زاگرس رمان تازه ای از دکتر ناصر کرمی

زاگرس: روایت، تاریخ، و اسطوره در چرخهٔ زندهٔ زمان

بررسی رمان زاگرس، اثر ناصر کرمی، نشر آگه ستاره قربانی

دیباچه

رمان زاگرس، نوشته‌ی ناصر کرمی، اثری بدیع در ادبیات معاصر ایران است که مرزهای میان تاریخ، اسطوره و تخیل را در هم می‌شکند و گذشته را به حال می‌آورد. این رمان نه‌تنها سفری به جغرافیای ناشناخته‌ی زاگرس است، بلکه کاوشی عمیق در هویت تاریخی و فرهنگی ایران نیز به شمار می‌رود. کرمی با تکیه بر دانش اقلیم‌شناسی و آگاهی از تاریخ و اسطوره‌های کهن، موفق می‌شود خواننده را به تماشای تصویری تازه از سرزمینی چندهزارساله دعوت کند. در این اثر، زاگرس صرفاً یک پس‌زمینه‌ی جغرافیایی نیست؛ بلکه خود به یک شخصیت تبدیل می‌شود ـــ شخصیتی زنده و پویا که تاریخ، روایت و اسطوره را در چرخه‌ی بی‌پایان زمان بازتولید می‌کند.

نویسنده با روایتی هوشمندانه و ساختاری پیچیده، نشان می‌دهد که چگونه تاریخ هرگز یک حقیقت ثابت نیست، بلکه متنی سیال و زنده است که هر نسل آن را بازنویسی می‌کند. زاگرس از یک‌سو مخاطب را به بازاندیشی در مورد رابطه‌ی میان گذشته و حال و از سوی دیگر به جستجوی معنا در میان لایه‌های پنهان تاریخ دعوت می‌کند. این رمان در زمانه‌ای که هویت فرهنگی ایرانیان با چالش‌های جدی مواجه است، همچون آیینه‌ای عمل می‌کند که خواننده را به مواجهه‌ی صریح با گذشته‌ی تمدنی خود فرامی‌خواند. پرسشی که در سراسر اثر جریان دارد، به‌روشنی ذهن مخاطب را درگیر می‌کند: چگونه می‌توان با گذشته مواجه شد، بدون آن‌که در پیچیدگی‌های آن گم شد یا به اسارت آن درآمد؟

در زاگرس، این مواجهه از طریق شخصیت «رؤیا» ـــ تجسمی از روایت‌گری و خیال و بازآفرینی تاریخی ـــ امکان‌پذیر می‌شود. او پلی میان حقیقت و اسطوره، میان واقعیت و تخیل است. نویسنده از او به‌عنوان واسطه‌ای استفاده می‌کند که گذشته‌ی دور را به زمان حال پیوند دهد و تاریخ را، به‌نحوی، دوباره روایت کند. همان‌گونه که پل ریکور و میرچا الیاده توضیح می‌دهند، روایت و اسطوره نقشی کلیدی در زنده نگه‌داشتن تاریخ و حافظه‌ی جمعی دارند. زاگرس با تکیه بر این اصول، گذشته را نه صرفاً به‌عنوان رویدادهایی به‌وقوع‌پیوسته، بلکه به‌عنوان متنی زنده و قابل بازآفرینی ارائه می‌کند که می‌تواند الهام‌بخش نسل‌های آینده باشد.

زاگرس تنها به بازگویی وقایع گذشته اکتفا نمی‌کند؛ بلکه آن را بازمی‌سازد، تغییر می‌دهد و با روایت‌های معاصر درمی‌آمیزد. در دل این روایت، خواننده سفری مکانی–زمانی را آغاز می‌کند که از دوران پارینه‌سنگی زاگرس تا تمدن مفرغ لرستان امتداد دارد. این سفر، جستجوی هویتی است که در هر گام از آن، تاریخ، اسطوره و تخیل به هم می‌پیوندند و به خواننده امکان می‌دهند تا ازنو، خویشتن تاریخی و فرهنگی خویش را بازشناسد.

