شعری از بکتاش آبتین، در سالگرد کشته شدن او

به خواب می روم اما چه خواب دشواری

بخواب خواب قشنگم! هنوز بیداری؟

 

هنورز شعله وری؟ آه راحتم بگذار

صدای خواب درآمد بخواب، تب داری

 

من از تب تو به هذیان رسیده ام، تو ولی

نخواستی که خودت را به خواب بسپاری

 

فقط خیال تو آمد، ولی نه، بختک بود!

کجاست عینک خوابم؟! عجب شب تاری!

 

به روی سینه ی خوابم نشست بختک وگفت:

به چنگ عکس پلنگ پتو گرفتاری!

 

شبیه اینکه شبح باشی ونباشی باز

به جز توئی که نبودی، نبود غمخواری

 

چه خنده دار برای تو گریه می کردم!

چه استغاثه ی خیسی، چه شوق دیداری

 

گذشته ی تب وآه وگذشته های تباه

و روز و شب، دو سفید و سیاه تکراری!

 

خلاصه قصه ی خواب از سرم پرید وکلاغ

به خانه اش نرسید و بخواب تب داری!

 

 

بنیاد میراث پاسارگاد

Read Previous

آقای وزیر میراث فرهنگی حکومت اسلامی، و اطلاعات نادرست اش

Read Next

شهلا لاهیجی نویسنده، مترجم و اولین ناشر زن ایرانی درگذشت