برخی از نوشته ها و گفته های الهه بقراط

خانم الهه بقراط
جایزه نوروز بنیاد میراث پاسارگاد
به عنوان بهترین شخصیت سال 2021 ـ 1400
در رشته ی علوم ارتباطات

متن گفتگوی الهه بقراط در کنگره حزب مشروطه:

ما با انکار یکدیگر هرگز به انکار استبداد نخواهیم رسید بلکه حاملان آن خواهیم بود!

با سپاس از حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) برای این دعوت به عنوان سخنرانِ مهمان، در دهمین کنگره‌ی این حزب که مصادف با بیستمین سالگرد تأسیس حزب مشروطه نیز هست.

مایلم آنچه را با شما در میان می‌گذارم، با یاد داریوش همایون آغاز کنم که نظریه‌پردازِ مهمی در سر و سامان دادن و تشکلِ اندیشه‌ی راستِ دمکرات بود و هم چنان هست و من همیشه آرزو داشته و دارم که کاش چپ دمکراتِ ایران نیز چنین توان و نظریه‌پردازی را می‌داشت. فکر می‌کنم، در آن صورت، جامعه‌ی سیاسی ایران از تعادل و توازنی برخوردار می‌بود که امروز، هنوز، از آن بی‌بهره است.

معمولا احزاب و سیاستمداران رابطه‌ی خوبی با روزنامه‌نگاران و ژورنالیست‌ها ندارند. با یکدیگر هم رابطه‌ی خوبی ندارند. اگرچه گاه بین برخی‌شان داد و ستدهایی هم جریان دارد! اما در شرایطی که استبداد بر کشوری حاکم است، حقوقِ زیر پا نهاده شده‌ی چه روزنامه‌نگاران و چه احزاب، از یک سو، و حقوق مردمی که همه‌ی اینها، ادعای دفاع از آن را دارند، از سوی دیگر، سبب می‌شود تا با وجود همه‌ی اختلافات و گوناگونی در اندیشه و برنامه و شیوه‌ی کار، با یکدیگر هم‌اندیشی، هماهنگی، همگرایی و در بهترین حالت، همکاری داشته باشند.

من به نسلی تعلق دارم که رویدادهای بسیاری را تجربه کرده است: دو رژیم، استبداد سنتی، دیکتاتوری دهشتناک مذهبی، جنگ، جنگ سرد، پایان جنگ سرد و فروپاشی بلوک شرق، سقوط دیکتاتوری‌ها و افزایش دمکراسی‌ها، همزمان رشد بنیادگرایی اسلامی و گسترش تروریسم مذهبی، و مهم‌تر از همه، به چشم دیدن روند انقلاب ارتباطات از خطوط و ایستگاه‌های ابتدایی تلفن و تلگراف و رادیو و تلویزیون به اینترنت و اسمارت فون، که هیچ معنایی ندارد جز افزایش انفجاری قدرت رسانه‌های فردی و همگانی.

ایران یکی از کشورهایی است که هم از این مواهب برخوردار شده و هم از پیامدهای آن مصون نمانده است. به عنوان موهبت، همه اینها را در خود جذب کرده، و به مثابه پیامد،  بدون آنکه توانسته باشد از توان و ابتکار جامعه برای هضم و پرورش آن استفاده‌ی مطلوب کند. این ناتوانی یک دلیل مهم دارد: سلطه‌ی بلامنازع یک رژیم مذهبی- سپاهی-بسیجی، مافیایی، تنگ‌نظر، انحصارطلب، واپسمانده، سودجو، سلطه‌جو، بلندپرواز، دشمن‌ساز، مرگ‌پرست، و ایران‌ستیز بر همه عرصه‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشور.

ترفندهای چند سال گذشته‌ی رژیم برای اینکه با سوءاستفاده از احساسات میهن‌دوستانه ایرانیان، یک ناسیونالیسم مذهبی را نیز به اندیشه‌ی راهنمای خود سنجاق کند، تا کنون بی‌فایده مانده است. در حالی که تکیه‌ی زمامداران نظام بر مذهب شیعه‌ی جعفری اثنی عشری، نه تنها از یک سو سبب گسست در میان مردم خود ایران و هم چنین تقویت ناسیونالیسم افراطی در بخشی از جامعه شده است، بلکه پیامدهای آن را که با دخالت آشکار سیاسی و نظامی در منطقه همراه بوده و هست، سالهاست به صورت افزایش گروه‌های تروریستی مورد پشتیبانی قدرت‌های بزرگ و رژیم‌های مختلف منطقه، از جمله خود جمهوری اسلامی، می‌بینیم.

از آن سو، در میان آن گروهی از ایرانیان که نگران از آینده‌ی نامعلوم، خواهان گذار از شرایط نابسامان و خطرناک کنونی هستند و به اشکال گوناگون، تلاش برای برپایی یک نظام مبتنی بر اصول دمکراسی و حقوق بشر را وظیفه‌ی خود اعلام کرده‌اند، از چپ تا راست، از جمهوری‌خواه تا مشروطه‌طلب، هنوز آن هماهنگی و همگرایی لازم، حتا در بین خودی‌هایشان دیده نمی‌شود. سرنوشت کشورهای منطقه که با جنگ و ترور و درگیری‌های فزاینده‌ی قومی و مذهبی درآمیخته، در کنار سوءاستفاده‌ی حکومت‌های استبدادی و فاسد منطقه و هم چنین قدرت‌های بزرگ سیاسی و اقتصادی، در تجهیز نظامی همه‌ی طرفین، هشیاری بیشتری از ایرانیان می‌طلبد. به نظر من، هیچ راهی بدون یک اندیشه‌ی راهنمای مشخص نمی‌تواند به طور مطلوب به مقصد برسد. نخستین اصل چنین اندیشه‌ای این است که ما ایرانیان در شرایط کنونی که سرنوشت کشور به دست رژیم مذهبی حاکم رقم می‌خورد، خود را دشمن و یا حتا رقیب یکدیگر نبینیم و بدانیم با انکار یکدیگر هرگز به انکار استبداد نخواهیم رسید بلکه خود، به این یا آن شکل، به حاملان آن تبدیل خواهیم شد. برای عبور از این شرایط و بازسازی ایرانِ آینده، کشور به بیشترین نیروهایش و در بهترین حالت، به همه نیاز دارد. از طرفداران دو نظام جمهوری و مشروطه تا نحله‌های سیاسی راست و چپ، از مردمان اقوام گوناگون تا پیروان مذاهب مختلف و همه ایرانیانی که هیچ اعتقادات دینی ندارند. همان‌گونه که در این تنوع سیاسی و مذهبی و قومی دیده می‌شود، اصرار بر هر یک از اینان، فقط به تفرقه‌ی مزمنی دامن می‌زند که تا کنون مورد سوءاستفاده نظام مذهبی حاکم بر کشور قرار گرفته است. تنها یک رشته وجود دارد که می‌تواند همه‌ی این حلقه‌های پراکنده را به یکدیگر پیوند دهد: اعتقاد به یک نظام مبتنی بر اصول دموکراسی و حقوق بشر. همان گونه که دیده می‌شود، چه در «دموکراسی» و چه در «حقوق بشر» اصل نه صرفا بر قدرت و منافع، بلکه بر «حقوق» است: بر حقوق فردی، حقوق اجتماعی، حقوق ملّی، حقوق منطقه‌ای و حقوق بین‌الملل!

ناآگاه نگاه داشتن نسل‌های جوان ایران به ویژه از تاریخ معاصر کشور، تحریف سازمان‌یافته و هدفمند جنبش و انقلاب مشروطه و حتا رویدادهای انقلاب ۵۷، وظیفه مهمی را در بازآموزی جامعه در برابر احزاب و گروه‌های سیاسی قرار می‌دهد. کم نیستند افرادی حتا از میان فعالان سیاسی و به اصطلاح روشنفکران که گمان می‌کنند مثلا حزب مشروطه‌ ایران به دنبال احیای «قانون اساسی مشروطه» است! قانونی که اگرچه برای یک سده‌ی پیش در محدود کردن قدرت سلطنت و روحانیت، مترقی به شمار می‌رفت، اما در همان زمان قاجار با تصویب «متمم قانون اساسی» از محتوا تهی شد و سپس با رشد جامعه‌ی ایران دیگر به کار پاسخگویی نیازهای سیاسی و اجتماعی کشور نمی‌آمد.

