(این نوشته فشردهای از یک کار پژوهشی است و خواندنش به بیشتر از سی دقیقه زمان نیاز دارد)
سرآغاز
برای دریافت بهتر درونمایهی ادیان کهن و بایستگی “تاریخی” آنها باید یک نکتهرا همیشه در برابر دیدگان داشت و آن اینکه؛ “کرانهی شناخت” و یا “افق معرفت” پیشینیان بسیار دور ما، بیش از هرچیزی از نوع “انگارهای” (تصویری) بوده و نه آنگونه که امروزه بخطا گمان میشود، بر پایهی “اندیشه”. در همین راستا، آنها برای پاسخ دادن به چراییِ هر “نمود” شناخته شده در پیرامون خود، لازم میدانستند آنرا به یک “سیمای” تخیلی و توانمند ناشناخته پیوند زنند، کاری که در دورانهای اولیهی پیدایش دینها به انگارهی “چندگانگی خدایان” انجامید. روشن است که در آن دوران، هر یک از این خداوندگاران تنها یک جنبه و یا یک بخش از هستی جهانی را پوشش میدادند (aspectiv). بعدها با پیدایش ایده “یکتاپرستی”، تمامی ویژگیهای تمیز دهنده، و حتا ناسازگار خدایان گوناگون در پیکرهی یک خدای یگانه گرد هم آمدند (holistic). بعنوان نمونه اگر ما در آغاز دو خدای جداگانهی “نیکی” و “پلیدی” داشتیم که هر یک صاحب جهان خویش بود، این دو ویژگی، در درون “خدای توحیدی” با یکدیگر در سیمای خدای رحیم و جابر یکی شدند.
بر همین بنیان، سالنامهی آداب دینهای کهن، یک سالنامهی دگرگونیها و رخدادهای مربوط به محیط زیست انسانها و در این راستا خدایانی است که به بخشهای گوناگون این زیستگاه پیوند مییافتند؛ خدایان آسمان، زمین، آتش، باد، سرما، آب و غیره. آشکار است که این رویدادها و دگرگونیهای زیستگاهی بر زندگی آدمی و آیندهی او کارکردی بنیادین و نقشپردازانه داشتند. دلجویی آدمی بدرگاه خدایان، به انگیزهی تشویق آنها به ازدیاد رویدادهای نیکو و جلوگیری از گزندهای نابودکننده (همچون سیل، خشکسالی و یا بیماریهای کشنده) بود. برای همین هم در بیشتر دینهای کهن، یعنی در باورهایی که در آنها ویژگیهای گوناگون اخلاقی و طبیعی هنوز در یک خدا نگنجیده بودند، خدایان “بد” بهمان اندازهی خدایان “خوب” مورد توجه و دلجویی قرار میگرفتند. آدمیان خشم خدایان “بد” را نه از یک دیدگاه اخلاقی، بلکه بعنوان یک امر در پیوند با “خوی” آنها میدیدند که میتوانست پیامد رشک، خودخواهی، گرسنگی و یا ناخرسندیشان باشد. نیایشها و قربانیها، چیزی مگر ابزاری برای همین دلجوییها، تشویقها و یا بازداریها نبودند. در این میان برخی از این نیایشها از گونهای بودند که هر ساله – برای نمونه بهنگام آغاز موسم توفان یا خشکسالی، آغاز دوران باروری زمین، پایان یافتن شبهای طولانی و … – در زمانهای شناخته شده انجام میگرفتند، کاری که سبب دگردیسی این “نیایشها” به “آیینهای” دینی و یا قومی بود.
در میان تمامی باورهای بر ما شناخته شده، بیشتر آنهایی مورد توجه تاریخشناسان و یا دینپژوهان معاصر قرار گرفتهاند که تأثیرات بسیار زیادی بر فرهنگ اروپا داشتهو هنوز هم جای پای خود را در ادیان امروزی بروشنی نگه داشتهاند. خوشبختانه یکی از کهنترین این باورها – که گذشته از ریشهها و ویژگیهای برجستهی “زیستمحیطی” آن، نقش آشکارانهی زیادی در شکلگیری مسیحیت امروزی بازی نموده است – آیین مهر یا میتراست. این آیین از خود دو چهرهبجای نهاده که نشانگر دو دورهی تاریخی جداگانه در روند هستی آن میباشد و ما آنها را با دو نام «مهر» (میثرَه) و «میترا» از یکدیگرتمیز میدهیم. به این پرسش، که آیا در بین این دو یک پیوستگی درونی وجود داشته است یا نه، نمیتوان به آسانی پاسخ داد، چرا که زمینههای پیدایش این دو در دو محیط جداگانه شکل گرفته بودند. ولی آنچه که بیتردید همه در بارهاش همداستانند، این است که؛ ریشهی میترای رومی در همان مهر ایرانی نهفته است.
