خون مسیح
در کرانه های سکوت
بیا ننشینیم
در سواحل امن غربت
آن سوی آب ها
شکوفه های فریاد میشکفند
در تاراج خشک خزان.
بیا سرود بخوانیم
بیا خروش برآریم
مرغان خوش نوامان
آن سوی آب
گلوبریدگانند
حلاج هامان سربدار
بر این کرانه های سکوت اما
چنگال تزویر ها هنوز
در پیکر صداقتمان نشسته
خون
خون می طلبد
اینان
یهودای شام غربت مایند
که خیانت را
در لقمه ی واپسین
چشم در چشممان افشا میکنند؟
آه
این شراب آخر است
یا خون مسیح
که مینوشم از این پیمانه
که مرا بیپروا میدارد و
صادق
تا بگویم با زبان سرخ
شکوه های سرسبزی یاران را.
آری
تو هماره سرخ بوده ای
و سرخ خواهی بود
حتا اینک
که در شعله های خون
ققنوسوار
پر میافشانی
و مرگت را
دوباره نه
هماره خواهم زیست
چگونه میتوان
در آغوش مسخ فراموشی
بهای عشق را که تو پرداختی
به قهقرای نسیان سپرد؟
وقتی
مرگ تو
سرود زندگی من میشود.
شیرین رضویان
بنیاد میراث پاسارگاد