زمان برای خواندن: 13 دقیقه
پژوهشهای نوین درباره اسلام هر روز بیشتر از روز پیش ما را به این برداشت رهنمون میشوند که اسلام در درون مرزهای ایران و در گذر چندین سده از دل مسیحیت یکتاپرست پدید آمده است. انبوهی از عربهای باورمند به شاخههای گوناگون مسیحیت باختری که پس از سده سوم میلادی و بویژه پس از سرکوبهای گسترده دگرکیشان در امپراتوری بیزانس به ایران گریخته بودند، سرانجام در حکومت عباسیان به دینی فرارستند که دیرتر اسلام نام گرفت. این عربها ولی از درون بیابان سوزان حجاز به درون مرزهای ایرانشهر نیامده بودند. آنان سدهها در کنار دیگر شهروندان ایرانی در شاهنشاهی ساسانی زیسته بودند و دور از پندار نخواهد بود که بیانگاریم آنان نیز درباره باورهای همسایگان خود، یعنی باورمندان به آئین مزدیسنا بسیار کنجکاو بوده باشند. اینکه قرآن از “مجوس” در کنار مسیحیان و یهودیان و صابئین نام میبرد[1] و فقه اسلامی زرتشتیان را از “اهل کتاب” میشمارد، خود گواه استواری بر درستی دستآوردهای اسلامپژوهی بازنگرانه است.
از دیگر سو همانگونه که در کتاب مغاک تیره تاریخ نشان دادم، تاریخنگاری عباسی تلاش گستردهای داشت بر اینکه پیوندهای تاریخی-تباری-اسطورهای بیگسستی میان ایرانیان و عربان و یهودیان پدید آورد و بدینگونه از تودههای ناهمگون زیونده در ایرانشهر ساسانی یک امت واحده در امپراتوری اسلام بسازد.
در پیش روی چنین پسزمینهای بیهوده نخواهد بود، اگر ببینیم نگاه این تاریخنگاران، که به سفارش دستگاه دیوانی عباسیان کار میکردند، به زرتشت چگونه بوده است. یکی از نکتههای برجستهای که در همان آغاز کار به چشم میخورد، پیوند زرتشت با انبیاء بنیاسرائیل است:
«بعضى از اهل كتاب از مردم فلسطين پندارند كه او خادم يكى از شاگردان برگزيده ارمياى نبى بود. تا از او در كارى خيانتى سرزد، استادش او را نفرين كرد، به پيسى مبتلى شد، از آنجا به آذربايجان رفت و دين مجوسيت را بنا نهاد، و نزد بشتاسب رفت و دين خود به او عرضه داشت پادشاه را خوش آمد و مردم را به پذيرفتن آن واداشت»[2]
«اندر عهد كشتاسب زردشت بيرون آمد، و گشتاسب دين وى بپذيرفت، و گويند نهم پسر بود از آن ابراهيم خليل عليه السّلام، و شاگرد عُزَير بود، از آذربايگان به بلخ رفت، و شعبدها نمود، چنانك اندكى گفته شدست، و كتاب بستاق»[3]
بدینگونه زرتشت نه تنها از شاگردان پیامبران اسرائیلی خوانده میشود، که خود نیز از فرزندان ابراهیم بشمار میآید. در اینجا همانندی شگرفی با گزارشهای همین تاریخنگاران درباره پادشاهان ایرانی میبینیم. برای نمونه مقدسی در باره فریدون چنین مینویسد:
«در بعضى از كتابهاى سيَر عجم خواندم كه ابراهيم در سىامين سال شهريارى آفريدون زاده شد، با اينكه بعضى او را خود ابراهيم مىدانند»[4]
