تاریخ انتشار: November 15, 2025
«پیروز از امپراتور چین تنها تقاضای تدفینی ساده برای خود کرد. ایرانیان در تبعید به همراه امپراتور چین حاضر بودند. امپراتور دستان لرزان پیروز را در دستانش گرفت. پیروز نگاهش را به غرب (ایران) گرداند و گفت: «من هر آنچه در توان داشتم برای وطنم (ایران) انجام دادم و آسودهخاطرم.» سپس نگاهش را سوی خانوادهاش و همۀ ایرانیان حاضر گرداند و گفت: «تلاش و استعداد خود را در راه یاری امپراتور بگمارید. ما ایرانی هستیم اما اکنون وطن (دوم) ما چین است.» و سپس در آرامش چشم از جهان فروبست.»[i]
ابتدا: شاید بشود از پیروز ساسانی بهعنوان پرچمدار دیاسپورای ایرانی نام برد. از این جهت که همۀ آنچه لازم است تا از یک مهاجر عضوی از یک دیاسپورا ساخته شود با خود دارد: همواره چشم به زادبوم داشته، در اندیشۀ رهایی وطن بوده، میخواسته از ایرانیان مهاجر لشگری بسازد برای جنگ با اشغالگران میهن، و این همه در حالی که در غربت زندگی و خانمانی داشت و حتی به مرتبۀ سپهسالاری در لشگر چین و حضور در دربار پادشاه این کشور هم رسیده بود. اما شباهت پیروز به دیاسپورای امروز ایرانی شاید وجهی تلختر باشد که در پی خواهد آمد.
بعد: از خرداد سال ۸۸ تا دی ۹۶ و آبان ۹۸ و شهریور ۱۴۰۱ با شکلگیری هر جنبش اعتراضی در ایران همواره چگونگی مشارکت و همراهی دیاسپورا با این اعتراضات موضوع برخی مناقشات اخلاقی بوده است. شماری از این مناقشات در پی می آیند:
- بیتوجهی به تفاوت بین مهاجر و دیاسپورا بزرگترین مناقشه را دامن زده است: مهاجر کسی است که تصمیم گرفته برود، پشت سرش را هم دیگر نگاه نکند و هرگز هم برنامهای برای برگشتن ندارد. با این تعبیر مهاجر موفق کسی است که هر چه زودتر و هرچه بیشتر با جامعۀ میزبان درآمیزد و از هر آنچه که پشت سر گذاشته زودتر و کاملتر رها شود. مهاجر آمده است که بماند. و اغلب دلمشغولی برای آنچه پشت سر گذاشته فقط برایش هزینه دارد. هزینۀ مادی و عاطفی. مهاجرت حقی انسانی است. و انتخابی که باید به آن احترام گذاشت. اما مهاجر بیاعتنا به سیاست همیشه با این اتهامها روبهرو شده که بیوطن و خودباخته است و به خاطر سالی یک بار قرمهسبزی مادربزرگ دارد مردمش را به آخوندها میفروشد و ملامتهایی از این دست.
- در نقطۀ مقابل مهاجران اهل سیاست هستند. ابتدا بر این نکته توافق کنیم که یکی از شناختهشدهترین تعریفها دربارۀ مفهوم دیاسپورا “مهاجری است که پیوندهایش با سرزمین مادری قطع نشده و با دیگر هممیهنان مهاجرش برای کمک به وطن متشکل میشود. بنابراین دیاسپورا مهاجری است که اگر هم قصد برگشت ندارد اما به زادبوم هم پشت نکرده و دلمشغول آن است. طبیعتاً در شرایط خاص کشوری مثل ایران بیشترین دلمشغولی برای میهن در مبارزه علیه جمهوری اسلامی معنا پیدا میکند. اما هر کنشگری در این باره با این اتهام روبهرو شده که طرف در جای گرم و نرم نشسته و هممیهنانش را با خطر روبهرو می کند! مکرر دیدهایم که کسانی خیلی حق به جانب گفتهاند اخلاقاً ایرانیان خارج نباید مشوق حضور مردم در خیابان باشند چون خودشان هرگز متحمل هزینههای محتمل نخواهند بود.
