برلین و آموزه های آن ـ مزدک بامدادان

 

مزدک بامدادان

زمان برای خواندن: 10 دقیقه

گردهمائی برلین را با دو رویکرد گوناگون می‌توان هم یک شکست و هم یک پیروزی دانست. اگر این رخداد بسیار بزرگ و پرشکوه را از نگرگاه برگزارکنندگان آن (کالکتیو زن، زندگی، آزادی، از این پس “کالکتیو”) بررسیم، با نگاه به گردانندگان، شعاردهندگان، فراخوان‌دهندگان و سرودهایی که در زمان راهپیمائی از بلندگوها پخش می‌شدند، باید گفت تلاش این گروه برای بارگذاری دوباره1 انقلاب اسلامی 57 با شکست همه‌سویه روبرو شد.

چهار ماه‌ونیم پیش نوشتم: « ایران در کوران یک انقلاب نوین است. این انقلاب پیش از آنکه در خیابان به انجام برسد، نخست در اندیشه و جان و روان ایرانیان به بار خواهد نشست. انقلابی نو در برابر انقلاب ۵۷، یک “ضد انقلاب”»2. انقلاب 1401 هم انقلاب است و هم ضدانقلاب. گئورگ بوشنر بر آن بود که انقلاب فرزندان خود را می‌درَد، ولی اینبار این نبیرگان انقلاب اسلامی هستند که آن را چون طوماری کهنه درهم می‌پیچند. اگر شیخ فضل‌الله نوری و نورالدین کیانوری را چهره‌های نمادین اسلامیسم و مارکسیسم ایرانی بدانیم، می‌بینیم که پدربزرگ و نوه در بزنگاه انقلاب اسلامی دست بدست هم دادند و درست بر همان سه ارزش بنیادینی تاختند، که فراگیرترین شعار انقلاب 1401 است: زن، زندگی، آزادی.

بدینگونه پیش‌بینی آن روز من نمی‌توانست چندان هم نادرست باشد، 1401 در برابر 1357، “زن، زندگی، آزادی”، در برابر مرگ بر امپریالیسم، مرگ بر لیبرالیسم، مرگ بر اسرائیل، دیکتاتوری پرولتاریا، جامعه بی‌طبقه توحیدی، اقتصاد توحیدی و و دیگر گفتمانهای انقلاب اسلامی، نشان از آن دارد که نبیرگان کمر به نابودی همه گفتمانهای ویرانگر نسل 57 بسته‌اند.

ولی چرا آماج برگزارکنندگان را در راستای گفتمانهای 57 می‌دانم؟ نخست این که انقلاب 1401 انقلابی ضدتبعیض و برای از میان برداشتن “همه” نابرابری است، و برنامه “کالکتیو” چیزی جز رواداشتن تبعیض نبود. برای نمونه بلوک یا جایگاه ویژه‌ای برای کُردها، آن هم پیشاپیش همه راهپیمایان در نگر گرفته شده بود، تا آنان از دیگر ایرانیان جدا باشند3. در برابر پرسش من که اگر بلوکها بر پایه قومیت هستند، چرا ما آذربایجانیها (و انبوه هم‌میهنان بختیاری، لر، عرب، گیلانی، مازنی و . . .) بلوک ویژه خود را نداریم، و چرا در جایی که ملت آگاه ایران با این همبستگی بی‌مانند بیزاری ژرف خود از گرایشهای جدائی‌خواهانه و قبیله‌گرایانه را بدین زیبائی به نمایش گذاشته است، “کالکتیو” همه تلاشش را بکار می‌زند تا میان ایرانیان جدائی بیفکند، پاسخ چیزی جز دشنام نبود.

همچنین بهانه بلوک جداگانه جامعه “ال‌جی‌بی‌تی‌‌” این بود که آنها نیاز به یک safe space4 دارند، تا کسی به آزارشان برنخیزد. آیا این استدلال برای ما آشنا نیست؟ آیا رژیم برآمده از انقلاب 57 با همین بهانه حجاب را safe space زنان ایرانی نمی‌داند؟ اگر از بارگذاری دوباره گفتمانهای 57 سخن می‌گویم، یکی هم از آن رو که آن انقلاب واپسگرایانه بر جداسازی بنیان شده بود، جداسازی طبقاتی، جداسازی جنسی، جداسازی دینی و . . . و “کالکتیو” نیز امروز – اینبار با بهانه‌های شیک و اروپاپسند – درست بر همان طبل می‌کوبد و در همان بوق می‌دمد و جداسازی قومی را نیز بر آن می‌افزاید.

