاطهگران رژیم در خارج نیز ناگهان مبلغ «منافع ملی» شدهاند.
خوشبختانه، این گفتمان ملی، بر خلاف گفتمان اسلامی- کمونیستی ۱۳۵۷ که در چارچوب محدود بخشی از روحانیت شیعه و گروههای کوچک و بزرگ چپنشینان شکل گرفت، اکنون در سراسر ایران حضور دارد.
نجات ایران از برزخ کنونی، تنها با پیروزی این گفتمان ممکن خواهد بود. نیروهای مخالف نظام کنونی، با هر مرام و مسلک سیاسی، در تامین این پیروزی نقش دارند.
نخستین وظیفه آنان، خودداری از تبلیغ نومیدی و گسترش عدم اعتماد به نفس ملت ماست. ایران، در طول تاریخ خود، از بسیار چالشها سربلند و پیروز به درآمده است و این بار نیز سربلند و پیروز به درخواهد آمد.
اما وظیفه مهمتر مخالفان نظام کنونی، عرضه سیاستها و راهحلهای واقعبینانه برای رویارویی با مشکلات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ایران است.
یک «نه به جمهوری اسلامی» کافی نیست و هرگز پایگاه سیاسی- سیاستی جدی تلقی نخواهد شد؛، همانطور که یک «مرگ بر شاه» نتوانست هیچ یک از مشکلات ایران آن روز را حل کند.
خوشبختانه، امروز، ایران هم در سطح سیاستگذاری و هم در سطح درک سیاسی عمومی، نسبت به بسیار کشورهای به اصطلاح «درحال رشد» در وضع بهتری قرار دارد.
وظیفه مخالفان جدی نظام کنونی، عبور از عقدههای شخصی یا گروهی، خودداری از ذکر مصیبت بهعنوان هسته اصلی بحث سیاسی و دوری از وسوسه انتقامجویی است.
اکنون که گفتمان ملی رو به اوج است، بایستی به مرحله تازهای از بذرافشانی فکری پرداخت: عرضه راهحلهای عملی در چارچوب این گفتمان.
هماکنون، در داخل ایران در سطح مردمی، کوششهای فراوانی برای تعریف و تفهیم و سرانجام، راهگشایی برای مشکلات ما در زمینههای محیطزیست، خشکسالی، رکود اقتصادی، آسیبپذیری میراث فرهنگی، چالشهای اخلاقی- اجتماعی و تهدیدات خارجی و داخلی علیه امنیت ملی ما جریان دارد.
معرفی این کوششها و قرار دادن آنان در مسیری مشترک میتواند و باید رسیدن به هدف نهایی، یعنی تغییر رژیم در ایران، را تسریع کند.
فعالان سیاسی مخالف نظام خمینگرا، بهجای آنکه بپرسند «چرا مردم قیام نمیکنند؟» باید بپرسند: «چرا ما هنوز نتوانستهایم یا نخواستهایم محملی برای این قیام عرضه کنیم؟»
غرض از طرح این پرسش، سرکوفت زدن به فعالان مخالف رژیم نیست. آنان، به نوبه خود، میتوانند و باید دستاوردهای دهههای گذشته را تضمینی برای اعتماد به نفس به شمار آورند. کوشش مجموعه آنان مانع از آن شده است که نظام خمینیگرا به ثبات برسد و در داخل و خارج ایران مقبولیت لارم برای پذیرفتن یک جامعه درازمدت را بهدست آورد.
اما اکنون با مرحله بعدی این نبرد طولانی روبهرو هستیم: مرحله عرضه یک سیمای سیاسی جایگزین که میداند چه میخواهد و میتواند نشان بدهد که آنچه میخواهد، همان خواست اکثریت مردم ایران است.
پیام تلفنی یک هممیهن از یکی از بنادر خلیج فارس هنوز در گوش من است: «ما میدانیم چه نمیخواهیم، اما حالا وقت آن است که بگوییم چه میخواهیم.»
این چه میخواهیم، میبایستی از حد شعار فراتر برود و به شکل سیاستهای حسابشده و واقعبینانه در مرحله جدید مبارزه با اعتما به نفس و امید به پیروزی عرضه شود.
برگرفته از ایندپندنت فارسی
بنیاد میراث پاسارگاد