ایران نخستین کشوری بود که با جنبش مشروطه، نبرد دشوار و خونبار بین سنت و مدرنیته را در آغاز قرن بیستم تجربه کرد. اینک سالهاست این نبرد، کشورهای منطقه و مسلمان‌نشین را در بر گرفته و این در حالیست که اگر تقابل سنت و مدرنیته در کشورهای غربی، هیچ تجربه‌ای پیش رو نداشت، ما خوشبختانه از تجربه‌ی ملل دیگر و از تجربه‌ی غم‌انگیز سی و پنج ساله‌ی خودمان در دوران جمهوری اسلامی برخوردار هستیم. ما دیگر می‌دانیم نمی‌توان با ایدئولوژی‌های سیاسی و مذهبی بر کشورها حکومت کرد و در نهایت جز فروپاشی نتیجه‌ای گرفت. ما دیگر می‌دانیم، اگر مردمان کشوری خود، خویشتن را سازماندهی نکنند و برای زندگی در صلح و امنیت و دمکراسی تصمیم نگیرند، دیگران به صورت جنگ، مداخله‌، درگیری‌های داخلی، ترور و تروریسم، و انواع ترفندهای دیگر برای آنها تصمیم خواهند گرفت. اگر کشورهای عربی، نظام مذهبی و جنبش ۸۸ ایران را در برابر چشم داشته و دارند، ما نیز «بهار عربی» و شکل‌ گرفتن حکومت‌های متزلزلی را پیش چشم داریم که به دلیل تفرقه‌های داخلی و ترفندهای خارجی، قادر به بهره‌گیری از بنیه‌ی همه‌ی مردمان خود نیستند. ما همه اینها را می‌دانیم و به چشم می‌بینیم و مسئولیت ما بسی بیشتر خواهد بود اگر گمان کنیم، ایران تافته‌ی جدا بافته است، و از در افتادن به چنین شرایطی  مصون خواهد بود، آن هم در شرایطی که جمهوری اسلامی بیش از هر دوران برای ایران، دشمن تولید کرده است. راه و چاره‌ی پیشگیری از فجایع مشابه و غلبه بر گسست همه جانبه و تاریخ‌ستیزی به نام «جمهوری اسلامی»، همانا یک همبستگی ملّی فراگیر و یک همگرایی پایدار بر اساس به رسمیت شناختن حقوق متقابل یکدیگر و احترام به اختلاف‌هاست. هیچ گروهی از ایرانیان به تنهایی قادر به هیچ تغییری در کشور نیست. آنهایی که امید به پشتیبانی کشورهای خارجی بسته‌اند، آنهایی که به پشتیبانی جمهوری اسلامی و یا نیروهایی از داخل نظام مذهبی امید بسته‌اند، گسست‌ عمیق تاریخ معاصر را ترمیم نمی‌کنند، بلکه بر آن می‌افزایند و چرخه‌ی بازتولید استبداد و سرکوب را طولانی می‌کنند. اینان کسانی هستند که فقط به «کسب قدرت» می‌اندیشند و گمان می‌کنند «قدرت» معجزه می‌کند. اتفاقا کسب قدرت شاید ساده‌ترین بخش مسئله باشد. مهم نگاه داشتن قدرت است که تنها از دو طریق امکان دارد: یکی نیروی سرکوب، و دیگری نیروی مردم! با طریق نخست که موقتی و ناپایدار است به اندازه کافی آشنا هستیم. برای داشتن نیروی مردم اما، باید حقوق آنها را به طور پایدار تأمین و تضمین کرد و این نه امری مربوط به آینده است. تنظیم مناسبات حقوقی، پیش از کسب قدرت و از خود ما آغاز می‌شود، از مناسبات ما با دیگران، نه از انکار و حذف همدیگر،  و نه از شعار و وعده و وعید، بلکه از برنامه‌‌های عملی که به مردم ارائه می‌شود.

به نظر من فرا رویاندن مباحث و گفتمان سیاسی در جامعه‌ی ایران از مفاهیمی مانند «قدرت» و «اقتدار» و «منافع» به عرصه‌ی «حقوق»، درکی نوین را در رفتار و گفتار سیاسی مدعیان سیاست و آینده‌ی ایران ارائه می‌دهد. این درک، هر آلترناتیو سیاسی را نه بر اساس توان و اراده‌ی آن جهت کسب قدرت، بلکه هم‌چنین بر مبنای سیاستی که برای تأمین و تضمین حقوق فرد و جامعه ارائه می‌دهد، ارزیابی می‌کند. این درک،  یک گام تاریخی پیش‌تر از انقلاب مشروطه و ده‌ها گام پیشروتر از انقلاب ۵۷ است که در آن، تنها آلترناتیو سیاسی موجود بر گُرده‌ی «همه با هم» سوار شد تا همه را با هم از دم تیغ بگذراند.

گفتمان حقوقی است که می‌تواند مناسبات «قدرت» و «منافع» را در فضای همزیستی و صلح‌آمیز نه تنها در یک گروه و در یک جامعه، بلکه بین گروه‌ها و بین جوامع تنظیم کند. از همین رو فکر می‌کنم در شرایط کنونی نیز گروه‌های مختلف ایرانی که مدعی دمکراسی و حقوق بشر هستند، آنهایی که مدعی مشارکت در تلاش برای عبور از شرایط کنونی و فراخوان برای ترمیم خرابی‌ها و ساختن ایران آینده هستند، باید این گفتمان حقوقی را از خود، از ساختار تشکیلاتی خود تا مناسبات خود با گروه‌های دیگر آغاز کنند. تنظیم مناسبات حقوقی مبتنی بر آزادی و عدالت، چه درون تشکیلات حزبی و چه در جامعه، ترس و هراس افراد و گروه‌ها را از یکدیگر از میان می‌برد، فرصت‌طلبی را منکوب می‌کند، و اعتماد از دست رفته را باز می‌آفریند.

این درک حقوقی، قدرت و قدرتمندان را حامل مسئولیت و پاسخگویی معرفی می‌کند. هر که «بالاتر» و قدرتمندتر، بار مسئولیت‌ و پاسخگویی‌اش بیشتر. حال آنکه به ویژه در شرایط کنونی ایران، قدرت یعنی برخورداری از ثروت و مکنت و شهرت و جاه و مقام، بدون هرگونه مسئولیت و پاسخگویی! از همین رو بسیاری تمام تلاش‌شان این است که از هر راهی که شده از دامان قدرت آویزان شوند تا بدون آنکه فعالیتی کنند، به نان و نوایی برسند و به کسی هم پاسخگو نباشند.

اگر قدرت چیزی جز پذیرش مسئولیت بیشتر و پاسخگویی در برابر مخاطبان نباشد، دیگر وحشت «پایین» از «بالا» چه در گروه‌ها و احزاب و چه در جامعه معنایی ندارد. لازم نیست اعضای یک حزب از رهبران دوره‌ای آن خُرده بُرده داشته باشند، لازم نیست طرفداران جمهوری و پادشاهی، راست و چپ، مذهبی و غیرمذهبی و بی‌دین، اقوام مختلف و پیروان ادیان گوناگون از یکدیگر وحشتی داشته باشند، هنگامی که مناسبات آنها را ضوابط حقوقی‌ای تعیین می‌کند که ضامن رعایت اصول دمکراسی و حقوق بشر بین آنهاست. درک این حقیقت اما مستلزم آن است که همه اینان از انکار یکدیگر و از دشمن یا رقیب پنداشتن همدیگر دست بردارند. ما در شرایط ناآگاهی و نادانی سال ۵۷ نیستیم. اگر کشورهای عربی و مردم ترکیه می‌توانند از تجربه سیاه ما درس بیاموزند و با هشیاری در برابر اسلام‌گرایی و هم چنین هر گرایش دیگری که ممکن است آنها را به چاهی مشابه دراندازد، چرا ما خود از تجربه‌ی خویشتن نیاموزیم؟! ما می‌توانیم با تکیه بر گفتمان حقوقی، حقوق مدرن، حرفی فراتر از جنبش مشروطه بزنیم، و ده‌ها گام فراتر از انقلاب ۵۷ برداریم و پیروزی کینه‌توزانه‌‌‌ی مشروعه بر مشروطه را به پیروزی قطعی آرمان‌های مشروطه تبدیل کنیم.