 

رؤیا؛ پلی میان تاریخ و تخیل

بازگشت به گذشته نیازمند واسطه‌ای است، شخصیتی که بتواند میان حقیقت و خیال، روایت و تاریخ، و اسطوره و واقعیت پل بزند. از این جهت، شخصیت «رؤیا» در داستان زاگرس اهمیت اساسی دارد. او تنها یک شخصیت داستانی نیست، بلکه تجسم خودِ فرآیندِ روایتگری است. او، همان‌گونه که میرچا الیاده در مورد «بازگشت جاودان» توضیح می‌دهد، یک اسطوره‌ی زنده است که همواره تاریخ را بازنویسی می‌کند. رؤیا تجلی خیال و روایت و تاریخ است. او در مرز بین واقعیت و اسطوره ایستاده و بدون حضور او مسیر شناخت تاریخ امکان‌پذیر نخواهد بود. پل ریکور در زمان و روایت (Temps et Récit) توضیح می‌دهد که تاریخ هرگز چیزی ثابت و تغییرناپذیر نیست، بلکه از طریق روایت پی‌‌درپی بازنویسی می‌شود:

«گذشته نه یک حقیقت مطلق، بلکه یک متن است که هر نسل آن را از نو تأویل می‌کند.» (Ricoeur 1984, p. ۵۲)

در زاگرس، شخصیت رؤیا نماینده‌ی این بازروایت است. او کسی است که تاریخ را نه به‌عنوان یک مجموعه‌ی بسته از رویدادهای گذشته، بلکه به‌عنوان یک متن زنده می‌بیند که می‌توان آن را بازنوشت و بازآفرینی کرد. او به نیما کمک می‌کند تا گذشته را بازگو کند و هم‌زمان آن را تغییر دهد. او همان کسی است که به نیما می‌گوید: «قرار بوده است کمک کنی سیل‌بندشان را حفظ کنند و بت‌خانه‌شان فرو نریزد و ایمانشان از دست نرود.» (زاگرس، ۴۸) ین جمله نه‌تنها اشاره‌ای به گذشته‌ی تمدنی زاگرس دارد، بلکه تأکیدی‌ست بر وظیفه‌ی انسان امروز برای حفظ پیوند با گذشته‌ی خود. گذشته یک امر ایستا نیست، مسئولیتی است که هر نسل در قبال آن دارد. در اینجا، رؤیا که به‌نوعی هدایتگر نیماست نقش راوی تاریخ را ایفا می‌کند، اما او یک راوی بی‌طرف نیست، بلکه کسی‌ست که روایت را مطابق نیازهای زمان تغییر می‌دهد ـــ چیزی که ریکور آن را «بازروایت تاریخ» می‌نامد.

هایدن وایت در فرا‌تاریخ نشان می‌دهد که تاریخ همواره از طریق روایت شکل می‌گیرد و هر تاریخ‌نگاری ناگزیر از روایت‌پردازی است. او تأکید می‌کند که هر متن تاریخی دارای طرح (emplotment)، استعاره‌های روایی و ایدئولوژی خاص است. در زاگرس، تاریخ نه به‌عنوان یک واقعیت بی‌جان، بلکه به‌عنوان روایتی در حال شکل‌گیری ساخته و پرداخته می‌شود.

پل ریکور در زمان و روایت توضیح می‌دهد که روایت نه‌تنها ابزاری برای بازنمایی واقعیت، بلکه ابزاری برای خلق واقعیت‌های جدید است. او معتقد است که تاریخ همیشه در فرآیند بازروایت (refiguration) قرار دارد، یعنی گذشته همواره از طریق تخیل و روایتِ دوباره شکل می‌گیرد. فرایند بازروایت با هنرمندی و ظرافت در این رمان شکل گرفته؛ خواننده از تار و پود ناپیدای زمان می‌گذرد و پا به دوران پارینه‌سنگی زاگرس می‌گذارد و چشم‌ به تمدن مفرغ لرستان می‌دوزد. در راستای همین بازروایت است که نیما می‌گوید: «تمدن مفرغ در لرستان داستان قشنگی است. این تمدن برای اثباتش احتیاج به یافتن آثار مفرغی ندارد. همین که داستانش وجود دارد کافی است. همین که می‌شود آن را خیال کرد برای احترام گذاشتن به زاگرسی‌ها، به‌عنوان میراث‌‌داران این خیال، کافی‌ست.» (زاگرس، ۱۱۷) اهمیت خیال و رؤیا در همین است که می‌توان گذشته‌ای را به‌شکلی مطلوب و خواستنی بازروایت کرد.

