رهبر انقلاب مشروطه که بود؟ ـ فاضل غیبی

 

از لنین تا فیدل کاسترو و از جرج واشنگتن تا واسلاو هاول، هر انقلابی با نام رهبر آن شناخته می‌شود. انقلاب مشروطه ایران (۱۲۸۵ خورشیدی) از انقلابات مشهور تاریخ است، بدین سبب که نه تنها در کشورهای اسلامی بلکه حتا در چین و هند آن روزگار نیز قابل تصور نبود

انقلاب شورش نیست که به یکباره شعله‌ور شود بلکه اقدامی است که گروهی کارآمد و مصمم برای تحقق آرمانی مشخص تدارک می‌بیند و در این روند فردی با ویژگی‌های برتر به رهبری می‌رسد. انقلاب اقدام تاریخی شگرفی است که حتا آنجا که به فاجعه منجر شده، باز هم بخش مهمی از میراث تاریخی به شمار می‌رود.

گرچه انقلاب مشروطه از پیروزی کامل بازماند، اما انقلابی کاملاً مسالمت‌آمیز بود و زمینه سازندگی ایران نوین را ممکن ساخت. بدین سبب رویدادی است سرافراز و شایسته در تاریخ. اما ملایان قلم‌ به دست نه تنها در مورد انقلاب مشروطه بلکه درباره رویدادها و شخصیت‌های تاریخی ما چنان دروغ‌هایی پرداخته‌اند که پالایش آن به انقلاب فرهنگی سترگی نیاز دارد. گرچه تا آن زمان می‌توان گام‌های کوچکی در این راه برداشت و دست‌کم ناراستی‌های بزرگ را برملا کرد. از این دید، انقلاب مشروطه نمونه خوبی است زیرا درک درست آن نگرش ما را به کل تاریخ ایران معاصر دگرگون می‌کند.

از جمله به این دروغ بزرگ می‌توان اشاره کرد که گویا دو آخوند به نام‌های طباطبایی و بهبهانی رهبران انقلاب مشروطه بودند! با شناختی که امروزه از رفتار و کردار ملایان پیدا کرده‌ایم، باید در درستی چنین ادعایی شک کرد. گرچه برای رسیدن به حقیقت ماجرا ناگزیریم  ابتدا ناراستی‌ها  را برملا کنیم و برای یافتن رهبر انقلاب مشروطه، نخست چهره واقعی «دو آخوند» یاد شده را به درستی بشناسیم و این با توجه به دورویی ملایان کار آسانی نیست.

آغاز ماجرای انقلاب مشروطه را باید برکناری اتابک (صدراعظم مظفرالدین‌شاه) دانست. می‌دانیم که ملایان در دوران قاجار بر دستگاه حکومتی مستقل فرمان می راندند و قدرت، مکنت و تسلط آنان بر جامعه از شاه و دربارش بسیار بیشتر بود. با این تفاوت که حکومتشان از ساختار هرمی برخوردار نبود و هر آخوند بزرگی بارگاهی گسترده از یکسو در رقابت با دیگر آخوندها و از سوی دیگر از راه داد و ستد با یکی از دولتمردان داشت و در پی تحکیم قدرت خود بود.

باری، آخوند طرف معامله اتابک صدراعظم، بهبهانی بود و در رقابت با او، ملای پرقدرتی به نام طباطبایی، تکیه‌گاه شاهزاده عین‌الدوله بود. در این هنگام شیخ فضل‌الله نوری از عتبات وارد تهران شد و از آنجا که «بُرّندگی» او از دو ملای دیگر بیشتر بود،  عین‌الدوله که جانشین اتابک شده بود، او را برکشید:

«(شیخ ﻓـﻀﻞﺍﻟﻠﻪ) هرﮐﺲ ﺭﺍ ماﻧﻊ پیشرفت خیاﻻﺕ خوﻳﺶ ﺩاند، حکم به ﮐﻔـﺮﺵ ﻣﻰ ﮐﻨﺪ… هرﮐﺲ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﻨﺪ، ﻳﺎ ﺯﻧﺶ ﺑﻪ ﺧﺎنهﺍﺵ ﺣـﺮﺍﻡ ﻭ یا ﻗﺒﺎله ﻭ سندﻯ ﺍﺯ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻠﮏ ﺧﺎنه ﺍﻭ ﻇﺎهر ﻣﻰ‌ﮐﻨﻨﺪ. ﺍگر هیچ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ باﺷﺪ، ﺣﮑﻢ ﮐﻔﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻰﺩﻫﺪ.»ص ۲۹۲ با  گزینش شیخ‌ نوری به عنوان مجتهد اول پایتخت، طبعاً طباطبایی و بهبهانی که تا حال رقیب یکدیگر بودند، برای «ساقط» کردن او همدست شدند:

«ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺳﺎﻝ هر ﺣﺎﺩﺛـﻪﺍﻯ ﺩﺭ هر ﮔﻮﺷـﻪﺍﻯ ﺍﺯ مملکت ﺭﺥ ﺩﺍﺩ، ﭘﻴـﺮﺍﻫﻦ ﻋﺜﻤـﺎﻥ ﮐﺮﺩند ﻭ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﻓﺴﺎﺩ ﺩﺳﺘﮕﺎه ﻭ ﺭﮊﻳﻢ ﺍﺳﺘﺒﺪﺍﺩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ تا ﺁﻧﺠﺎ که ﻣﻘﺪﻭﺭ ﺑﻮﺩ ﺧﻮن‌ها ﺭﺍ به جوﺵ ﺁﻭﺭﺩند ﻭ ﺍﺣـﺴﺎﺳﺎﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻧﮕﻴﺨﺘﻨـﺪ.»ص ۲۹۸ اما تنها انگیزه آندو سقوط عین‌الدوله و در نتیجه از میدان به در کردن شیخ فضل‌الله بود.  «ﻃﺒﺎﻃﺒﺎیی ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻣﻨﺒﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﮕﺮﻳﺎﻧﻴﺪ.»ص۲۹۹  تا آنکه دﺍﻍ شدن ﺁﺷـﻔﺘﻪباﺯﺍﺭ ﺣـﻮﺍﺩﺙ ﺭﺍ دیگر ﺣـﺪﻯ نبود. قدرت دولتی بطور ﺭﻭﺯﺍﻓـﺰﻭﻥ به تحلیل ﻣﻰ ﺭﻓﺖ و دولتمرﺩﺍﻥ خود ﺁﺗـﺶبیاﺭ ﻣﻌﺮکه شدند. ﻋﻼءﺍﻟﺪﻭله ﺣـﺎﮐﻢ تهرﺍﻥ، باﺯﺭﮔﺎناﻥ ﻗﻨـﺪ ﻭ ﺷـﮑﺮ ﺭﺍ چوﺏ ﺯﺩ که چرا ﻗﻴﻤـﺖها ﺭﺍ باﻻ برﺩه‌اند.

در این میان کسانی «دو سیّد» را تشویق کردند، برای بالا بردن فشار و وادار کردن شاه به برکناری عین‌الدوله، در شاه‌عبدالعظیم بست نشینند. اما عین‌الدوله نیز بیدی نبود که به بادی سقوط کند. او از دو سید بست‌نشین خواست که اگر تقاضایی دارند، عریضه بنویسند.

اما «ﺭﺅساﻯ ملت» نمی‌توانستند بنویسند که می‌خواهند جانشین شیخ فضل‌الله شوند، بنابراین شش مطلب را ردیف کردند که همه در جهت منافع آخوندها بود. از جمله: «تنبیه عسگر گاریچی» که با زائرین بدرفتاری نموده بود و یا «برداشتن تمبر دولتی از مستمریات روحانیون»!

حساب عین‌الدوله درست بود، خواسته‌های «دو سید» چنان پرت بودند که «خلق طهران» نیز ظاهراً «بواسطه سردی زمستان»  «همراهی کامل نمی‌نمودند»ص ۳۰۰  لیکن پایتخت با ادامه بست‌نشینی ناآرام بود و کار به بن بست رسید. تا آنکه پس از گذشت یکماه به میانجیگری سفیر عثمانی در تهران، عریضه‌ای به شاه نوشته شد که در آن تشکیل «عدالتخانه» نیز مطرح شده بود. با طرح خواسته‌ای ورای منافع ملایان، به یکباره گره کار گشوده شد:«اعلیحضرت ﻓﺮﻣـﻮﺩ جوﺍﺏ سفیر ﺭﺍ ﺑﻨﻮﻳـﺴﻴﺪ که ﻣﻘﺎصد ﺁﻗﺎیاﻥ ﺭﺍ برﺁﻭﺭﺩه ﻭ آنها ﺭﺍ ﻣﺤﺘﺮماً عوﺩﺕ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﺩﺍﺩ» و ﮐﺎﻟـﺴکه سلطنتی ﺭﺍ به شاهﻋﺒﺪﺍﻟﻌﻈﻴﻢ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﻭ «ﺁﻗﺎﻳﺎﻥ» با ﺟﻼﻝ ﻭ ﺟﺒﺮﻭﺕ ﺑﻪ ﺗﻬﺮﺍﻥ باﺯﮔﺸﺘﻨﺪ.

