زنان ایرانی به چند شکل بر تاریخ یونان تاثیر گذاشتند. یک شکل این تاثیر، تصویرپردازی دلاوری آنها در هنر تجسمی یونانی بود. تجسم دلاوری گروهی از زنان جنگجوی سکایی که یونانیها آنها را زنان آمازون مینامیدند در مجسمهها، نقش برجستهها و تصاویر ظروف سفالی یونانی جاودانه شده است. در تصاویر باقی مانده از دوران باستان زنان جنگجوی ایرانی عموماً در حال جنگ با سربازان یونانی ترسیم شده اند.
١ – تصویر زنان آمازون بر ظروف سفالی
پژوهشگران در مورد ریشه نام آمازون نظرات متفاوتی ابراز کردهاند. یکی از آنها “پستان بریده” یا “یک پستان است”. بر اساس اسطورههای یونانی این زنان برای بهتر تیراندازی کردن از روی اسب پستان راست خود را میبریدند[1]. این پژوهشگران معتقدند که نام آمازون از ریشه “ماستوس” (mastos) به معنی پستان مشتق شده. ولی از آنجا که در نقاشیها، نقش برجستهها و مجسمههای یونانی این زنان در همه جا با دو پستان سالم ترسیم شدهاند این نظریه سست به نظر میرسد. برخی دیگر از پژوهشگران غربی معتقدند آمازون واژه پارسی قدیمی به معنی جنگجو است. نظریه سومی هم وجود دارد که آمازون را واژهای ارمنی به معنی “ایزد بانوی ماه” میداند. ریشه این نام هر چه باشد میدانیم آنها به یکی از اقوام متنوع سکایی که ایرانی بودند تعلق داشتند و محل سکونت این زنان آمازون در سواحل جنوبی دریای سیاه در غرب ترکیه امروزی بود[2].
زنان آمازون در آثار متعددی مانند نقوش ظروف سفالی و نقش برجستههای سنگی ترسیم شدهاند. آنچه که در این نقوش چشمگیر است لباس زنان آمازون در مقایسه با سربازان یونانی است. در این تصویرهای باستانی مانند تصویر شماره ٢ سربازان یونانی عموماً لخت و فقط با کلاهخود و سپر ترسیم شدهاند و همیشه پیاده هستند. این که سربازان یونانی لخت و پیاده ترسیم شدهاند نشان میدهد مردم یونان در آن دوران تا چه میزان زندگی بدوی داشتهاند. درحالیکه زنان ایرانی عموماً با شلوارهای تنگ و جامههای منقوش و گاه سوار بر اسب نشان داده شدهاند که برخی کماندار و برخی نیزهدار بودهاند. سوارکار بودن این زنان و نوع لباسهای آنها نشان میدهد که فرهنگ آنها بسیارپیچیدهتر از فرهنگ یونانیها بود.
در تصویر شماره ٣ نقشبرجسته سربازی یونانی لخت و پیاده را میبینید که در حال جنگ با زنی ایرانی است که سوار بر اسب است. این زن اسب سوار شلواری تنگ به پا دارد. لباسی به بر دارد که از گردن تا مچ دست او را پوشانده و کلاهی به سر دارد که به غلط در متون غربی به کلاه فریگی معروف شده است.
یکی از عجایب تاریخ بازگشت ناآگاهانه به رگ و ریشه تاریخی است بدون اینکه افراد جامعه خود از این بازگشت آگاه باشند.
در تصویر شماره ٤ نقش زن سکایی ایرانی را میبینید که شلواری تنگ با نقوش افقی زیبا به تن دارد و در عکس کنار آن که ٢٥٠٠ سال پس از تصویر یونانی در خیابانهای تهران گرفته شده است تصویر دختر ایرانی یکی از فرزندان آن زنان جنگجو را میبینید که همان شلوار تنگ را با نقوشی مشابه به تن دارد.
مشابه چنین تقارنی در تصویر شاره ٥ دیده میشود که پس از دو هزار و پانصد سال همان طرج شلوار توسط فرزندان این زنان ایران باستان در خیابانهای تهران انتخاب شده است.
بنابراین می بینیم که زیبایی و دلاوری زنان ایرانی منشاء پیدایش آثار هنری بسیاری در یونان شد. شکل دیگر تاثیرگذاری زنان ایرانی که کمتر درباره آن صحبت شده است تاثیر آنها بر شکلگیری سیاست و فلسفه در یونان باستان است.
در قسمت بعدی بر اساس اسناد باستانی به دو بانوی ایرانی خواهیم پرداخت. اولی تارگلیای میلتوسی (Thargelia) است که به عنوان سفیر خشایارشا در دولتشهرهای یونانی فعالیت میکرد و در نهایت از طرف شاهنشاه هخامنشی منطقهای را در تسالی در مرکز یونان به عنوان تیول دریافت کرد و با کامیابی بر آنجا حکمرانی کرد. دومین بانوی ایرانی آسپاسیا اهل میلتوس بود که استاد فلسفه سقراط بود.