پیشینه
اولین پرسشی که همیشه در پیوند با میترا شنیده میشود، همان تفاوت «میترا» با «مهر» (یا میثرَه) است. من اگر بخواهم این تفاوت را در یک جمله بیان کنم؛ «میترا» برآیش دوبارهی «مهر» در یونان بود، پس از به پس رانده شدنش بدست «مزدا» از مرتبهی قدرت و در دوران تسلط آیین زرتشت در ایران. بعنوان یکی از خدایان سهگانهی (تثلیث) هندوایرانی، میترا در کنار «وارونا» (وَرُونَه) و «آریامان» (آیرْیَمَن [یسنا؛ ۵۴;۱])، پاسدار نیکی در نبرد بر علیه پلیدی (دروغ، اهریمن) بود. در کرانهای به گستردگی هند تا آسیای کوچک، میترا بتدریج خود را از این “تثلیث” جدا کرد و به یکی از خدایان بلندمرتبهی ایرانی (و حتا در ورای «آریامان» و «مزدا») تبدیل نمود. پلوتارک یونانی (Plutarch) مینویسد، که ایرانیان مهر را خدای “پیوند” (وفاداری و پیمان) میدانستند. با در نظر گرفتن جایگاه مهر در سالنامهی ایرانی، این گفتهی پلوتارک گویاتر بنظر میآید: ماه مهر، ماهِ آغازین نیمهی دوم سال و پیونددهندهی آن به نیمهی اولسال و همزمان روز شانزده مهر، یعنی آغاز نیمهی دومِ ماه مهر و بدینگونه پیونددهندهی دونیمهی این ماه به یکدیگر است. همزمانی این دو پیوند، یعنی روز شانزدهم ماه مهر، همان «مهرگان» است. فیلسوف رومی «پُرفیریوس» (Porphyrios) نیز اشارهای به همین “پیوند دهندگی” مهر در زودیاک (دایرة البروج) دارد که همانا “هموگانِ پاییزی” (اعتدال پاییزی در نیمکرهی شمالی) و برابری شب و روز است.
جایگاه مهر بعنوان خدای پیمان، یک جایگاه اجتماعی و بدینترتیب “سیاسی” است. جامعهی ایرانی که بر پایهی “پیمانهای اجتماعی” و “سلسلهمراتبی” – از شهروند گرفته تا شاه، بهمراه همهی ردههای میانی آنها – پایدار بود، شاه را تبلور مهر میدانست، که خود را بعنوان نمونه در نام «اردشیر» (آرتا + خشترا) بمعنی «نظم حکومتی» (دادگری زمینی) نمایان میساخت. همین ویژگی بعدها میترائیسم را به آیین سیاستمداران، مردان و یا سربازان وفادار به حکومت و در نهایت به یک دین حکومتی رومیان تبدیل کرد. مراسم سوگند وفاداری ارتشیان و ارگانهای انتظامی به سیستم حاکمهی یک کشور هنوز هم از مراسم باقیمانده از آن دوران است.
با برآیش دین زرتشت اما جایگاه مهر به اورمزد داده شد و او به خدایی کناری تبدیل گشت. با اینکه بسیاری امروزه به “وحدانیت” خدایی اهورامزدا در دین زرتشت گمان دارند و بهمین سبب آنرا یک دین “توحیدی” میانگارند، خدایگونگی میترا در دین زرتشت (همسان باخداوندگاران دیگری چون آناهیتا [خدای آب]، سروش [خروس یا پیک خورشید؛ نگاه کنید به مهریشت ۴۱ و ۱۰ – سروشیشت – یسنه ۵۷]، …) با وجود کاهش مرتبهاش، هیچگاه بزیر پرسش نرفت[۱].
کهنترین نبشتهای که نام میترا را بعنوان «خدای پاسداری از پیوند و پیمان» بر خود دارد، یک پیماننامهی دوستی بین «هیتیها» و یک قوم همسایهی آنها است، که دیرینگیاش به سدهی ۱۴ پیش از میلاد رسیده و در «بُغازکوی» (در ترکیهی امروزی) – یعنی در سرزمین هیتیها – یافت شده است. در همینجا، یعنی در گسترهای که جایگاه “پس و پیش” شدن خیزآبهای دو فرهنگ ایرانی و یونانی و درهمآمیختگی تَهنشستهای آنها با یکدیگر بود، بازماندهی مهر، خداوندگار جنگ (مهریشت؛ ۳۶ و ۳۷) و پیمان ایرانی، یونانی شد و به میترا، خدای جنگاور «نور» برعلیه «تاریکی» تبدیل گشت. برآیند پروسهی یونانی شدن میترا – که در سدهی چهارم پیش از میلاد آغاز شد – نزدیکی او به خدایان یونانی «هلیوس» و «آپولو» بود، که در ادامهی خود با پیروزی بر هلیوس (خدای خورشید) خود را جایگزین آن گردانید. این گفتهی تاریخنویس و جغرافیدان یونانی «استرابون» (Strabon)، که «ایرانیها به هلیوس یونانی، میترا میگفتند»، گواه بر این نزدیکی و بیشماری ویژگیهای همسان این دو خداست. در همین دوران هم بایستی «مهریَشت» سروده شده باشد. در این سرودهای یشت دهم، مهر بعنوان «خدای خورشید، که هر روز نظارهگر همهچیز است» جلوهگر میگردد:
«بدان هنگام كه روزگار زندگی كسی سپری شود (بميرد)، ديوانِ بدكارِ دوزخی بر او میتازند. چون سومين شب بگذرد و بامداد پگاه پديدار شود و روشنايی برآيد و ايزدمهر (خداوند نور)، دارندهی بهترين رزمافزارها (تیرهای از نور)، كوهساران را سرشار كند و خورشيد (مهر) از فراز کوهها سر برزند» (وندیداد؛ ۲۸ :۱۹).
گویا یاری گرفتن از دانش ستارهشناسی «رواقی» و بدینوسیله تلاش برای بخشیدن یک چهرهی “یونانی” به یک خدای “ایرانی”، بهمراه سمبلها و آیینهای نیایشی آن، میترای یونانی را به یک خدای “کهکشانی” تبدیل کرد، که در کنار (و یا بجای) هلیوس بر هفت «سیارهی کهکشان»[۲] فرمان میراند. ریشهی این مرتبهی «کهکشانیِ» میترا را بایستی در دوران کلدانیان جست که از سدهی هفتم پیش از میلاد بر این سرزمینها فرمان میراندند. جای پای دانش کلدانیان را – که در ستارهشناسی (و بر همین پایه؛ پیشگویی آینده) بسیار ورزیده بودند –نه تنها میتوان در آیین میترا، بلکه بعدها در آیین زرتشت هم دنبال کرد[۳]. تنها در بین سدهی سوم تا یکم پیش از میلاد در سرزمین کوچک جنوبی دریای سیاه – یعنی در «پونتوس» – شش پادشاه بنام میترا حکومت میکردند که حتا نام خود را از او گرفته بودند: «میتراداد» (مهرداد). نخستین آنها، یعنی آنتیوخوس اول (Antiochos I) ، حتا زادروز خود را در روز مهرگان جشن میگرفت. اینکه آیا براستی زادروز او در این زمان بوده را نمیتوان بدرستی دانست. این نکته بیشتر نشان از آن داشت، که او خود را همگون میترا و یا فرستادهی او میدید[۴]. سکههای میترا نه تنها از این سرزمین، بلکه در سایر بخشهای یونانی نیز یافت شدهاند.
