به یاد سالگرد کشتن احمد کسروی در بیستم اسفند۱۳۲۴*
«آقای نواب گفت ما که دستمان به کسروی نمی رسد، بهتر است حالا که از دادگستری بیرون می آید قالش را بکنیم … آن دوتن [برادران امامی] از جلو و بقیه از پشت سر وارد داگستری شدند … خدا رحمت کند آقا جواد مظفری را، زیر صندلی میرود و با اسلحه سرد قال قضیه را می کنند … از دادگستری که بیرون می آمدند، همه الله اکبر می گفتند.» (حسین اکبری مدّاح، حلبی ساز پیشین و از مدّاحان سرشناس در جمهوری اسلامی)۱
هفتاد و پنج سال پیش،۲ در روز بیستم اسفند ۱۳۲۴، شادروان احمد کسروی تبریزی، پژوهشگری سرکش، مصلحی جسور و انسانی پارسا، به همراه منشی وفادارش حداد پور، به دست آدمکشان فداییان اسلام در کاخ دادگستری کشته شد. مگر کسروی جز از راه خامه توانایش، نگاه موشکافانه اش و تیزبینی پژوهشگرانه اش، گزند و آسیب دیگری به ملایان و خرافه پرستان رسانده بود که جزایش کشته شدن به تیغ درنده کسانی شد که حاج مهدی عراقی، از یاران نواب صفوی و آیت الله خمینی، با سربلندی و خودستایانه، آن ها را «اوباش و عربده کش های محلات»۳ می خواند؟
پاسخ را باید در همان گفته های یادشده از سید عطاءالله مهاجرانی یافت که اینک در سِلک شیفتگان حقوق بشر و گاه در کنار کافران فطری به سیر و سیاحت و سخنوری در سرزمین کفّار حربی مشغول اند و در همان حال شادمان، که کتاب «نقد توطئه آیات شیطانی» شان در پشتیبانی از «فتوای تاریخی امام خمینی» برکشتن سلمان رشدی، اینک به چاپ بیست و پنجم رسیده است! پاسخ را باید درآن اندیشه تباه فقهی جُست که کشتن مسلمان زاده ای را که فقیهان بگویند از دین برگشته و کافر فطری شده، روا می دارد و به کافر ملی (کافر زاده ای که مسلمان شده و سپس از دین برگشته) سه روز برای توبه زمان می دهد و پس از آن کشتن او را واجب می داند! دراین دیدگاه فقهی، هرمنبری «حاکم شرعی» که چند برگ از تلخیص المفتاح و بخش هایی از مختصرالنافع، شرایع و مکاسب خوانده باشد، می تواند داوری کند که فلان بخت برگشته ای که از نگاه او به ساحت مقدّس پیامبر اسلام و امامان شیعی اهانتی کرده، شاینده مرگ است.۴
شوربختا که برخی از «روشنفکران دینی» و نوآوران مسلمانی که از مدرنیته و دموکراسی هم سخن می گویند، دستکم تا امروز پشتیبان و توجیه گر چنین اندیشه و رفتار فرومایه ای بوده اند. شوربختا کسی از میان ایشان، بی پرده و آشکار نگفته که کشتن کسروی جنایت بوده و کشندگان کسروی، دسته ای تروریستی و آدمکش بوده اند؛ و بدون توسّل به «احتجاجات فقهی» و بی آنکه سخن را در ترمه «ضرورت های زمان» بپیجاند، ننوشته که برانگیختن مردم، یا فتوا به کشتن انسان ها دادن به پادافراه* برگشتن از دین، جنایتکارانه و بشرستیزانه است.٥
