تئوکراسی و دمکراسی ـ آرمین لنگرودی

تئوکراسی و دمکراسی

آرمین لنگرودی

اکنون مشاجره بر سر این است، که آیا حکومت کردن بر پایه‌ی یک جهان‌بینیِ از پیش تعریف شده و با کمک دستگاههای مدیریتی‌ای که این نحوه‌ی حکومتی بر جامعه و کشور را مداوماً کنترل و پاسداری می‌کنند، می‌تواند اساساً دمکراتیک، بعضاً دمکراتیک و یا کمی دمکراتیک باشد؟ و اینکه آیا می‌توان یک چنین سیستمی را ،که منطبق با یک «ایدئولوژی از پیش تجویز» شده اداره می‌شود، تغییر داد و یا اصلاح کرد؟ این پرسشها در شرایطی مطرح می‌شوند که این سیستم، تمامی دستگاههای آموزش جمعی (مدارس، دانشگاهها، دستگاهها و وسایل ارتباط جمعی و …)، بمنظور دستکاری و شستشوی افکار طیف قابل توجهی از مردم بی‌- و یا کم‌سواد و طبقه‌ی خواهان داشتن قدرت سیاسی و اقتصادی در کشور را در دستان خود متمرکز کرده است.  و همینطور اینکه؛ با استفاده از تمامی این ابزارهای حکومتی، و متدولوژی استفاده از سانسور، فساد و خرافات جمع‌آوری شده در جهانبینی‌ای که پایه‌های حکومت را شکل می‌دهند، این حاکمیت قادر است بخش بزرگی از عوام را در زیر بیرق «دفاع از عقیده»، که گویا در بین تمامی نیازمندیهای انسانی‌-‌اجتماعی، «الویت نخست» را داراست، در جهت پیشبرد مقاصد خود بسیج نماید. هدف چنین نظامی، شکل‌دادن به «مقبولیت» ایدئولوژی حاکم است و همچنین «القای» اینکه، صلاح این ایدئولوژی را تنها «ایدئولوگ»های پرورش یافته در دامان این ایدئولوژی می‌توانند «تشخیص» داده و بنحو  احسن حفظ نمایند.

یک حکومتی که بر  چنین دستگاههای «تولید اعتقاد» تسلط دارد، می‌تواند نه تنها ملتِ «در صحنه»ی مورد نیاز خود را تولید نماید، بلکه حتا با ساختن آلترناتیوهای نجات‌دهنده‌ی سیستم، آنها را برای «روز مبادا» تربیت کرده و در بین اقشار منتقد سیستم، بعنوان روشنفکرانِ اپوزسیون نظام جاسازی کند. این سیستم حتا قادر است «انتخابات» برگزار کند، تا علاوه بر «مشروعیت» دادن به خود، به رهبری این سیستم، که در رأس هرم قدرت قرار گرفته است نیز ، مجوز لازم برای اجرای احکام «مقدس» حکومتی را بدهد. کسانی که در این انتخابات، یک چنین «مشروعیتی» به سیستم و حاکم مستبد آن می‌دهند، البته علاقه دارند، اینکار را بعنوان یک «اختیار» شخصی و یا «ناچاری در انتخاب» نمایش دهند، چرا که سیستم مدیریتی و پرورشی حکومت، «الزام در انتخاب» را – بر مبنای قوانین ایدئولوژیکی حاکم – بعنوان «آزادی گزینش» در آموزشهای خود تعبیر کرده و در ضمیر ناخودآگاه «ملت همیشه در صحنه‌» و یا «ملت بیچاره»ی خود القا نموده است. این گروه از مردم خود را «خودمختار» می‌انگارد، چرا که «انتخاب» خود را یا «تنها گزینش» درست دانسته و یا قدرت حاکم را «بدون آلترناتیو» جلوه می‌دهد.