جمهوری اسلامی را نیروی سرکوب، پول بادآورده، تطمیع، باج، عده‌ای سرسپرده و فرصت‌طلب، و ترس بخشی از جامعه و توهم بخشی دیگر که همه‌ی اینها به یک بی‌تفاوتی گسترده دامن زده، بر سر کار نگاه داشته است. ما اما فقط دگراندیشان حکومت‌ نیستیم، بلکه دگراندیش یکدیگر نیز هستیم. هر گاه ما به عنوان مدافعان یکی از دو نظام جمهوری یا پادشاهی، به عنوان راست یا چپ، به عنوان مذهبی یا غیرمذهبی، و عضو و پیرو این قوم و آن دین توانستیم دریابیم که ایران، یعنی همه‌ی ما، و هیچ کدام از ما نمی‌توانیم دیگری را به دلیل اینکه «دیگری‌» است، انکار و حذف کنیم، آنگاه می‌توانیم امیدوارم باشیم که با دستیابی به یک نظام حقوقی، چرخه استبداد در ایران دست کم در این دوره از تاریخ خود، بسته خواهد شد. تنها در این صورت است که می‌توان کشور را در یک وضعیت ثبات و امنیت و همزیستی و آزادی پایدار و رفاه نسبی نگاه داشت و از این راه به صلح منطقه و جهان نیز یاری رساند. اگر گروه‌ها و احزاب سیاسی ایران این مسئولیت خطیر را هنوز درک نکرده باشند، از صد سال تلاش و مبارزه برای «آزادی و تجدد» که امروز به فجیع‌ترین شکل ممکن در منطقه نیز جریان دارد، چیزی نیاموخته‌اند.

حرف و درک و آموخته و تجربه‌ی من به عنوان یک انسان، یک زن، یک خاورمیانه‌ای، یک ایرانی، چیزی نیست جز اینکه باید از تفرقه به تشکل، از فرد و کیش شخصیت به برنامه و هدف، از پراکندگی به همبستگی، و از واگرایی مُزمن و مرگبار به همگرایی بالنده و پایدار فرا رویید.
با سپاس از حوصله‌ی شما.

زنان جنس دیگرند، نه جنس دوم و نه نیمه دیگر

گفتگوی مهشید پگاهی با الاهه بقراط
شبکه بین المللی همبستگی با مبارزات زنان ایران

مهشید پگاهی: درباره خودتان بگویید و اینکه چگونه به فعالیت های اجتماعی و سیاسی
علاقمند شدید. شرایط پیرامون شما چه تأثیری بر این فعالیت داشت؟
الاهه بقراط: من در شهر ساری بزرگ شده، به دبستان و دبیرستان رفته ام. دبستان دوشیزگان و فروغی و بعد هم دبیرستان حافظ و چند ماهی در ایراندخت و سه سال آخر هم در رشته طبیعی در دبیرستان ملی آزرم، تا اینکه آن دوران به پایان رسید و من در کنکور سال ۵۴ قبول شدم و به تهران رفتم.
خانواده من یک خانواده فرهنگی بود. پدرم مدیر دبیرستان و مادرم آموزگار دبستان. از آن نسلی که در رابطه با اصل چهار ترومن در نوسازی ایران مشارکت نزدیک داشتند. مادرم از شهر ساری و پدرم از نیشابور بود. در اوایل زندگی شغلی شان باید در روستاهای شمال خدمت می کردند تا پس از چند سال بتوانند به شهرستان منتقل شوند. خاطرات خوبی از دوران کودکی خود دارم. زندگی ما مانند اغلب خانواده های شهرستانی با طبیعت پیوندی نزدیک داشت. خانواده پرجمعیتی بودیم که به غیر از مادربزرگ مادریم که همیشه با ما زندگی می کرد و کارهای خانه بر دوش او بود، بقیه یا برای درس خواندن و یا برای تدریس از خانه بیرون می رفتند. مادرم از خانواده ایرانپورهای ساری بود. پدرش را در شش سالگی از دست داد و شاید همان سبب شد تا در گیرودارهای خانوادگی بتواند از همان جوانی از نظر اقتصادی روی پای خود بایستد. پدرم فرزند یک پزشک از اردکان بود که به عشق خیام و عطار به نیشابور رفته و در آنجا در کنار طبابت ثروتی نیز از ملاکی به هم زده بود. پدر من اما به دنبال یک زندگی جدید در شانزده هفده سالگی از خانه بیرون زد و راه تهران گرفت. در بین راه در مازندران ماند و در مدرسه کشاورزی آن دوران درسش را تمام کرد. بعد هم وقتی با مادرم که دو سال از او کوچکتر بود، آشنا شد، تصمیم گرفت همانجا بماند.
به غیر از کتاب های درسی، نخستین تصویری که از کتاب در ذهنم نقش بسته است، کتابخانه پدربزرگم در خانه بزرگ و قدیمی او در نیشابور بود. کتابها در کمدهای دیواری پشت درهای شیشه ای قفل دار ردیف شده بودند. بعدها پس از مرگ پدر بزرگم در دهه چهل برخی از آن کتابها به پدرم رسید ولی بیشتر آنها به کتابخانه قدس رضوی هدیه شد.
نخستین کتابها را از مادرم هدیه گرفتم که بعدها برایمان تعریف کرد چگونه دوستی او و پدرم با رد و بدل کردن کتاب شکل گرفت و اینکه یک بار پدرم در کتابی که باید به او پس می داد این شعر را نوشته بود: «نمی دانم چه گرمی کرده ای با دل/ که تا غافل شوم از او، دوان نزد تو می آید». بعدها وقتی پدرم در دیماه سال ۵۷ در چهل و نه سالگی بر اثر بیماری سرطان درگذشت، مادرم داد این شعر را بر سنگ آرامگاه او بنویسند. بله، من در خانواده خوبی بزرگ شدم. از نظر اقتصادی متوسط، و از نظر فرهنگی لیبرال.
زمان از قصه هایی که پدرم به هنگام خواب بعد از ظهرهای تابستان برای ما تعریف می کرد و افسانه های مادربزرگم در شب های تابستان، تا کتاب هایی که بعدا رنگ و بوی سیاسی پیدا کردند، خیلی زود گذشت. به اندازه یک چشم به هم زدن.
پیش از من دو خواهر و یک برادرم دانشجو بودند. دورانی بود که جنبش چریکی در روزنامه ها با ترور و درگیری بازتاب پیدا می کرد. من عکس های آنها را جدا کرده و در دفتری نگاهداری می کردم. بعد دادگاه گلسرخی از تلویزیون پخش شد که بین ما دخترهای دبیرستانی بحث راه انداخت. یادم می آید آن سال روپوش دبیرستان ما دامن خاکستری و بلوز زرد بود. من که نقاشی ام بد نبود، پشت بلوزم با رنگ سرخ یک مشت گره کرده کشیدم و به دبیرستان رفتم. خانم دوانلو مدیرمان آن را دید و فقط گفت: امیدوارم این مشت را برای ما بلند نکرده باشی! من آن بلوز را چند بار دیگر پوشیدم و بعد بر اثر شستشو رنگ مشت پاک شد. امروز اما نسبت به این جور طرح ها احساس ناخوشایندی دارم. بدم نمی آید تی شرتی با عکس چه گوارا بپوشم (الان یک پوستر از چه گوارا به دیوار آشپزخانه مان هست) ولی تصویر مشت و فریاد و اسلحه… نه، شاید به همین دلیل تصویر احمد باطبی که با لبهای به هم فشرده فقط یک پیراهن خونی را بالای سر گرفته است، از دهها مشت و فریاد بیشتر سخن می گوید.