آن اندیشه فقهی که کشتن کسروی را به بهانه از دین برگشتن یا کفر و الحاد شاینده می دانست، سده ها پیش ازآن منصور حلاج را بردار کرده و عین القضات همدانی را در بوریایی سوزانده بود. همان اندیشه ای است که به چرخش خامه فقیهی که رحمت اسلامی را از زیرسایه درخت سیبی نوید داده بود، به کشتن هزاران جوان زندانی فرمان داد؛ همان است که جهانی را به کشتن نویسنده ای که آیاتی شیطانی نگاشته بود برانگیخت و شرمساری به ایرانیان ارمغان آورد. درباور به این داوری فقهی، کم یا بیش همه فقیهان و مجتهدان شیعی، از پشتیبانان ولایت مطلقه فقیه تا پرخاشگران به آن، هم رای اند. اگرهم زاویه ای در باورهایشان باشد، در اصل «واجب القتل» بودن مرتد یا از دین برگشته نیست، که در پذیرش توبه اواست! آیت الله اسدالله بیات زنجانی از مراجع تقلید هوادار اصلاحات و مخالف ولایت فقیه درباره کسی که از دین برگشته باشد می نویسد: «اگر مرتد فطری مرد باشد، به محض کافر شدن، همسرش از وی جدا میشود و احتیاجی به طلاق ندارد … اموال و دارایی او نیز پس از پرداخت بدهی ها بین ورثه تقسیم میشود و اگر حاکم شرع مطّلع شد و ارتداد وی با طرق معتبر در محکمه به اثبات رسید، او را به اعدام محکوم میکند… پس از آنکه ارتداد مرتد فطری نزد حاکم شرع ثابت شد، حاکم نباید او را توبه دهد و توبهاش را قبول کند و حکم قتل را درباره وی صادر نکند؛ مانند حدّ زنا که اگر به وسیله شهود به اثبات برسد حاکم نمیتواند از آن بگذرد.»٦
پایان این اندیشه تباه فقهی که ریختن خون از دین برگشتگان یا پرخاشگران به برداشت رسمی از دین را برحق می شمارد، چگونه رقم خواهد خورد؟ دراین شست و پنج سال، از تندروترین فقیهان و مجتهدان شیعی، تا مداراجوی ترین شان، از کشتن این دانشمند فرزانه با واژگانی چون «ختم غائله کسروی»، «اجرای حدّ شرعی به دست برادران فدایی اسلام»، «به درک واصل شدن سبّاب به دین و طاهرین» یادکرده و می کنند. من نه خوشبینم و نه خودرا می فریبم که شاید سیّد محمّد خاتمی که با لبخند همیشگی خویش و در مقام رئیس جمهور پیشین دولت اصلاحات در مراسم بزرگداشت نواب صفوی شرکت کردند و در ردیف جلو نشستند، و یا کسانی از هم اندیشان ایشان، نقدی به این حکم فقهی فرومایه بنویسند و واکنشی به کشتن کسی چون کسروی بکنند و بگویند که کشتن یک انسان، تنها و تنها به گناه برگشتن از آیین خانواده اش که خود گزیری در پذیرش آن نداشته، تبهکارانه است. از مجتهدانی چون آیت الله دستغیب هم که بنا به مصلحتی یا باوری، امروز با «ولایت فقیه جائر» سرناسازگاری دارند، چنین امید و انتظاری ندارم. امّا چشم امید داشتن از دوستان روشنفکر دینی و آن رهبران سیاسی که برخودکامگی دینی شوریده اند، دوراز انتظار نیست. امروز نمی توان هم از حقوق بشر سخن گفت و هم دربرابر کشتن فرزانه ای چون کسروی خاموش بود. نمی توان خویشتن را با خانواده فکری دموکراسی و دولت غیر دینی همپیوند و همپیمان دانست و از سوی دیگر از «مجاهدات برادران فدایی اسلام» یاد کرد و در سوگ ایشان اشک ریخت. درهر دوسوی این میدان اندیشه نمی توان بازی کرد.
اینک پس از هفتاد و پنج سال، زمان آن فرا رسیده که نواندیشان مسلمان شیعی که با اندیشه های کسروی و از جمله با خرده گیری های او به شیعی گری، همآوایی ندارند، خامه خویش را در اندوه مرگ هولناک آزاداندیش فرهیخته ای به دست اوباش فدایی اسلام، لختی بگریانند و بیافزایند که با هیچ حکم فقهی و عقلی نمی توان انسانی را به گناه برگشتن از دین یا درگیری با دین رسمی، یا به چالش کشیدن باورهای چیره، آن هم درمیان غلغله هوراکشان منبری و بازاری از پی درآورد؛ آن هم نه هر انسانی، که یکی از مفاخر تاریخ ایران را.
