ديکتاتوری حذف با رنگ دموکراسی
اين متن خطاب يا جوابی به آقای اکبر گنجی نيست، چرا که ايشان “فقيه وار” سخن می گويند و عادت به خواندن و شنيدن مطالب “کافران” را ندارند، و فقط نوعی رمزگشايی چند مورد از قسمت های مختلف مطلب اخير ايشان است؛ مطلبی که با اشاره به مواردی کاملاً درست در زير نام دموکراسی آغاز می شوند اما، زيرکانه، به حذف پرچم و حتی حذف مردمانی مخالف با عقيده ايشان در تظاهرات خارج از کشور می انجامند. در عين حال در راستای تصحيح اظهار نظرهای غلطی که ايشان، دانسته يا نادانسته، در مورد قوانين مردمان کشورهای متمدن در ارتباط با پرچم، يا تظاهرات، و يا همراهی و همگامی با جنبش های مردمی بيان داشته اند کوشش شده است ۱. ايشان مقاله ی خود «دموکراسی و ديکتاتوری پرچم» را با مساله پرچم شروع کرده اند و، به طور غير مستقيم، همه ی تقصيرها را به گردن آن انداخته اند و می گويند پرچم رسمی و ملی ايرانيان در حال حاضر پرچم جمهوری اسلامی است و بر اين اساس نتيجه می گيرند که: «اگر روزی گذار ايران به دموکراسی محقق شد، در آن روز مردم حق دارند که از طريق همه پرسی پرچم ملی خود را انتخاب کنند»؛ و اضافه می کنند که يک نمونه ی چنين کاری در کشور کانادا انجام شده است: تعيين پرچم ملی از طريق رفراندم و، «بنابر اين، هيچ گروهی نبايد پرچمی را که خود پرچم ايران به شمار می آورد، به عنوان پرچم ملی به ديگران تحميل کند. در شرايط دموکراتيک، هر کس قادر خواهد بود پرچمی را به عنوان پرچم ملی پيشنهاد کند، اما تصميم گير نهايی، مردم ايران اند که با رأی خود پرچمی را بالا خواهند برد.» ايشان با اين استدلال، در واقع بدون آن که متوجه باشند، حقانيت پرچم شير و خورشيد را ثابت می کند. يعنی، اگر به گفته ی ايشان، انجام يک همه پرسی دموکراتيک تنها راه حل قانونی تغيير پرچم يک کشور است، بهتر است بفرمايند که در جمهوری اسلامی کی و کجا برای تغيير پرچم و برداشتن شير و خورشيد و گذاشتن طرحی محجور بجای آن همه پرسی صورت گرفته است؟ و از آنجا که تغيير پرچم و رسمی شناختن پرجم کنونی بدون رفراندوم ملت و فقط به خواست بخشی از سردمداران حکومت جمهوری اسلامی و با زور انجام شده، ما می توانيم به حق و درستی ادعا کنيم که پرچم ما هنوز پرچم شير و خورشيد است.
بهانه ی ديگر آقای گنجی، برای تاييد پرچم جمهوری اسلامی، اين است که: «کشورهای دنيا همه اين پرچم را به رسميت می شناسند». ولی آيا به رسميت شناخته شدن چيزی يا کسی از جانب دولت های دنيا برای آن حقانيتی غير قابل ترديد می آورد؟ اگر چنين باشد ماجرای رياست جمهوری احمدی نژاد چه می شود که بسياری از کشورها آن را به رسميت شناخته اند و حتی دبير کل سازمان ملل نيز به ايشان تبريک گفته است؟ آيا ما معترضين به تقلبی بودن رياست جمهوری ايشان بايد همه ی بساط مان را جمع کنيم و خفه شويم و فرياد نکنيم که اين حکومت يک حکومت کودتايی و غاصب است؟
آيا نه اينکه حق ملی و حقوق بشری هر ملتی فراتر از هر مصلحت انديشی سياسی است؟ اگر آقای گنجی اين حق را نديده گرفته و با به رسميت شناخته شدن رياست جمهوری احمدی نژاد از جانب دولت های دنيا دست از اعتراض به کودتای او و ولی فقيه برداشتند ما هم دست از اعتراض به کودتايی فرهنگی که طی آن بدون اين که رای ما را در نظر بگيرند پرچم ما را تغيير دادند برخواهيم داشت.