دانشکده حقوق دانشگاه ملی ایران بهار ۱۳۵۵

با چنین زمینه ای به دانشکده حقوق دانشگاه ملی رفتم. صد و چهل و دو واحد باید می گذراندیم تا درس مان به پایان برسد. من در همان دو ترم اول حداکثر واحد یعنی چهل واحد گذراندم ولی تا سال بعد با دانشجویانی آشنا شده بودم که بیشتر به دنبال افکار سیاسی بودند. به عمد نمی گویم «فعالیت سیاسی» برای اینکه نمی توانست فعالیتی وجود داشته باشد. فعالیت های کوهنوردی یک روزه یا چند روزه بود که در آنها شعرهای انقلابی و آرمانی خوانده می شد. از ترانه «چنلی بل ئولکم» اپرای کوراوغلی که آهنگ مخصوص قله بود تا ترانه های خوانندگان معروف که شعرهایشان را با متن های انقلابی عوض کرده بودند. گاه اعلامیه ای از این یا آن گروه بطور مخفی در دانشکده پخش می شد. بعد فعالیت های هنری مربوط به فیلم و یا نمایشگاه طراحی و عکس بود. سالی هم یک بار در شانزده آذر با برنامه قبلی و عمدتا در رستوران دانشگاه شلوغ می شد. یادم می آید اولین سال به اندازه ای از کوبیده شدن قاشق و چنگال به میز و بعد شکستن شیشه های بزرگ رستوران ترسیده بودم که دلم نمی خواست تا چند روز به رستوران بروم. بعدها فهمیدم یکی دو تا از دختران دانشجوی سال بالا که مأموریت داشتند با سال اولی ها نزدیک شوند و آنها را بسنجند، از این برنامه خبر داشتند ولی به ما که هنوز اعتماد نداشتند، چیزی نگفته بودند. من از این کارشان که سر ساعت معین ما را به رستوران کشانده بودند و برایم مثل سوء استفاده بود اصلا خوشم نیامد. بعدها که در سال ۵۶ گروهها بیش از پیش علنی شده بودند، آنها را جزو هواداران حزب توده یافتم در حالی که من به چریکهای فدایی علاقه داشتم. به نظر من حزب توده فرصت طلب بود. رهبرانش در خارج نشسته بودند و هیچ کار نمی کردند در حالی که فداییان حاضر بودند حتی از جان خودشان در مبارزه با دیکتاتوری بگذرند و این برای من خیلی با ارزش بود. من هم مخالف دیکتاتوری شاه بودم. در سالهای پنجاه و پنج و پنجاه و شش بدون اینکه در رابطه با هیچ گروهی قرار داشته باشم، خودم در کارگاه های مختلف جنوب شهر از خیاطی تا الکترونیک کار می کردم تا با مردم زحمتکش بیشتر آشنا شوم. تجربه های خوبی بودند. هنوز هم به تجربه، فکر می کنم با مردم ساده و زحمتکش (حتی در آلمان) بهتر می توانم رابطه برقرار کنم تا با افرادی از طبقات بالا و یا حتی آنهایی که ادعای روشنفکری دارند.
فعالیت های دانشجویی آن دوران از آنچه گفتم فراتر نمی رفت. من هرگز در شیشه شکستن ها و بگیر و ببندها شرکت نداشتم ولی مرتب در کوهنوردی و بعد در گروه فیلم و نمایشگاه دانشگاه مان با دانشجویان دیگر بودم. در سال ۵۷ که تظاهرات خیابانی گسترده شد، مرتب در آنها شرکت می کردم. یادم می آید، اگر اشتباه نکنم، در نخستین شب شعر آبان ۵۶ هنگامی که سخنران از شاهنامه سخن می گفت، عده ای او را به دلیل اینکه مضمون سخنانش سیاسی نیست، هو کردند. آن شبهای شعر برای خیلی ها یک بهانه به شمار می رفت برای اعتراض به نظام حاکم. یکی از همین شب های شعر که در دانشگاه صنعتی برگذار شد، اعتراضات بالا گرفت و من که جزو افرادی بودم که بیرون در مانده بودند، با گروه زیادی از مردم با شعار «مرگ بر دیکتار» و «مرگ بر این حکومت فاشیستی» به طرف میدان بیست و چهار اسفند به راه افتادیم. در یک لحظه که جمعیت ساکت شده بود، من از فرصت استفاده کرده و فریاد زدم: «زنده باد حکومت کارگری!» ولی کسی اعتنا نکرد. نگو ماشین های گارد رسیده بودند و من فقط توانستم به پیاده رو مقابل فرار کنم که نیمه های راه متوجه شدم مردی خپله مرا تعقیب می کند. قدم هایم را تند کردم و در یکی از خیابان های فرعی به درون یک مغازه مکانیکی پریدم. هوا خیلی سرد بود. مکانیک جوانی که در آنجا بود اصلا چیزی نپرسید. سر و صدا را شنیده بود. به پستو رفت و با یک فنجان چای برگشت. من که پشت میزی خود را تقریبا پنهان کرده بودم، با تشکر چای را نوشیدم و بعد که دیدم مرد خپله از جلوی مغازه رد شد، پس از چند دقیقه ای از مکانیک جوان خداحافظی کردم و رفتم. می خواستم به خانه همه دوستانم سر بزنم و بگویم نمی دانند چه خبر است! انقلاب! انقلاب! هیچ کس را پیدا نکردم. در روزهای بعد که با دوستان و دانشجویان حرف می زدیم، حتی برخی عقیده داشتند که اینها کار خود ساواک است و می خواهند به این ترتیب بهانه به دست آورند و سرکوب کنند.
پدرم به شدت بیمار و در بیمارستان پارس بستری بود. من بیشتر سرم به خانواده ام گرم بود که در آن روزها با نگرانی در خانه دانشجویی من در یوسف آباد که با سه دانشجوی دیگر مشترک بود، بسر می بردند. پدرم روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود و در حالی که به روزنامه نگاه می کرد، به من می گفت: «قاطی اینها نشوی! اینها نمی فهمند! اگر آخوندها سر کار بیایند، این مملکت را خراب خواهند کرد». من چیزی نمی گفتم. نوزدهم دی ماه ۵۷ پدرم درگذشت و من همراه با خانواده ام به ساری رفتم و تا اواسط بهار ۵۸ به تهران باز نگشتم.
اخبار دولت بختیار و انقلاب را از رادیو و تلویزیون می شنیدیم. در ساری خبری نبود. کسی تظاهرات نمی کرد. به همین دلیل هم برای ساروی ها جک ساخته بودند. ولی گروه های مختلف سیاسی در مدارس و خیابانها فعال بودند تا روزی که جمهوری اسلامی همه شان را قلع و قمع کرد. وقتی به تهران برگشتم مستقیم به ستاد چریکهای فدایی خلق در خیابان میکده رفتم.

س: مسائل زنان در آن دوران چگونه بود؟
ج: خانواده ما یک خانواده زنانه بود. مادربزرگم، مادرم و ما پنج خواهر با یک پدر و یک برادر! خودتان می توانید تصور کنید آیا در چنین خانواده ای می تواند فشاری بر روی زنان به دلیل زن بودن آنها وجود داشته باشد یا نه! در مورد ما بیش از آنکه خانواده نقش داشته باشد، جامعه سنتی و باورهای حاکم بر آن نقش داشت. ما در خانه و مدرسه و بعدا دانشگاه مشکلی نداشتیم. خودم تجربه ای در محیط کاری پیش از انقلاب ندارم که بتوانم بگویم چگونه بود. ولی به استناد مادر و خواهرانم می دانم که در محیط کار از نظر حقوقی و هم چنین آداب مشکلی وجود نداشت. اگر چیزی پیش می آمد تنها از سوی افراد و به طور فردی و خودسرانه می توانست باشد که این در همه جای دنیا و حتی جوامع آزاد هم ممکن است پیش بیاید. مثل نژاد پرستی که ممکن است به صورت فردی در اینجا و آنجا بروز کند. جالب است که در همان کارگاه‌ های جنوب شهر هم که در دوران دانشجویی کار می کردم، به عنوان یک دختر جوان به آسانی پذیرفته می شدم، با همان لباس و شکل و شمایلی که به دانشگاه می رفتم. نه من هراسی از محیطی که در آن قرار گرفته بودم داشتم و نه آنها پروایی از پذیرفتن امثال من داشتند.