- طبیعتاً بیشترین انتظاری که از یک کنشگر سیاسی مقیم خارج میرود بهرهگیری از ظرفیت دولتهای غربی و سازمانهای بینالمللی علیه جمهوری اسلامی است. اما هر فعالیتی در این زمینه حتی از سوی رسانههای مسلط هم به خیانت تعبیر شده. با این توجیه که مبارزه با جمهوری اسلامی نباید زمینهساز هر نوع دخالت خارجی در مسائل ایران باشد. مسئله فقط مواردی همچون حمایت ضمنی از حملۀ اسراییل در جنگ دوازده روزه به فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیست. شما حتی اگر آمار دقیقی از تأثیر حکمرانی بد جمهوری اسلامی بر خشکیدگی ایران و نابودی منابع آب در اختیار اتحادیۀ اروپا قرار دهید هستند کسانی حتی خارج از حکومت و نشسته بر کرسیهای تدریس در دانشگاههای لندن و نیویورک که این کار شما را مصداق خیانت و جاسوسی بنامند.
دیگر: یک نکتۀ مهم نباید فراموش شود. دیاسپورا همۀ مهاجران نیستند. مهاجری که مطلقاً کاری به زادبوم ندارد و حتی اسمش را عوض کرده و تصمیم گرفته اگر مثلاً ساکن انگلیس یا آلمان شده تا خرتناق خودش را تبدیل به یک انگلیسی یا آلمانی کند و سرلوحۀ رفتارش با هممیهنان سابق! این است که «هر جا ایرانی دیدی فرار کن» بهسختی قابل تعبیر به دیاسپورا است. یک ترجمۀ درست از عبارت دیاسپورا به فارسی «قوم آوارگان» است. که هم تأکید دارد بر هویت قومی و هم آوارگی که نشانۀ قصد بازگشت است و عدم سکنا در سکونتگاه جدید. اگر سالهاست که تنها ساکن جزیرهای یخ زده در سوالبار (قلب قطب شمال) هستید اما هنوز دل در گروی ایران دارید و ته دلتان به بازگشت به وطن هم فکر میکنید یا دستکم اینکه برای خودتان مسئولیت انسانی برای کمک به آن قائل هستید (نگارنده شخصی را با همین مشخصات می شناسد) مشمول عبارت دیاسپورا میشوید وگرنه مهاجری هستید مثل همۀ انسانهایی که وطنی جدید دارند و هرازچندگاهی بهندرت ناچارند به خاطر بیاورند که از خاستگاهی دیگر آمدهاند. خاستگاهی که بعضاً توی مغزشان فرو کردهاند آن را «آن خرابشده» هم بنامند.
همچنین: بدون تردید واکاوی دیاسپورای ایرانی بدون اشاره به برنامههای امنیتی جمهوری اسلامی برای ممانعت از شکلگیری «جنبش در تبعید» ناقص است. جمهوری اسلامی برای آنکه دیاسپورا را بیاثر کند چند تاکتیک مشخص و مؤثر داشته است:
- نخست قتل کنشگران سیاسی سرشناس. از شاپور بختیار و فریدون فرخزاد تا کاظم رجوی و عبدالرحمان قاسملو. گفته میشود این فهرست ممکن است تا دوهزار نفر را هم شامل شود.
- دوم برقراری ترس بین ایرانیان خارج بر مبنای همان سیاست کلی النصربالرعب. شاید بتوان گفت تا قبل از جنبش مهسا به جز گروههای پراکنده و کمتعداد جریانهای سابقهدار و متشکل مثل مجاهدین خلق ایرانیان خارج خیلی کم بهصورت سازمانیافته در تظاهرات اعتراضی علیه جمهوری اسلامی شرکت میکردند. به این دلیل ساده که میترسیدند. حتی بسیاری از ایرانیان بیم داشتند برای حضور در مهمانیهای ایرانی چون که همواره شایعاتی وجود داشت دربارۀ این و آن که همکار رژیم است و با سفارت رفت و آمد دارد و فلان. شایعاتی که عمدتاً دروغ بودند و تعمداً توسط عوامل رژیم منتشر میشدند برای واگرایی ایرانیان و دور شدن آنها از همدیگر.
- توجیه بیعملی سیاسی با تئوریسازی اخلاقی دربارۀ آن. رژیم همواره دست بالا را حتی در رسانههای مستقل و بینالمللی خارج از کشور داشته است. دلایلش داستانی دیگر است. به هر رو همان رسانهها از زبان روزنامهنگاران و یا مدعوینشان همچنانکه در فراز پیشین شرحش رفت اینگونه درانداخته بودند که هرگونه دعوت ایرانیان داخل کشور به تظاهرات غیراخلاقی است. جالب است که شخصی مثل حامد اسماعیلیون که چند وقتی تلاش میشد بهعنوان یک رهبر بالقوۀ انقلاب ایران معرفی شود نیز صراحتاً میگفت تا وقتی مطمئن نشدهایم که تهدیدی متوجه هممیهنان ما در داخل کشور نیست نباید آنها را دعوت به حضور در خیابان کنیم! طبیعتاً این یعنی تعویق به محال امر انقلاب.