ریکور در خود، همچون دیگر (Oneself as Another) می‌گوید «هویت تاریخی» یک ملّت نتیجه‌ی پیوستگی میان گذشته و حال از طریق روایت است. در زاگرس، این پیوستگی به کمک شخصیت عجیب رؤیا امکان‌پذیر می‌شود؛ او همان کسی است که واقعیت را دستکاری می‌کند، حتی دست به قتل می‌زند، تا در نهایت چیزی بزرگ‌تر ‌بسازد. دروغ‌های رویا و قتل‌هایش هرگز رنگ جنایی و سیاهی نمی‌گیرند. حیات رؤیا بسته به این دروغ‌ها و قتل‌هاست. او واقعیت تلخ و اشتباهی و ناراست و ناسازگار را می‌کشد تا جایی برای خودش، یعنی رؤیا، بازکند: «سر راه می‌روم اصفهان و عتیقه‌چی صراف را می‌کشم. … اگر نکشمش باز هم آدم می‌فرستد دنبال این دره. … او را بکشم دره کاملاً از ذهن جهان بیرون پاک می‌شود.» (زاگرس، ۱۱۲) بدون رؤیا چنین خیال زدودن بدی از جهان بیرون وجود ندارد. نویسنده به کمک رؤیا این خیال را در دسترس  و واقعی و باورپذیر می‌کند.

 

تاریخ زنده: روایت بین گذشته و حال

از دیدگاه پل ریکور در کتاب زمان و روایت، تاریخ و ادبیات دو شکل از روایت هستند که زمان را به گونه‌ای سازمان‌دهی می‌کنند که به آن معنا ببخشند. به این ترتیب، او مفهوم سه‌گانه‌ی زمان‌بندی را مطرح می‌کند:

الف. پیش‌پیکرسازی: فهمِ نخست یک جهان پیش از روایت؛

ب. پیکرسازی یا پیکره‌ی روایت: تبدیل این فهمِ نخست به یک روایت ساختاریافته؛

ج. بازپیکرسازی: چگونگی دریافت و تفسیر روایت توسط خواننده

در زاگرس، نویسنده از این سه مرحله برای بازآفرینی تاریخ استفاده می‌کند. در سطح نخست، جغرافیای زاگرس و باورهای مردمان آن دوران در قالب زمینه‌ی تاریخی ارائه می‌شود. سپس، از طریق روایت نیما (شخصیت اصلی) و رویارویی او با گذشته، این داده‌های تاریخی در یک ساختار روایی منسجم شکل می‌گیرند. در نهایت، خواننده با تفسیر این روایت، تاریخ را نه به‌عنوان یک حقیقت قطعی، بلکه به‌عنوان یک روایت زنده و پویا تجربه می‌کند.

 

اسطوره‌ی زنده: بازآفرینی تاریخ از طریق روایت

میرچا الیاده در اسطوره‌ی بازگشت جاودان (The Myth of the Eternal Return) نشان می‌دهد که در جوامع اسطوره‌ای، زمان خطی نیست، بلکه دایره‌ای است. گذشته همیشه بازمی‌گردد و بازآفرینی می‌شود:

«اسطوره‌ها نه‌تنها روایاتی از گذشته‌اند، بلکه الگوهایی برای حال و آینده‌اند.» (Eliade 1971, p. 34)

در زاگرس، تاریخ همچون یک اسطوره‌ی زنده رفتار می‌کند. هیچ‌چیز در گذشته واقعاً نمی‌میرد، بلکه در روایتی جدید بازمی‌گردد. شخصیت رؤیا، دقیقاً همین چرخه‌ی بازگشت را نمایندگی می‌کند. او به نیما هشدار می‌دهد که اگر گذشته را رها کند خودش نیز از بین خواهد رفت.