درباره زادگاه، زندگی و پیامبری زرتشت با افسانههایی روبروئیم که باز هم نمونههای آن را تاریخ طبری و طبقات ابن سعد دیدهایم:
«او از مردم ايران بود. كتابى نوشت و آن را در روى زمين گرداند. همه جا برد و به همه كس نشان داد، ولى هيچ كس معنى آن را ندانست. زرتشت گمان مىكرد كتاب او كتابى آسمانى است كه به وى خطاب شده است. اين كتاب را اشتا [اوستا] ناميد و از آذربايجان به فارس رفت. مردم فارس نيز ندانستند كه در آن چيست و آن را نپذيرفتند. سپس به هندوستان رفت و آن را به فرمانروايان هند نشان داد. از آن جا به چين و تركستان رفت، ولى هيچ كس آن را نپذيرفت و همه او را از شهرهاى خود راندند. آنگاه به شهر فرغانه رفت. پادشاه فرغانه خواست او را بكشد. ولى او گريخت و به درگاه ويشتاسب بن لهراسب روى آورد. ويشتاسب فرمود تا او را به زندان اندازند. زردشت چندى در زندان به سر برد و شرحى بر كتاب خود نوشت و آن را زند ناميد كه به معنى تفسير است. بعد كتاب ديگرى در شرح زند نگاشت و آن را پازند ناميد كه بمعنى تفسير بر تفسير است»[5]
از آنجا که در دینهای ابراهیمی “معجزه” جایگاه ویژهای در زندگی پیامبران دارد، باید زرتشت نیز با کارهای شگرف سخن خود را به مردم بپذیراند:
«بعد، ويشتاسب كه در بلخ به سر مىبرد، زردشت را فرا خواند. زردشت همينكه بدو رسيد، آئين خود را آغاز كرد و او را از انديشههاى خود به شگفتى انداخت، چنان كه فريفته او شد و به كيش او گرويد و […] اما زرتشتيان برآنند كه زرتشت از مردم آذربايجان است. او بر پادشاه روزگار خود، از سقف ايوان او فرود آمد در حالى كه يك پاره آتش در دست داشت و با آن بازى مىكرد و آتش دستش را نمىسوزاند. هر كس ديگرى هم كه آن آتش را از دست او مىگرفت، دستش نمىسوخت»[6]
یکی از ویژگیهای برجسته، اگر نگوییم برجستهترین ویژگی تاریخنگاری دینی، پدیدهای است که من آن را “پیشگوئی گذشته” مینامم. بدینگونه که در این نوشتهها سالها پس از یک رخداد تاریخی داستانی سروده میشود که بر پایه آن، کسی سالها پیشتر از آن رویداد بر آمدنش نوید داده بوده است. یکی از شناخته شدهترین این پیشگوئیها، همان است که در کتاب عهد عتیق به آن “مکاشفه دانیال نبی” میگویند. در آنجا نویسندگان کتاب مقدس یهودیان با آفریدن چهرهای بنام دانیال، سالها پس از مرگ کوروش پیروزی او بر بختالنصر را “پیشگویی” میکنند. ابناثیر نیز در کتاب خود پای در جایپای نگارندگان عبرانی مینهد:
«از آتشى كه در دست زردشت بود، آن آتشكدهها را برافروخت. زردشتيان مىپندارند آتش پرستشگاههاى ايشان از همان آتش برافروخته شده كه تا امروز همچنان روشن است و هرگز خاموش نگرديده است. ولى دروغ مىگويند زيرا – به گونهاى كه ما به خواست خداى بزرگ در جاى خود شرح خواهيم داد -، هنگامى كه خداوند محمد صلىالله عليه و سلم را به پيامبرى برانگيخت، آتش تمام آتشكدههاى زردشتيان خاموش شد»[7].