بطور قطع منسوب کردن این دو بانو به ایران مورد اعتراض بسیاری قرار خواهد گرفت چون این دو بانو اهل میلتوس بودند و این شهر در متون غربی به عنوان یک شهر یونانی معرفی شده است. درحالیکه میلتوس شهری ایرانی بود که مردمش به زبان یونانی صحبت میکردند. مانند امروز که بخشی از مردم ایران به زبان عربی صحبت میکنند. ما هیچگاه به واسطه زبانی که با آن گویش میکنند آنها را از اهالی عربستان در نظر نمیگیریم. به همین ترتیب مردم میلتوس هم ایرانیانی بودند که به زبان یونانی صحبت میکردند و باورها و سبک زندگی داشتند که با سبک زندگی باقی مردم ایران مشابه بود و تفاوتهای اساسی با سبک زندگی مردم شبه جزیره یونان میکرد. بعلاوه در آن دوران اساساً کشوری به نام یونان وجود نداشت بلکه مجموعهای از دولت شهرهایی وجود داشتند که به زبان یونانی صحبت میکردند بخشی تابع دولت ایران بودند و برخی دیگر خارج از دایره مدیریت پارسی قرار داشتند ولی بیشتر آنها تقریباً بطور دایم در حال جنگ و گرفتن غنایم و برده از یکدیگر بودند و هویت مشترک سیاسی نداشتند. لذا قبل از اشاره به سابقه این دو بانوی ایرانی توضیحی هر چند مختصر درباره شهر میلتوس و سوابق روابط بین ایران و دولت شهرهای یونانی لازم است. آشنایی با این جزئیات برای درک اهمیت تارگلیا و آسپاسیا در نشر سیاست پارسی در شبه جزیره یونان ضروری است.
شهر میلتوس (Miletus)
شهر میلتوس در کشور ترکیه در ساحل غربی آناتولی قرار دارد. در جهان باستان این شهر مرکز سرزمین کاریه (Caria) بود. نخستین ساکنان این شهر مردمی بودند که در قرن سیزدهم پ.م آن را تاسیس کردند. این مردم نژادی آریایی داشتند، خود را کاریایی مینامیدند و به زبان لوویایی (Luwian) سخن میگفتند، که از خویشاوندان زبان هیتی (Hittite) بود که آنها هم مردمی آریایی بودند. مردم کاریه نویسا و متمدن بودند و زبان خود را با دو خط میخی و هیروگلیف مینوشتند.
نخستین اشاره به نام شهر میلتوس را در کتیبهی مورسیلیس دوم (Murshilish II) شاه هیتی ظاهر میشود.
بعد از فروپاشی دولت هیتی، قبایل یونانیزبانِ ایونی به این منطقه تاختند و با کشتار مردم بومی زمینهایشان را تصاحب کردند. قبایل نوآمدهی یونانی با فرهنگ پیشرفته و شهرنشینی ناآشنا بودند و ورودشان به منطقه به عصر ظلمتی انجامید که دو قرن طول کشید. طی این مدت مظاهر شهرنشینی و نویسایی از میان رفت. تا سال ١٠٠٠ پ.م بخش عمدهی جمعیت این منطقه را ایونیهایی تشکیل میدادند که فرهنگ آریایی مردم کاریه را پذیرفته بودند و با جمعیتهای کوچکترِ آرامی و فنیقی در آمیخته بودند. در قرون آغازین هزارهی نخست پ.م جمعیت این منطقه با ورود اقوام یونانیزبان دچار دگردیسی شد. بعد از نابود شدن آشور به دست مادها در قرن هفتم پ.م، میلتوس نیز مانند شهرهای همسایهاش به تدریج شکوفا گشت و از جمعیت و ثروت پر شد. میلتوس از نظر شمار کوچنشینهایی که در جهان باستان پدید آورد، مهمترین شهر یونانیزبان محسوب میشد و با دولت ماد رابطهای نزدیک داشت. در زمان کوروش بزرگ، میلتوس به قلمرو پادشاهی هخامنشی پیوست و به بزرگترین و ثروتمندترین شهر یونانینشین جهان تبدیل شد. میلتوس از ابتدای عصر هخامنشی تا هزار سال بعد یکی از بزرگترین مراکز تولید و تدوین فرهنگ یونانی بود. چنان که نخستین فیلسوف یونانی زبان –تالس و شاگردانش- و واپسین معمار بزرگ یونانی –ایزیدور میلتوسی، طراح کلیسای ایاصوفیا- از این شهر برخاسته بودند. شهر میلتوس تا پیش از ظهور کوروش بزرگ در سیاست منطقه نقشی فرعی بر عهده داشت و شهر مهمی محسوب نمیشد. نخستین اشارهی تاریخی به آن در مقام شهری با اهمیت سیاسی، به دوران جنگهای کوروش و کرزوس لودیایی مربوط میشود. در سال ٥٤٦ پ.م وقتی کوروش کرزوس را در جنگی از میدان به در کرد و با حرکتی برقآسا شهر سارد را در محاصره گرفت، جمعیت یونانی تابع کرزوس از فرمانش سر پیچیدند و به کوروش پیوستند. مهمترین شهری که در این میان از پارسها هواداری میکرد، میلتوس بود که در ضمن مهمترین مرکز جمعیتی یونانیزبانها هم محسوب میشد.