**********
کسروی که پیشتر درس دینی خوانده بود و رخت ملایی برتن داشت، کار بازبینی در داوری های چیره بر ایرانیان شیعی را از کتاب آیین (۱۳۱۱)، ماهنامه پیمان (از یکم آذر ۱۳۱۲) و نامه همایون (از مهرماه ۱۳۱۳) آغاز کرد. در شماره نخست نامههمایون که به سردبیری علی اکبرحکمی زاده فرزند شیخ مهدی پایین شهری در قم منتشر می شد٧، مقاله ای از کسروی با اندرزی به ایرانیان به چاپ رسید که «دین را بنیاد زندگانی ساخته، از یکسو هم با بیدینی که بدترین آسیب جهان می باشد نبرد نماید و از سوی دیگر خرافات و گمراهی های دینی را که خود شکل دیگر بیدینی است از ریشه براندازد».
به هر روی، کسروی از نواندیشی شیعی به نو اندیشی اسلامی و سرانجام به پاکدینی رسید. درست یا نادرست، برآن بود که دگرگونی ایران و بهبود زندگی مردم شدنی نیست مگر با پذیرش دگرگونی هایی در باورهای دینی توده و کنار نهادن ارزش های خرافی و آن چه را که او روش های بی بنیاد آیین چیره بر ایران می خواند. داوری کسروی پیرامون دین، اسلام و شیعی گری هرچه بود، دراین جای گفتگو نیست که او تاپایان زندگی پربارش، خداپرست ماند و در همه نوشته هایش و از جمله در شیعی گری که انگیزه کشتن او شد، قرآن را ستایش می کرد، از پیامبراسلام به نیکی سخن می گفت و اورا «پاکمرد عرب» می خواند و علی بن ابی طالب را به راستگویی و پاکدامنی می ستود. با این همه، پرخاشگری بی پروای او به باورهای هزارساله ای که هر روز از منبرها گسترده می شد و او آن ها را آلودگی های اسلام می نامید، آن درخت کهن اندیشه های واپسگرایانه را تکانید و به گفته یکی از پژوهشگران همشهری و همدوران کسروی «مرغکانی که بربالای آن درخت لانه دارند، به پرو بال زدن» واداشت و به گفته دیگری پلنگ خفته دین یا شاید دین مداران را بیدار کرد.٨ راهی را که کسروی برگزیده بود، واکنش دشمنانه ملایان و بهره مندان ازآن اندیشه های چیره را در پی داشت.
در آن دوران گشایش جامعه پس از شهریور ۱۳۲۲ که کارزار رضاشاه زدایی بر سپهر سیاست ایران چیرگی داشت، نخستین واکنش ها به نوشته های کسروی، واکنش هایی شهروندانه و اندیشه ای بود. شیخ سراج انصاری که پس از سال ها زندگی در عراق به تازگی به ایران بازگشته بود، همراه با فقیهی شیرازی، داماد و هم اندیش آیت الله کاشانی و آیت الله سید نورالدّین شیرازی پرچمداران برخورد به کسروی شدند و دیری نیانجامید که همان ها، زبان شهروندانه خویش را به کنار نهادند و درسودای خاموش کردن کسروی به دادگستری شکایت کردند و او را بیدین و از دین برگشته خواندند.
