شعر تاره ای از طاهره بارئی: محل سکونتم

 

من ساکن این منطقه ام:

تاریکی مسلّط

شطّ شب

و سوسوی اختران بر آب

که به همهمه مانند است

به اعتراض

به التماس

به خَنج کشیدن به روی خفتگان

 

من هر روز با قطاری از این منظره عبور میکنم

کلید خانه ام را در جمع سوسو می چرخانم

گاه درمُشتم

ولوله ی سوسو را حس میکنم

ستاره ها ماهی، پروانه، میشوند در دستانم

من هر روز باتلاق را زیر پا له میکنم

هر روز به محض چشم گشودنِ نیلوفر های آبی

پیاده روی روزانه را به حاشیه خیابان منتقل میکنم

و با آرنج

به سامانه های سنگی تنه میزنم

 

من میان قارچهای مَهیب سنگی و دشنه های شیشه ای زندگی میکنم

امّا

از پوشیدن سبکبالی پروانه

وقت بالا رفتن از پله های اُبهت

غفلت نمی ورزم

 

میدانم که یکروز

ازین آسانسور دیگر پائین نخواهم آمد

واز میان سقف خرچنگ و پیچک

تکه آسمانی سر انجام خواهم چید

همچنان که خوشه انگوری می چینند از تاک سربلند

پس نقشی از آن بر پارچه ای خواهم بافت

و زیر دست تمام دوزندگان شهر خواهم فرستاد

صدای خوش چرخ خیاطی

رویایم را نوازش خواهد داد

 

تا ابتدای خامه دوزی پیش خواهم رفت

روی دیوار های کودکیم

آنجا که بر جلگه ای سرسبز

طاووسی چتر زده

لک لکی آب می نوشد از برکه روشن

 

پس کفشی از پوست فلفل به پا میکنم

برای پیاده روی امروزم

 

از همان برکه آب خواهم خورد

با گلوی نو نوارم

و میان سوزن دوزی زنان فامیل

من هم به پا ایستاده

منظره را تکمیل خواهم کرد

 

اوراق نشانی دیروزم را

به أمواج خواب سپرده ام

 آنسوی اقیانوس ابری مادر

به دندان خواهدش گرفت

و درخانه ماهیان قعر آب تقسیم خواهد کرد

14 اکت

بنیاد میراث پاسارگاد

Read Previous

پهلوان علی رضا گودرزی: درختی را که چهل و سه سال میوه نداده، هرس نمی‌کنند، قطعش می‌کنند

Read Next

صدف و مهیار در گفتگویی با بی بی سی فارسی ـ از کانال کوچه