استوره
بر اساس استورهی میترا، او در دخمهای از درون یک سنگ زاده شد. سنگ در این باور – همچون در بسیاری از آیینهای شناخته شده کهن – نشانهی (مادر) زمین است[۵]. سقف این دخمه – بنا بر بناهایی که ما از پرستشگاههای میترائیان (Mithraeum؛ مهرابه و یا میترابهها) میشناسیم – نمود (پدر) آسمان است، که با ساختن سوراخهایی در آن برای بنمایش گزاردن ستارگان آسمان ساخته شده بود. میترا در نقش «کشندهی گاو نخستین» در “میان” آسمان و زمین و به نشانهی “فرزند” این دو جای گرفته بود[۶].
جنگاوری میترا و مبارزهی او در راه نیکی و راستی، سمبلی است که بعدها به پسندیدگی او در بین لژیونرها و سیاستمداران رومی، که خود را از پاسداران “راستی و دادگری” میدانستند دامن زد. ما کمابیش در تمام پادگانهای ارتش روم، از شمال اروپا گرفته تا سوریه، میترابههای این خدا را مییابیم. گمان میرود که زندانیان، جنگاوران و یا گلادیاتورهایی که از مناطق آسیای کوچک میآمدند، به گسترش و پذیرش این آیین در اروپا بسیار یاری رسانده بودند.
سمبل کشتن «گاو نخستین»، به نشانههای گوناگونی گزارش شده است. نخست اینکه، این همان نشان “جنگاوری” بوده است، که بعدها در مسیحیت ما آنرا در سیمای «گِئورگ (جرج) اژدهاکُش» و یا بسیار پیشتر، از «گیلگمش» میشناسیم که گذشته از «هومبابا»، دیو پاسدار جنگل، «گاو آسمانی» فرستادهی خدای عشق «ایشتار» را نیز با کمک یار و جفت خود «اِنکیدو» نابود میکند. نماد «گاو نیرومند نخستین» در بسیاری از ادیان کهنِ دیگر هم نمودهای خود را مییابد. فراموش نکنیم که گاو یکی از منابع ثابت غذایی برای انسانهای کشاورز و دامدار بود.
ما اما در اینجا از نقش کلدانیان و دانش ستارهشناسی رواقی هم، بعنوان یک فاکتور پایهای در گسترش استورهی میترا سخن گفتیم. با توجه به اینکه در کنار ستارگان تشکیل دهندهی «گاو نر» (ثور) ما ستارگان سازندهی «پرسئوس»[۷] در حال کشتن دیو را هم در آسمان داریم، بایستی به این ریشهی ستارهشناسی با رویکرد ویژهای بنگریم. گذشته از اینکه کشتن گاو موجب خرمی و سرسبزی زمین میگردد، این به نشان پایان زمستان (خواب زمین) نیز هست، که در آن سمبل گذر از یک موسم یا «دوران پایان یافته و مُرده» [۸] به یک موسم یا «دوران زنده، نو و خرم» را میتوان بازشناخت. این دورانِ گذار میتوانست همزمان بِسان پشت سر نهادن دوران «ثور» (با کشتن گاو در گاهنامهی حیوانی) هم برداشت شود.
در همان سدهی دوم پیش از میلاد، ستارهشناس یونانی «هیپارخوس» ( Hipparchus) متوجه یک دگرگونی در سوی چرخش زمین شده بود، که بر پایهی آن، جایگاه هموگانِ (اعتدال) بهاری نسبت به ستارگان پابرجای آسمانی نیز تغییر میکرد. بر همین مبنا ما در آنزمان شاهد جابجایی زمانِ “هماندازه بودن” روز و شب هستیم. این “زمان اعتدال” در جریان حرکت در مسیر زودیاک (دایرة البروج) هر ۲۱۶۰ سال از یک «نمای حیوانی» به نمای دیگر حرکت کرده و در مدت ۲۵۹۲۰ سال تمامی دوازده جانور ” دایرة البروج” را پشت سر خواهد گذاشت (نگاه کنید به حلقهی تصویر «آیون» در این نوشته). همسو با این دیدگاه، نگارهی “گاوکشی” میترا میتوانست نشان از پایان دوران گاو (Taurus) در این دایره داشته باشد. بنا بر این نظریه، یک گروه از ستارهشناسان رواقی[۹]، (در سدهی دوم پیش از میلاد) پس از یافتن این رخداد، آنرا به خدایی پیوند زدند که در آسمان در شمایل «پرسئوس» در نزدیکی «گاو» دیده میشد، که بر سر خود درست همان «کلاه فریگیهای» را گذارده بود که در نمای گاوکشی میترا بر سر او میتوان دید. این یافته بدون تردید در زمان خود یک رویداد بسیار شورانگیز بود. از دیدگاه آن دوران، این دگرگونی در چرخش زمین تنها میتوانست کار یک خدایی بوده باشد، که نیرومندتر از همهی خدایان دیگر مینمود. خدایی همانند «پرسئوس دیواُوژَن» در آسمان، که برتر از «هلیوس» و «آپولو» بوده و در راه دگردیسی به یک “خدای یگانه” و یا “خدای برتر” بود. این رویداد کهکشانی و پیوند آن با نگارهی میترا – اگر نه تنها دلیل – ولی بیگمان یکی از مهمترین دلایل گسترش برقآسای میترائیسم در اروپا و برآمدن او به مرتبهی خداوند خورشید و بدین ترتیب جایگزین کردن «آپولو» خدای رومی بود.