پس از چاپ کتاب اسرار هزار ساله حکمی زاده که در پیوست پرچم شماره ۱۲ در مهرماه ۱۳۲۲پخش شد، واکنش اهل منبر و بازار که سفر آیت الله قمی از نجف به ایران آن هارا برانگیخته و پرشور کرده بود، بالا گرفت. چندماه پس ازآن، دربهمن ۱۳۲۲، کسروی چاپ نخست و فشرده شیعی گری را در شماری اندک منتشر کرد. نخستین واکنش پرخاشگرایانه به کتاب حکمی زاده با نام کشف اسرار به خامه روح الله موسوی (خمینی) در بهار سال ۱۳۲۳ در قم به چاپ رسید.٩
خمینی نخستین فقیه و مدّرسی در سال های پس از آغاز دوره پهلوی بود که در این کتاب مردم را به شورش برای خاموش کردن نویسندگان کتاب هایی مانند اسرار هزار ساله فرامی خواند و از «جوانان غیرتمند» می خواست «با مشت آهنین تخم این ناپاکان را از روی زمین براندازند». در اردیبهشت سال ۱۳۲۳، پس از پخش «بخوانید و داوری کنید» که بازچاپ گسترده شیعی گری کسروی با افزوده هایی بود، آیت الله خمینی در بیانیه «بخوانید و به کار بندید» که خطاب به مدرسان و فقیهان نوشت، باردیگر از کافر و مرتد بودن کسروی سخن گفت و نوشت: «امروز شماها در پیشگاه خدای عالم چه عذری دارید؟ همه دیدید کتاب های یک نفرتبریزی بی سروپا را که تمام آیین شماها را دستخوش ناسزا کرد و در مرکز تشیع به امام صادق و امام غایب روحی له الفدا آن همه جسارت ها کرد و هیچ کلمه از شماها صادرنشد». او در پایان ان بیانیه با بازگوکردن آیه ۱٠٠ سوره نساء، سربسته به همان «جوان های غیور» پیغام می داد که مرگ در راه پیوستن به خدا و پیامبر، پاداشی نیک دارد.۱٠
شوربختا که مجلس شورای ملی هم که بنابود سکولار و قانون مدار باشد، از وزیر دادگستری خواست که پیگرد قانونی کسروی را آغاز کند و از چاپ کتاب های او و نشریه پرچم جلوگیری نماید. کسروی در پیشگفتار «بخوانید و داوری کنید» نوشت: «چهارماه پیش کتابی درباره کیش شیعی به چاپ رساندیم و آن کتاب بدان سان که پیش بینی کرده بودیم، مایه های و هوی گردید… دولت بهانه پیدا کرده، کتاب را بازداشت و داستان را جرمی پنداشته به دادسرا فرستاد تا پرونده ای پدید آید و دردادگاه کیفری داور شود.»
تندروترها این روند «قانونی» را که در بستن زبان و شکستن خامه کسروی ناتوان بود، نمی پسندیدند. پس سیّد بی دانشی به نام مجتبی میرلوحی را که پس از شش ماه «درس» خواندن در نجف با رخت طلبگی و نام نواب صفوی به ایران بازگشته بود، به درگیری با کسروی برانگیختند. اگرچه کوشش نخست او برای کشتن کسروی در هشتم اردیبهشت ۱۳۲۴ در چهار راه حشمت الدّوله تهران، فرجامی جز زخمی شدن کسروی و بازداشت نواب صفوی نداشت؛ آغازگر کارزاری شد که یک سوی آن پیدایش گروه تروریستی فداییان اسلام بود و سوی دیگرش خاموشی روشنفکران و کنشگران سکولار و واماندگی سران دولتی که بنابود «قانونی» رفتار کند، در برابر این رفتار. خبرکوتاهی در یکی دو روزنامه تهران چاپ شد و حزب توده یکی از نویسندگان روزنامه رهبر را برای دیدار از کسروی به بیمارستان فرستاد و گزارش آن را چاپ کرد.