از نگاه من برنامه “کالکتیو” فروکاستن خواسته‌های یک انقلاب ملی، فراگیر و همگرا، به منافع ایدئولوژیک گروه بسیار کوچکی در جامعه ایران بود. آنان اگرچه نیک می‌دانستند که مردم نه برای آنان و نه برای حامد اسماعیلیون، که تنها و تنها برای همبستگی با انقلاب بزرگ مردم ایران به برلین می‌آیند، تلاش بسیار کردند تا با آراستن صحنه سخنرانی، این نمایش پرشکوه 120هزار ایرانی را بسود منافع ایدئولوژیک خود مصادره کنند. از پخش سرودهای آنتیک بازمانده از سال 57 و همچنین همخوانی سرودهای سازمان چریکهای فدائی خلق5 و پرداختن به فلسطین6 (از گفتمانهای برجسته انقلاب اسلامی) در بخش پایانی گرفته تا خودداری پی‌ورزانه از پخش سرود ای‌ایران و سردادن شعارهای میهن‌دوستانه از بلندگوهای “کالکتیو”، برخورد با کسانی که پرچم ملی شیروخورشید نشان را در دست داشتند، همه و همه در چارچوب این تلاشهای بی‌فرجام می‌گنجند. برگزارکنندگان حتا تا واپسین دقیقه از نامیدن سخنرانان و هنرمندان و برنامه روی صحنه خودداری کردند، کاری که به رانندگی با چراغ خاموش می‌ماند و هیچ نشانی از یک شفافیت دموکراتیک در خود نداشت.

من برنامه بارگذاری انقلاب 57 را از آن رو شکست‌خورده می‌دانم، که برای جنبش مردم ایران دو ویژگی هر گردهمائی بیرون از مرزها از جایگاهی ویژه برخوردارند: 1) شمار شرکت‌کنندگان، 2) آرامش و همآوائی شرکت کنندگان، و از آنجا که آلمانیها از باشندگان گردهمائی نبودند و اگر هم بودند، سخنرانیها و شعارهایی را که بیشینه آنها به پارسی گفته می‌شدند در نمی‌یافتند، باید گفت هردو ویژگی در این گردهمایی بزیبائی خود را نشان دادند و این همان پیروزی بزرگ است که از آن سخن گفتم: پیام گردهمائی، یعنی پشتیبانی خیره‌کننده ایرانیان برون‌مرز از هم‌میهنانشان بگوش همگان رسید.

پیروزی دیگر این بود که ما نشان دادیم توانسته‌ایم 43 سال تاب ویرانگریهای ایران‌ستیزان امت‌گرا و انترناسیونالیست را بیاوریم و اگرچه هر دو گروه تلاش کردند جامعه ما را اتمیزه کنند، ما همچنان یک ملت همبسته ماندیم و در این روز تاریخی از سرتاسر جهان به آلمان شتافتیم، تا اگر در خیابانهای ایران نیستیم، دستکم در برلین دوشادوش هم سرود آزادی ایران را بخوانیم7.

دستآورد بزرگ دیگر، این بود که ایرانیان نشان دادند بوارونه انقلاب 57، برای رسیدن به یک جامعه آزاد و برابر و تهی از هرگونه تبعیض، نیازی به یک رهبر فرهمند نشسته بر ماه ندارند. حامد اسماعیلیون که برای پی‌گیری خستگی‌ناپذیرش در پی جنایت سپاه پاسداران همدردی و همدلی بسیاری از ایرانیان را برانگیخته بود، توانست برای دومین بار با یک فراخوان سدهاهزار ایرانی را به خیابانهای سرتاسر جهان بکشاند. او تا کنون از این سرمایه اجتماعی هوشمندانه بسود انقلاب 1401 بهره برده است و به گمان من با همه کمی‌ها و کاستیها باید این نقش او را ستود و پاس داشت. پس هرآنچه که من در این نوشته بر آن خرده گرفتم، نگاه به برگزارکنندگان، بویژه به “کالکتیو” دارد، و بی‌نیاز از گفتنم که اگر اسماعیلیون هم فردا روزی پای در همین کژراهه بگذارد، پیش و بیش از من بسیارانی از همین مردم نقد را از او نیز دریغ نخواهند داشت.

از برلین چه می‌آموزیم؟ به گمان من امروز دو گروه با همه نیرو در برابر انقلاب مردم ایران ایستاده‌اند، دو گروهی که اگرچه با هم در ستیزند، ولی در انقلاب واپسگرایانه ۵۷ به هم می‌رسند و هم‌نوا می‌شوند: یکی می‌خواهد از دستآوردها انقلاب پیروز شده‌اش پاسداری کند و در این راستا حتا کودکان را به گلوله می‌بندد، و دیگری می‌خواهد بر موج خون جوانان ایرانی بنشیند و انقلاب “دزدیده‌ شده‌اش” را پس از 43 سال به فرجام برساند.