بنا بر استورهی میترا؛ او پس از به دام انداختن و زندانی کردن گاو نخستین در یک غار، بدنبال کسی میگشت که بتواند توان خود را با او بسنجد. در راه این جستجو او به «هِلیوس» (Sol) بر میخورَد و در یک نبرد بر او چیره میگردد. پس از این نبرد و در جریان گردشی که این دو با یکدیگر (سوار بر ارابهی خورشید) بدور آسمان[۱۰] داشتند میان آنها یک دوستی پای میگیرد که منجر به بستن یک پیمان پشتیبانی این دو از یکدیگر میشود. همزمان با این رویداد، گاو از زندان خود میگریزد. هلیوس که نگهبان جهان است برسم وفاداری میترا را از این رویداد باخبر ساخته و به او اندرز میدهد که گاو را بکُشد. میترا (بهمراه سگ خود) گاو را دوباره در بند کشیده و آنرا بر دوش[۱۱] خود به دخمه برده و در آنجا –و تنها برای برآورده کردن خواست هلیوس – آنرا با فرو کردن خنجر به بدنش، میکُشد. اینکه میترا بهنگام کشتن گاو سر خود را بسوی دیگر دارد، در نزد بسیاری بعنوان شاهدی بر این “ناخواستگی” بود. با کشتن گاو و با جاری شدن خون آن، گیاهان سودمند از زمین میرویند، که به نشانهی دوران خرمی و بالندگی زمین است.
در همین زمان و با پیدایش آدمیان نخستین، نیروهای اهریمنی تلاش در نابودی آنها دارند که این رخداد در سیمای گزندهای ویرانکنندهی طبیعی و خشکسالی نمایان میگردد. میترا با جاری ساختن “آب از دل سنگ” این بلاها را از بین میبرد. بدینگونه میترا به خدای تمامی خوبیها و آبادانی زمین تبدیل میگردد. در اینجا – با کمی ریزهکاریهای بیشتر و یا کمتر – زندگی “زمینی” میترا بپایان میرسد و او به خدای برتر و “عالیمرتبه” یعنی به خدای آسمان تبدیل میگردد. اما پیش از “عروج” نهایی او به نزد پدر (آسمان)، مراسم “شام آخر” – بهمراه هلیوس و دو مشعلدار همراه او «کاتِس و کائوپاتِس»[۱۲] انجام میگیرد.
نیایش
ما با روند نیایش میترائیان از تنها نبشتهای که از سدهی دوم میلادی بجا مانده آشنا میشویم[۱۳]. از این نبشته میتوان تصویری از چگونگی چیدمان دخمه بهنگام نماز و مراسم نیایشی میترائیان پیدا کرد، که نزدیکی شگفتآوری با ساختمان کلیساهای اولیه و آیین کلیسای مسیحی امروزی داشتند. همانگونه که در اینجا آورده شد، این مراسم روال خود را در دخمهای مییافت که به آن «میترابه» میگفتند. این میترابه خود سمبل جهان است. سقف آن روزنههایی در خود داشت، که با ورود نور، نماد آسمان و ستارگان را بنمایش میگذاشت. پهنهای که نمایهی میترا در آن جای گرفته بود (محراب) در جای بالاتری قرار داشت که برای رسیدن به آن میبایستی از چندین پله بالا رفت، که آنهم سمبل رفتن (عروج) بسوی “آسمان” بود. این پلهها با دربهایی – که متناسب با نماد سمبلیکی که از سیارات گوناگون داشتند از فلزات گوناگون ساخته شده بودند – بنشان ردههای گوناگون پیشوایان میترایی (نگاه کنید به زیرنویس ۱۶)، از یکدیگر جدا میشدند. نزدیک به درب ورودی، نگارهی «آیون» قرار داشت که بمعنی “جاودانی” (با نشان حلقه) شناخته میشد[۱۴]. مراسم نیایش با فراخواندن این نماد آغاز میگردید. ما همچنین در معبد با یک شمایل مردانه که سری همچون شیر[۱۵] داشت روبرو هستیم که توسط یک مار پیچیده بدور خود پاسداری میشد. شیر در تمامی نقشهای شکار میترا، همراه و یاور اوست. گویا با استفاده از تکنیکهایی میشد از دهان این شمایل آتش به بیرون بارید (تصویر). از دیگر شمایل موجود میتوان از دیوها و یا شیاطین «اختری» نام برد
نقش «هلیوس» را یک میاندار بر دوش میگرفت که رهبری مراسم را در دست داشت. همچنین میتوان از پیشوایان دیگری هم که در مراسم نقش داشتند نام برد که– بنابر جایگاه و ردهی خود – با ماسکهایی شبیه به شیر، کلاغ و یا مار آراسته بودند. در میانهی محراب نماد میترا (در حال کشتن گاو نر) قرار داشت که در دو سوی او دو مشعلدار همراهش «کاتِس و کائوپاتِس»، یکی با مشعل رو به بالا به نشانهی برآمد خورشید (آغاز) و دیگری رو به پایین به نشانهی فرورفتن خورشید (پایان) – جای میگرفتند. تمامی مراسم با نواهای موسیقی و خوانش سرودهای مرموز و ناشناختهبدرقه میشد. بیگمان بسیاری از متنها، بخشها و سرودهای این مراسم برای خیلی از نیایشگران ناشناخته و رمزآلود بود، چرا که بیشتر دانش دینی این آیین، تنها به کسان بسیار اندکی که رتبههای هفتگانه[۱۶] میترائیان را میپیمودند، بگونهای سرپوشیده و نهانی آموزش داده میشد و این خود یکی از دلایلی است که چرا ما امروزه از این آیین نوشتههای زیادی در دست نداریم[۱۷]. برخی از واژهها و نامها از حرفهایی تشکیل میشدند که در چیدمان خود بسیار حساب شدهولی از جنبهی آهنگ ناآشنا و مرموز بودند (نگاه کنید به تصویر “متن نیایش میترائیان”). این بیگانگی و ناآشنایی، به این مراسم کشش و گیرایی ویژهای میداد، روشی که در تمامی دینهایی که لیتورگی خود را با یاری کرفتن از یک زبان ناآشنا (همچون لاتین در مسیحیت و یا عربی قرآنی در اسلام) انجام میدهند، همچنان زنده نگاه داشته میشود. چگونگی گزینش، آموزش و بالا رفتن در رتبههای روحانی این آیین آنچنان دشوار بود که ما را بیاد آموزش راهبههای بودایی و یا کشیشهای تارکدنیا شدهی اولیه میاندازد.