میرچا الیاده توضیح می‌دهد که چگونه انسان کهن تاریخ را نه به‌عنوان رویدادهایی خطی، بلکه به‌عنوان الگوهای بازگشتی تجربه می‌کرد. گذشته و حال در زاگرس نه به‌صورت دو مقطع زمانی جدا از هم، بلکه همچون دو لایه‌ی همپوشان روایت می‌شوند. مانند آنجا که نیما در بت‌خانه پنهان شده و با خود می‌گوید: «چه می‌شود اگر مرا ببیند؟ اگر مرا داخل بت‌خانه ببیند؟ احتمال خیلی کمتری دارد که به من حمله کنند. می‌توانم نورفکن را روشن کنم… شاید مرا در هیئت یک منجی، فرستاده یا سوشیانت خواهند دید.» (زاگرس، ۴۵) این نمونه‌ای از بازگشت جاودان اسطوره‌ای است، جایی که شخصیت مدرن در نقش یک منجی کهن ظاهر می‌شود، و تاریخ همچون یک چرخه‌ی تکرارشونده عمل می‌کند. نویسنده می خواهد که قهرمان را بسازد. این سوشیانت باید در گذشته ظهور کند تا پایه‌های تمدنی و فرهنگی ما را حفظ کند. ریشه‌های سترگ فرهنگی که در دره‌های زیبا و گذرگاه‌های پیچ‌درپیچ گستره‌ شده‌اند و باید از آنها مقابل سیلی که ممکن است راه بیفتد محافظت کرد. نویسنده این سوشیانت را با ابزارهای مدرن و به‌روز بر این مردمان تاریخی هزاران‌ساله به ظهور می‌رساند تا استوار به زندگی‌شان ادامه دهند. تا درّه به زندگی‌اش ادامه دهد. تا زاگرس به زندگی‌اش ادامه دهد.

یان آسمن در حافظه‌ی فرهنگی (Cultural Memory) می‌گوید که جوامع از طریق حافظه‌ی جمعی تاریخ خود را زنده نگه می‌دارند. در زاگرس، نویسنده نه‌تنها تاریخ را روایت می‌کند، بلکه آن را به بخشی از حافظه‌ی معاصر ایران پیوند می‌زند. شخصیت داستان هم در زمان سفر می‌کند و هم نمی‌کند. او به سراغ مردمانی می‌رود که درست هم‌زمان با ما به سبک هزاران‌هزار سال پیش زندگی می‌کنند. گویی هولوگرامی از گذشته را ساخته که دارای گوشت و پوست و خون و استخوان است. می‌شود آن را لمس کرد. این‌جهانی‌اش کرد. برای همین می‌توان گفت که زاگرس نمونه‌ای برجسته از روایت زنده‌ی تاریخ است که با ترکیب اسطوره، حافظه‌ی فرهنگی و روایت‌شناسی مدرن، گذشته و حال را به هم پیوند می‌زند. اگرچه در برخی بخش‌ها زبان دچار سکته‌ می‌شود و شخصیت‌پردازی رؤیا گاهی بیش از حد کارکردی به نظر می‌رسد، اما ساختار کلی روایت، پیوند عمیق تاریخ و ادبیات، و استفاده‌ی هوشمندانه از حافظه‌ی جمعی و اسطوره، این رمان را به اثری ارزشمند تبدیل کرده است.

 

هما، نقش سه‌گانه‌ی اساطیری و ژرژ دومزیل

ژرژ دومزیل در اسطوره و جامعه‌ی هندواروپایی توضیح می‌دهد که خدایان و نمادهای اسطوره‌ای اغلب در سه نقش (trifunctional structure) ظاهر می‌شوند: فرمانروایان، جنگاوران، و کشاورزان یا تغذیه‌کنندگان. (Dumézil 1948, p. 112)

۱. نقش فرمانروایان و کاهنان (sovereignty function) که مسئولیت هدایت و راهبری معنوی و سیاسی را بر عهده دارند.

۲. نقش جنگاوران (warrior function) که از جامعه در برابر دشمنان محافظت می‌کنند.

۳. نقش تولیدکنندگان و تغذیه‌کنندگان (producer function) که مسئول کشاورزی، تغذیه و تداوم زندگی‌اند.

در زاگرس، هما نه‌فقط یک پرنده‌ی اسطوره‌ای بلکه یک نماد چندلایه از تاریخ و روایت در این الگوی سه‌گانه‌ی دومزیلی است.