در قرن پنجم و ششم پ.م، میلتوس نه تنها مهمترین مرکز بازرگانی مردم یونانی زبان محسوب میشد بلکه مرکزی سیاسی بود برای اشاعه فرهنگ و نظم سیاسی و اقتصادی پارسی در میان مردم یونانی زبان. چنان که وقتی در ٤١٢ پ.م پارسها در جنگهای پلوپونسوس مداخله کردند و به نفع اسپارتها وارد عمل شدند، در این شهر با دولتشهرهای یونانی عهدنامهای تنظیم کردند و ناوگان ایشان را برای کمک به اسپارت به یاری طلبیدند. این عهدنامه را به نام قرارداد میلتوس میشناسند. در زمان هخامنشیان شهر میلتوس کانونی بود برای صدور فرهنگ پارسها به جمعیت یونانی آناتولی و از آناتولی به شمال ایتالیا و روم. بنابراین حد اقل از زمان کوروش در سال ٥٤٦ میلتوس شهری ایرانی بود که مردمش به زبان یونانی صحبت میکردند و مردم آتن و سایر شهرهای یونانی برای آن اعتباری بسیار قایل بودند. [3]
رابطه هخامنشیان با دولت شهرهای یونانی
در این جا ممکن است این سئوال پیش بیاید که چه تفاوت فرهنگی بین ایران و یونان وجود داشت که میلتوس را به عنوان پایگاه نشر فرهنگ ایرانی در میان یونانیها برای هخامنشیها پر اهمیت کرده بود. تفاوت اول این بود که اقتصاد بسیاری از دولت شهرهای یونانی بویژه در قسمتهای جنوبی شبه جزیره یونان که شامل آتن و اسپارت میشد بر برده داری استوار بود[4]. آتنی ها و اسپارت ها برده های خود را از طریق حمله به دولت شهرهای مجاور که بسیاری از آنها یونانی بودند تهیه میکردند. در باره تعداد بردهها در یونان در دورههای مختلف توافقی بین کارشناسان وجود ندارد ولی بر اساس اولین سرشماری رسمی که در سال ٣١٧ تا ٣٠٧ پیش از میلاد به دستور دمیتریوس فالروس (Demetrius Phalereus) در آتیکا انجام شد تعداد شهروندان آتن بیست و یک هزار نفر، تعداد مهاجرین ده هزار نفر و تعداد بردهها چهارصد هزار نفر محاسبه شد[5]. هرچند این آمار مورد تردید پژوهندههای شیفته آتن قرار دارد آنچه که درباره آن توافق عمومی وجود دارد این است که تعداد بردهها در آتن بسیار چشمگیر بود. بردهداری از طریق غارت مناطق دیگر بقدری عادی بود که فیلیپ دوم پدر اسکندر گجستک با افتخار اعلام کرده بود بیست هزار زن و کودک سکایی را در یک نبرد به بردگی گرفته بود[6]. اریستوفانس نمایشنامه نویس یونانی در اثر خود به نام اکلیسیازوسی Ecclesiazusae, هشدار میدهد که نداشتن برده نشان فقر است. بسیاری از فلاسفه یونان مدافع برده داری بودند و ارسطو مبانی نظری در دفاع از بردهداری را در کتاب سیاست خود عرضه داشت[7]. برعکس در ایران بردهداری رواج نداشت. تفاوت دیگر سبک زندگی مردم یونان بویژه در قسمتهای جنوبی آن در آتن و اسپارت بود. بخش مهمی از ثروت دولتشهرهای یونانی از طریق راهزنی دریایی کسب میشد. آنها با حمله به شهرهای ساحلی و جزیرههای دیگر و با غارت اموال ساکنین آنها و به برده گرفتن مردمانشان انباشت ثروت میکردند. تا زمانی که دزدیهای دریایی خارج از قلمرو حکومت هخامنشیان میگذشت ایرانیها به آن بیاعتنا بودند. ولی پس از حمله دزدان دریایی یونانی در سال 498 پیش از میلاد به سارد پایتخت ساتراپی هخامنشی ادامه بیاعتنایی دیگر ممکن نبود. در این حمله خانههای شهر که از چوب ساخته شده بودند آتش گرفت و تنها پس از ورود سربازان پارسی از پادگان محلی به شهر بود که دزدان دریایی یونانی عقب نشینی کردند و با کشتیهای خود فرار نمودند[8]. سیاست عمومی هخامنشیان بر اساس تجارت آزاد و امن ساختن راههای دریایی و زمینی استوار بود. بنابراین گوشمالی دادن کسانی که در این حمله دریایی شرکت کرده بودند ضروری بود. در سال 492 پیش از میلاد به دستور داریوش حمله دریایی ناوگان ایرانی به آتن صورت میگیرد. در متون غربی که همیشه گرایش عجیبی به اغراق در باره قدرت یونانیها به نمایش میگذارند این حمله به پیروزی ماراتون علیه نیروی دریایی ایران معرفی میشود ولی اگر گزارش هرودوت از این جنگ با دقت خوانده بشود حمله بخشی از نیروی دریایی ایران به سواحل خلیج ماراتون یک حمله گمراه کننده بود تا نیروهای پیاده آتن را از شهر خارج شده و برای مقابله به ماراتون بروند. در جریان این حمله گمراه کننده نیروهای ایرانی به سرعت مسیر خود را تغییر میدهند و به طرف بندر فالرون در کنار آتن میروند و از آنجا به آتن حمله میکنند. سربازان آتنی که از این حیله نیروی دریایی ایران آگاه شده بودند از ماراتون به طرف آتن میدوند که دو ماراتون در بازیهای المپیک نام خود را از این واقعه میگیرد. این دو ماراتون سربازان آتنی بیفایده بود و نیروی دریایی ایرانی به تلافی آتش کشیدن سارد نه سال بعد آتن را به آتش میکشند.
البته شش سال بعد خشایارشا حمله موفق دیگری به آتن و متحدینش میکند. در این حمله بخش مهمی از دولت شهرهای یونانی که از شیوه زمامداری آتنیها و دستاندازی آنها ناخشنود بودند متحد هخامنشیان بودند. در کتاب تواریخ، هرودوت مورخ یونانی سیاهه ای از دولت شهرهای متحد آتن و مخالف آن را که با هخامنشیان متحد بودند را ارایه میدهد. این سیاهه نشان میدهد که همه متحدین آتن در جنوب آن قرار داشتند. درحالیکه دولتشهرهای مرکز و شمال آتن همه متحد هخامنشیان بودند.
حال که خلاصهای از تاریخ میلتوس را شرح دادیم و کمی هم اختلاف ایران با برخی دولت شهرهای یونان را مرور کردیم بهتر است که به تارگلیا بپردازیم که برای هخامنشیان اهمیتی سیاسی داشت و بعد نظری به آسپاسیا بکنیم که هم به لحاظ سیاسی و هم فرهنگی برای هخامنشیان مهم بود.