۲. ايشان در بخش ۱-۲ مطلب خود پرچم شير و خورشيد را متعلق به سلطنت طلب ها يا مجاهدين دانسته اند و می گويند: «البته ممکن است برخی از ايرانيانی که سلطنت طلب نيستند هم اين پرچم را به دليل قدمت آن پرچم ملی به شمار می آورند، اما تفکيک اين دو از يکديگر دشوار است»! اما در جای جای مطلب به اين نکته اشاره کرده اند که دست گرفتن چنين پرچمی خطرناک است چون جمهوری اسلامی با سلطنت طلب ها و مجاهدين مخالف است. در واقع اين نوع اظهار نظر ـ اگر عمدی در آن نباشد ـ ناشی از سهوی خطرناک است. ابتدا اينکه از سخن ايشان می توان نتيجه گرفت که، نه تنها مجاهدين و سلطنت طلب ها و پادشاهی خواه ها، بلکه همه ی آن «برخی ايرانيان» علاقمند ديگر ـ که در ميان شان از سوسياليست ها و جبهه ملی ها و انواع جمهوری خواهان لاييک و حتی مذهبی ها وجود دارند ـ نبايد جرأت اين را داشته باشند که پرجم ملی ايران را در دست بگيرند چون، در اين صورت، در ايران همه را به سلطنت طلبی و مجاهدی نسبت می دهند و مردم را آزار می دهند. ايشان اصلاً به روی خودشان نمی آورند که اين هزارها بازداشتی و زندانی و شکنجه ديده و صدها کشته شده، قبل از آن که پرچمی در دست گرفته باشند، يا اتفاقاً بخاطر پارچه ی سبزی که در دست داشته اند، و قبل از اينکه مردمان در سراسر دنيا برای آن ها به پا خيزند و دست به تظاهرات بزنند، مورد خشم حکومت قرار گرفته اند. پس برحذر داشتن مردم از دست گرفتن پرچم ربطی به آن کشتار ها ندارد. نوشته ی روزنامه ی کيهان عليه خود ايشان ثابت کننده ی آن است که اينگونه احتياط ها بهانه است و حتی شخصی مثل ايشان که مسلمانی مومن هستند، هميشه به نظام جمهوری اسلامی باور داشته اند، و اعلام هم کرده اند که کسی حق آوردن پرچم به دم و دستگاه ايشان را ندارد، از اتهام های ناروا و دريافت ناسزا در امان نيست و، در نتيجه، حرکات و حمايت های ايشان هم می تواند باعث درد سر مردم داخل کشور شود. پس اين ماجرای پرچم جز يک بهانه چيست؟
۳. ايشان در بخشی از مطلب خود که به دموکراسی می پردازد می نويسند: « در نظام های دموکراتيک هر گروه و دسته ای مجاز به فعاليت به صورت سازمان يافته و با پارچه ی رنگينی است که نماد آن گروه خاص است. به همين دليل، گروه های ورزشی، نمادهای خاص خود را دارند. گروه های سياسی و احزاب هم دارای نمادهای خاص خود هستند. آزادی فعاليت جمعی، و داشتن نماد خاص، مقتضای دموکراسی است».
اين سخن کاملاً درست است، اما به شرطی که گروهی در ميان باشد که رسميت داشته، اساسنامه اش مشخص بوده و نماد سبز يا سرخ يا زرد و بنفش خود را به ثبت رسانده، و رهبر و اعضايی داشته باشد؛ سخنگويی رسمی داشته باشد و اعلام کند که تنها کسانی می توانند به اين گروه بپيوندند که سبز بپوشند، مخالف نظام جمهوری اسلامی نباشند، و پرچم ملی شان هم پرچمی باشد که جمهوری اسلامی تعيين کرده است. اين کار با گفتن يک فرد، يعنی آقای گنجی که سخنگويی بدون جواز جنبشی را بر عهده گرفته اند نه رسميت پيدا می کند و نه می تواند قابل اجرا باشد.
