شعری از بزرگترین شاعر طنزسرای ایرانزمین، که طنز نیست
*وطنم را نبرین دوستش دارم
از هادی خرسندی
وطنم رو نبرین
وطنم رو نبرین دوستش دارم.
وطنم رو نمیدم کارش دارم
دو سه تا عکس قدیمی روی دیوارش دارم
وطنم رو نمیدم میخوام که توش سفر کنم
شبارو رو پشت بومای وطن سحر کنم
وطنم رو نبرین میخوام برام قصه بگه
قصههای قدیمی سر باز و سر بسته بگه
قصه رستم و اژدها و دیو
قصه ایرج و سودابه و گیو
قصه تختی و گُردآفرید و حسین کُرد
قصه دزدی که قالی بهارستانو برد
وطنم نقص نداره، تو هیچ کجاش دس نبرین
مرز پر گوهرشو پیش نبرین پس نبرین
وطنم میخوام که یکتکه و یکپارچه باشه
صاحب جزیره و دریا و دریاچه باشه
وطنم رو نمیدم. وطنم رو نمیدم
توی ایوون وطن گلدون گذاشتم جماعت
تو اونا بنفشه و شمعدونی کاشتم جماعت
بعضی وقتا میشینم حرف میزنم با گلدونا
از فراق هزارون لاله میگم واسه اونا
وطنم رو نمیدم. وطنم رو نمیدم
وطنم رو نمیدم میخوام باهاش صفا کنم
تو سرابهای کویر دلم میخواد شنا کنم
من میخوام در دل رودهای وطن جاری بشم
تو خلیج فارس میخوام مرجان و مرواری بشم
با بلمرونهای کارون میخوام آواز بخونم
شب تو نخلستونای کنار بندر بمونم
من میخوام تو دریای مازندرون ماهی بشم
من میخوام تو زاهدان کبوتر چاهی بشم
کاش میشد تو کوچهها طنین آواز میشدم
واسه عاشیقلار تبریز صدای ساز میشدم
کاشکی میشد سایه یه سرو آزاد باشم
توی ویرانه پیر احمدآباد باشم
پشهبندم رو میخوام روی دماوند بزنم
صبح پاشم به گلهای دامنه لبخند بزنم
تو دل صحرا میخوام از چشمهها آب بخورم
با نمکهای کویر خیار دولاب بخورم!
وطنم رو نمیدم میخوام باهاش گپ بزنم
بپرم بالا پایین راست بزنم چپ بزنم
قصه مشروطه رو میخوام باهاش مرور کنم
میخوام از راهی که رفتیم دوباره عبور کنم
تو بناهای وطن میخوام که جستوخیز کنم
تخت جمشیدشو گردگیری کنم تمیز کنم
سر به دشت مرغاب و سر به پاسارگاد بزنم
اگه کورش خوابیده، پس نباید داد بزنم!
از اونجا پرسهزنون به شهر شاعرا میرم
برای سعدی شیراز فال حافظ میگیرم!
وطنم رو نمیدم مهر وطن تو جونمه
گلبولهای وطن تو قطرههای خونمه
وطن اکسیژنمه، نفس نفس، وطن وطن
وطن احساس نفس کشیدنه تو جون من
توی هر مویرگ من وطنه
توی اخلاق سگ من وطنه!
وطنم رو نمیدم، میخوام باهاش صفا کنم
من میخوام آدمای قدیمی رو صدا کنم
من میخوام تو حوض نقاشی تاریخ بپرم
رستمو به مجلس شاهنومهخونی ببرم
من میخوام پرنده شم میهنمو پر بزنم
از فراز بیستون به چلستون سر بزنم
من میخوام گذشته رو بغل کنم زار بزنم
توی ارگ بم برم سرمو به دیوار بزنم
با دل خون لب ایوون مدائن بشینم
اونهمه شنیده رو با چشم عبرت ببینم
من میخوام بندیهای بیگناهو شاد کنم
تا تو خوابن حاکما، اونهارو آزاد کنم
من میخوام گریه بشم، تلخ بشم، زهر بشم
مرثیهخون غم این ده و اون شهر بشم
وطنم رو نمیدم. به کس کسونش نمیدم
کسی خواست دست بزنه بهش، امونش نمیدم
وطنم با من رفیقه، وطنم با من اَیاغ
دل اون پر از گلایه، دل من پر از فِراق
وطن از دوری من دلخوره، درکش میکنم
تو خوابم نمیدیدم یک روزی ترکش میکنم
کاش میشد آخر عمری به وطن سر بزنم
خونه خواهرمو نصفشبی در بزنم
سفری به مشهد و یزد و فریمان بکنم
گردشی در همه گوشههای ایران بکنم
بازم امشب میدونم که خواب ایران میبینم
خودمو حوالی باغ گلستان میبینم
من تموم فکر و ذکرم وطنه
وطنی که مال تو، مال منه
میدونم جوونامون، میهنو آزاد میکنن
دست به دست هم میدن، کشورو آباد میکنن
شاد شاد شاد هموطن
روزش میاد هموطن
عزت زیاد هموطن!
جمعه ۲۷ فروردین ۱۴۰۰ برابر با ۱۶ آوریل ۲۰۲۱ ۸:۴۵
***
* نه، این سروده ربطی به قرارداد اخیر رژیم با چین ندارد. این دلنوشته سالهاست که با من است و هربار که میروم سراغش، غمبیتی دیگر از چشمم بر آن میچکد. اولینبار غمنامهای چند بیتی بود که در فیسبوک گموگور شد. دو هفتهای هم هست که خود فیسبوکم گموگور شد. چنان درش را به روی من بستهاند که دیگران میتوانند در کامپیوترشان، سراغی از آن مرحوم بگیرند اما من با کامپیوترهای خودم سر قبرش هم نمیتوانم بروم!
دوستان وارد به جریانات میگویند کار ارتش سایبری است که راپُرت تو را دادهاند و گزارش کردهاند که این فیسبوک، فلان و بهمان است! شاید هم چند بیت از کتاب «تفریح المسائل» تو را ترجمه کردهاند و برای «آقای شکرتپه»* فرستادهاند. (*ترجمه نام صاحابش از آلمانی!)
چند شب پیش شکلی ناقص از این سروده را در مدار بسته کلابهاوس خواندم. این جا و اکنون آخرین نسخه را که امروز تمامش کردم، تقدیم شما میکنم: نسخه نهائی است
برگرفته از صفحه فیس بوک کمال خرسندی
بنیاد میراث پاسارگاد