تارگلیا (Thargelia)
حدود هشتاد سال بعد از پیوستن سیاسی میلتوس به نظم هخامنشی شاهد ظهور بانویی زیبا و بسیار شیرین سخن در یونان هستیم که به عنوان سفیر فرهنگی خشایارشا در قسمتهای مرکزی یونان فعالیت میکرد. نام این بانوی بسیار زیبا تارگلیای میلتوسی بود و کار عمده او گردهم آوردن سیاستمداران و افراد بانفوذ یونانی بود که نظم سیاسی و اقتصادی پارسی را بر نظم یونانی ترجیح میدادند. نظم یونانی متکی بود به برده داری و غارت شهرهای دور و نزدیک. ولی نظم پارسی بردهداری را از سرزمینهای تحت مدیریت خود برمیانداخت و تجارت آزاد را با امن ساختن راههای زمینی و دریایی ممکن مینمود. شهرهای جنوبی یونان از جمله آتن همچنان به نظام بردهداری و غارت شهرها از طریق نیروی دریایی کارآزموده و دزدی دریایی دلبستگی داشتند. ولی شهرهای شمالی و مرکزی که به ایران و فرهنگ پارسی نزدیکتر بودند نظر مثبتی نسبت به نظم پارسی داشتند. تارگلیا زمینه سیاسی همسویی دولت شهرهای یونانی مرکز و شمال شبه جزیره را با لشگرکشی داریوش و سپس خشایارشا علیه آتن فراهم کرد. آنچه که به لشگرکشی هخامنشیان علیه آتن معروف است در واقع جنگ داخلی بود بین این مناطق از جمله تسالی علیه آتن که هخامنشیان برای توسعه نفوذ خود از مردم تسالی علیه آتن پشتیبانی میکردند. در این بستر نفوذ سیاسی هخامنشیان در مناطق مرکزی یونان است که نقش تارگلیا معنی پیدا میکند. پلوتارک مینویسد که کار اصلی تارگلیا پاشیدن بذر دلبستگی به نظم پارسی در میان مردان بانفوذ یونانی بود و زیبایی او همراه با هنر، ادب و شیرین سخنی او را یاری میکردند[9]. به واسطه این همکاری نزدیک بود که خشیارشا حکومت ناحیه در تسالی را به این بانوی زیبا سپرد و او نیز در آنجا تا پایان عمر با کامیابی زندگی کرد.
آسپاسیا (Aspasia)
بانوی دیگری که یونانیهای باستان با تارگلیا مقایسه میکردند آسپاسیا بود. (Aspasia – ٤٠٠ تا ٤٧٠ پ.م.). آسپاسیای میلتوسی یکی دیگر از زنان ایرانی بود که نقشی بسیار مهم در توسعه نفوذ سیاست هخامنشیان در یونان داشت و نقشی ارزنده در فلسفه یونانی باقی گذاشت. بسیاری از محققین غربی که برای همه چیز رگ و ریشه یونانی میتراشند نام آسپاسیا را از ریشهای یونانی میدانند که معنی “خوشامد” میدهد. این ادعا آشکارا بیپایه است چون هیج ریشه مشخص یونانی و یا هند و اروپایی برای آن پیدا نکردهاند. علاوه بر آن این نام در میان مردم آناتولی رایج و در آتن و سرزمینهای بالکان غایب بوده است. به احتمال زیاد این نام از واژه “اسپه” (Aspa) در زبان مادی مشتق شده است که به معنی اسب در پارسی امروز است. میدانیم هرودوت از یکی از شش یار داریوش به نام “آسپاتینس” یا ” اسپاکانه ” نام برده است که به یاری او بردیای دروغین از حکومت عزل شد[10]. قسمت دوم نام آسپاسیا احتمالاً “آسیا” است چون یونانیها آناتولی را آسیا میخواندند و آسپاسیا به احتمال زیاد به معنی “اسب آسیا” است.
در زمان تولدِ آسپاسیا در میلتوس حدود هشتاد سال از ادغام سیاسی ایونیه در نظم پارسی میگذشت. بنابراین او در محیطی پرورش پیدا کرد که تا حد بسیار زیادی تحت تاثیر فرهنگ و باورهای ایرانی قرار داشت که مدت بسیار زیادی از نویسا شدنش میگذشت. در حالیکه در شبه جزیره یونان با وامگیری از خط فنیقی به تازگی نویسایی آغاز شده بود و هنوز بسیاری از افرادی که بعداً فیلسوف نامیده شدند مانند سقراط و پوتاگوراس یا کاملاً بیسواد بودند و یا در سنین بالا کمی با خواندن و نوشتن آشنا شدند. سقراط که کاملاً بیسواد بود اغلب آموختههایش را مدیون آسپاسیا بود. پورفری (Porphyry of Tyre) فیلسوف اسکندرانی و شاگرد فلاطون گزارش کرده است که پوتاگوراس بسیاری آموختههایش مطالبی بود که از بانویی به نام آریستوکلئیا Aristocleia (یا به روایتی تمیستوکلئا Themistoclea) کاهن بزرگ معبد دلفی به عاریت گرفته بود[11]. این کاهن بزرگ زنی بود که به نفع سیاست پارسها پیشگویی میکرد و بعد هدایای المپیک را از یکی دیگر از هواداران سیاست پارسها –یعنی تالس – در معبدش دریافت کرد. این بانوی کاهن که اخلاق را به پوتاگوراس آموخته بود خود شاگرد مغانی محسوب میشده که از اهورامزدا و اهمیت راستی برایش سخن میگفتهاند. مهمترین کسانی که اخبار این زن را ثبت کردهاند، دیوگنس لائرتیوس و آریستوکسنوس هستند و هردو در این مورد توافق دارند که آرای اخلاقی پوتاگوراس از این زن سرچشمه میگرفته است[12]. آریستیپوس اهل کورنه در کتاب «دربارهی طبیعیدانان» نوشته که حتی نام پوتاگوراس لقبی بوده که در دلفی دریافت کرده است. به گزارش او، معنای پوتاگوراس یعنی کسی که سخن پوتیا (لقب بانوی کاهن معبد دلفی) را اشاعه میدهد (-آگوراس)[13].