این بود مرحله نخست و مهم انقلاب مشروطه. مرحله دوم از اینهم ساده‌تر گذشت. «دو سید» انتظار چنین موفقیتی را نداشتند، نه تنها شیخ‌فضل‌الله را از میدان بیرون کرده بودند بلکه صدراعظم را نیز کنار زده، مستقیماً با شاه طرف شده بودند. چنانچه «ﻧﺰﺩ ﻣﺮﺩﻡ ﺟﺎﻳﮕﺎه ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻳﺎﻓﺘﻪ»ص۳۰۰ و کارشان به جایی رسید که برای نخستین بار در تاریخ لقب «آیت‌الله»درباره آنان به کار رفت:

«ﺑﻬﺒﻬﺎﻧﻰ ﺑﺮ ﺗﺠﻤﻼﺕ ﺧﻮﺩ ﺍﻓﺰﻭﺩه، ﭼﻬﻞ ﺍﺳﺐ ﺩﺭ ﻃﻮﻳﻠﻪﺍﺵ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﻰﺷﻮﺩ»، «ﻣﻨﺰﻝ ﺍﻭ ﺩﺭباﺭﻯ ﺑﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﺭباﺭ ﺩﻭﻟﺘﻰ.»ص ۳۰۶ «دو سید» در اوج محبوبیت به خوشگذرانی مشغول شده و حتا دولت هم به افتخارشان مهمانی‌ها برگزار می‌کرد. البته عین‌الدوله که همه خواسته‌ها را انجام داده بود، از «تشکیل عدالتخانه دولتی» سر باز زد زیرا آن را دخالت در کار خود می‌دانست. از سوی دیگر، «عدالتخانه دولتی» اصلاً به نفع آخوندها نبود و آنان را که تا حال مال و جان «امت» را به وسیله «محاکم شرع» در دست داشتند محدود می‌کرد. طباطبایی متوجه این معنی شد:

« ﺍﻳﻦ ﻋﺪﺍﻟﺘﺨﺎنه که می خوﺍﻫﻴﻢ ﺯیاﻧﺶ به خوﺩ ﻣﺎﺳـﺖ، چه مرﺩﻡ ﺁسوﺩه باشند ﻭ ﺳـﺘﻢ ﻧﺒﻴﻨﻨﺪ، ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﻰﻧﻴﺎﺯ ﮔﺮﺩﻧﺪ.»ص ۳۰۱

با اینهمه« دو سید» خود را مجبور به پافشاری بر این خواسته که نمی دانستند چه کسی بر زبانشان انداخته می‌دیدند چرا که به غریزه حفظ قدرت دریافته بودند در صورت عقب‌نشینی، جایگاه نویافته خود را از دست خواهند داد.

متوجه هستیم که دو سه ماه پیش از فرمان مشروطیت است و هیچکس هنوز کلمه‌ای درباره آن نگفته: «ﻫﻨـﻮﺯ ناﻡ مشروطه ﻭ ﺁﺯﺍﺩﻯ ﺩﺭ میان نمی‌بود. ﻭلی برﺍﻯ ﻧﺨـﺴﺘﻴﻦ باﺭ کسانی ﺁﺯﺍﺩﺍنه ﺳﺨﻦ ﺍﺯ ﺑﺪی‌هاﻯ ﺩﻭﻟﺖ ﺭﺍﻧﺪه ﻭ ﺩﻟﺴوﺯﻯ به توﺩه ﻣﻰ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ.»ص۳۰۱

شب‌ها بر در و دیوار شهر شب‌نامه‌ها چسبانده می شود و در آنها نخستین بار سخن از «مجلس ملی» می‌رود:

«بعد ﺍﺯ ﺍﻳﻦ، ﺑﻘـﺎﻯ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﻭ صدﺍﺭﺕ… ﻭ ﻫﻤـﻪ چیز ﺑـﺴﺘﻪ ﺑه ﻮجوﺩ ﻣﺠﻠﺲ ﻣﻠﻰ ﺍﺳﺖ ﻓﻮﺭاً ﺍﺳﺘﻌﻔﺎ ﮐﻨﻴﺪ. ﻣﺎ تا ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﺸﺘﻪ شدﻳﻢ ﻭ ﻧﮑـﺸﺘﻴﻢ ﻭﻟﻰ ﺣﺎﻻ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﻳﻢ به ﺁﻧﻬﺎ که ﻣﻰﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ما ﺭﺍ گوﻝ ﺑﺰﻧﻨﺪ، ﺟﺰﺍیی ﺑﺪﻫﻴﻢ که ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﻋﺒﺮﺕ ﺑﮕﻴﺮند.»ص ۳۰۹