این هراس تنها پس از جمهوری اسلامی شکل گرفت. در واقع هراسی بود که خانواده های سنتی در مورد حفظ «ناموس» خود داشتند و پس از آنکه حکومت مورد علاقه شان شکل گرفت، ویروس آن را بطور سازمان یافته و با تکیه بر قانون به همه جا سرایت داده و آن را شکل حقوقی و بدیهی بخشیدند. برخی از زنان فعال در عرصه سیاسی و اجتماعی در گفتگو یا نوشته های خود اروپا و آمریکا را در مورد آزادی رفتار زنان مثال می زنند. من می خواهم بگویم تنها اروپا و آمریکا نیست. نه تنها سالهاست در کشورهایی مانند ترکیه، اردن، لبنان، مصر، مراکش و تونس این آزادی رفتار وجود دارد بلکه در ایران پیش از انقلاب اسلامی نیز چنین بود. اگر آزاری بود، یا در خیابانها از سوی افرادی بود که چیزی به آنها آموخته نشده بود و در فرهنگ مردسالار و سنتی باقی مانده بودند و یا از سوی فرهنگ مذهبی و سنتی بود که هر بار آزادی و حقوق زنان را نشانه می گرفت و با هر حرکتی که در جهت تساوی زنان با مردان در برابر قانون صورت می گرفت، مخالفت می کرد. از جمله قانون حمایت از خانواده از اقداماتی بود که می رفت تا قوانین زن ستیز را که بنا بر ملاحظه شریعت در قوانین مدنی جای گرفته بودند، تغییر بدهد که با انقلاب اسلامی نیمه کاره ماند.
به این ترتیب در مورد حقوق زنان عمدتا از سوی خود حکومت وقت بیشتر تلاش صورت می گرفت و جنبش زنان به شکلی که امروز در ایران وجود دارد، آن زمان وجود نداشت. مشکلات زنان آن دوران بسی کمتر از امروز بود. قوی ترین جنبش همان جنبش سیاسی بود که هرگونه حرکتی، از جمله جنبش دانشجویی را به سوی خود جلب می کرد. همه می خواستند برای یک دنیای بهتر که شکل و شمایلش بر کسی مشخص نبود، مبارزه کنند. به این ترتیب زنان هم یا از طریق جنبش دانشجویی و یا از طریق ارتباط مخفی با گروه های مسلح و غیرمسلح برای «خیر همگانی» و نه یک گروه اجتماعی خاص، وارد مبارزه ای می شدند که تنها بهایی سنگین و گذشت زمان توانست مسیر نادرست آن را اثبات کند. آزادی کامل زنان در گرو آزادی کارگران و زحمتکشان بود! این تا سالها پس از انقلاب نیز ادامه داشت. جنبش زنان از آن بند ناف تاریخی خود در دوران مشروطه که با تلاش برای برخورداری از حق آموزش همگانی آغاز شده بود، جدا شده و با تأمین بسیاری از حقوق فردی و اجتماعی، از حالت اعتراض اجتماعی به در آمده بود. آنچه بود تغییر بنیادهای حقوقی به ویژه در قانون مدنی بود، که همانطور که گفتم توسط برخی از حقوقدانان، از جمله زنان حقوقدان، در فعالیت قانونی و رسمی پیش برده می شد که جمهوری اسلامی همه آنها را نه تنها خنثی کرد بلکه تلاش کرد تا شریعت خود را بر کرسی حقوق و قوانین بنشاند. که نشاند.

س: نظرتان درباره کشف حجاب و حجاب اجباری چیست؟
ج: من صد در صد با حجاب اجباری مخالفم. پوشش یک امر کاملا خصوصی است و به هیچ کس ربطی ندارد که کی چه می پوشد یا نمی پوشد چه برسد به دولت و حکومت. من با این موضوع هم که «حجاب اجباری» و «کشف حجاب» را در کنار هم قرار می دهند و اینطور قلمداد می کنند که این هر دو از جنس «اجبار» پس هر دو غلط هستند، به شدت مخالفم. «کشف حجاب» توسط هر نظام و هر فردی که صورت گرفته باشد، اقدامی مثبت و گامی بسیار بلند به جلو برای زنان بود. مگر همین الان از «بالا» خواسته نمی شود تا حقوق زنان را به آنها باز گرداند؟! مگر برخی از خود زنان که در مجلس اسلامی نشسته اند، مخالف حقوق زنان از جمله آزادی پوشش نیستند؟! آن «بالا» در آن دوران به خواست زنان مترقی جامعه پاسخ داد. این کجایش بد است؟! فرض کنید همین جمهوری اسلامی حجاب اجباری را لغو کند و آزادی پوشش را اعلام نماید. فکر نمی کنید کسانی پیدا خواهند شد که در خیابان زنان را به دلیل اینکه حجاب ندارند، اذیت کنند؟!
اینکه «کشف حجاب» از «بالا» بود، نه تنها از درستی آن کم نمی کند، بلکه این واقعیت را نشان می دهد که در آن زمان، زمانی که مرتجعان و آخوندها حتی با درس خواندن و کار کردن زنان مخالفت می کردند، نمی شد انتظار داشت جامعه نا آگاه و عقب مانده آن دوران از «پایین» خواهان کشف حجاب شود! همین که زنان و هم چنین مردان آن را پذیرفتند، نشان می دهد جامعه آمادگی آزادی پوشش را داشت. اگر کسانی یا مأموری و پاسبانی به زور چادر از سر زنی برداشتند، اشتباه کرده اند. قانون به آنها چنین اجازه ای را نداده بود و این را نمی توان به حساب این گذاشت که یک اقدام اساسی و بنیادین مانند کشف حجاب نادرست بوده است. «کشف حجاب» یک اقدام اصلاحی در جهت تثبیت نقش زنان در زندگی سیاسی و اجتماعی بود و من معتقدم «اصلاح» بر خلاف «انقلاب» باید از «بالا» صورت گیرد وگرنه «اصلاح» نیست!
عین همین روند در ترکیه پیش رفت. با این تفاوت بزرگ که در ایران هرگز قانونی برای منع حجاب وجود نداشته است! جامعه ایران خیلی زود کشف حجاب را به عنوان یک امر بدیهی پذیرفت. این نکته مهمی است که پیش از انقلاب اسلامی هرگز زنی به دلیل حجاب از تحصیل یا کار محروم نشد. من به یاد می آورم چه در دبستان و چه در دبیرستان هم دانش آموزانی وجود داشتند که روسری به سر می گذاشتند و هم آموزگارانی بودند که با روسری بر سر کلاس حاضر می شدند. حتی در دانشگاه به ویژه در نیمه دهه پنجاه برخی از دختران مذهبی از مشابه حجابی که بعد در جمهوری اسلامی اجباری شد، استفاده می کردند. به نظر من کسانی که به هر دلیلی چشم بر روی واقعیات می بندند و نسل هایی را که در معرض بمباران اطلاعات غلط تاریخی قرار دارند، در جریان چهره و ظرفیت واقعی جامعه ایران پیش از انقلاب اسلامی قرار نمی دهند، نه تنها به جنبش های اجتماعی یاری نمی رسانند، بلکه با بی خبر گذاشتن حاملان این جنبش ها و محروم ساختن این جنبش ها از تاریخچه واقعی خود به آن زیان می رسانند. فقط از طریق اطلاعات و شناخت درست می توان به این جنبش های کنونی نشان داد چه ظرفیت عظیمی در آنها نهفته است.
در عین حال آزادی پوشش در ایران، یک امتیاز بزرگ نسبت به کشورهایی مانند ترکیه بود که در آنها قانون منع حجاب وجود داشت و به نظر من برای دوران پس از حجاب اجباری نیز یک امتیاز بزرگ برای ایران خواهد بود. هیچ کشوری تجربه حجاب را مانند ایران از سر نگذرانده است و از همین رو می تواند مشکلی را که امروز ترکیه و یا کشورهای اروپایی به آن گرفتار هستند، به آسانی حل کند.