- اثرزدایی از دیاسپورا در قالب برنامههای تبلیغاتی جریان اصلاحطلب. این جریان برای آنکه بازی اصلاح و تحول را در کنترل رژیم نگه دارد چند روش را مجدانه پیگیری میکرده است:
۱) برقراری دوگانۀ داخل و خارج و القای اینکه خارجنشینها درک درستی از فضای داخل ایران ندارند و کنشگری دربارۀ مسائل ایران باید در انحصار ساکنان ایران بماند!
۲) تقبیح هرگونه ارتباط با خارجیها و کسب کمک از آنها برای مبارزه با جمهوری اسلامی
۳) هیولاسازی از براندازان و برعکس تبدیل کنشگران تحت کنترل داخل به سلبریتیهای عرصۀ سیاسی
۴) تبدیل کسب کمک مالی و فاند از نهادهای بینالمللی به امری مذموم و زننده.
۵) پروندهسازی برای کنشگران برانداز مقیم خارج با هدف اعتبارزدایی از آنها.
۶) القای آسیبپذیری ایران در برابر خطر تجزیه و برقراری اینهمانی مابین هر حرکت براندازانه به اقدامی در جهت تجزیه ایران
۷) انباشت رسانهها و عرصۀ عمومی از نامسئلهها.
۸) تحقیر فرهنگ و هویت ایرانی با هدف ممانعت از شکلگیری روایت جایگزین در برابر توتالیتاریسم دینی جمهوری اسلامی
۹) بهرهگیری از امکانات حکومت ایران برای ارتباط با نهادهای بینالمللی و کشاندن آنها به عرصۀ دلخواه جمهوری اسلامی. جالب است که دهها جایزۀ اعطایی این نهادها در سی سال گذشته فقط نصیب چهرههای نزدیک به اصلاحطلبان رژیم شده است!
۱۰) و البته انحصار رسانهای. از سردبیر تا آبدارچی رسانههای زنجیرهای اصلاحطلب را بهعنوان روزنامهنگار تبعیدی به خارج فرستادند تا عملاً بدنۀ همۀ رسانههای فارسیزبان در اختیار آنها باشد و توسط آنها امر انقلاب تقلیل داده شود به انتظار برای اصلاحات محتمل مابعد مرگ خامنه ای!
سرانجام: و نکته همین جاست؛ شما بهعنوان یک برانداز ایرانگرا که واقعاً دل در گروی آزادی و آبادی ایران داشتهاید همواره خود را تنها و در معرض تهدید حس کردهاید. حتی در آمریکا و انگلیس و نروژ و استرالیا. حتی در خارج هم دستیابی به منابع مالی نهادهای بینالمللی برای وابستگان رژیم آسانتر بوده تا براندازان واقعی.
داستان پیروز ساسانی صفحه به صفحه ماجراهای شکست پشت شکست مردی تلخکام است که نمیخواسته تسلیم هیولاهایی شود که داشتند وطنش را به ویرانی میکشاندند. مردی که البته تاریخ او را با واپسین لحظۀ مرگش به خاطر میآورد: اینکه در جایی از کوهستان پامیر میخواهد که او را در گور به پهلو و رو به ایران بخوابانند تا همیشه چشم به وطن داشته باشد. مهاجران ایرانی تازه دارند بهعنوان دیاسپورا قابل تعریف میشوند. از آن جهت که ترسشان از جمهوری اسلامی ریخته و ترفندهای آن برای مهار ایرانیان خارج را شناخته و روز به روز برای سرنگونی این رژیم متشکلتر میشوند. آیا دیاسپورای ایرانی خواهد توانست کار ناتمام پیروز ساسانی را تمام کرده و ایران را از دست غاصبان خونریز رها کند؟ نشانههای امید بسیار است. طلیعۀ نور در افق پدیدار است.

شرح عکس: مجسمۀ منسوب به پیروز سوم، مقبرۀ کیانلینک، چین.
بنیاد میراث پاسارگاد