گردهمائی برلین نشان داد شرکت انبوه ایرانیانی که تنها و تنها دغدغه میهن خویش را دارند و این دغدغه را هم با پرچمهای خود، هم با شعارهای خود و هم با همدلی و یکپارچگی خود نشان می‌دهند، می‌تواند حتا برنامه‌ای را که بر پایه منافع تنگ‌نظرانه ایدئولوژیک ریخته شده باشد، در چشم‌بهم زدنی بسود منافع ملی دگرگون کند. تنها با بودن ما در میدان است که آن دو گروه پیش‌گفته بختی برای رسیدن به آماجهای خود نخواهند داشت. پس آنچه که برای ما رهگشا خواهد بود، پایفشاری بر سر دو خواسته است:

  1. سرنگونی بی‌ چون‌وچرای رژیم اسلامی
  2. واگذاری شکل حکومت آینده به یک همه‌پرسی آزاد

از این دو ویژگی می‌توان برای داوری درباره فراخوان‌دهندگان بهره جست. در کنار آن باید آنان را هم درباره برنامه، هم درباره سخنرانان و هم درباره شعارها، بسیار پیش از برگزاری گردهمائیها پاسخگو کرد، چرا که اگر شاعر پارسی‌گوی بما هشدار داد: «نه هرکه چهره برافروخت، دلبری داند!»، اینیاسیو سیلونه8 نویسنده و کنشگر ایتالیائی نیز گفت:

«فاشیسم اگر دوباره بازگردد، هرگز نخواهد گفت من فاشیسم هستم، او خود را آنتی‌فاشیسم خواهد نامید».

 

1 reloading

2 https://news.gooya.com/2022/06/post-65187.php

3 این کار خشم و پرخاش برخی از هم‌میهنان کرد را نیز برانگیخت.

4 این واژه را خود برگزارکنندگان بکار بردند و پی‌درپی هموندان ال‌جی‌بی‌تی را فرا می‌خواندند که از دیگران جدا شوند و به این safe space بروند.

5 از شگفتیهای روزگار یکی هم اینکه پخش سرود یک سازمان چریکی دهه پنجاه که گذشته از سیاست ویرانگرش قتلهای درون‌سازمانی را در کارنامه خود دارد، برترین نماد دموکراسی، و برافراشتن پرچم شوروخورشید نشان دیکتاتوری و فاشیسم دانسته می‌شود!

6 در اینکه فلسطینیها قربانی یک تراژدی ژرف انسانی‌اند، سخنی نیست. ولی اگر ما برای همبستگی، و بیش از آن برای بازتاب خروش مردم آزادیخواه ایران در برلین گرد آمده‌ بودیم، آیا برگزار کنندگان حق این را داشتند سخن از این تراژدی بگویند، در جایی که در خیابانهای ایران حتا یکبار شعاری در پشتیبانی از مردم فلسطین سرداده نشده است؟ آیا بر این کار نامی جز مصادره می‌توان گذاشت؟

7 بارها بر من خرده گرفته‌اند که چرا از “روح فراگیر ملی” سخن می‌گویم و به حقوق بشر و دموکراسی بسنده نمی‌کنم. پرسش من این است: آیا تنها به بهانه حقوق بشر و دموکراسی، و بدون اینکه پای میهنمان ایران در میان باشد، برگزاری این همایش پرشکوه پنداشتنی بود؟ حقوق بشر و دموکراسی در جایگاه برترین ارزشهای جهان مدرن، در خلأ و در ناکجاآباد اندیشه ما پدیدار نمی‌شوند و ما نیز انسانهایی از جنس پندار نیستیم. ما نیاز به میهنی داریم که بتوانیم در درون مرزهای آن به دموکراسی، حقوق بشر، سکولاریسم و حقوق شهروندی دست‌ یابیم. جنس این میهن از آب و خاک و نام آن “ایران” است، و برای آن میهن بود که دستکم بیشینه ما به برلین رفتیم.

8 Ignazio Silone (1900 – 1978) در ایران او را با رمان “نان و شراب” می‌شناسیم

بنیاد میراث پاسارگاد

Read Previous

شعار دانشجویان دانشگاه های کشور در چهلمین روز درگذشت مهسا امینی: نترسید، نترسید ما همه با هم هستیم.

Read Next

طاهره بارئی: کوروش پسر ماندانا ـ نوشتاری و شنیداری