درعين حال، جنبش سبز، که سبزی آن در تضاد با پرچم شير و خورشيد يا هيچ پرچم ديگری نيست و در هيئت اپوزيسيون سياسی حکومت به راه افتاده، اگر چه رنگ سبز خود را به نشانه ی پشتيبانی از يکی از کانديداهای رياست جمهوری گرفته است، اما اکنون و هنوز هيچ رهبر و عضو ثبت شده و اساسنامه ای ندارد. حتی، برخلاف آقای گنجی ، افراد ديگری که می توانند سخنگوی آن باشند و عملا بيشترين تلاش ها را در خارج از کشور برای کانديدای خود (که آقای موسوی باشد) به کار برده اند ـ يعنی افرادی چون آقای دکتر سازگارا يا آقای محسن مخملباف ـ بارها اعلام کرده اند که «جنبش از مساله ی شخص آقای موسوی گذشته و شکلی همه گير پيدا کرده و متعلق به همه ی ايرانيان است». در عمل هم، با نگاهی به ليست زندانيان و کشته شدگان و مطالب نوشته شده در اين مورد به وسيله ی نويسندگان و روزنامه نويس هايی از گروه های مختلف در سراسر دنيا، نشان از حضور انواع تفکرها در اين جنبش داشته و به ما می گويد که اين جنبش مختص گروه خاصی نيست، و هر فردی با عقايد راست يا چپ و يا موافق «نظام جمهوری اسلامی» يا مخالف آن حق دارد در اين جنبش شرکتی کاملاً فعال داشته باشد، و آقای گنجی هم نمی تواند از نظر قانونی (حداقل در کشورهايی با قوانين دموکرات) مانع آن ها شود؛ و ايرانيان حق دارند و يا می توانند در هر کجای دنيا نه تنها پرچم شير و خورشيد، که پرچم سرخ و يا سفيد و هر رنگی را که دوست داشته باشند، بياورند و بر دست هاشان هم هر رنگی که دوست دارند ببندند. کما اين که با نگاهی به تظاهرات خيابان های ايران می بينيم که، پس از خطبه ی خونين نماز جمعه ی ولی فقيه و کشتار مردم به وسيله ی حکومت جمهوری اسلامی، رنگ سبز همانقدر مورد استفاده قرار گرفته که رنگ سياه و سفيد. و اگر آقای گنجی فکر می کنند که مردم در ايران از ترس ماموران حکومت سبز نمی بندند بايد اين را هم بپذيرند که استفاده از رنگ سبز در جنبش سبز و در خارج از کشور همانقدربرای کسانی که می خواهند (به قول ايشان به ايران رفت و آمد کنند و سياسی نباشند!) خطرناک است که گرفتن پرچم شير و خورشيد. پس حق نيست که بيهوده مردم را بترسانيم، تا پرچم سه رنگ را رها کرده و فقط پرچم سبز ايشان را به دست بگيرند.
۴. و اما ايشان در همين بخش «دموکراسی» مطلب شان مثالی کاملاً بی ربط را مطرح کرده و نوشته اند: «به عنوان مثال، در آمريکا احزاب دموکرات و جمهوری خواه، نماد های خاص خود را دارند. اين مقتضای دموکراسی است. حال در عالم خيال يک صحنه را به تصوير کشيد. حزب دموکرات اجلاس حزبی برگزار کرده است. افراد حزب جمهوری خواه به اجلاس وارد می شوند و پارچه های نماد حزب خود را در اجلاس دموکرات ها بالا می برند. دموکرات ها به آنها می گويند اين اجلاس ماست، شما چرا پارچه ای را که نماد حزب شماست، در اجلاس ما بالا برده ايد؟ جمهوری خواهان در پاسخ می گويند: شما اگر نگذاريد ما نماد مقبول خود را در برنامه ی شما بالا بريم، اثبات می شود که شما ديکتاتور هستيد.»
آقای گنجی البته حق دارند که پس از سه سال زندگی در خارج از ايران ـ اندکی در اروپا و مدت بيشتری در آمريکا ـ متوجه نباشند که در جلسات حزبی و کمپين های انتخاباتی اين احزاب نه تنها همه می توانند، علاوه بر نماد آن حزب، پرچم خاص ملی خودشان را هم بالا ببرند، بلکه اکثريت قريب به اتفاق اشخاص سرشناس سياسی هر دو حزب و احزاب منفرد هم هميشه پرچم ملی آمريکا را بر سينه ی خود زده اند. (و بيهوده نيست که پرچم آمريکا يکی از پرفروش ترين کالاها در اقتصاد آمريکا است).
در عين حال، اين جلسات سياسی درون حزبی يا کمپين های انتخاباتی با تظاهرات خيابانی کاملا متفاوت اند و مردمان در تظاهراتی که در خيابان ها برگزار می کنند ـ از، مثلاً، تظاهرات گسترده عليه جنگ گرفته تا تظاهرات زنانی که برای به دست آوردن حق سقط جنين به خيابان آمده اند ـ هر کسی می تواند با هر پرچم و نماد و رنگی بر سر و سينه و دست خود در اين تظاهرات شرکت کند، حتی اگر که فراخوان اين تظاهرات را حزب يا گروه يا دسته ای خاص داده باشند.