کسانی «بعضی ﭘﺎکت‌های ﻣﺠﻬـﻮﻝ ﻭ ﺷـﺐﻧﺎمه‌ها به اسم صدﺭﺍﻋﻈﻢ ﻭ به ﭘـﺴﺮﻫﺎ ﻭ ﺑـﺴﺘﮕﺎﻧﺶ ﻣﻰ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪ»ص ۳۰۹ که ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩ ﺟﻨﺎحی ﻣﺮﺩﻣﻰ ﻭ ﻣـﺼﻤّﻢ می ﺩﻫـﺪ که به ﺍﻳﻦ ﺁساﻧﻰها به ﺳﺎﺯﺵ ﺩﺭباﺭ با «ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﺖ»ﮔﺮﺩﻥ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮔﺬﺍشت.

از سوی دیگر «آقایان» (اینبار شیخ نوری هم همراه بود!) به امید پیروزی باز هم بزرگتری دوباره بار سفر می‌بندند و به «مهاجرت کبرا» رفته در قم بست می‌نشینند. چون خبر بست‌نشینی به گوش شاه می‌رسد، جواب می‌دهد:

«آﻗﺎیاﻥ… هر ﻋﺮﺿـﻰ ﺩﺍﺭند ﺑﻴﺎﻳﻨـﺪ ﺣـﻀﻮﺭاً به ما ﻋـﺮﺽ کنند. ﻋـﺮﺍﻳﺾ آنها ﺭﺍ ﻗﺒـﻮﻝ ﻣﻰ‌ﻓﺮﻣﺎﻳﻴﻢ ﻭ ﮐﻤﺎﻝ ﻣﺮﺣﻤﺖ ﺭﺍ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﻓﺮﻣﻮﺩ.»ص ۳۰۸

و آقایان طی تلگرافی به شاه خواستار تشکیل حکومت اسلامی می‌شوند: «… ﻭ اصلاح امور ﻣـﺴﻠﻤﻴﻦ ﺑﺮ ﻃﺒـﻖ ﻗـﺎﻧﻮﻥ ﻣﻘـﺪﺱ ﻭ ﺍﺣﮑـﺎﻡ ﻣـﺘﻘﻦ شرﻉ ﻣﻄـﺎﻉ که ﻗـﺎﻧﻮﻥ رسمی ﻭ سلطنتی مملکت است» و شاه در پاسخ فرمان می‌دهد:

«ﻣﻘﺮﺭ ﻣﻰﺩﺍﺭﻳﻢ که ﻣﺠﻠﺲ ﻣﺰﺑﻮﺭ ﺭﺍ به ﺸﺮﺡ ﺩﺳـﺘﺨﻂ ساﺑﻖ صحیحاً ﺩﺍﻳـﺮ نموﺩه… مجلس شوﺭﺍﻯ اسلامی ﺭﺍ ﻣﻮﺍفق… ﻗـﻮﺍﻧﻴﻦ شرﻉ ﻣﻘـﺪﺱ ﻣﺮﺗـﺐ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ.»ص ۳۰۹

اینک کافی بود «آقایان» بست را بشکنند و مانند دفعه پیش بر دوش «امت» هیجان‌زده به پایتخت بازگردند تا نخستین نسخه حکومت اسلامی تشکیل شود. ظاهراً کار از کار گذشته و با شکست دربار در برابر قدرت برتر ملایان، ایران به سوی حکومت اسلامی می‌شتافت.  اما درباریان نیز در برابر موج اسلامیت به تکاپو افتاده، شاه با انتخاب مشیرالدوله از میان دولتمردان ترقی‌خواه به صدارت، امیدی در دل آزادیخواهان برمی‌افروزد:

«شب‌ها ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺣﻮﺯه‌ﻫﺎﻯ ﻣﺘﻌـﺪﺩ ﺍﺯ ﺍﺷـﺨﺎﺹ ﻣﻨـﻮﺭﺍﻟﻔﮑﺮ ﻣﻨﻌﻘـﺪ می‌شوﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻗـﻮﻝ ﺁﻗﺎیاﻥ ﻋﺮﻳـﻀﻪها به شاه میﻧﻮﻳـﺴﻨﺪ ﻭ منتشر می‌ساﺯﻧﺪ.» و «بیداران تهران» با تکیه بر رشوه‌خواری ملایان، به «دو سید» نیز فشار می‌آورند که کمی بیشتر صبر کنند تا از شاه فرمان بهتری بگیرند:

«ﺍﻭﺭﺍﻕ ﻭ ﮐﺘﺎﺑﭽـﻪها ﻧﻮشته میﺭساﻧﻨﺪ ﻭ ﺗﺄکید می‌کنند ﺟـﺰ ﺻـﺤﺒﺖ عدﻝ ﻭ امنیت ﻭ ﻗـﺎﻧﻮﻥ ﺻـﺤﺒﺘﻰ ﻧﺪﺍﺭید که ﭘـﺸﻴﻤﺎﻧﻰ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻭجوه ﻧﻘـﺪﻯ هم ﺍﺯ طرف بعضی ﺍﺷﺨﺎﺹ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻰ‌ﺭﺳﺪ که ﺍﻳﺸﺎﻧ ﺮﺍ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﻰ‌کند به اﻓﮑـﺎﺭ ﺻـﺎﺣﺒﺎﻥ ﺁﻥ ﻭجوه ﻫﻤﺮﺍهی ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ.»ص ۳۰۱

سرنوشت‌سازتر از این لحظه قابل تصور نیست. پس از چند روز کنکاش و تدارک «ﺗﺠـﺎﺭ چند نفر ﺍﺯ ﺭﺅسا ﺭﺍ ﻓﺮستاﺩﻧﺪ ﻗﻠﻬـﮏ… ﻭ ﺍﺯ آنجا با (کارﺩﺍﺭ سفاﺭﺕ انگلیس) ﺭﻓﺘﻨـﺪ ﻣﻨـﺰﻝ صدﺭﺍﻋﻈﻢ ﻭ ﻣـﺬﺍﮐﺮه ﮐﺮﺩند ﻭ قرﺍﺭ شد ﺩﺳـﺘﺨﻂ (شاه) ﺭﺍ تغییر دهند… ﺩﺭ دستخطی که مجلس شوﺭﺍﻯ اسلامی ﻧﻮشته‌اند، به مجلس شوﺭﺍﻯ ملی ﺗﺒـﺪﻳﻞ شوﺩ… ﻃﺎیفه ﻳﻬﻮﺩ ﻭ ﺍﺭﺍﻣﻨﻪ ﻭ ﻣﺠﻮﺱ ﻧﻴﺰ باﻳﺪ ﻣﻨﺘﺨﺐ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ مجلس ﺑﻔﺮستند ﻭ ﻟﻔـﻆ اسلامی با ﻭﺭﻭﺩ آنها نمی‌ساﺯﺩ. ﻣﻨﺎﺳـﺐ ﻟﻔـﻆ ملی است. باﺭﻯ، پس ﺍﺯ ﻣـﺬﺍﮐﺮﺍﺕ بسیاﺭ صدﺭﺍﻋﻈﻢ ﻣﺘﻘﺒـﻞ ﮔﺮدید که همه ﻣﻘﺎصد ﺁﻗﺎیاﻥ ﻭ ﺗﺠـﺎﺭ ﻭ ﮐـﺴﺒﻪ ﺭﺍ برﺁﻭﺭﺩه ﻧﻤﺎﻳﺪ.»ص ۳۱۰

مشیرالدوله به سرعت دستخط نوینی از شاه مبنی بر تشکیل «مجلس شورای ملی» گرفته، دولتیان پراکندند که شاه با همه خواسته‌های «آقایان» موافقت نموده است. اما پسر صدراعظم که برای ابلاغ حکم به قم رفت، در هیاهو دستخط پیشین (شامل «مجلس اسلامی») را نشان داد و «آقایان» سر از پا نشناخته، ده روز پیش از آنکه فرمان مشروطیت به امضای مظفرالدینشاه برسد به پایتخت بازگشتند! از این خبر همه اقشار و اصناف شاد شدند و برای نخستین بار در یک همبستگی ملی «همهٔ مرﺩﻡ ﻭ ﮐـﺴﺒﻪ ﺍﺯ ﻣـﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻭ ﺍﺭﺍمنه ﻭ ﻳﻬـﻮﺩ ﻭ ﮔﺒﺮها برﺍﻯ استقبال ﻭﺭﻭﺩ ﺁﻗﺎیاﻥ ﺭﻓﺘﻨـﺪ…»ص ۳۱۱

روشن است که اینجا مجال پرداختن به مراحل بعدی انقلاب و نیروهای درگیر آن نیست. هدف آن بود که نشان دهیم، در کشاکش همیشگی میان ملایان و دربار قاجار کسانی «دو آخوند» را به طمع مال و جاه فریب دادند تا خواسته‌ای را مطرح کنند که کاملاً مخالف منافع ملایان بود و دولتمردان از این فرصت استفاده کرده و کوشیدند نظام سیاسی ایران را بر بنیانی نوین قرار دهند.