یک حاکمیت خودکامه، که آموخته است مدیریت جامعه را اینگونه سامان دهد و برای خود مقبولیت و مشروعیت بتراشد، حتا می‌تواند در بهترین حالت و در چهارچوب «امن» ایدئولوژی خود به اندازه محدودی از سرکوب صرف‌نظر کند، امری که می‌تواند به نوبه‌ی خود برای منکوب‌شدگان و سرسپردگان این سیستم، شاهدی بر انتخاب «درست خود» بتراشد. در چنین شرایطی برای این دسته از مردم، حکومت دیگر  «جلوه‌ی مستبدانه» نداشته و بر طبق اختیار آنها عمل می‌کند. برای هر فرد «تلقین شده»ی این جامعه، که ایدئولوژی سیستم را قبول کرده است، اکنون شرایط اقناع‌کننده‌ای پدیدار می‌گردد، که با کمک آن، او می‌تواند بر طبل «اختیاری بودن الزام» موجود نواخته و آنرا بعنوان «اختیاری بودن تعلق خود به سیستم» معرفی نماید. برای او این «انتخاب»، نه اقدامی از ترس قانون و یا مجازات، بلکه از این روست، که او معتقد به یافتن «بهترین گزینه»، که در راستای منافع خود اوست، می‌باشد. گزینه‌ای که – اگرچه دیگران برای او آماده کرده‌اند – اما بی‌مانند است، بگونه‌ای که حتا خود او نیز قادر به کشف آن، آنگونه که حاکمیت به او ارائه کرده، نمی‌بود.

از دریچه‌ی ذهنیت محدود این انسان «تلقین شده»، این سیستم حکومتی نه تنها یک سیستم سرکوبگرانه نیست، بلکه در نزدیکی یک «دیکتاتوری» نیز نمی‌تواند قرار گیرد. سیاستهای این سیستم، حتا اگر محدودکننده، سخت‌گیرانه، دیکتاتورمآبانه باشند و انسانها را در تمامی گامهای زندگیشان با «امر»، «نهی»، «مجازات»  و «سرکوب» بدرقه کنند، از آنجا که در خدمت «منافع» آنها هستند، قابل قبول و مشروع می‌باشند. حتا برای یک ناظر  ناآشنا با «سامانه‌های شستشوی مغزی» این سیستم، ممکن است این جامعه، یک جامعه‌ی «آزاد» – با چند “اما و اگر” – بنظر آید، اگر او در جریان مشاهدات خود، علیرغم «نق زدن‌های روزمره» هیچ شورش و یا  اعتراضی مشاهده ننماید و همه کس را راضی و خرسند بیابد. بر همین مبنا او می‌تواند این نوع از «زندگی» را به «فرهنگ خاص» این مردم پیوند زده و آنرا الزاماً دلیلی بر ماهیت سرکوبگرانه‌ی سیستم نداند. برای اینچنین ناظری، یک چنین حکومتی می‌تواند یک «حکومت قانونی» اما از «نوع بخصوص» خود باشد. دیدگاهی که در نزد کشورهای خواهان مراوده اقتصادی با این رژیم بسیار مقبول و منطقی می‌نماید!