مردمان آشنا به دموکراسی ِ اين کشورها اعلام نمی کنند: «کسی حق ندارد سبز بپوشد، يا زرد؛ پرچم ايالت کلرادو را بياورد يا ايالت نيويورک را»؛ ولی معمولاً مردمانی که مخالف يک تظاهرات خيابانی هستند يا به محل نمی روند و يا در چند قدمی آن ها می ايستند و تظاهرات خودشان را برگزار می کنند. (البته، برخلاف برخی از هموطنان ما، بدون کتک کاری و ناسزا و تهمت و افترا؛ و با آرامشی مدنی).
۵. اما در ارتباط با تظاهراتی که در شهرهای مختلف جهان بوسيله ی ايرانيان برپا شده است، بايد بياد داشت که اکثر اين تظاهرات از سوی افرادی علاقمند به سرزمين شان بوده و بيشتر (تا آنجا که من ديده و خوانده و شنيده ام) به خاطر حمايت از تظاهرات بر حق مردمان ايران و در اعتراض به بازداشت و شکنجه و کشته شدن هموطنان شان انجام شده است. در همه ی اين تظاهرات نيز، تا وقتی سر و صدای امثال آقای گنجی در نيامده بود، مردمان با رنگ ها و پرچم ها و شکل ها و شمايل های رنگارنگ به تظاهرات رفته اند و کسی هم به آن ها چيری را تحميل نکرده است؛ چرا که ـ بر اساس همان دموکراسی که ايشان مرتب از آن نام می برند ـ کسی حق ندارد به مردم بگويد که فقط در صورتی می توانند در تظاهراتی عمومی شرکت کنيد که از فلان رنگ استفاده نمائيد يا فلان پرچم را همراه بياوريد يا نياوريد.
من، بی آن که مثل آقای گنجی مدعی باشم اکثريت مردمی که به تظاهرات می روند علاقمندند که جمهوری اسلامی بماند يا نماند، می توانم بگويم که به طور قطع در بين شرکت کنندگان در هر تظاهراتی هم از موافقين نظام جمهوری اسلامی حضور دارند و هم از مخالفين آن، و ـ پس ـ نه تنها آقای گنجی که هيچ شخص ديگری (با توجه به معنای دموکراسی) حق ندارد برای کل اين مردم در سراسر خارج کشور برنامه ی «چه بپوش و چه بگو» تعيين کند.
۶. ايشان در جايی می فرمايند «جنبش سبز ايران، نه سلطنت طلب است، نه به هيچ گروه ديگری تعلق دارد. اتصال اين جنبش به گروهی خاص، نه تنها هيچ کمکی به اين جنبش نمی کند، بلکه بهانه ی سرکوب را در اختيار رژيم قرار می دهد.» و نيز، در همان پاراگراف، می گويند: «چهره های شاخص اين جنبش بارها و بارها ارتباط اين جنبش با گروه های ياد شده را به صراحت تمام انکار کرده اند». حال، اگر جنبش به گروه خاصی ربط ندارد چطور ايشان فقط گروه های مورد نظر خود را انکار می کنند؟
همه آشکارا می دانند که اين جنبش به هيچ کس ربطی ندارد و متعلق به مردمی است که در ايران مقابل توپ و تفنگ ايستاده اند و در زندان ها تن به شکنجه و تجاوز و مرگ می دهند. همه می دانند که همانقدر آقای گنجی خارجه نشين بر اين جنبش حق دارد که ديگر خارجه نشين ها و همانطور که بستن اين جنبش به هر گروهی تقلب است جدا کردن آن از هر گروهی که نام ايرانی بر خود دارد نيز تقلبی بززگتر بشمار می رود.