سمبلهای دیگر
یکی از بخشهای همیشگی نیایشی در تمامی مراسم خوردن “نان و شراب” بود که برای یادبود آیین “شام آخر” میترا انجام میگرفت، که در بین وابستگان میترا امید برآمدن به یک زندگی آسمانی را زنده نگه میداشت (Holy Consecration) و اینهم بنوبه خود امید به رستگاری و رستاخیز بود.
در نماد میترا جانوران دیگری هم از جمله مار و یا کژدم وجود دارند، که برخی از آنها بسان سمبل پلیدی یاد میکنند. این تفسیر اما در میان بخشی از عارفان مسیحی که میترا را همان خدا و یا عیسا میانگاشتند پذیرفته شده نبود. چرا که مار در نزد آنها – بوارونهی باور یهودی – نشان “شناخت” (Genosis) و خرد بود. در بیشتر نمادهای میترا، مار در حال نوشیدن خون گاو دیده میشود، که این بیگمان- با توجه به توان باروری خون گاو و همچنین نقش پاسدارانهی مار در نگارهی “مرد شیرنما” – دلیلی بر خوشایند بودن نشان این جانور در این آیین است.
تاریخ تولد میترا را در روز ۲۵ دسامبر (پنجم دی) میدانند، که با برآیش (رستاخیز) دوبارهی خورشید، پس از سپری کردن چند روز در پایینترین جایگاه گردش خود همزمان است. با این روز شبهای دراز زمستانی – با گذشتن چهار روز از طولانیترین شب سال – پایان یافته و پس از آن روزها آغاز به بلندتر شدن مینمایند. درازای این شب خود سمبل سختسری تاریکی و پیروزی نهایی روشنایی پس از یک نبرد دشوار بر اوست، که احتمالاً با مراسم ویژهای (همسان با مراسم شب یلدا در نزد ایرانیان) بدرقه و یا با نیایش خاصی “پشتیبانی” میشد. در سدهی چهارم میلادی رهبران کلیسا زادروز میترا را برای عیسا برگزیدند، که نشان از همان “همسان سازی” مسیحیت رومی بر آداب آشنا و پسندیده در آنزمان و همزمان جدایی این کلیسا از ریشههای یهودی خود داشت.
بیگمان با خواندن نوشتار بالا به خواننده این دید دست میدهد، که همسانیمسیحیت امروزی و آیین میترا بیش از آن است که بتوان آن را یک “پیشآمد” پیش پا افتاده دانست. گذشته از آیین شام آخر، خوردن نان وشراب، آیینهای نیایشی و بسیاری از چیزهای دیگر بایستی ما بر نکات زیر بگونهای ویژه انگشت نهیم:
− مسیح همچون میترا همچون یک منجی معرفی میگردد، که راه رهایی بشریت و بازگشت آنها به جهان آسمانی (رستاخیز) را نوید میداد.
− مسیح همچون میترا دارای پدری آسمانی و مادری زمینی است.
− مسیح همچون میترا یک هستی زمینی است، ولی راه رفتن به ملکوت را به هوادارانش نشان میدهد، که همان پیروی از راستی، وفای به پیمان و نبرد برعلیه دروغ و ناراستی است.
− روز تعطیل مسیحیان (یکشنبه، Sunday, Sonntag, Dimanche) روز برگرفته از خدای خورشید است و این در حالی است که روز مقدس مسیحیان یهودی اولیه، شنبه (شبَّت) بود.
− بیاد آوریم که میترا در آغاز یکی از خدایان سهگانهی (تثلیث) هندوایرانی در کنار «وارونا» و «آریامان» بود. در اروپا نیز او همیشه در یک تثلیث بهمراه دو مشعلدار همراهش «کاتِس و کائوپاتِس»، که همانندی زیادی به خود او دارند آشکار میشد. در بین این دو همراه که سمبل «آغاز و پایان» هستند (و همچنین جایگاه او در میان زمین وآسمان) میترا همچون بند پیوند دهندهی آنها ایستاده است[۱۸]. بنا براین پیدایش انگارهی “تثلیث مسیح” نیز یک همخوانی با ایدههای یونانی و هندوایرانی بود.
− در مسیحیت هم – به دنبالهروی از میترائیسم – به پیشکسوت نخست این دین نام پدر (پاپ یا پاپا) داده شد (نگاه کنید به زیرنویس ۱۶).
− از نمایهی «میترای گاواُوژَن» سیمای «گِئورگ اژدهاکُش» پدیدار شد، که اژدها را بعنوان سمبل پلیدی از پای درمیآورد.