از میزان سواد و آشنایی آسپاسیا با هنرهای رایج آن دوران بر میآید که آسپاسیا در خانوادهای اشرافی در میلتوس به دنیا آمد. در دوران کودکیاش یکی از رجال آتن به نام آلکیبیادس دوم (پدربزرگ الکیبیادس مشهور) که به مدت ده سال به میلتوس تبعید شده بود با خواهر آسپاسیا در میلتوس ازدواج کرد. بعد از مرگ پدر به همراه همسر و خواهرش آسپاسیا به آتن بازگشت. در این دوران حکومت آتن به دست پریکلس بود که رابطه خانوادگی صمیمانهای با الکیبیادس دوم داشت. این رابطه نزدیک باعث آشنایی پریکلس با آسپاسیا و ازدواج آنها شد. در این زمان آسپاسیا حدود بیست سال سن داشت و پرایکلس حدوداً چهل و پنج ساله بود. پس از ازدواج این دو عصر زرین آتن آغاز میشود و بر اساس گواه هم عصرانشان آسپاسیا معمار اصلی سیاست عصر زرین آتن بود[14].
پلوتارک در زندگینامهی پریکلس نوشته که میان آسپاسیا و دربار کوروش کوچک در سارد ارتباطی برقرار بوده است. به گفتهی او، کوروش کوچک –برادر اردشیر دوم هخامنشی- آسپاسیا را میستود و نام او را بر یکی از زنان حرمسرایش نهاده بود. این زن که پیش از آن میلتو نامیده میشد، اسم آسپاسیا را بر خود حفظ کرد[15].
پریکلس از خانواده آلکمانودای بود (Alcmaiodai). آتنیها باور داشتند این خانواده در جنگ ماراتون با ایرانیها علیه آتنیها تبانی کرده بودند[16]. بنابراین ما در بالاترین مرتبه سیاست در آتن با دو شخصیت روبرو هستیم که پیوندهای تاریخی محکمی با سیاست هخامنشیان داشتند. ضمناً آلکیبیادس مشهور که نوه آلکیبیادس دوم شوهر خواهر آسپاسیا بود و بعداً سیاستمدار نقش آفرینی در آتن گردید به علت تصادمات سیاسیاش در آتن به دولت هخامنشیان پناهنده شد.
در مقابل و در مخالفت با خانواده آلکمانودای که متحد جبهه سیاسی دموکراتها بودند، اشراف محافظه کار آتنی قرار داشتند که با اسپارتها نزدیک بودند و با سیاست پارسها دشمنی داشتند. بعد از جنگ ماراتون که در آن به باور مردم آتن خانواده آلکمانودای با پارسیان همکاری کردند ما با به روی کار آمدن جناح سیاسی در آتن روبرو هستیم که به جبهه دموکراتها تعلق داشتند. آنها تحت تاثیر فرهنگ و سیاست هخامنشیان بودند و با اشراف محافظه کاری که مدافع ادامه نظم یونانی بودند مخالفت میکردند. خانواده آلکمانودای خود را از تبار ایونیهای تابع هخامنشی میدانستند و دشمنی اصلیشان دوریهای جنوبی بودند که تیرهای دیگر از قبایل یونانی بودند.
یونانیها به چهار تیره اصلی ایونیها، دوریها، آئهاولیانها و آکائیان تقسیم میشدند. بخش عمده ایونیها در غرب ترکیه امروزی تحت حکومت هخامنشیان و بخشی در آتیکا یعنی منطقه آتن و اطراف آن زندگی میکردند. دوریها بطور عمده در جنوب آتن در شبه جزیره پوله پونسوس[17] یعنی حوزه نفوذ اسپارتها زندگی میکردند. آئهاولیانها در شمال و قسمت مرکزی یونان و غرب ترکیه امروزی زندگی میکردند. آکائیانها عمدتاً در جنوب بودند[18].
اشراف محافظه کار یا الیگارشی آتن همراه با اسپارتهای دوری جنوب یونان با نظم سیاسی و اقتصادی پارسی که مبتنی به برچیده شدن نظام برده داری، پایان غارت و دزدی دریایی و تجارت آزاد در مسیرهای امن زمینی و دریایی بود مخالفت میکردند. در زمانی که پریکلس در آتن به قدرت رسید یک یا دو نسل از برتری دموکراتها در همه عرصههای فرهنگی و سیاسی در آتن میگذشت.
در زمان ازدواج پریکلس با آسپاسیا، پریکلس سیاستمداری جا افتاده بود ولی بعد از ازدواجش چنان چرخشی در رفتار سیاسیاش پدید آمد که دوران پریکلس به عصر زرین فرهنگ آتنی معروف شد. در زمان ازدواج این دو، آسپاسیا با دو مشکل اساسی روبرو بود. اولین مشکل، طرز تلقی یونانیهای محافظه کار از زنان بود که آنها را پایینتر از شهروند درجه دو میدانستند. دشمنان پرایکلس و سیاست دموکراتها در آتن در متون کمدی به آسپاسیا تاخته و او را یک روسپی میخواندند. مشکل دوم این بود که کسانی که عضو یکی از عشایر آتنی نبودند فاقد حقوق قانونی بودند و از همه بدتر قبل از آشنایی این دو پریکلس قانون منع ازدواج زنان غیر آتنی با مردان آتنی را وضع کرده بود و با توجه به دشمنان داخلی که داشت خود نمیتوانست به آسانی آنرا لغو کند. ولی پس از اینکه در سال ٤٤٠ پ.م. آسپاسیا صاحب پسری شد، برای آنکه حقوق شهروندی به این فرزند تعلق بگیرد پریکلس قوانین آتن را تغییر داد.