۷. آقای گنجی می گويند: «نکته ی ظريف ديگری هم وجود دارد. اگر آنها که در داخل کشور زندگی می کنند، حاضر نباشند با جمهوری اسلامی بجنگند و کشته شوند تا اين رژيم سرنگون شود، چه بايد کرد؟ آيا راهی جز آن وجود دارد که آمريکا يا اسرائيل از طريق حمله ی نظامی رژيم را سرنگون سازند تا معتقدان به سرنگونی برای اداره ی کشور به ايران باز گردند؟»
و من هم فکر می کنم که نکته ی ظريف تر ديگری نير وجود دارد که آقای گنجی به عمد آن را نديده می گيرند، و آن اينکه اگر مردم ايران نخواهند با جمهوری اسلامی بجنگند و نخواهند کشته شوند اما جمهوری اسلامی دست از سر آن ها بر ندارد و (همچون اکنون بازداشت کند، شکنجنه کند و به زندان بياندازد، تجاوز کند و بکشد) چه بايد بکنند؟ آيا نبايد خواستار برکناری چنين حکومتی ضد مردمی باشند؟ و آيا نبايد، در خارج از کشور، ما که از موهبت آزادی برخورداريم حداقل همان شعارهايی را تکرار کنيم که مردم در کوچه و خيابان های ايران فرياد می کنند؟ حال اگر آنها فرياد سرنگونی جمهوری اسلامی سر داده اند تکرار شعارشان بوسيله ی ما به معنای آن است که ما می خواهيم آمريکا يا اسراييل به ايران حمله ی نظامی کند؟ آخر اين چه منطق و استدلال پوسيده و تهمت مکرر است که طرفداران نظام اسلامی چندين و چند سال است به ما می بندند؟ چرا اصرار شما برای حفظ حکومت اسلامی که مسلماً منجر به اتمی شدن آن و يا نابودی کشور بخاطر آن خواهد شد عاقلانه است اما اصرار ما برای يافتن راهی که موجب برکناری جمهوری اسلامی باشد آب به آسياب جنگ انداختن است؟
۸. در خاتمه چون آقای گنجی در اين سه سال گذشته مرتب «خارج کشوری، خارج کشوری» می کنند و تصورشان اين است که خارج کشوری بودن ايشان با خارج کشوری بودن ما خيلی فرق دارد، به نظرم می آيد که ايشان حتما نمی دانند که بيشتر ايرانيان خارج کشور (يعنی بخش وسيعی از اين افراد، چه مهاجر و چه تبعيدی) بخاطر زندگی در کشورهای دموکراتيک حداقل با چيزی به نام «حقوق بشر» آشنا شده اند و از جوان و پيرشان همگی، در همه ی اين سی ساله، از هر زندانی و شکنجه شده ای در جمهوری اسلامی حمايت کرده اند، و به دفاع از هر حرکت اعتراضی مردم در داخل ايران برخاسته اند. ايشان اگر سری به سازمان های حقوق بشر بزنند ليست هزارها هزار شکايت را در آنجا خواهند ديد. يا اگر سری به اينترنت بزنند و نام هر زندانی در ايران را جستجو کنند پتی شنی را برای نجات او پيدا خواهند کرد. اين کارها از سه سال قبل که آقای گنجی به خارج آمده اند شروع نشده و سی سال است که ادامه داشته. حتی اگر نام خود آقای گنجی هم به وسيله ی همين خارج نشين ها مطرح نشده بود هنوز تعداد کسانی که ايشان را می شناختند بيش از تعداد تيراژ اولين کتاب ايشان نبود. من و ما خارجه نشين ها برای ايشان هم پتی شنی تهيه کرديم و هم ماه ها برای آشنا کردن مردم جهان با وضعيت شان وقت گذاشتيم. پتی شنی که امضاهايش خيلی خيلی بيشتر از آن نامه ای بود که بعدها دوستان اصلاح طلب ايشان با جمع آوری پول و با پرداخت ۱۱۰ هزار دلار در نشريه ای آمريکايی منتشر نموده و برايشان تبليغ کردند. ايشان حتما نمی دانند، يا ترجيح می دهند که ندانند، چه کسانی صاحب اين هزارها امضايی بودند که ما برای نجات ايشان از شکنجه و زندان جمع کرديم. در ميان اين امضا کنندگان پادشاهی خواه ها، کمونيست ها، جبهه ملی ها، چپ ها و راست ها، هنرمندان، تجار، روشنفکر ها و متخصصين، يعنی پير و جوان خارجه نشين، با هر نوع عقيده و مذهب و سياستی حضور داشتند. و از آنجا که ما امضا کنندگان، مثل هميشه و بر خلاف ايشان، در يک امر، يعنی «باور به حقوق بشر» مشترک بوديم به هنگام امضای حمايت از ايشان دست مان نلرزيد. با اين که بيشتر ما به خوبی می دانستيم که آقای اکبر گنجی از قلب جمهوری اسلامی برخاسته و حتی اگر مخالفتی با ولايت فقيه يا آقای رفسنجانی داشته باشد کلاً موافق و حتی مدافع نظام اسلامی است، اما از آنجايی که باور داشتيم هيچ انسانی را نبايد به دليل عقيده و مرامش زندانی و شکنجه کرد؛ ديگر برای ما فرقی نمی کرد که عقيده ی ايشان چيست. چرا که ما مذهبی نبوديم تا افراد را به مسلمان و نامسلمان، دوزخی و بهشتی، کافر و غير کافر تقسيم بندی کنيم و درد کافر و لامذهب را درد ندانيم.