نابودی
بنظر میآید که آیین میترا قربانی نبرد «لیسینیوس» (Licinius) با «کنستانین» (Constantin) بر سر جایگاه قیصری روم شده باشد. در این جنگ لیسینیوس بزیر پرچم میترا و با شعار «بزیر این “نشان” پیروز خواهید شد» در نبرد شرکت کرد. منظور از “نشان” در اینجا همان میترا بود. شکست او در برابر کنستانتین به آغاز شکستن “نشان شکستناپذیری” میترا تبدیل شد. همزمان با ناتوان شدن میترا دوران رویش مسیحیت آغاز میگردد. پس از به تخت نشستن کنستانین، شعار «دست یافتن به پیروزی بزیر “نشان میترا”»، در نبردهای بعدی رومیان با “نشان صلیب” جایگزین گردید.
مدتها بعد در دوران «یولیان مرتد»[۱۹] بار دیگر فرهنگ میترایی – برای زمانی بسیار کوتاه – زنده شد. تلخی تاریخ در این است که آیین ایرانی میترا با کشته شدن یولیان در جنگ بر علیه “ایرانیان” (شاپور دوم) برای همیشه در اروپا از بین رفت (تصویر شاپور در این نوشته). چیرگیهای بعدی رومیان در نبرد با ایرانیان – بویژه در دوران «هراکلئوس» – در زیر نشان صلیب انجام گرفت، امری که به استواری و قدرت “صلیب” در اروپا پایداری بیشتری بخشید.
گسترش میترا در اروپا، همزمان است با زایش مسیحیت. تاریخشناس فرانسوی «ارنست رِنان» (Ernst Renan) زمانی نوشت: «اگر مسیحیت بدلیل یک بیماری در رشد خود بازداشته میشد، تمامی جهان اکنون به میترا ایمان داشت». اگر چه من در درستی این گفتهی رِنان تردید دارم، ولی این جمله یک واقعیت را در خود نهفته دارد و آن همان ارزش و پذیرش میترا در نزد رومیان بود. بایستگی میترا در سه سدهی آغاز پیدایش مسیحیت در اروپا و بویژه در میان لایهی حاکم آنچنان بالا بود، که مسیحیت بدون همخوان ساختن خود با آن امکان گسترش و تبدیل به یک دین حکومتی را نمییافت. ما این پدیده را از گسترش مسیحت در ایران هم میشناسیم که پس از همسانسازی خود با دینهای بومی آنچنان دگرگون شد، که در آخر به دین جدیدی بنام اسلام تبدیل گردید[۲۰]. این برابرسازی – بر پایهی “دستی را که نتوان برید، باید آنرا فشرد!” – تقریباً در تمامی چهرههای مسیحیت، حتا در گونهی آفریقایی و یا آمریکای جنوبی آن نیز دیده میشود.
با ارتقای مسیحیت به دین رسمی، آیینهای دیگر موجود در امپراتوری رومی مورد یورش و نابودی قرار گرفتند. در این میان میترائیسم بخاطر پذیرش گستردهاش بنوعی خصمانهتر مورد سرکوب قرار گرفت. همسانی دو شخصیت بنیادین این دو دین و همگونی مراسم و آیین آنها، در بین بنیانگذاران اولیهی کلیسا امری ناخوشایند بود. دشمنی کور و بیدلیل کلیسا برعلیه میترائیان یادآور دشمنی بیمورد اسلام با ریشههای یهودی و مسیحیخود است. پذیرش یک دین کهن، “چرایی” مذهب جدید را – که بسیاری از ارکانش از آیین کهن به عاریه گرفته شده بود – بزیر پرسش میبُرد.
اما این یک سادهانگاری است اگر گمان کنیم که نابودی میترائیسم تنها بدلیل دشمنی مسیحیت با آن بوده است. در میان دلایل بسیاری که به پذیرش بیشتر دین جدید مسیحی در میان پوستهی حاکم رومی دامن زدند، باید از کاستیهای درونی خود میترائیسم یاد کرد که در بایستگی آن در آنزمان تردید وارد آورده و سبب ناتوانی آن در رقابت با مسیحیت شده بودند:
− آیین میترا در روم به یک آیین مردانه تبدیل شده بود و به زنان در آن جایگاهی داده نمیشد. بدون نیمی از مردم جامعه، میترائیسم نمیتوانست به یک آیین سراسری تبدیل شود. محبوبیت چندسد سالهی این آیین با وجود گسترش چشمگیر و پرشتاب آن، تنها در بین سربازان، لژیونرها و مردان محدود ماند.
− ما هیچ گواهی در دست نداریم، که گویای سراسری و یا سازماندهی شده بودن این آیین باشد. آنگونه که برمیآید، این مذهب بگونهای محلی و بومی اداره میشد و در پشت خود هیچ سازمان سراسری و همهجانبهای نداشت. بهمین سبب هم ایستادگی میترائیان در برابر یورش مسیحیت
– که در حال یکپارچه ساختن خود در یک سازمان کلیسایی بلند و بالا بود – آنچنان پایدار، یکپارچه و پیگیر نبود.
− نبود یک سازمان مرکزی و بر پایهی آن، نبود یک جهانبینی یکدست از تبدیل میترائیسم به یک ایدئولوژی حکومتی دلخواه کنستانتین جلوگیری میکرد. این نکته از آن جهت برجسته مینماید، چون یکی از سیاستهای هستهای کنستانتین پس از نابودی رقیبانش، وحدت روم شرقی و غربی و یکپارچگی دوبارهی کشور بود. این یکپارچگی استوار بر زور میبایستی در ایدئولوژی امپراتوری نیز بازتاب خود را مییافت. یکدست نمودن جهانبینی امپراتوری که بر پایههای مونوپولیستی و جزمی آیین جدید قرار گرفته بود، نه تنها به نابودی میترائیسم انجامید، بلکه سایر گرایشات مسیحی را نیز – که با کلیسای مرکزی همخوانی نداشتند – از کشور فراری داد [۲۱].