ملایان همینکه «به فریب خوردن خود پی برده، این دانستند که مشروطه «رواج شریعت نیست و آن خوان نه برای آنان درچیده می‌شود.»ص ۳۱۲ با تمام قوای کوشیدند آب رفته را به جوی بازگردانند و «جبهه ضدانقلاب» را تشکیل دادند. در حالی که دربار نه تنها «دژ ضدانقلاب» نبود بلکه درباریان دست‌کم برای حفظ قدرت خود که از «جنبش تنباکو» به بعد «مانند حبه قندی می ماند که در آب حل می‌شد»ص۳۰۴  قانون اساسی را تهیه و به عمل گذاشتند.

بنابراین نخستین گام برای درک درست انقلاب مشروطه تجدید نظر در نقش دست‌اندرکاران آن، و در پیشاپیش آنان خود شخص مظفرالدین‌شاه است که صدور فرمان مشروطه را بزرگترین سعادت زندگی خود می‌دانست:

«ﻭﺯﻳـﺮ ﺍﻋﻈـﻢ ﻋـﻴﻦﺍﻟﺪﻭله که ﺣـﻀﻮﺭ شاه ﺭﻓـﺖ مطلب ﺭﺍ چنین عنوان کرﺩ که: برخی ﻗـﺼﺪ «محدﻭﺩ ساﺧﺘﻦ قدرت ﺳﻠﻄﻨﺖ» ﺭﺍ ﺩﺍﺭند…  شاه ﺩﺭ جوﺍﺏ ﺍﻭ ﻣﺘـﺬﮐﺮ شد: «همگی ﭘﺎﺩشاﻫﺎﻥ ﻣﻐـﺮﺏ‌ﺯﻣـﻴﻦ به یاﺭﻯ ﻣﺠـﺎﻟﺲ ملی خود ﺣﮑﻮﻣـﺖ می کنند ﻭ قدرت ﻭ استقلال ﺩﻭلت‌هاﻯ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﺍﺳﺘﻘﻼﻝ ﺩﻭﻟﺖ ﻣﺎﺳﺖ.»ص ۳۱۲

اما انقلاب مشروطه از گوشه ناشناخته‌ای نیز برخوردار است که بدون آن به کلی نامفهوم است زیرا چنانکه کسروی به درستی دیده: «جنبش مشروطه‌خوﺍﻫﻰ ﺭﺍ ﺩﺭ ایران، ﺩﺳـته‌ اندﮐﻰ ﭘﺪید ﺁﻭﺭﺩند ﻭ توﺩه ﺍﻧﺒـﻮه معنی مشروطه ﺭﺍ نمیﺩﺍﻧـﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﭘﻴﺪاست که ﺧﻮﺍهاﻥ ﺁﻥ نمیﺑﻮﺩند.»ص ۲۸۹

از سوی دیگر پرسیدنی است که اگر دولتیان نیز در برابر قدرت برتر ملایان جرأت نداشتند کلمه‌ای بیرون از «شرع انور» بر زبان رانند، پس کدام نیرو توانست  با فریب دو آخوند بدین شاهکار موفق شود؟

کوتاه آنکه، گروه آگاه و مصممی که به انقلاب مشروطه دامن زد، همانا گروه کوچکی از بابیان (ازلیان) به ریاست یحیی‌ دولت‌آبادی بود. تاریخ‌نگاران از گروهی در حدود ۱۵۰نفر یاد کرده‌اند که نه تنها خواهان مشروطیت بودند بلکه با تصوری روشن از اهداف خود، امر مشروطه را با کاردانی و درایت به پیش بردند. برای تصور حرکت سازمانی و تبلیغی نبوغ‌آمیزشان تنها بدین اشاره می‌کنیم که بخش بزرگی از «بیداران» نه تنها به لباس ملایان ظاهر می‌شدند بلکه مانند ملک‌المتکلمین و واعظ اصفهانی (پدر جمالزاده) خود خطیبانی صاحب منبر بودند. بخش دیگر نیز دستیاران دولت‌آبادی (مانند رشدیه)، اطرافیان امین‌الدوله و یا اعضای  «انجمن سرّی میکده» (به مدیریت سلیمان‌خان میکده) را تشکیل می‌دادند و بالاخره فعالیت روزنامه‌نگاری گسترده‌ای به قلم صوراسرافیل، دهخدا و بسیاری دیگر صورت می‌گرفت. ناگفته پیداست که این فعالیت‌های مخفی تا چه حدّ خطرناک بود چنانکه با لو رفتن «انجمن میکده» (در زمان اتابک) هرچند اغلب اعضا از دولتمردان بودند، همگی به زندان و تبعید محکوم شدند.