س: خودتان چه فعالیتی در زمینه زنان و یا مسائل سیاسی و اجتماعی دیگر داشتید یا دارید؟
ج: در مورد زنان بیشتر مطالعه کرده ام و مانند مسائل دیگر درباره آن همچنان مطالعه می کنم. تلاش می کنم کارم روشنگری باشد. در داستان های کوتاه در دو کتاب «زنانه» و «یادداشت های مجنونخانه» که بیش از ده سال پیش نوشته ام، تلاش کردم موقعیت زن ایرانی را که دربسیاری کشورهای مشابه تقریبا سرنوشت مشترکی دارند، به نمایش بگذارم. از استقلال فکری تا دربند بودن در سنت های اجتماعی و قوانینی که جدا از تبعیض، سرنوشت آنها را رقم می زند.
پس از آنکه در سال ۱۹۹۰ از سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) کناره گرفتم، دیگر با هیچ گروه و سازمان سیاسی یا اجتماعی همکاری نداشتم. اساسا تجربه خوبی در کار گروهی با ایرانیان ندارم. خیلی زود به «قبیله» تبدیل می شوند و فکر می کنند نیاز به یک «رییس قبیله» هم دارتد و طبیعتا هر کدام دلشان می خواهد این «رییس» خودشان باشند! دست به دست هم نمی دهند بلکه دست بر سر هم می کوبند. از طرف دیگر وقتی کسانی تنها داشتن یک «عقیده» برایشان کافی باشد که بدون مطالعه و تلاش برای دانش و شناخت بیشتر، همه کارهای ایران و جهان را حل و فصل کنند و حتی وقتی که واقعیت خلاف حرفها و ادعاهای آنها را ثابت می کند، باز هم نیاموزند و بگویند این واقعیت است که راه عوضی در پیش گرفته، دیگر نمی توان برای درمان بیماری شان کاری کرد. باید منتظر ماند تا عمرشان بسر برسد و نسل های جدید که به برکت امکانات جدید، خوشبختانه نه با دو چشم که با صدها چشم به جهان و مسائل آن نگاه می کنند، وارد میدان شوند که خوشبختانه شده اند.
مسئله زنان به نظر من نه تنها مسئله کلیدی امروز در ایران، بلکه مسئله کلیدی اسلام است. ایران قطعا این مسئله را با توجه به پیشینه ای که گفتم حل خواهد کرد ولی اینکه آیا اسلام بتواند مشکل خود را با زنان و جهان امروز حل کند، تنها راهش به نظر من، نه تفسیر مترقی از اسلام و یا لیبرالیزه کردن اسلام، امری که نه تنها در مورد اسلام، بلکه در مورد هیچ دینی ممکن نیست ولی در چند سال اخیر در اروپا درباره آن زیاد نوشته می شود و حتی به آن باور هم دارند، بلکه تنها و تنها در دمکرات و لیبرال شدن حاملان اسلام، یعنی مسلمانان است که ایرانیان مسلمان نیز جزو آنها به شمار می روند.

س: چه پیشنهاداتی برای پیشبرد اهداف فمینیستی زنان ایرانی دارید؟
ج: ببینید، فمینیسم شاخه های گوناگون دارد. سالهای سال است که زنان دانشمند به ویژه در آمریکا بر روی مسائل زنان از روانشناسی تا عرصه جامعه و سیاست و اقتصاد کار می کنند. نگرانی من نه تنها در مورد فمینیسم بلکه درباره تمامی نگرش هایی که اگرچه عمدتا در غرب ظهور می کنند ولی به نظر من نتیجه تلاش فکری جامعه بشری است، این است که مانند بسیاری از مفاهیم بد فهمیده شوند، سطحی و مبتذل شوند. یعنی اگر جمهوری اسلامی آنگونه که فمینیست و سکولار را مانند دشنام در میان مردم رایج می کند به طوری که عوام حاملان فمینیسم و سکولاریسم را افرادی منحرف و ناباب تصور کنند، کسانی دیگر بیایند و بخواهند این مفاهیم را همچون مدال افتخار بر سینه خود بیاویزند. حال آنکه تمامی این مفاهیم از یک سو برای توضیح موقعیت نابسامان و نابرابریست که انسان ها در آن بسر می برند و از سوی دیگر تلاش برای گشایش راه و روزنه ای است برای همزیستی همین انسان ها بدون توجه به مذهب، جنیست، نژاد و ملیت آنها. سکولاریسم و فمینیسم چیزی جز این نمی خواهند. آن یک تلاش می کند برای اینکه امتیازی به هیچ دینی در حکومت داده نشود، تا پیروان آن برتر از پیروان ادیان دیگر شمرده نشوند، و این یک برای اینکه امتیازی به جنسی داده نشود تا آن جنس برتر از جنس دیگر شناخته نشود. از همین رو من در مقالاتی که در مورد حقوق زنان نوشته ام، اصطلاح «جنس دیگر» را برای زنان بیش از «جنس دوم» که البته عاریتی از واقعیت است و نه عقیده بر جنس دوم بودن زنان، و هم چنین بر «نیمه دیگر» ترجیح می دهم. هیچ جنسی «نیمه» نیست. انسان نمی تواند «نیمه» باشد. اما می تواند «دیگر» باشد. می تواند «دیگری» باشد. همین «دیگر» یا «دگر» بودن است که جامعه انسانی را تا این اندازه متنوع می کند. تنوعی که اگر نتوان حقوق و آزادی برابر همگان را در آن تأمین کرد، آنگاه با تبعیض و سرکوب روبرو خواهیم بود.

س: نظرتان درباره جنبش زنان در داخل ایران چیست؟
ج: به نظر من بی همتاست. واقعا به این معتقدم که هر پدیده منفی حتما جنبه های مثبت هم دارد. در مورد تجربه های انسان نیز به همین گونه است. یک تجربه تلخ ممکن است پیامدهای ناگوار برای انسان داشته باشد ولی بی تردید نکاتی را نیز به انسان می آموزد. شاید بدون جمهوری اسلامی و فشارهایی که این نظام بر زنان وارد آورده و می آورد، زنان ایران تا بدین حد نسبت به مسائل و مشکلات خود حساس نمی شدند و به دنبال راه حلی برای برون رفت از بندهای حقوقی و اجتماعی و سنتی دست کم به این شکل بنیادین و روشنگرانه نمی رفتند.
نه تنها این، به نظر من این جنبش بر بخش مردانه جامعه و اساسا بر کل جامعه تأثیرات انکار ناپذیر گذاشته است که ممکن است در شرایط فعلی نتوان آنها را به روشنی دریافت و یا لمس کرد. نسل جوان مردان امروز در ایران با وجود جمهوری اسلامی همان راهی را می روند که امروز مردان جوان در کشورهای غربی در پیش گرفته اند: همگامی با رهایی زنان. در این رهایی emancipation مردان نیز خود را رهاتر احساس می کنند و می یابند. فکر نکنید که در غرب برابری زن و مرد تمام و کمال تحقق یافته است. اینطور نیست. البته از نظر حقوقی آنها هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند و این یک گام بسیار مهم و اساسی است. ولی از نظر اجتماعی و فرهنگی هنوز نابرابری های نانوشته وجود دارد که از جمله به دلیل سودجویی (مثلا در مورد دستمزد برابر) ادامه حیات می دهند. با چنین پدیده هایی البته به شدت از سوی فعالان حقوق زنان مبارزه می شود ولی می توان امیدوار بود که در فردای ایران، زنان و مردان ایرانی چه بسا برخی از مشکلات این سوی جهان را به دلیل هم تجربه خود و هم تجربه کشورهای غربی نداشته باشند، بدون آنکه بخواهم وعده بهشت داده باشم: بهشت وجود ندارد! نه در غرب نه در شرق! فقط زندگی بهتر وجود دارد، همین!
ژوئن ۲۰۰۸

 

:گفتگوی اختر قاسمی با الهه بقراط

 اختر قاسمی- خانم بقراط ابتدا تبریک می‌گویم که کار نشر کیهان لندن را دوباره از سر گرفتید گرچه در حال حاضر فقط به شکل آنلاین است.  اگر ممکن است لطفا در این باره که چطور شد  کیهان لندن کارش را به شکل آنلاین شروع کرد توضیحاتی بدهید.