تمام منابع باستانی در این مورد توافق دارند که آسپاسیا با وجود بیگانه بودنش در آتن سیاستمداری بانفوذ و زیرک بوده و تاثیری چشمگیر بر جریانهای سیاسی این شهر داشته است. مورخی به نام کاگان، در کتاب «سیاست آتنی در آستانهی جنگ» که دربارهی دلایل آغاز نبردهای پلوپونسی نوشته، تاکید کرده که مردم آتن او را عامل درگیر شدن این شهر در جنگهای پلوپونسوس میدانستند[19]. در سال ٤٢٥ پ.م آریستوفانس که یک نویسنده نمایشنامه های کمدی و طرفدار اشراف آتن و مخالف دموکراتها بود در یکی از آثار خود به شوخی نوشت که ورود آتن به جنگ آرخیمادیا (Archidamian war) که آغازگر نبردهای پلوپونسی بود، بدان دلیل بوده که اهالی مگارا دو دختر را از روسپیخانهی آسپاسیا دزدیده بودند[20].
رفتار آسپاسیا با نظم پارسی پیوند داشت. مداخلهی آسپاسیا در آغاز جنگ آتن با ساموس و مگارا کاملا در راستای سیاستهای دربار هخامنشی بوده است. در واقع جنگهای پلوپونسی، که بیشتر مورخان باستان، آسپاسیا را عامل آغازش میدانند، تدبیری بوده تا دو دولتشهرِ نیرومند و غارتگرِ شبه جزیرهی یونان –یعنی آتن و اسپارت- به جان هم بیفتند و خطرشان برای سرزمینهای همسایه و راههای تجاری وابسته به استان ایونیه کاهش بیابد.
درست پیش از شروع جنگهای پلوپونسوس، پریکلس و آسپاسیا در آتن مورد حملهی رقیبان سیاسیشان قرار گرفتند. در سال 438 پ.م کمدینویسی به نام هرمیپوس (Hermippus) آسپاسیا را به خاطر فاسد ساختن اخلاق زنان آتنی به دادگاه کشید و او را به توهین به سنتها و مقدسات یونانیان متهم کرد[21]. هرمیپوس یکی از واپسین هواداران کمدی سبک قدیم بود و از نام آثار گمشدهاش بر میآید سخت هوادار سنتهای آتنی و ارج نهادنِ محافظهکارانه به قبایل بومی آتن بوده است.
اتهامی که متوجه آسپاسیا شده بود، میتوانست به نتایجی خطرناکی منتهی شود، چون فاسد کردن اخلاق زنان و اهالی آتن و توهین به ایزدان یونانی کمابیش همان اتهامی بود که چهل سال بعد سقراط با به خاطرش اعدام کردند. با این وجود پریکلس نفوذ خود را در این مورد به کار انداخت و توانست آسپاسیا را از مخاطره برهاند[22].
افلاطون در رسالهی «منکسنوس» (Menexenus dialogue) نوشت در آتن، آسپاسیا به عنوان سخنران و خطیبی چیره دست شهرت داشته و سقراط خود را در این زمینه شاگرد وی به شمار میآورده است[23]. او از طرف سقراط سخنرانی را نقل میکند که آسپاسیا به پریکلس آموزش داده بود تا در مراسم بزرگداشت شهیدان آتنی آنرا بخواند. اگر چه افلاطون به سلیقه خود و در دفاع از جناح سیاسی اشراف در این متن دستکاری کرده چند چیز از این نقل قول کاملاً روشن است. اول اینکه خاطره آسپاسیا در نسل بعد از او محترم شمرده میشد و چیره دستیاش در سخنرانی مورد ستایش بود. نکته دوم این است که اگرچه این سخنرانی در ستایش شهیدان آتنی در جنگ با ایرانیان نوشته شده بود و از مردم آتن بابت ایستادگیشان در برابر ایرانیان قدردانی میکند ولی نه ناسزایی به دشمن گفته میشود و نه تصویری ریشخندآمیز از وی ترسیم میشود. بلکه با حیرت میبینیم بخش مهمی از سخنرانیاش را به توصیف وضع پارسیان اختصاص داده، شرحی میدهد از حکومت کوروش و کمبوجیه و داریوش و ایشان را قدرتمندترین جنگاوران و سروران آسیا و فاتح سرزمین سکاها اعلام میکند. حتی در شرح حملهی سرداری پارسی به نام داد (داتیس ) که ارتریا را فتح کرد، افسانهای را ذکر کرده که نشانگر قدرت و دقت سپاه ایرانی است. یعنی نوشته که چون به علت آتش زدن شهر سارد توسط سربازان ارتریا داریوش فرمان داده بود که حتا یک سرباز ارتریایی از عقوبت نگریزد، سربازان ایرانی دستانشان را به هم دادند و کل جلگهی ارتریا را در صفی بلند پیمودند تا هیچ کس از چنگشان نگریزد. آسپاسیا در بخش دیگر سخنرانی به نبردهای آتن با اسپارت که دولت شهری یونانی و رقیب آتن بود اشاره میکند و برخلاف اشارهاش به ایران لحن تندتری میگیرد و در بندی نامنتظره میگوید که آتنیان به درخواست شاه ایران پاسخ مثبت دادند و به خاطر پارسیان در نبردی دریایی اسپارتیان را شکست دادند[24]. این بند تایید این ادعا است که آسپاسیا طرفدار سیاست پارسها در یونان بود. آسپاسیا از مردانی که با شاه ایران متحد شده بودند به طور مستقل یاد میکند و از مردم می خواهد که همراه با او دلاوری ایشان را نیز بستایند[25].