کجا بود آن واکنش گسترده و خشمگین به این رویداد؟ کسانی طلبه ای بی سروپا و ناشناخته را برانگیخته بودند تا در روز روشن با تیراندازی به یک قاضی پیشین، یک وکیل دادگستری سرشناس، یک پژوهشگر و نویسنده نامآور، زبان و خامه اورا در پرخاش به داوری های چیره بر فقه شیعی و رفتار ملایان برای همیشه خاموش کند. درپی آمد این رویداد شوم، دولت مدعی پاسداری از حقوق مردم، پرونده ای را ناگشوده بست و اپوزیسیون نوید دهنده عدالت و رستگاری، به گزارشی و واکنشی زودگذر بسنده کرد. کجا بود آن بانگ پرخروش و همآوای جامعه مدنی ایران به این تروریسم برهنه و آشکار؟ کجا بود واکنش گسترده و بی گذشت به این نخستین کوشش پس از مشروطه در خاموش کردن انسانی به پادافراه برگشتن از دین و نوشتن داوری هایی که خوشایند کسانی در قم و نجف نبود؟
کجا بودند روزنامه نگارانی که هر روز با خامه خشمگین و جسور خویش این رویداد را پی بگیرند و بنویسند که کوشش نافرجام در کشتن کسروی به دست طلبه ای، آن هم به بهانه مبارزه با بی دینی، جنگ خونریزانه با آزادی اندیشه و قلم است و تجاوز به حقوق شهروندی به نام دین؟ مگرنه این است که در آن دوران روزنامه ها از آزادی های گسترده بهره مند شده بودند و روزنامه نگاران می توانستند با زنده نگاه داشتن این رویداد و پرداختن به پیآمد های آن، دولت را به واکنشی درخور این رویداد برانگیزند و پیگرد و محاکمه آن طلبه را که هنوز نامی نیافته و گروهی نساخته بود خواستار شوند؟ راستی این است که جزآن واکنش های پراکنده، سربسته و ترس آلود، بانگی از جایی برنخاست و کسی را پرخاشی نیاراست. با آزاد شدن نواب صفوی درپی آن گزارش شرم آور شهربانی و سپرده یکی از بازرگانان، آن طلبه بی دانش و پیرامونیانش گستاخ ترشدند و دریافتند که نه تنها کشتن کسروی شدنی است، که از برکت چنین کارهایی می توان دارودسته ای هم گِل هم کرد و با باج ستانی و ترور، ساختارهای سست پایه شهروندی و سکولار ایران را با پرخاشی لرزاند و جایگاهی بلند در آشفته بازار سیاست ایران یافت.
در خردادماه همان سال، وزارت فرهنگ علیه کسروی اعلام جرم کرد. درست خوانده اید، وزارت فرهنگ! بهانه اعلام جرم وزارتخانه ای که غلامحسین رهنما، ریاضی دان و دانشمند فرنگ رفته برآن وزیری داشت، پخش «کتّب ضالّه وخلاف شرع» از سوی کسروی بود! ناگفته پیدا است که رهنما این شکایت را با پشتیبانی و شاید دستور نخست وزیر محسن صدر (صدرالاشراف) که پرونده شکایت پیشین علیه کسروی نیز در دوران وزیری او بر دادگستری گشوده شد، انجام داده بود. یادمانده ای هم که اینک در دست ما است گواه براین دارد که فداییان اسلام از راه پدر بلیغ، بازپرس شعبه هفت دادگستری، از زمان حضور کسروی در روز بیستم اسفند در دادگاه آگاهی یافتند و اورا در کاخ دادگستری کشتند.۱۱
واکنش به این جنایت، شرم آورتر از واکنش به کوشش پیشین در کشتن کسروی بود. کشندگانی که دستگیر شده بودند، یک به یک از بازداشتگاه آزاد شدند و کسی به سزای کشتن مردی که فرهنگ ایران به او وامدار بود، زندانی نشد. در این جا نیز، دولت و جامعه مدنی ایران در برابر یک اصل شرعی دیگر که برمسلمان درکشتن کافر حدّ شرعی روا نیست، سپر انداخت.