بدین ترتیب ۱۵۰بابی شبکه‌ای تشکیل داده بودند که هم در میان ملایان رخنه نموده و هم بر درباریان و حتا بر نمایندگان کشورهای خارجی نفوذ داشت. ملک‌المتکلمین منشی سفارت فرانسه بود و دوستی دولت‌آبادی با سفیر عثمانی به او امکان داد از فرصت طلایی موجود استفاده کند.

ظاهراً پس از آنکه «بیداران تهران»«دو سید» را به بست‌نشینی تشویق کردند: «ﺩﻭﻟﺖﺁباﺩﻯ… ﭼﻨﺪ مجلس ﺳﻔﻴﺮ ﻋﺜﻤﺎﻧﻰ ﺭﺍ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﻧﻤﻮﺩه ﻭ ﺳﻔﻴﺮ ﺭﺍ ﺭﺍﺿﻰ ﻧﻤﻮﺩ که ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺩﺭ ﺻﻠﺢ باﺷﺪ.»ص ۳۰۰

«ﺳﻔﻴﺮ ﮔﻔـﺖ، ﺍگر ﺍﺳـﺘﺪﻋﺎﻯ ﺁﻗﺎیاﻥ ﻧﻮﻋﻴـﺖ داشته باشد، من توسط ﺩﺭ صلح ﻣﻰﮐﻨﻢ. ﻭﺍلّا ﺍﻗﺪﺍﻡ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﻧﻤﻮد» و ﺩﻭلت ﺁباﺩﻯ ماﺩه هفتمی را به خواسته‌ها اضافه کرد که ﺩﺭ ﺁﻥ برﺍﻯ ﻧﺨـﺴﺘﻴﻦ باﺭ سخن از «ﻋﺪﺍﻟﺘﺨﺎنه» میﺭﻓﺖ. ﮐﺴﺮﻭﻯ ﺍﺯ ﻗﻮﻝ ﺍﻭ ﻣﻰﻧﻮﻳﺴﺪ: «تا ﺁﻧﻮﻗﺖ ﺍﻳﻦ ﻟﻔﻆ ﺭسماً ﻭ علناً ﺑﺮ ﺯبان‌ها ﺟﺎﺭﻯ ﻧﺸﺪه ﺑﻮﺩ.»ص۳۰۰

این آغاز فعالیت‌های وسیعی بود که طی آن «بیدﺍﺭﺍﻥ تهرﺍﻥ» ﻣﻮﻗـﻊ ﺭﺍ ﻣﻘﺘـﻀﻰ دانسته ﺩﺭ ﺯﻳـﺮ پرﺩه ناﺯﮐﻰ»ص ۳۰۱ درباریان و ملایان را به سوی هدف خود می‌راندند. متوجه هستیم که «بیداران تهران» شخصیت‌هایی علنی بودند که فعالیت‌های مخفی وسیعی داشتند و بدین سبب کمتر گزارشی درباره اقداماتشان در دست است. از شاهکارهای آنان اینکه:

«ملک ﺍﻟﻤﺘﮑﻠﻤـﻴﻦ به ﻣﺄﻣﻮﺭﻳـﺖ ﺍﺯ طرف «ﺣـﻮﺯه بیدﺍﺭﺍﻥ» به ﻗـﻢ ﺭفته، ﺩﺭ ﻧﻴﻤـﻪ‌ﺷـﺐ ﻃﺒﺎﻃﺒﺎیی ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻣﻰکند ﻭ ﭘﺎﻧـﺼﺪ ﺗﻮماﻥ به ﺍﻭ ﺩﺍﺩه، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﻄﻤﻴـﻊ می کند که ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﻌﻄﻞ ﮐﻨﻨﺪ تا ﺍﺯ شاه ﺩﺳﺘﺨﻂ ﺑﻬﺘﺮﻯ ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ!»ص ۳۳۳

رئیس «بیداران تهران» یحیی‌ دولت‌آبادی است که می‌بایست رهبر توانای انقلاب مشروطه شناخته شود و چنانکه روزی ملت ایران خدمتگزاران واقعی خود را بشناسد، تندیس او در کنار قهرمانان ملی در میدان‌های شهر برپا خواهد شد.