الاهه بقراط- بابت تبریک ممنونم ولی کیهان لندن در اوت ۲۰۱۳  فقط انتشار نسخه چاپی خود را متوقف کرد، آن هم به دلایل مالی و پیامدهای تکنولوژی جدید ارتباطات که به طرز سرسام‌آوری گسترش می‌یافت و بسیاری از مطبوعات بزرگ دنیا را دچار بحران کرد تا زمانی که اغلب آنها توانستند خودشان را با شرایط جدید و حضور ناگزیر و مداوم در اینترنت منطبق کنند. با این تفاوت که کیهان لندن در خاک و کشور خود نیست، و در عین حال از امکانات مالی آنچنانی برخوردار نبود و نمی‌توانست مانند روزنامه‌هایی که در محیط طبیعی خود به سر می‌برند و با مخاطبان میلیونی سر و کار دارند، نسخه چاپی خود را حفظ کند.

و اما درباره حضور کیهان لندن  در اینترنت، باید یادآوری کنم که کیهان از سال ۲۰۰۰ به عنوان یک پایگاه اینترنتی که برخی مطالب نسخه چاپی را منتشر می‌کرد در فضای مجازی حضور داشت و در کشاکش تابستان ۸۸ با شکل و شمایل تازه و فعال‌تر از پیش به کار خود، هم‌زمان با انتشار نسخه چاپی، ادامه داد. کیهان‌آنلاین خبرها و مطالب زیادی را به طور روزانه منتشر می‌کرد که نسخه چاپی به دلیل محدودیت‌های انتشاراتی نمی‌توانست آنها را پوشش دهد. و در عین حال مانند سابق برخی مطالب گزیده نسخه چاپی هم در سایت کیهان منتشر می‌شد.

پس از اینکه انتشار نسخه چاپی متوقف شد، کار کیهان آنلاین نه تنها ادامه پیدا کرد بلکه فعال‌تر نیز شد. ولی خب، شاید برخی بیشتر تمایل داشتند توقف انتشار نسخه چاپی را به عنوان «خداحافظی» و یا «مرگ» کیهان لندن قلمداد کنند، و دفتر زندگی‌اش را ببندند و می‌بینید که چنین نبود و نشد! در سرمقاله‌های سایت جدید و ویژه‌نامه نوروزی کیهان لندن که هم به صورت تک‌شماره چاپ شده و هم در اینترنت قرار می‌گیرد در این باره به اندازه کافی نوشته شده.

-آیا از حمایت‌های مالی «ان جی او»های غربی  استفاده می‌کنید یا اینکه اسپانسر خصوصی کیهان دارد؟

-هنوز خیر! و اگر قرار باشد کیهان لندن پشتیبانی مالی غیر از خوانندگان و تبلیغات داشته باشد، قطعا از سوی نهادهای مدنی و اشخاص خصوصی قابل اعتماد خواهد بود.

از اوت ۲۰۱۳ تا همین چند ماه پیش کیهان لندن از دو تن تشکیل می‌شد: نازنین انصاری و من، و البته خوانندگان وفادار و دوستانی که برای ما به طور متناوب مطالبی می‌فرستادند. ما مانع «خداحافظی» و «مرگ» کیهان لندن شدیم و من شخصا از اینکه تمام نیروی خود را بر سر این چالش گذاشتم که بر اثر ترفندها و حتا کارشکنی‌ها تا حد ناامیدی مطلق می‌رسید، بسیار خشنود و خوشحالم. حفظِ کیهانِ لندن به عنوان یک سرمایه ملّی، یک رسانه حرفه‌ای، مستقل و آزاد، آن هم در شرایطی که مؤسسه کیهان در تهران غصب شده و مسئولانش یک روزنامه خوشنام و معتبر را به عنوان بدنام‌ترین روزنامه تاریخ معاصر ایران و یک ابزار سیاسی برای دروغ‌پردازی و تحریف در آورده‌اند، موضوعی نبود که بتوان آسان از آن گذشت.

به هر حال، از چند ماه پیش تلاش کردیم با امکانات دور و بر خودمان از جمله افرادی که فکر می‌کردیم در این شرایط سخت می‌توانند در حفظ این میراث فرهنگی و ملّی تلاش کنند، سر و سامان تازه‌ای و منطبق با شرایط جدید به کیهان ببخشیم. و خوشبختانه الان همکارانی داریم که بار زیادی از کار و مسئولیت را به تنهایی و با کمترین توقع بر دوش می‌کشند.

-چرا فقط آنلاین؟ آیا ممکن است دوباره کیهان به شکل سابق منتشر شود؟ کیهان لندن در حال حاضر چه برنامه و هدفی دارد؟

-ببینید، در حال حاضر سرمایه کیهان لندن از سه بخش تشکیل می‌شود: سرمایه خصوصیِ مدیریتِ آن که بار اصلی‌اش بر شانه خانم نازنین انصاری است، نیروی کار شبانه‌روزی همکاران و همیارانش که قابل تقدیر است، و پشتیبانی خوانندگان و دست در کاران نهادهای فرهنگی، هنری و بازرگانی که با مراجعه به سایت کیهان و دادن آگهی‌ جهت آگاهی و تبلیغ برای کسب و کار، می‌توانند از کیهانِ خودشان حمایت کنند و آن را زنده و فعال و پویا نگاه دارند. در این صورت ما قادر خواهیم شد بهتر و بیشتر از پیش کار کنیم و چه بسا نسخه چاپی آن را نیز با حمایت مشترکان منتشر کنیم.

اما انتشار آنلاین هزینه‌های سرسام‌آور نسخه چاپی، از دفتر و دستک و  چاپخانه و توزیع و پست و… را ندارد. ما در گوشه و کنار جهان با استفاده از امکانات جدید که معمولا هم هزینه‌ای ندارند، همکاری می‌کنیم. فعلا، یک دفتر بزرگِ مجازی با همکارانی از گوشه و کنار جهان داریم! اگر پشتیبانی خوانندگان و مخاطبان ایرانی و فارسی‌زبان بتواند منبع مالی مستقلِ ما باشد، که ما روی این استقلال اصرار و تأکید داریم، چرا که نه؟ می‌توان نسخه چاپی کیهان لندن را نیز منتشر کرد برای همه آنهایی که انس و الفت دیگری با روزنامه و بوی خوشِ آن دارند.

در غیر این صورت و با چشم‌ پوشیدن از حساسیت‌هایی که داریم، می‌شد با یک چرخش قلم، خود را با برخی سیاست‌ها تطبیق داد و کمک مالی، هم داخلی و هم خارجی، گرفت و یک چیزی در جهت برخی سیاست‌ها منتشر کرد! این را به این دلیل می‌گویم که پس از توقف انتشار نسخه چاپی کیهان لندن، چنین تلاش‌هایی از سوی جریان‌های داخلی و خارجی صورت گرفت و هنوز هم گاهی از این سو و آن سو اشاره‌ها و دلبری‌هایی می‌شود!

-همکاران شما چگونه انتخاب می شوند؟ یا اینکه چه کسانی می‌توانند با کیهان کار کنند؟ 

در ادامه صحبت بالا باید بگویم، کیهان فقط به آزادی، آزادی بیان و حقوق انسان‌ها معتقد است، و حتا حقوق بشر را نیز فراتر از چهارچوب‌های رایج و قانونی آن درک می‌کند. بنا بر این ما همکاران‌مان را «گزینش» نمی‌کنیم! اصلا نمی‌پرسیم که فکر و عقیده‌شان چیست! این موضوعی است که به خودشان مربوط است. بلکه فقط همین معیارهای بالا را توضیح می‌دهیم و اگر مایل بودند می‌توانند به صف همکاران و همیاران کیهان بپیوندند. انتظاری هم که کیهان دارد، کارِ حرفه‌ای، خوب، اعتماد و اندکی فداکاری است.