فردای کشتن کسروی، نوشته ای از سوی تبهکاران کشنده کسروی درتهران پخش شد که بخشی ازآن چنین بود: «ای مدیران جراید و زبان های ملت، آگاه باشید که درباره این داستان قلمهای غرضآمیز به کار برده نشود! روز بیستم اسفند ساعت ۱۱، کسروی بیوطن، کسروی وکیل مردود و قاضی جنایتکاری که پرونده جنایت آن در دادگستری موجود است و نویسنده روزی نامه توقیف شده پرچم و متخصص زبان تراشی و اسناد ناسزاگویی و فحاشی و مولفکتابهای ننگین و گمراه کننده و دشنام دهنده پیغمبر اسلام و پیشوایان دین و مردان علم و فرهنگ و سوزاننده قرآن مجید و کتابهای مفاخر علم و ادب و مدعی پیغمبری و سازنده دین جدید و بالاخره دشمن ایران و ایرانیان از طرف چهارصد میلیون مسلمانان روی زمین آشکارا کشته شد. آیا چنین روزی عید بزرگ نخواهد بود؟»
ناگفته پیدا است که این ناسزاهای سراپا دروغ درباره پاکمردی که دیگر نبود تا به آن ها پاسخ گوید، از مغزهایی بیمار و جنایتکاری تراوش کرده بود که خویشاوندی دوری هم با راستی نمی داشت. از این سخنان فرومایه که بگذریم، هرآن بت شکنی که کسروی کرده بود، وی را سزاینده مرگی چنان دلخراش نمی ساخت. نه کسی را کشته بود، نه به ناموس یکی از فقیهان چشم دوخته بود نه کسی درباره پارسایی و پاکی اش، در آن روزگاری که ناپاکی و آلودگی روش پسندیده زمان بود، گفتگو می داشت. گناه او چه بود که پس از ده ها کار بی مانند پژوهشی که هنوز هم چراغ راه پژوهشگران دیگر است، باید خاموش می شد؟
گناه او، برگشتن از دین و آیینی بود که مراجع، ملایان و منبری ها از برکت آن سرور و سروی داشتند و به موهبت آن، خمسی و سهم امامی دریافت می کردند و پول های بازرگانان را حلال می نمودند و برای رستگاری آن دنیایی مومنان نادان، اسباب شادکامی، داراک و توانایی های این دنیایی برای خویش فراهم می ساختند. کسروی را کشتند تا نتواند به یاری منطق استوار و خردگرایی بی تزلزل اش و با آن چیرگی که بر زبان عربی و قرآن می داشت و آن شهامت و گستاخی که گویی با شیرمادرش اندرون شده بود، زمانی بیشتر برای گستراندن تردیدها و پرسش هایش در میان مردم بیابد و آشیانه مرغکان بر درخت دین و خرافات نشسته را بیش از پیش تکان دهد و زندگانی این دنیایی را برآنان دشوار سازد. گفت آن یار کزاو گشت سردار بلند، جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد.
محمد امینی
* این نوشتار ده سال پیش به چاپ رسید و اینک به بهانه بیستم اسفند باردیگر منتشر می شود.
۱. حسین اکبری حلبیساز،معروف به آهنکوب، فرزند علیاکبر، از نخستین یاران نواب صفوی و فداییان اسلام بود که پس ازانقلاب اسلامی به جایکاه مدّاحی رسید. پس از کشته شدن کسروی، نواب صفوی با نام ساختگی سید حسین خراسانی در منزل همین حسین اکبری می زیست. آقا جواد مظفری پس از کشته شدن کسروی ناپدید شد و چندسالی پس از آن مغازه ساعت فروشی در خیابان ری تهران گشود. برادرش رخت دینی برتن داشت و هردو در سال های پس از انقلاب اسلامی درگذشتند.
۲. نوشتار اقای امینی نخستین بار ده سال پیش منتشر شد.
۳. به گفته حاج مهدی عراقی (ناگفته ها ، خاطرات حاج مهدی عراقی، ص ۲٦، تهران، ۱۳٧٠)، « سید مجتبی میرلوحی وقتی از زندان بیرون می آید به فکر این می افتد که یک محفلی، یک سازمانی، یک گروهی، یک جمعیتی را به وجود بیاورد برای مبارزه ، این فکر به نظرش می آید که از وجود افرادی باید استفاده بکنم که تا الان این افراد مُخِل آسایش محلات بوده اند ، مثل اوباش ها که توی محلات هستند ، گردن کلفت ها ، لات ها ، به حساب آن ها که عربده کش های محلات بوده اند … این ها بودند دوستانی که به دور مرحوم نواب جمع شده بودند ، اکثر آن ها مرحله اول [تا آخر!] از اینجور افراد بودند…» عراقی انگیزه گزینش اوباش محلات را در این می بیند که آن ها «متدین بودند.»۴ خود عراقی هم یکی از این گونه آدم های لات متدین بود که خواندن خاطراتش، سیمایی از سازماندهی و رفتار این گروه ترسیم می کند، که ترسناک است. نه درسی خوانده بود و نه با آموزش های دینی آشنایی داشت. درشانزده سالگی به عضویت شورای مرکزی فداییان اسلام درآمد و باور داشت که «چاقوکشی دیگر دوره اش تمام شده، حالا دیگر دوره هفت تیر کشی است!»