۱هما به عنوان فرمانروا: نماد سلطنت و مشروعیت تاریخی

در بسیاری از فرهنگ‌های ایرانی و هندواروپایی، هما نماد مشروعیت پادشاهی و سعادت الهی بوده است. در باورهای کهن ایران سایه‌ی هما بر سر کسی بیفتد، به قدرت می‌رسد. این همان جنبه‌ی «فرمانروایی» در الگوی دومزیلی است: «می‌گویند دیدنشان نشانه‌ی خوشبختی است…» (زاگرس، ۷۷) این جمله یادآور این مسئله است که قدرت سیاسی و مشروعیت تاریخی، اغلب بر بقایای گذشته بنا می‌شود ــــ همان‌گونه که هما از مردار تغذیه می‌کند اما به زندگی ادامه می‌دهد. در اینجا، نویسنده به‌شکلی ظریف نشان می‌دهد که تاریخ، همچون هما، همیشه از گذشته و حتی از ویرانه‌های تمدن‌های مرده تغذیه می‌کند اما همچنان زنده می‌ماند و روایت می‌شود.

۲هما به‌عنوان جنگجو: مواجهه‌ی خشونت و حقیقت

دومزیل توضیح می‌دهد که طبقه‌ی جنگجویان در اسطوره‌ها معمولاً نقش قهرمانانی را دارند که برای محافظت از نظم موجود می‌جنگند. اما این جنگاوری همیشه به معنی نبرد فیزیکی نیست؛ گاهی نبرد، نبرد حقیقت و روایت است. هما در زاگرس موجودی است که هم زیبا و هم ترسناک توصیف می‌شود. این دوگانگی، درگیری میان حقیقت تلخ تاریخ و روایت زیباسازی‌شده‌ی آن را نشان می‌دهد. هما نماد خشونتی است که در دل هر روایتی از تاریخ نهفته است: «شمردنشان سخت بود. شاید هفت یا هشت تا. عجیب است، هماها هرگز دور هم اجتماع نمی‌کنند و هیچ‌وقت هم این‌طور راحت در تیررس نگاه انسان قرار نمی‌گیرند.» (زاگرس، ۷۷) این توصیف، نشانه‌ای از دسترس‌ناپذیر بودن حقیقت در تاریخ‌نگاری است. هما، مانند گذشته‌ی اسطوره‌ای، خود را نشان می‌دهد اما به‌آسانی درک نمی‌شود. تنها کسانی که توانایی دیدن و درک اسطوره را دارند، می‌توانند آن را بفهمند ــــ و این همان نکته‌ای است که دومزیل درباره‌ی جنگاوران اسطوره‌ای می‌گوید: آن‌ها نه‌تنها با شمشیر، بلکه با ادراک و آگاهی‌شان می‌جنگند.

۳هما به‌عنوان تغذیه‌کننده: مرگ و زندگی در چرخه‌ی روایت

در دیدگاه دومزیل، طبقه‌ی سوم (تولیدکنندگان) مسئول تداوم زندگی و تغذیه‌ی جامعه است. هما نیز دقیقاً این نقش را ایفا می‌کند: «واقعیت این است که از مرگ تغذیه می‌کنند.» (زاگرس، ۷۷) اینجا، هما تبدیل به استعاره‌ای برای فرآیند روایت تاریخ می‌شود: همان‌طور که هما از لاشه‌ی مردگان تغذیه می‌کند تا زنده بماند، روایت‌های تاریخی نیز از وقایع گذشته تغذیه می‌کنند تا زنده و معنادار بمانند. این نکته ما را دوباره به پل ریکور و مفهوم «بازروایت تاریخ» برمی‌گرداند: «تاریخ‌نویسی، مانند اسطوره، چیزی را که مرده است زنده می‌کند، اما همواره با واسطه‌ی روایت.» (Ricoeur 1984, p. 67) به همین دلیل، هما در این داستان یک نماد صرفاً جانوری نیست، بلکه استعاره‌ای از خودِ تاریخ و روایت است ــــ همان‌گونه که گذشته‌ی زاگرس در این رمان، از طریق روایت رؤیا و نیما، زنده می‌شود.