از همین رو، در حال حاضر ما طیف متنوعی از همکاران قدیمی و جدید داریم، از سنین مختلف، عقاید و افکار متفاوت، زن و مرد،  و از این بابت بسیار خوشحالیم. آنچه ما را همکار می‌کند، حرفه و هدف مشترک ماست و نه عقاید شخصی‌مان. ما از همکاری روزنامه‌نگارانی که امکان فعالیت‌ در داخل کشور از آنها سلب شده، از روزنامه‌نگارانی که در خارج مورد بی‌مهری رسانه‌های فارسی‌زبان قرار می‌گیرند و یا نمی‌توانند وارد محافل بسته و رقابتی آنها بشوند، استقبال می‌کنیم. صادقانه بگویم، ما در این کیهان در حال یک تجربه جدید هستیم که برای خود من بسیار جذاب و در خور تأمل است. احساس می‌کنم می‌توان سدّ جریان‌‌های غالب ((Mainstream) را شکست و ساز دیگری هم زد. وجود و بقای کیهانِ لندن، به نظر من، خودش یک سازِ دیگر است. و من خوشحالم که می‌توانیم «ویژه‌نامه نوروزی» را که چاپ شده به عنوان عیدی برای علاقمندان کیهان بفرستیم و در برخی از شهرهای اروپا آن را به خوانندگان خود هدیه کنیم.

-آیا آماری در دست هست که کیهان چقدر بازدید کننده دارد؟

– این آمار را می‌توان در سایت‌های مختلف که خدمات آماری در این زمینه ارائه می‌دهند، دریافت کرد  اگرچه صد در صد قابل اطمینان نیستند. ولی کیهان تا کنون در سکوت کار می‌کرد. تازه مدتی است که هم در شبکه‌های اجتماعی مجازی فعال شده و هم تبلیغاتی برای نمونه در تلویزیون پارس (که سپاس ویژه از آقای میبدی و گردانندگان آن دارم) و هم‌چنین سایت گویا پخش و منتشر کرده است. در همین مدت کوتاه هم نه تنها بر شمار بازدیدکنندگان آن افزوده شده بلکه از سراسر جهان تماس‌هایی از سوی ایرانیان داشتیم که از فعالیت تازه کیهان لندن، گاه با بغض شادی، ابراز خوشحالی می‌کردند. برای ما، مهم، از این به بعد است. چالشی است که قصد داریم در آن پیروز شویم. و این پیروزی چیزی نیست جز ماندن در میدان و حفظ و افزایش مخاطبانِ کیهانِ لندن، کیهان‌آنلاین.

-خانم بقراط، با توجه به رسانه‌های امروز که حتی همه از جمله روزنامه‌ها بیشتر به دنبال  تصویر و ویدئو و برنامه‌های تلویزیونی در سایت‌های خود هستند، آیا کیهان هم تصمیم دارد این بخش را فعال‌تر کند و یا اینکه به سمت یک تلویزیون اینترنتی هم برود؟

-کیهان حتما در زمینه تصویر و ویدئو فعال‌تر از اکنون خواهد شد. همین الان هم ما عکس‌ها و گفتگوها و گزارش‌هایی داریم که ویژه کیهان لندن هستند. به طور کلی، تمام تکیه کیهان بر تولیدات خودش است و طبیعتا در گسترش بخش‌های شنیداری و دیداری هم تلاش می‌کند. اگر هم قرار باشد گزارش‌های تلویزیونی تهیه شود، حتما به روش روزنامه‌های اینجا، در چهارچوب سایت کیهان خواهد بود و نه فعالیت‌های تلویزیونی. ما نمی‌خواهیم از هویت مطبوعاتی فاصله بگیریم. 

-آیا بازدیدکنندگان عمدتا در خارج کشور هستند یا درون ایران؟

-دسترسی به سایت کیهان از همان سال ۲۰۰۰ در ایران ممنوع بود و هنوز هم هست. با اینکه کاربران اینترنت  در ایران در کار با فیلترشکن دیگر مهارت پیدا کرده‌اند ولی به هر حال محدودیت‌هایی بر سر دسترسی به بسیاری از سایت‌ها هست چه برسد به سایت کیهانِ لندن که همواره مدافع آزادی و دموکراسی، و بنا بر این، مخالف جمهوری اسلامی بوده است. در حال حاضر، بیشترین بازدیدکنندگان کیهان لندن در اروپا و آمریکا هستند و ما تمام تلاش خود را خواهیم کرد تا با وجود محدودیت‌های فنی و سانسور، هم‌وطنان ما در ایران نیز به آسانی به کیهانِ خودشان دسترسی داشته باشند.

ما برنامه‌های زیادی داریم که می‌خواهیم آنها را تحقق ببخشیم، از انتشار آرشیو سی ساله کیهان لندن و جمع‌آوری مداومِ اطلاعات آرشیوی مربوط به فعالیت ایرانیان تا انتشار کیهان‌آنلاین به زبان انگلیسی و زبان‌های دیگر. کیهان لندن می‌خواهد بازتاب زندگی ایرانیان باشد و هر کسی بتواند اندکی از خود و علایق خود را در آن باز یابد. مهم‌ترین هدف اما این است که می‌خواهیم کیهان و کیهان لندن طوری باشد که اگر ما هم نبودیم، باز هم کسانی باشند که آن را به عنوان یک میراث فرهنگی زنده و البته آزاد و مستقل نگاه دارند. درست همان طور که، گمان می‌کنم، دکتر مصباح‌زاده هرگز فکر نمی‌کرد که روزی انتشار کیهان لندن متوقف شود ولی افراد سمجی بمانند و انتشار آن را با وجود همه مشکلات ادامه دهند.

یادآوری می‌کنم که ما برای اینکه خوانندگان خود را وسوسه کنیم، شماره ویژه نوروز را چاپ کرده و علاوه بر فرستادن به مشترکان سابق،  در لندن و برخی شهرهایی که امکان توزیع‌اش را داشتیم به عنوان عیدی به علاقمندان هدیه کردیم (نسخه غیرقابل فروش). ولی چاپ شماره‌های بعدی که مطالب آن با آنچه به طور روزانه در «کیهان دات لندن» منتشر می‌شود متفاوت است، بستگی به پشتیبانی و تقاضای اشتراک خوانندگان دارد. اگر به اندازه کافی مشترک و آبونمان داشته باشیم به طوری که هزینه چاپ و توزیع تأمین شود، حتما این کار انجام خواهد شد. به هر حال، چاپ مطلب ارزش دیگری دارد و هنوز برای بسیاری از روزنامه‌نگاران انتشار مطالب‌شان در نسخه چاپی ارج و قُرب دیگری دارد تا در اینترنت! به نظر من انتشار به صورت چاپ و در اینترنت مانند مقایسه غذای خانگی و «فست فود» است! غذای خانگی با کیفیت‌تر و گران‌تر و با ارزش‌تر است، و امروز جایگاه ویژه‌ای در بازار تغذیه دارد. در بازار نشر نیز انتشارات چاپی و روزنامه و مطبوعات کیفیت و اعتبار دیگری دارند و با پشت کامپیوتر نشستن، سبب تنبلی و بی‌حرکتی و چاقی و انواع و اقسام درد و مرض‌ها نمی‌شوند!

-از وقتی که در اختیار من گذاشتید سپاسگزارم.  آرزو ی موفقیت برای شما و کیهان لندن دارم.

 

گفتگوی سیروس ملکوتی با الهه بقراط:

سخنرانی الهه بقراط در کنگره سکولار دموکرات ها:

 

 

 

بنیاد میراث پاسارگاد

Read Previous

زندگینامه الهه بقراط

Read Next

برخی از عکس های الهه بقراط