۴. از امام جعفر صادق روایت است که «المُرتَد یستَتاب فَإِن تَابَ وَ إِلاَّ قُتِلُ وَ المِراه تستَتاب فَإِن تابَه وَ إِلاَّ حَبسَه فِی السِّجْنِ وَاضرِبُوها» (مرد مرتد را به توبه وامی دارند، ورنه کشته می شود. زن نیز به توبه واداشته می شود، ورنه درزندان گرفتار می شود و به او آزار می رسانند [تا توبه کند]. بسیاری از فقیهان و راویان را باور این است که «مرتد لایستتاب»، یعنی توبه مرتد اورا از مرگ نمی رهاند. آیت الله خمینی همین را درفتوایش درباره سلمان رشدی گفته است که اگرهم توبه کند هنوز باید به قتل برسد!
٥. حجت الاسلام محسن کدیور از شمار نخستین فقیهان شیعی ایران است که درباره نادرستی این اصل فقهی نوشته و به ناخوانی آن با حقوق بشر پرداخته است. از جمله بنگرید به > دکتر محسن کدیور: حقوق بشر و روشنفکری دینی، ماهنامه آفتاب (واترلو)، شماره های سوم و چهارم سال اول، مرداد تا آبان 1384
٦. توضیح المسائل آیت الله اسدالله بیات زنجانی، مسئله 3630
٧. شیخ مهدی حکمی، نام آور به پایین شهری، رئیس مدرسه رضویّه واز نزدیکان شیخ مهدی حائری، پایه گذار حوزه علمیّه قم بود. فرزند او شیخ علی اکبرحکمی زاده، هم حجره و داماد سیدابوالحسن طالقانی (پدر آیت الله سید محمود طالقانی) بود و در روضه خوانی های مدرسه رضوی منبر می رفت. او با همکاری همایون پور، مجله دینی – انتقادی نامه همایون را در قم منتشر می کرد. یکی ازنویسندگان و پایه گذاران نامههمایون، آیت الله سید حسین بدلا (درگذشته به سال ۱۳۸۲)، از نزدیکان آیت الله بروجردی و خمینی است که با کسروی آشنا بود و با حکمی زاده به زیارت مشهد رفته بود. حکمی زاده پس از چند سالی به سلک نزدیکان کسروی درآمد و با نوشتن دفترچه اسرار هزارساله که دربرگیرنده سیزده پرسش درباره شیعی گری بود، نام آور شد.
٨. ناصح ناطق و جعفر راعد.
٩. شگفت این که در هیچ یک از تارنماهای رسمی و نیمه رسمی که در برگیرنده «آثار امام خمینی» اند، نشانی از کشف اسرار نیست. رسول جعفریان، فرازهای دستچینی از این کتاب را در جلد اول «رسائل سیاسی اسلامی دوره پهلوی» بازگو کرده؛ امِّا این نخستین کتاب فارسی پایه گذار جمهوری اسلامی، در سی و اندی سال گذشته هرگز بازچاپ نشده است. پاسخ به این معمّا شاید در پشتیبانی ایشان در این کتاب از ساختار پادشاهی ایران باشد.
۱٠. وَمَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَی اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلی اللّهِ وَکَانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا.
۱۱. محسن فرزانه، واپسین روزهای کسروی، مجله خاطرات وحید، شماره ۲٦، تهران، ۱۳٥۲.
بنیاد میراث پاسارگاد