 

برآیند

آنچه زاگرس را به یک اثر روایی برجسته تبدیل می‌کند، نحوه‌ی ترکیب روایت تاریخی با داستانی مدرن است. این بررسی، با استفاده از نظریه‌های پل ریکور، میرچا الیاده و ژرژ دومزیل، به ما نشان می‌دهد که چگونه این رمان در روایت خود میان تاریخ، اسطوره و ادبیات پل می‌زند. زاگرس نه‌‌فقط بازگویی گذشته، بلکه تلاشی است برای به‌چالش‌کشیدن بحران هویت فرهنگی ایران معاصر. به‌همین‌دلیل، داستان نه‌تنها درباره‌ی اسطوره‌های کهن زاگرس، بلکه درباره‌ی ضرورت نگاه کردن در آینه‌ی تاریخ برای خواننده‌ی ایرانی امروز است. این دعوت به بازخوانی گذشته، همان چیزی است که تاریخ‌نگاران مانند هایدن وایت و پل ریکور بارها بر آن تأکید کرده‌اند: بدون روایت، هیچ هویتی وجود ندارد.

این رمان، همان‌گونه که میرچا الیاده از اسطوره‌ها سخن می‌گوید، گذشته‌ای را بازآفرینی می‌کند که هنوز زنده است و در زندگی امروز ما جاری است. در نهایت، نویسنده‌ی زاگرس با کمک شخصیت رؤیا، این پیام را منتقل می‌کند که برای درک هویت امروز، باید گذشته‌ی خود را روایت کنیم ــــ و اگر لازم باشد، آن را دوباره بسازیم. شخصیت رؤیا، نه یک راهنما و نه یک ضدقهرمان، که تجلی کامل بازنویسی تاریخ است. او گذشته را تغییر می‌دهد، واقعیت را دستکاری می‌کند و حتی دست به قتل می‌زند، اما هدف او تنها یک چیز است: خلق روایت‌های جدیدتر، زنده‌تر و ماندگارتر.

بنابراین، زاگرس نه‌‌فقط یک رمان تاریخی یا جغرافیایی، بلکه اثری فلسفی درباره‌ی ماهیت تاریخ و روایت است. شخصیت‌های رؤیا، هما و خود زاگرس هر سه نماد تاریخ پویایی هستند که مدام بازآفرینی می‌شود ــــ چرخه‌ای که هم گذشته را تغذیه می‌کند و هم از آن تغذیه می‌شود.

هما در چارچوب نظریه‌ی نقش سه‌گانه‌ی اساطیری دومزیل، تنها یک عنصر نمادین نیست، بلکه درون‌مایه‌ی اصلی رمان را نیز در خود دارد. هما همان تاریخ است: هم مشروعیت‌بخش، هم ترسناک، و هم سازنده‌ی هویت ما. رؤیا نیز این نقش را ایفا می‌کند؛ او هم راوی تاریخ است، هم جنگجوی حقیقت و هم خالق روایت‌های جدید. اما رؤیا فقط راوی یا بازگوکننده‌ی تاریخ نیست؛ او یک قاتل است ــــ قاتلی که واقعیت‌های تلخ را می‌کشد تا روایتی نو از حقیقت بسازد. این مسئله ما را به دیدگاه پل ریکور درباره‌ی «روایت تاریخی» و هایدن وایت درباره‌ی تاریخ‌نگاری به‌مثابه‌ی داستان‌پردازی رهنمون می‌شود.

زاگرس دعوتی‌ست به اندیشیدن درباره‌ی هویت تاریخی ایرانی. مرهمی است بر این بحران‌زدگیِ هویت فرهنگی و تاریخی.

 

کتاب‌نامه

  • Assmann, Jan. Cultural Memory and Early Civilization: Writing, Remembrance, and Political Imagination. Cambridge University Press, 2011.
  • Dumézil, Georges. Mythes et dieux des Indo-Européens. Paris: Flammarion, 1948.
  • Dumézil, Georges. Les dieux souverains des Indo-Européens. Paris: Gallimard, 1977.
  • Dumézil, Georges. La Puissance du Prêtre dans la Société Indo-Européenne. Translated by E. O. Parry. London: Routledge, 1973.
  • Eliade, Mircea. The Myth of the Eternal Return: Cosmos and History. Princeton University Press, 1971.
  • Ricoeur, Paul. Temps et Récit. Éditions du Seuil, 1983-1985.
  • White, Hayden. Metahistory: The Historical Imagination in Nineteenth-Century Europe. Johns Hopkins University Press, 1973.

 

 

بنیاد میراث پاسارگاد

Read Previous

به پیشنهاد بنیاد میراث پاسارگاد: سال 1404خورشیدی سال بزرگداشت زبان فارسی نام می گیرد