به این ترتیب در این مورد که آسپاسیا زنی سیاستمدار، تاثیرگذار، خطیب و دوستدار ایران بوده تردیدی وجود ندارد. او حتا پس از محاکمه نیز نفوذ و اقتدار خود را حفظ کرد. در سال ٤٢٩ پ.م طاعونی هولناک در یونان پدیدار شد و هردو پسر قانونی پریکلس از همسرِ قبلیاش در اثر این بیماری مردند. پریکلس در مرگ ایشان ماتم گرفت و به گزارش پلوتارک انجمن شهر آتن را واداشت تا در مورد او استثنا قایل شوند و پسرش از آسپاسیا را به عنوان عضوی از قبایل آتنی و وارث قانونی وی بپذیرند[26]. چنین اجازهای به او داده شد و این درست پیش از مرگ او بود. وقتی در ٤٢٩ پ.م پریکلس در اثر طاعون درگذشت، آسپاسیا با یکی از دوستان و همفکران شوهر سابقش که لوسیکلس (Lysicles) نام داشت ازدواج کرد. پلوتارک گزارش کرده است که این مرد، سرداری دلیر و رهبر دموکراتها بود و با پشتیبانی آسپاسیا به مرتبهی نیرومندترین مرد آتن برکشیده شد[27].
از گزارشهای باستانی برمیآید که خانه آسپاسیا مرکزی فرهنگی در آتن بود. پلوتارک گزارش کرده است که مردان ارجمند آتنی هنگام رفتن به خانهی آسپاسیا زنانشان را هم به همراه میبردند تا ایشان نیز سخنان آسپاسیا را بشنوند[28]. این به خوبی نشان میدهد که شهرت بعدی او به روسپیگری نادرست بوده و در زمان زندگیاش صحت نداشته است. آیسخینس (Aeschines) که یکی از شاگردان سقراط بود، رسالهای داشته به نام آسپاسیا و در آن به روشنی آسپاسیا را همچون یک استاد فلسفه –همتراز با سقراط- بازنموده است. در این رساله چنین آمده که سیسرو به کالیاس اندرز داد تا پسرش هیپونیکوس را برای آموختن سیاست به نزد آسپاسیا بفرستد. کالیاس این اندرز را خوار شمرد و گفت که زنان شایستگی آموختن فلسفه به مردان را ندارند. اما سقراط برای کالیاس استدلال کرد که زنان از نظر تواناییهای سیاسی و نظامی کاملا با مردان همسان هستند و میتوانند از همهی فضیلتهای منسوب به مردان بهرهمند باشند. دلیل استوار سقراط در این مباحثه، توانمندیهای آسپاسیا و حکمتی است که در اندرزهایش به پریکلس نهفته است. شاهد دیگر وی، تارگلیای میلتوسی است که به عنوان سفیر خشایارشا در دولتشهرهای یونانی فعالیت میکرد و در نهایت از طرف شاهنشاه هخامنشی منطقهای در تسالی را به عنوان تیول دریافت کرد و با کامیابی بر آنجا حکمرانی کرد. سومین شاهد او در این زمینه، شهبانوی پارسی رودوگونه دختر کوروش است که به زعم سقراط نقش سیاسی بزرگی را در اوایل دوران هخامنشی ایفا نمود. در این رساله همچنین به مردی به نام کسنوفون اشاره شده که به همراه زنش نزد آسپاسیا میرفتند و از او حکمت و فنِ خودشناسی میآموختند. از توصیف این رساله بر میآید که این فرد اخیر کسی جز آن کسنوفون مشهور بوده که او نیز در حلقهی شاگردان سقراط حضور داشته و رسالههایی در این مورد نوشته است.
کسنوفون در دو رسالهی سقراطی خود به آسپاسیا اشاره کرده و در هر دو او را استاد سقراط دانسته است. در کتاب خاطرات (Memorabilia) سقراط به تعالیم وی پایبند است و اندرزهای وی را به کریتوبولوس (Critobolus) یادآوری میکند[29]. در رسالهی تدبیر منزل (Oeconomicus) سقراط همچون شخصیتی مدبرتر و داناتر ظاهر میشود که فن تقسیم کار میان زن و مرد در خانه را بهتر از آسپاسیا میداند و بر اصول اقتصاد خانه تسلط بیشتری دارد[30]. در بندی از این رساله که توسط سیسرو به زبان لاتینی باقی مانده، به آسپاسیا با لقبِ «سقراطِ مادینه» اشاره شده[31].
اگرچه دیدگاه مورخین دوران جدید نسبت به آسپاسیا تفاوتهای فاحشی دارند و برخی او را موجوی تخیلی فرض کردهاند ولی از میان آنها به نظر میرسد نظر شریل گلن (Cheryl Glenn) از دانشگاه پنسیلوانیا به واقعیت نزدیکتر باشد. او معتقد است که آسپاسیا تنها بانویی است که در عصر کلاسیک به عنوان شخصیتی اجتماعی و سیاسی فعال بوده است. او تاثیر آسپاسیا بر پریکلس را میپذیرد و وی را عامل اصلیِ بازسازی شهر آتن در دوران زرین پریکلس میداند[32]. همچنین او آسپاسیا را نماد زنانگیِ اصیل و سرزندهای میداند که تنها در همین شخصیت تبلور یافت و پس از آن در فرهنگ مردسالار و بردهدارِ یونانی به شدت سرکوب شد و به لایههای ستمدیدهای در نزدیکی فضای بردگان پس رانده شد[33]. گلن معتقد است که آسپاسیا همان کسی بود که شیوهی استدلال دیالکتیکی را ابداع کرد و آنچه که بعدها به روش سقراط شهرت یافت، در اصل ابداعِ استادِ وی، آسپاسیا بوده است.
