این نام شاهنامه ای به معنی عاقد به نظر می رسد و ربطی با جندل عربی به معنی سنگ ندارد:
गान्धर्व m. gAndharva marriage which requires only mutual agreement
خود نام جندل را هم به صورت جنیدال (جنیدا-ال) می توان به معنی عاقد گرفت. اصطلاح جندۀ فارسی با آن مرتبط است:
जनिदा adj. janidA giving a wife
جَندَل یکی از نزدیکان فریدون (=هخامنشی، کوروش) است. فریدون به او فرمان داد که گرد جهان جستجو کند و از نژاد شاهان سه دختر که شایستهٔ ازدواج با سه پسر اویند بگزیند. جندل پژوهش کنان به سرزمین نسیم بسیار خنک یمن (در اصل سرزمین سمیران/همیران، سرزمین سرما، سرزمین تومیریس) رسید و دختران شاه یمن را برگزید.
بنابراین نام ملکه تومیریس به صورت توَ- همیر-ایس به معنی ملکه سرزمین نسیم بسیار خنک (خارا-زم، خوارزم) خواهد بود.
तवस् adj. tava[s] strong
मीर m. samira (hamira) breeze
ईश adj. isa a ruler
اسطورۀ ازدواج پسران فریدون (منسوب به دوست منش،هخامنشی)
وقتی فریدون پنجاهساله شد سه فرزند داشت که دوتای آنها از شهرناز و یکی از ارنواز بود. فریدون یکی از بزرگان را که جندل نام داشت پیش خواند و گفت سه دختر که شایسته فرزندان من باشند پیدا کن. سه خواهر زیبارو از نژاد شاهان که هر سه یک شکل و یک قیافه و قابلشناسایی از هم نباشند.
جندل به تحقیق پرداخت و بسیار گشت تا به پادشاه یمن (منظور همیران، سرزمین سرما) رسید. او سه دختر داشت با همان نشانیها که فریدون خواسته بود. پس به نزد او رفت و پس از ثنا و ستایش از دخترانش خواستگاری کرد. پادشاه یمن ناراحت شد و با خود گفت: من نباید فوری جواب دهم . این دختران از رازهای من آگاهند و از نیک و بد من باخبرند پس به مشورت با نزدیکانش پرداخت و گفت: اگر قبول کنم آن وقت دلم رضا نیست و نگرانم اگر نپذیرم ممکن است فریدون بر من خشم گیرد پس چه باید کرد؟
مشاوران گفتند نباید تو از هر بادی از جا بجنبی و ما غلام حلقه به گوش فریدون نیستیم و از او نمیترسیم. اگر میخواهی قبول کن وگرنه ردش کن و چیزهایی بخواه که نتواند برآورد.
شاه یمن به جندل گفت: اگر فریدون چنین میخواهد من حرفی ندارم ولی باید سه پسر او را ببینم و سپس دخترانم را به ایشان سپارم.
جندل تخت ببوسید و به سوی فریدون بازگشت و ماجرا را گفت. فریدون پسران را فرا خواند و موضوع را در میان گذاشت و گفت: باید به نزد او بروید و خود را خوب نشان دهید. پس پندهایم را بشنوید چون شاه یمن ژرف اندیش است و گنج و سپاهیان بسیار دارد شما نباید خود را زبون نشان دهید. او در روز اول بزمی میسازد و شما را مهمان میکند و دختران را که مثل یکدیگرند میآورد. دختر کوچک جلوی همه است و بزرگتر آخر ایستاده و میانی هم وسط است. دختر کوچکتر را پیش پسر بزرگتر مینشاند و دختر بزرگتر را پیش پسر کوچکتر و وسطی هم پیش پسر میانی است. بعد شاه یمن میپرسد که کدامی ک از اینها بزرگتر و کدام یک کوچکترند ؟ شما بگویید: آن برترین کوچکتر است و شایسته نیست پیش پسر بزرگتر نشیند و وسطی هم در میان است .
پسران سخنان فریدون را شنیدند و به نزد شاه یمن رفتند. پادشاه یمن به گرمی از آنان استقبال کرد و درست همانطور که فریدون گفته بود دختران را نزد آنها آورد و از آنها پرسید کدام بزرگتر و کدام کوچکترند؟ پاسخ دادند.
شاه یمن متعجب شد ولی چارهای نداشت و پذیرفت. جشنی گرفتند و زیر درخت گل جایشان را پهن کرد. اما بعد به فکر حیله افتاد. جادویی کرد که سرما و باد گزندهای به وجود آمد تا بدینسان آنها را بکشد.
پسران فریدون از سرما از خواب پریدند ولی به خاطر فر ایزدی و عقل و مردانگی که داشتند جادو و سرما در آنها اثر نکرد. وقتی خورشید سر زد شاه نزدشان آمد و آنها را زنده یافت و فهمید که جادو و افسون به کار نمیآید پس در گنجها گشود و بزرگان را دعوت کرد و دخترانش را به پسران فریدون سپرد و با خود گفت: از فریدون به من بدی نرسید. بدی از خودم بود که هر سه فرزندم دختر شدند و پسر ندارم . کسی که دختر ندارد خوششانس است. پس نزد موبدان رفت و گفت ماه باید با شاه جفت شود. بار دخترانش را بست و آنها را با مال و خواسته زیاد فرستاد.
وقتی فریدون از بازگشت آنها باخبر شد تصمیم گرفت پسرانش را بیازماید. پس خود را بسان اژدهایی درآورد و جلوی آنها را گرفت. پسر بزرگ خود را هماورد اژدها ندید و گریخت. پسر دوم کمانی پراند و فرار کرد اما پسر کوچکتر خروشید و تیر از نیام کشید و نامش را گفت و سپس گفت از برابر ما دور شو تو چون پلنگی هستی که نزد شیران آمده باشد. اگر نام فریدون را شنیده باشی با ما چنین نمیکنی چون ما فرزندان اوییم .
فریدون ناپدید شد و سپس پدروار به پیشواز پسران آمد. پسران کرنش نمودند و بوسه بر خاک دادند و پدر آنها را به کاخ برد و جایگاه ویژه داد و گفت: آن اژدهای خشمگین من بودم که خواستم شمارا بیازمایم و بعد پسران را چنین نام نهاد: تو که بزرگتر هستی نامت سلم باد که تو از کام نهنگ نجات یافتی و در زمان فرار درنگ نکردی و کسی که اندیشه نکند دیوانه است نه دلیر .
پسر دوم که ابتدا دلیری کرد تور نامید و پسری که هم سریع و هم بافکر است و میانهرو و دلیر و هشیار است را ایرج نام نهاد. و بعد نام زن سلم را آرزو و زن تور را آزاده و زن ایرج را سهی خواند .
بعدازآن طالع پسران را دید .طالع سلم مشتری با کمان بود و طالع تور خورشید سعد بود و طالع ایرج ماه بود. از طالع چنین فهمید که جنگی در پیش است و طالع ایرج را آشفته یافت و بسیار نگران شد.
بنیاد میراث پاسارگاد