− میترائیسم یک آیین لایهی مرفه و سپاهی بود و از همین رو پایگاه مردمی چندانی نداشت. در برابر آن میسحیت رومی مذهبی بود که در برابر زنان و عوام باز بود و آنها را بگرمی در میان خود جای میداد[۲۲]. قوانین سخت و دستوپاگیر میترائیسم و مرموز بودن آداب و باورهای آن، به بیگانگی این دین در بین بخش بزرگی از مردم دامن زده بود.
− مسیحیت با مرکزیت دادن به “شخص مسیح”، به مدلی دست یافته بود، که در زمان خود یک نوآوری بحساب میآمد. این نوآوری در پیکر “رنجدیدهی انسانی” مسیح هویدا میشد، که بوارونهی میترا، در پیکر یک “انسان” زاده شد و با رنج زندگانی زمینی خود رهایی و رستاخیز همهی انسانها و عروج آنها به “ملکوت الهی” را نوید میداد. به زبانی دیگر؛ تنها امتیاز «عیسا» بر «میترا» این بود، که مسیحیت، “خداوند” را برای مدت کوتاهی به «انسان» تبدیل کرد، در حالیکه خدایان یونانی از انسان شدن بیزار بودند. اینگونه بود که شهروند رومی خود را با مسیح بهتر همخوان میدید تا با میترا.
− و در آخر، بزگترین کاستی میترا در برابر عیسا در این نکته نهفته بود، که مسیحیان تا سدهی چهارم میلادی، تمامی ویژگیهای هِلِنیستی میترا را از آن مسیح کرده بودند. بدینترتیب مؤمنین میترایی میتوانستند با وجدان آسوده بسوی آیینی بروند، که با ادغام میترا در خود چیزی بیشتر برای عرضه کردن داشت.
میترای جنگاور در اینزمان سلاح برتر خود در برابر خدایان دیگر را از دست داده بود.
آرمین لنگرودی؛ دسامبر ۲۰۲۰
https://independent.academia.edu/ArminLangroudi
______________________________________________
پانویسها:
1. نگاه کنید به «مهریشت؛ ۱۱۹ تا ۱۳۷». در اینزمینه باید گفته شود، که “وحدانیت” در آیین زرتشت در واقع پدیدهای است که بیشتر در دوران ساسانیان و در جهت تقویت مونوپولیسم “اهورامزدا” در ایران در مبارزهای خشن در برابر پیروان باورهای دیگر همچون یهودیان، مسیحیان، زروانیان، مانویان، مزدکیان و … شکل گرفت (نگاه کنید به ترجمهی بندهای ۹ و ۱۰ کتیبههای کرتیر در کتاب «کرتیر و سنگنبشتههای او در کعبهی زرتشت» نوشتهی پرویز رجبی؛ ص. ۶۴). این “وحدانیت” بعدها در زیر فشار اسلام آنچنان به این آیین “تلقین” شد، که دیگر نمیشد از آن چشمپوشی کرد. امروزه هم حکومت اسلامی تنها بخاطر این«ویژگی» به این آیین در کنار دیگر “ادیان توحیدی” (یهودی و مسیحی) اجازهی زیست میدهد. بعبارت دیگر؛ “وحدانیت” آن بهایی بود که آیین زرتشت برای ماندگاری خود مجبور به پرداختنش شد!
2. عطارد، زهره، مریخ، مشتری، ماه، خورشید و زحل.
3. گذشته از میترا، ما در میان کلدانیان شاهد “تناسخ” زرتشت در سیمای “زاراتاس” نیز هستیم. بسیاری از تاریخدانان مدتها این دو شخصیت را یکی میدانستند. «پلوتارک» یونانی (مرگ ۱۲۵ میلادی) مینویسد که «زاراتاس» آموزگار «فیثاغورس» (مرگ ۵۱۰ پیش از میلاد) و بسیاری از کلدانیان بوده است. در مورد همسانی سیمای زرتشت و زاراتاس نگاه کنید به تصویر میترابهی (لژیون دوم) پادگان رومی شهر «دورا اُرپوس» (الصالحیه در سوریه) در میان تصویرهای این نوشته.
4. در استورهی کوروش هخامنشی نیز آمده، که پدرخواندهی او “مهرداد” نام داشت.
5. در مورد “سنگ” و “سنگپرستی” در ادیان و بویژه در ادیان سامی، نگاه کنید به کتاب «چگون مسلمان شدیم؟» نوشتهی نگارنده از انتشارات فروغ در کلن آلمان.
6. این ایده تنها به میترائیسم محدود نمیشد: “آسمان پدر” با فشاندن بذر (دانه، منی) خود بشکل باران بر روی زمین سبب باروری “زمین باکره” میگردد که به پیدایش فرزندان گیاهی، حیوانی و انسانی (چرخهی خوراکی) میانجامد، که رشد همگی آنها بسوی “آسمان” است. تقریباً در تمامی مذاهب جهان، کالبد زمینی انسان “فراورده”ای از خاک، سنگ و یا گِل است، که نشان از “زمینی” (فانی) بودن او دارد (همچنین دفن کردن کالبد پس از مرگ و تبدیل دوبارهی آن بخاک: «تو از خاک هستی و بازگشت تو نیز به خاک خواهد بود» [کتاب پیدایش؛ ۱۹؛ ۳]). از سوی دگر ایده، روح و یا پندار، آسمانی (ابدی) هستند و از «پدر» میآیند. شکل امروزی این ایده، مسیح است که برآیندی از پدر آسمانی (لوگوس، کلام) و مادر زمینی (مریم باکره) میباشد.