ما و من، برای کارگران اتوبوس رانی تهران هم پتی شن نوشتيم، برای شخصيت ارزشمندی چون اسانلو هم پتی شن درست کرديم که صد و هشتاد درجه تفکرش با آقای گنجی فرق می کند. برای زنان زندانی که برای تغيير قوانين زن ستير جمهوری اسلامی هر ماه يکی دو تاشان در زندانی بوده و هستند نيز مرتب پتی شن نوشته و پتی شن امضا کرده و آن را به مراجع جهانی فرستاده ايم. در اوايل انقلاب برای افسرانی که دسته دسته در جمهوری اسلامی شکنجه شده و کشته شدند اعتراض کرديم، در دهه ی ۶۰ برای قتل عام مجاهدين و کمونيست ها خود را به در و ديوار زديم و با همه ی مراجع بين المللی نامه نگاری کرديم. آن وقت ها ماهيت جمهوری اسلامی مثل اکنون برای همگان روشن نبود که نشريات خارجی هم با ما همزبانی کنند. پس در تنهايی رنج می برديم اما با عشق می دويديم. من و ما برای ماندلاها، برای ايرلندی ها، برای عراقی ها و فلسطينی ها، برای افغان ها و بهايی ها هم صف اعتراض می بستيم. برای ما اعتراض به هر بی عدالتی از جانب هر کسی هم وظيفه است و هم عشق.
حالا آقای گنجی به ما می گويد چون پرچم مان با پرچم ايشان فرق دارد حق اعتراض به کشتار بچه هايمان در ايران را نداريم؟ آن هم مايی که پرچم مان را از آن رو دوست داريم که برآمده از همان فرهنگی است که خورشيد مهروش و روشنايی بخش اش در قلب هامان به جای نفرت عشق می پراکند.
ما خارجه نشين ها همچنان و اکنون نيز برای همه ی زندانيان عقيدتی تظاهرات می گذاريم و پتی شن می نويسيم، حتی برای آنها که نمی دانيم چه عقيده و مرامی دارند. من به عنوان يک جمهوری خواه مستقل و سکولار، و بسيارانی چون من حتی نمی پرسيم که آنها که در زندان اند طرفدار آقای موسوی اند يا آيت الله کروبی، طرفدار شاهزاده رضا پهلوی اند يا هوادار دکتر مصدق ؟ چپ اند يا راست؟ مسلمان اند يا کافر.
سال ها زيستن در فضای جاری دموکراسی و درک حقوق بشر حداقل به ما آموخته است که از ميان فرهنگ مان آنچه هايی را بيرون کشيم که هموزن انسان متمدن باشد و وقتی می گوييم «اگر از اين سر دنيا تا آن سر دنيا خاری به انگشت کسی رود آن انگشت من است» به راستی درد خاری را که ديکتاتوری هايی چون جمهوری اسلامی بر جان مردمان فرو می کند در اعماق جان مان حس می کنيم.
من می فهمم که از سراسر متن آقای اکبر گنجی بوی تماميت خواهی قلدرمآبانه برمی خيزد و ايشان می کوشند تا با محدود کردن کل جنبش رنگارنگ و ضد ديکتاتوری مردم ايران آن را به تصاحب انحصاری خود در آورده و در انتها از انحلال حکومتی که اهميت خود ايشان بوجود آن بسته است جلوگيری کنند. در اين راه پرچم و احتياط برای جان مردم و کنترل شعارها جملگی بهانه بنظر می رسند.
اما نه آقای گنجی، و نه هيچ کس ديگری، قادر است که در کشورهای متمدن نيز نوع ديگری از حکومت «فقيه وار» راه بياندازد. ايشان البته که می توانند به فکر خودشان و پرچم اسلامی شان و تلاش برای رسيدن به قدرت و حکومت شان در ايران باشند؛ اما هرگز نمی توانند ما را که برای بچه هايمان، برای نجات فرهنگ مان، و برای نجات حقوق بشری مان تلاش می کنيم و زبان مان زبانی متمدنانه است به بهانه های غير منطقی خفه کنند.
بنیاد میراث پاسارگاد