رمانی از سرکار خانم مرجان گرگانی
باید قبل از پرداختن به رمان اعتراف کنم، تمام رمانهایی که تاکنون مطالعه کردم یکطرف واین رمان طرف دیگر،
چطور؟
این رمان از جنسی بنام تاریخ است، هماهنگی و ساخت و پرداخت آن انسان را به لابلای درون کشمکشهای تاریکی و روشنایی میبرد، به عمق حقیقتی که فراموشش کرده بودی.
«فراموشی و نادانی دو ویژگی است که اهریمن در ذات انسان نهاده است وتنها انسانهای خردمند از آن آگاهند»
این همان واقعیتی است که رمان، سیمرغ وار تورا به عمق آن میبرد، غسلت میدهد، میجنگی و اهریمن را نابود میکنی. وقتی میگویم این رمان از جنسی دیگر است، بخاطر اینکه رویاپردازیها را با واقعیتهای تاریخی عجین کرده وشیرینی و نثر روان، تو را تا بینهایت خرَد میکشاند تا بتو بیآموزد که «انسان پدیدهای شگفتانگیز است! افسوس که خود از آن غافل است و نمیداند که توانمندیهایش حتی از آفریدگارانش نیز بالاتر است!» رمان با نام بسیار جالبش «آن قلم باستانی» از زبان خودنویسی که تاریخی را در خود دارد، تو را به دوران تمدن باستانی کوروش و مزدک و لیدیه و آن سوی نیل و فرات میکشاند.
براستی این قلم باستانی که سیمرغ به همراه دارد، بما چه میآموزد، وقتی میگوید «بیکینه بودن با فراموشی یکی نیست! فراموشی از یاد بردن راه زندگی در درازای زمان است. فراموشی از یاد بردن راهی است که انسان پشت سر گذاشته است و یادآوری، اورا از مسیرهای پر خطرش باز میدارد».
این رمان به سادگی راههای پر پیچ وخم زندگی را و این را که چگونه باید رخت خرَد بتن کنی تا از پلیدیها و دروغ و فراموشیهای زندگی نجات یابی، بتو بیآموزد و بیادت میآورد که برای انسان، زندگی با پیشه کردن خرَد چقدر زیباست و تو چگونه قربانی پلیدیها و دروغها و خیانت در جنگها و . . . میشوی.
وقتی بتو میگوید «آنکه خطرهای در کمین را فراموش کرده است، به بیراهه خواهد افتاد و درجا خواهد زد و سرگردان خواهد شد. اما کینه، درجا زدن و در گذشته ماندن و خود را به زنجیر کشیدن است». آن قلم باستانی آنچنان آدمی را درگیر خرد و اهریمن میکند و تو را به همان دوران شیرین میبرد که هرگز حاضر نیستی کتاب را زمین بگذاری و افسوس میخوری که چرا بپایان رسید و درنگ میکنی که ایکاش این داستان همچنان ادامه مییافت و با تو زندگی میکرد ولی افسوس که هر رمانی واژه «پایان» را باخود حمل میکند.
این رمان اگرچه وقایع تاریخی را با هجمهای از رویاپردازی ماهرانه به همدیگر پیوند میزند ولی اگر کسی با تاریخ باستان اندکی آشنایی داشته باشد، سارگون واقعی را میبیند که چگونه گرفتار خردورزان جنگجو میشود و یا نامهای تاریخی را که نشان از تمدن آن شهر و دیار داشته است.
رمان وقایع تاریخی مهم را با نثری روان و شیرین آنچنان نقل میکند که حاضر نیستی تمام شود، وقتی تمام میشود در غم و افسوس رخدادها انگشت به دهان به تعمق مینشینی، بخصوص زمانی که رخدادهای سپید جامگان (ابن مقنع) را مینگارد، یا رزم رستم فرخزاد و یا شاه شاهان ایران، آخرین روزهای یزدگرد و . . .
رمان با ترتیبی خاص از زبان سیمرغ و نگاه آرتا، تا گیو و گیسو و دیگر قهرمانان تو را آنچنان مجذوب میکند که بقول آقای مزدک بامدادان (دکتر بنائی):
«رمان، خوانشی زنانه از تاریخ مردانه ما است، که در آن افسانه و تاریخ و اسطوره و حماسه درهم میآمیزند و نقشی یگانه از تاریخی هزاران ساله بدست میدهند».
به خواننده گرامی پیشنهاد میکنم که حتما این رمان شیوا و خوشنثر را در کتابخانه خود داشته باشید و مطالعه کنید که از آن آنچنان لذتی خواهید برد، که آرزو خواهید کرد ایکاش سیمرغی درکنارتان هر سحرگاهان بال میگشاد و شما را به هزارههای باستانی ایران میبرد تا در بلندای آسمان نظارهگر تاریخی میشدی که هرگز ندیده و نخوانده بودی.
در این قسمت به جمله هایی اکتفا میکنم که قابل تعمق هستند:
«چطوری به خرد و قلبم اعتماد کنم تا به بیراهه نروم؟
در وجود تمامی انسانها آتشی از بینایی و خرد نهفته است و هرکس بدان آگاهی یابد، پیروزی از آن اوست»!
«خورشید تابنده در ژرفنای مغاک تیره نیز فرمانروای آسمان است»
«هرگاه پیروز گشتید، فریفته نیروی خود نگردید که خودفریفتگی از سرشت تیرگی است و مایه سستی خرد میشود و آنگاه که شکست خوردید، هیچگاه امید خود را از دست ندهید، زیرا همواره راهی برای پیروزی هست و آن راه، یاری جستن از خرد بیدار درون است»
«هر خردمندی از درون خود آگه است و آنکه از درون خود هیچ نمیداند نادانی بیش نیست! و آنچه خواهد شد بفرمان آنکه خردمندتر است به انجام خواهد رسید. هیچ چیز در پس پرده پنهان نخواهد ماند و پیروزی از آن خردمندان است»
«همواره به اندیشه خود شک کن و چنان بیاندیش، که خود را نادانترین کس بدانی»
گفتگوهای جالبی بین ارسطو و اسکندر هست که بسیار خواندنیاند. این نکات برگزیده دیالوگهای جالب بین شخصیتهای رمان آنقدر فراوانند که نمیتوان همه آنها را بیان کرد.از آن جملهاند بحث جالب و شنیدی بین مزدک پور بامداد با کاهن بزرگ و یا با شاه و یا از سیاه جامگان تا بابک خرمدین، از کاوه و فریدون و بسیاری از شخصیتهای اساطیری باستان.
آن قلم باستانی بما میگوید:
«سیمرغ با مهر به چشمان او نگریست و با بالهای گشودهاش، آرامآرام او را که به شدت میگریست به آغوش خود کشاند .پس از آنکه آرتا آرام گرفت آهسته گفت:
«چگونه می توان بهترین آفریده جهان را دوست نداشت و بزرگش ندانست؟»
او گفت: . . . . . . . . .
با درود بی پایان به سرکار خانم مرجان گرکانی و آرزوی سلامتی و در انتظار قلم شیوای ایشان در رمانی دیگر…
بنیاد میراث پاسارگاد