7. «پِرساوُش» یا بُرّندهٔ سرِ دیو (به یونانی Περσεύς، به انگلیسی Perseus، به فرانسوی Persée) یکی از شکلهای فلکی است که در نیمکرهٔ شمالی دیده میشود. نگاه کنید به ویکیپدیا.
8. توجه داشته باشیم که در باور مردمان آنزمان “خواب” از جنس “مرگ” بود.
9. نگاه کنید به:
David Ulansey; Die Ursprünge des Mithraskults, Wbg Theiss (1998).
10. این ارابه، برگرفته از ارابهای است که سروش را بر کرانهی سپهر میکشد. نگاه کنید به: یسنه؛ ۲۷;۵۷. بنظر میآید که این سفر الهام بخش سفر خنوخ، عیسا و یا محمد به آسمان باشد.
11. صحنهی “بدوش کشیدن گاو” توسط میترا زندهکنندهی صحنهی “بدوش کشیدن صلیب” توسط عیساست. نگاه کنید به تصویر «نماد میترا» (تصویر کنار میترا در پایین سمت راست) در این نوشته.
12. Cautes and Cautopates – سمبلهای برآیند و فرو رفتن آفتاب، آغاز و پایان.
13. این سند را برای نخستین بار زبانو دینشناس آلمانی «آلبرِخت دیتِریخ» (Albrecht Dieterich) در Pariser Zauberpapyrus پیدا کرده و در کتاب خود Eine Mithrasliturgie منتشر نمود. متن سند در کتاب زیر نیز موجود است:
Dokumente Genosis, Wolfgang Schultz, ss. 83 – 95.
14. نگاه کنید به «Aion» در ویکیپدیا و تصویر آیون در این نوشته. نگارهی “پیمان” در آیین زرتشت بشکل یک “حلقه” نمودار میشود که سمبل “بیپایان” (بدون آغاز و پایان) بودن است، که در نظریهی «نسبیت» در فیزیک معاصر به شکل یک “حلقهی تابخورده” (∞) به عاریه گرفته شد. امروزه هم از “حلقه” بعنوان سمبل یک “پیمان جاودان” در آیین ازدواج استفاده میشود.
15. اشتباه است اکر گمان کنیم که خدایانی که با سمبل جانوران نشان داده میشوند تنها محدود به ادیان کهن هستند. ما ادامهی این اندیشه را در مسیحیت و یا اسلام هم مییابیم. بعنوان نمونه سه تن از مقدسین مسیحی منتسب به انجیلهای سهگانه با نمادهای حیوانی نشان داده میشوند (نگاه کنید به تصویرهای این نوشته). و یا سمبل علی که با شیر نشان داده میشود.
16. بترتیب از پایین به بالا: کلاغ، یاور، سرباز، شیر، پارسی، خروس (مهرپویا؛ پیک خورشید) و پیر یا پدر – که این آخری همسان میترا بود.
17. رازداریِ در بسیاری از مذاهب یونانی و عرفانی آنقدر مهم بود، که افشای آنرا با کیفر مرگ پاسخ میدادند. در این مورد نگاه کنید به: «عرفان یونان باستان» نوشتهی «کارل دو پِرل»:
Die Mystik der alten Griechen. Tempelschlaf – Orakel – Mysterien – Dämon des Sokrates; Carl du Prel
18. (و عیسا گفت:) «من آلفا و اُمگا هستم، اولین و آخرین، آغاز و پایان. هر که را که تشنه است، از چشمهی خود، که از آن آب زندگانی میجوشد، سیراب خواهم کرد». (مکاشفهی یوحنا، بخش ۲۱ آیهی ۶). باز هم بیاد آوریم که این میترا بود که از دل سنگ برای سیراب کردن آدمیان آب جاری میسازد.
19. Flavius Claudius Iulianus؛ در ادبیات مسیحی معروف به “یولیان مرتد”؛ از سال ۳۶۰ تا ۳۶۳ میلادی قیصر روم. یولیان با رفرمهای مذهبی که آغاز کرده بود، نه تنها مسیحیان را، که از زمان کنستانتین بقدرت رسیده بودند، بلکه روحانیون هلنیستی دربار خود را نیز بخشم آورده بود. «اُتو کارل سیک» تاریخدان آلمانی در سدهی نوزدهم در جلد چهارم کتاب خود «تاریخ واژگونی جهان باستان» با برشمردن دلایل خوبی، بسیار محتمل میداند که کشته شدن یولیان در میدان نبرد با ایرانیان، بدست یک سرباز مسیحی خودی انجام گرفته باشد، که در پی برآورده کردن آیهی ۵۰ از سورهی ۱۱ انجیل یوحنا بوده است: «همانا بهتر که یک نفر در راه قوم هلاک گردد تا تمامی قوم». نگاه کنید به:
Geschichte des Untergangs der antiken Welt; Otto Karl Seek, Band IV, S. 355 ff.
20. نکاه کنید به کتاب «چگون مسلمان شدیم؟» نوشتهی نگارنده.
21. بخشی از کتاب «چگون مسلمان شدیم؟» به این باره میباشد.
22. «و عیسا به حواریون خود گفت؛ آمین بشما میگویم؛ که توانمندان بسختی راه به ملکوت آسمان خواهند یافت. بار دیگر بشما میگویم؛ که گذشتن شتر از سوراخ سوزن، آسانتر است از دخول دولتمندان در ملکوت خدا» (انجیل
متا؛ بخش ۱۹ آیههای ۲۴ تا ۲۵، انجیل مرقص بخش ۱۰ آیههای ۲۴ تا ۲۵، انجیل لوقا بخش ۱۸ آیههای ۲۴ تا ۲۵).
بنیاد میراث پاسارگاد
بنیاد میراث پاسارگاد