فهرست منابع:
- شروین وکیلی، تاریخ خرد ایونی، انتشارات علمی و فرهنگی، ١٣٩٥
- در جستجوی زرتشت، پال کریواژیک، ترجمه اکبر معارفی
- The Deipnosophists. Or Banquet Of The Learned Of Athenaeus. London. Henry G. Bohn, York Street, Covent Garden. 1854.
- Aristophanes, Acharnians. The Eleven Comedies. Anonymous. New York. Liveright. 192?.
- Aristotle, Politics, translated by H. Rackham. Cambridge, MA, Harvard University Press; London, William Heinemann Ltd. 1944.
- Cicero, Rhetorici libri duo qui vocantur de inventione.. Eduard Stroebel. In Aedibus B.G. Teubneri. Lipsiae. 1915
- Diogenes Laertius, Book VIII, Lives of Eminent Philosophers, R.D. Hicks. Cambridge. Harvard University Press. 1972 (First published 1925).
- Ernest Barker, “The Political thought of Plato and Aristotle”, 1906, New York: G. P. Putnam’s Sons; London: Methuen
- Glenn, Cheryl, “Locating Aspasia on the Rhetorical Map”. Univ of South Carolina Press, 1997
- Glenn, Cheryl, “Sex, Lies, and Manuscript: Refiguring Aspasia in the History of Rhetoric”, 1994
- Herodotus, Histories, Translated by G. C. Macualay (1890) and revised by Donald Lateiner (2004)
- Historical Atlas of Mediterranean (1000 – 500 BC): http://explorethemed.com/ethnicarchaic.asp
- Kagan, Donald, “Athenian Politics on the Eve of the War”, The Outbreak of the Peloponnesian War. Ithaca: Cornell University Press, 1989
- Marcus Junianus Justinus, Abrégé des Histoires Philippiques de Trogue Pompée, text established and translated by Marie-Pierre Arnaud-Lindet (Text in Latin translated to English with the help of Google Translate)
- Plato, Menexenus, translated by W.R.M. Lamb. Cambridge, MA, Harvard University Press; London, William Heinemann Ltd. 1925
- Plutarch, Pericles, translation by Bernadotte Perrin. Cambridge, MA. Harvard University Press. London. William Heinemann Ltd. 1916.
- Porphyry, Life of Pythagoras, Translated by Kenneth Sylvan Guthrie, 1920 (An expanded reprint of this rare volume is available as The Pythagorean Sourcebook and Library, 1987)
- World History Encyclopedia, Amazon Women, Mark Cartwright (https://www.worldhistory.org/amazon/)
- Xenophon, Economics in Seven Volumes, 4. Harvard University Press, Cambridge, MA; William Heinemann, Ltd., London. 1979.
- Xenophon, Memorabilia, in Seven Volumes, 4. E. C. Marchant. Harvard University Press, Cambridge, MA; William Heinemann, Ltd., London. 1923.
[1] پال کریواژیک، “در جستجوی زرتشت” ص ١١٦
[2] World History Encyclopedia, Amazon Women, Mark Cartwright (https://www.worldhistory.org/amazon/)
[3] برای اطلاعات بیشتر درباره جغرافیای سیاسی میلتوس رجوع کنید به “تاریخ خرد ایونی” ، دکتر شروین وکیلی، ص ١ تا ١٣
[4] Ernest Barker “The Political thought of Plato and Aristotle”, 1906 “The slave is a necessary instrument, like other kinds of wealth, for the moral life.” p.313
[5] Athenaeus, The Deipnosophists Book 6, Chapter 103
[6] Marcus Junianus Justinus, Abrégé des Histoires Philippiques de Trogue Pompée, Book IX, Paragraph 2.1.15
[7] Aristotle, Politics Book 1, 1252a – 1260b
[8] Herodotua, “The Histories”, Book V, 99-101
[9] Plutarch, Pericles, Chapter 24
[10] Herodotus, Book III, 70
[11] Porphyry, Life of Pythagoras, 41
[12] Diogenes Laertius, VIII, 1, 8.
[13] Diogenes Laertius, VIII, 21
[14] شروین وکیلی، خرد ایونی ص ٣٩٦ – ٣٩٩
[16] Herodotus, VI, 115
[17] Peloponnesus
[18] Historical Atlas of Mediterranean (1000 – 500 BC): http://explorethemed.com/ethnicarchaic.asp
[19] Kagan, 1989: 197
[20] Aristophanes, Acharnians, 523-527.
[21] Plutarch, Pericles, XXXII
[22] Plutarch, Pericles, 32.
[23] Plato, Menexenus, 235e
[24] Plato, Menexenus, 245
[25] Plato, Menexenus, 246a.
[26] Plutarch, Pericles, XXXVII.
[29] Xenophon, Memorabilia, 2, 6.36.
[30] Xenophon, Economics, 3.14.
[31] Cicero, De Inventione, I, 51–53.
[32] Glenn, Cheryl, “Locating Aspasia on the Rhetorical Map”. Univ of South Carolina Press, 1997: P180–199
[33] Glenn, Cheryl, “Sex, Lies, and Manuscript: Refiguring Aspasia in the History of Rhetoric”, 1994
فوریه2023
بنیاد میراث پاسارگاد