نگاهی
گاهی
می کنم در آینه ایام
روزها
ماه ها
سال ها
از آینه بیرون می پرند
پرپرزنان
این کبوتران سراسیمه
می پریشند مویم را
چشم می بندم
با نقاب دو دست
نگاه
به آه
بدل می شود بناگاه
و زندگی
آن قطار سریع السیر
از پشت آینه می گذرد
و و و ش ش ش
و آنچه بر جا می ماند
ریل خالی خاطره هاست
و حرف ها
و خنده ها
و اشک ها
آنچه می ماند
چند دفتر شعر است
چند تابلوی نقاشی
چند قلموی کهنه
یکی دو ساز شکسته
چند طنین و آوا
و یک دریا عشق …
آه عشق
اگر تو نبودی
چه بیهوده می بود
بودن من!
لندن
بنیاد میراث پاسارگاد