اما پرسش اساسی باید این باشد که چرا «بیداران تهران» با آن توانایی‌ها نتوانستند پس از تشکیل مجلس، کشور را در راه پیشرفت واقعی راهبری کنند؟ پاسخ همان است که باید در مورد ده‌ها هزار از ایرانیان در دوران معاصر تکرار کرد و آن اینکه ملایان با پیگرد، تکفیر و کشتار، آنان را از خدمت به ایران بازداشتند.

بطور مشخص، از «بیداران تهران» پس از آن کمتر ردّ پایی می‌یابیم زیرا از همان گام نخست پس از امضای فرمان مشروطیت، یعنی هنگام تهیه «نظامنامه انتخابات»، ملایان به رهبری طباطبائی (به اصطلاح «رهبر انقلاب مشروطه») که اینک به فریب خود پی برده بودند، «بیداران» را به سبب «معروفیت به فساد عقیده» از حق انتخاب به نمایندگی بازداشتند. در نتیجه از همان مجلس اول اکثریت نمایندگان را «آقازاده‌ها» تشکیل می‌دادند که دست‌پخت آن به قول کسروی «معجونی اسلامی» به نام «متمم قانون اساسی» است.

نگاهی به کتاب‌های رایج درباره تاریخ مشروطه نشان می‌دهد که تاریخ‌نگاری چپ اسلامی از یکسو با هدف تبلیغ برای «روحانیت» و از سوی دیگر برای آلودن «تاریخ ستمشاهی» تا چه حدّ به جعل و دروغ متوسل شده‌ است.

پیش از این اشاره شد که شناخت درست انقلاب مشروطه دیدگاه تاریخی ما را دگرگون می‌کند. تاریخ‌نگاران آینده با نگاهی غیرایدئولوژیک روایتی سخت متفاوت و سرافراز از تاریخ ایران به دست خواهند داد. مثلاً برخلاف وارونه‌نگاری‌ها درباره «دوران تیره قاجار»، نشان خواهند داد که نخبگان ایرانی در کنار درباریان میهن‌دوست، تا خود شخص شاه، در برابر فشار و تهاجم وحشیانه ملایان، چه کوشش‌های بزرگی برای به حرکت درآوردن جامعه ایران از خود نشان دادند و نیروی‌های آگاه برخاسته از درون جامعه چگونه برای تحقق قانونمداری و تأمین حقوق شهروندی به کمک دولتمردان آمدند. نمونه آنکه، از پدیده‌های یگانه در تاریخ جهان است که در همان دوران، «انجمن شاهزادگان» تشکیل شد و شاهزادگان تهدید کردند که برای پیشرفت مشروطیت دست به اعتصاب خواهند زد:

«ﺍﻭﺍﺳﻂ ﺷﻌﺒﺎﻥ (۱۳۲۵ق.) ﺍﻧﺠﻤﻦ ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﮔﺎﻥ ﺗﺸﮑﻴﻞ شد. ﺻـﺎﺣﺐ ﻣﻨـﺼﺒﺎﻥ ﻭ ﺍﻋﻴـﺎﻥ نیز ﺩعوﺕ ﺩﺍﺷـﺘﻨﺪ. ﻋﺮﻳـﻀﻪ به شاه ﻧﻮﺷـﺘﻨﺪ که ﺍگر با ﻣـﺸﺮﻭﻃﻴﺖ ﻣﻮﺍﻓﻘـﺖ ﻧﻔﺮﻣﺎﻳﻨـﺪ، ﺧـﺪﻣﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨـﺪ کرﺩ… ﻣﺆﺳـﺴﻴﻦ ﺍﻳﻦ ﺍﻧﺠﻤـﻦ ﺍﺣﺘـﺸﺎﻡالسلطنه، ﻋﻼءﺍﻟﺪﻭله ﻭ ﺍمیرﺍﻋﻈﻢ ﺑﻮﺩند.»ص ۳۴۰

———————–

*همه گفتاوردها از کتاب «رگ تاک»، بازبینی شده یک جلدی، نشر کیهان لندن، ۱۳۹۷ خورشیدی. 

هشتم می 2021

بنیاد میراث پاسارگاد

Read Previous

آقای موسیقیدان برجسته بیکار بودید تیشه به ریشه نام خود بزنید  ـ شکوه میرزادگی

Read Next

وقاحت، یا طنز تلخ فرهنگ درایران امروز ما/ فردوسی از نظر خامنه ای