اما آیا اینچنین نوع از حکومت متکی بر یک جهان‌بینی – حتا در شکل ایده‌آل (و غیرممکن) شرح داده شده در بالا – می‌تواند از دیدگاه دمکراسی مقبول باشد؟ پاسخ به این پرسش اینگونه است: برای تشخیص مقبولیت و قانونی بودن یک دولت مشخص، تنها «تأیید مردمی» بسنده نیست. واقعیت اینست که، اگرچه «تأیید مردمی» یک شرط لازم برای مقبولیت یک سیستم است، ولی برای آن هرگز  بتنهایی کافی نیست، چرا که ما تنها زمانی می‌توانیم تأییدیه‌ی یک ملت را بعنوان یک فاکتور برای مقبولیت یک سیستم بپذیریم، که این «تأییدیه» معیارهای کیفتی مشخصی را برآورده سازد.  ما تنها زمانی «تأییدیه» یک انسان را «مقبول» و «منطقی» می‌دانیم، که این انسان در انتخاب خود آزاد باشد – یعنی مستقل از هرگونه نفوذی که قضاوت او را تحت تأثیر یا فشار قرار دهد – و بر اساس یک «حداقل» از سطح خردمندی انجام گرفته باشد. چه کسی براستی باور دارد، که یک حکومت دین‌سالار و یا ایدئولوژیکی، می‌تواند به سیرت ضددمکراتیک خود، از طریق روشهای تکامل‌یافته‌ی شستشوی مغزی و یا سرکوب سیستماتیک، چهره‌ای «مقبول و مشروع» بدهد؟ چگونه یک حکومت خودکامه‌ و عقیدتیِ مبتنی بر الویت اسلام شیعی می‌تواند بر مشروعیتِ «انتخابِ» خود توسط اتباع سنی، یهودی، مسیحی، بهایی، و یا لامذهب کشور تکیه نماید؟ چگونه می‌توان «انتخاب» زنان یک کشور، مبنی بر «تأیید» سرکوب جنسی و اجتماعی خود در زیر یوغ یک ایدئولوژی زن‌ستیز را ، «آزاد» تلقی کرد؟

اما براستی چرا اینگونه است؟ چرا حتا توسعه‌ی عَمَلی یک دیکتاتوری  عقیدتی، یعنی تحقق آمال آن در جهت انتقال ایدئولوژی سیستم به مردم و تبدیل آنها به طرفداران رژیم، نمی‌تواند به تعبیر دیالکتیکی آن در جهت عکس خود، یعنی در القای “مردمی بودن این حکومت” منجر شود؟ چرا پسندیده نیست یک چنینی کشوری را – تنها بخاطر انجام انتخابات فرمایشی و بکمک پروپاگاندای تمرکز یافته بر طبق سلیقه‌ی حاکمانش– بعنوان یک کشور آزاد و متکی بر قانون برسمیت شناخت؟ کشوری که بنا بر منافع حاکمانش، هرگونه فضایی را برای «تفکرهای متقابل» از بین برده و انسانها را تنها به «انتخاب» یک «انتصاب» مجبور می‌کند و تلاش دارد تا به این فرومایگی به یاری یک مُهر «گزینه»ی مردمی در شناسنامه‌ی آنها، «مشروعیت» ببخشد.

پاسخ به این پرسش از جانب من اینگونه است: افراد “خردمندی” که تحت تأثیر تلقین و دستکاری‌های ذهنی (که استفاده از توانایی آنها در شکل‌گیری قضاوتها و خواسته‌های منطقی را به طور قابل توجهی دشوار یا حتا غیرممکن می‌سازند) گمان می‌کنند می‌توانند به طور «عقلانی» در یک «انتخاب» شرکت کنند، در یک جهل مرکب گرفتار آمده‌اند. از آنجا که این انتخاب در یک شرایط روشنگرانه و قضاوتمند بانجام نرسیده است، نمی‌تواند بعنوان یک «تأییدیه» برای یک سیستم برسمیت شناخته شود و بدین جهت بکلی نامعتبر و بی‌ارزش است. یک «انتخاب» از طریق تلقین و شستشوی ذهنی، نمی‌تواند تئوکراسی را به دموکراسی تبدیل کند. میزان سنجش برای تشخیص یک دمکراسی آنقدر هم آبکی نیست، که بسیاری از روشنفکران چپ و راست شاید آرزویش را داشته باشند.

نوشته‌های دیگر نویسنده در این رابطه:

  • برگرفته از ایران امروز

بنیاد میراث پاسارگاد

Read Previous

چرا ما شناخت درستی از منافع ملی نداریم ـ دکتر ماشاالله آجودانی

Read Next

کشف آتشکده ای از دوران ساسانیان در سوادکوه، همزمان با خطر تخریب و چپاول آن