«در كتاب زردشت دانشهاى گوناگون مانند رياضيات و احكام نجومى و پزشكى و جز اينها از اخبار سدههاى گذشته و كتابهاى پيامبران است. اين دستور نيز در كتاب او آمده است: “آنچه را كه من براى شما آوردهام، نگاه داريد و دريابيد تا هنگامى كه مردى داراى شترى سرخ – يعنى محمد، صلىالله عليه و سلم – به نزد شما بيايد. و او درست در هزار و ششصد سال ديگر پديدار خواهد شد” در پى اين پيشگوئى كينهاى ميان ايرانيان و تازيان افتاد. در تاريخ فرمانروائى شاپور ذو الاكتاف نيز يادآورى مىشود كه از جمله انگيزههاى جنگ تازيان همين سخن بوده است. خدا بهتر مىداند»[8]
در مجمل التواریخ والقصص نویسنده پای را از این نیز فراتر مینهد و شاپور را به مکه و به نزد نیای محمد میفرستد:
«اندر پيروزنامه خواندم كه كينه شاپور با عرب از آن بود كه در احكام جاماسب بخواند كه از عرب پيغمبرى بيرون آيد و دين زردشت براندازد، و چون بسيارى بكشت از عرب سوى مكّه و حجاز آمد، قصىّ بن كلاب جدّ پيغمبر عليه السلام با اشراف پيش آمد، پيرى فرّهمند، شاپور ازين سخن ويرا پرسيد، قصى گفت همانا كى خود نباشد، اين سخن دروغ است و اگر بودنى است و خداى تعالى در آن حكمى نهادست كس نتواند كه آنرا بگرداند. شاپور گفتا راست مىگويى»
درباره زادگاه او همگان کمابیش همسخنند و او را از آذربایجان میدانند. بلاذری حتا شهر زادگاه او را نیز میداند و آن را ارومیه مینامد[9]. گرذیزی شمار سالیان زندگانی او را 77 میداند و کشنده زرتشت را مردی بنام “براتروکرش” مینامد[10]. برخی از این تاریخنگاران به ویژگیهای آئین او و جهانبینیاش نیز پرداختهاند. یعقوبی مینویسد:
«ايرانيان بكيش زردشت كه او را پيغمبر خود ميدانند بر اين بودند كه روشنى – و آنرا زروان مىنامند- قديم و ازلى است، و در اثر لغزش اندكى انديشه بدى كرد كه غصهناك شد، چون نيك زشت ميگردد و خوشبو بدبو ميشود […] پس چون قديم انديشه بد كرد و آه سردى از نهاد بركشيد آن غصه از درونش برون آمد و در پيش رويش مجسم گرديد، اين غصه مجسم شده پيش روى قديم را اهرمن نامند و زروان را هرمز نيز گويند، اهرمن خواست با هرمز بجنگد هرمز براى آنكه بدى انجام ندهد نخواست، و نيز گفتهاند كه هرمز و اهرمن دو جسم و دو روحند و در ميان آنها براى دشمنى شكافى است نه آنكه بهم پيوسته باشند. و گفتهاند هرمز يعنى روشنايى اجسام و مناسبات آنها را مىآفريند و اهريمن ضررها را در اين گوهرها خلق مىكند مانند زهر در حشرات زننده و خشم و خستگى و بديها و دشمنى و كينهورزى و ترس در حيوان زيرا كه خدا خالق گوهرها و عرضهاى مناسب آنها است»[11]
کمابیش همه این گزارندگان دین ایرانیان را در روزگار پیش از زرتشت دین صابئی خواندهاند[12]. اگر صابئی همانی باشد که ما امروزه میشناسیم، باید این سخن را نیز تلاش دیگری بشمار آورد، برای پیوستن ایرانیان به بنیاسرائیل و دینهای ابراهیمی، چرا که صابئیان همان پیروان یحیی تعمید دهندهاند، که داستانش به زمان عیسای ناصری، یعنی سالهای آغازین سده یکم بازمیگردد. بدینگونه دوران زرتشتی بودن ایرانیان یک میانپرده در میان دو دین ابراهیمیِ صابئی و اسلام است. یک گزارش دیگر هم شایان ارج ویژهایست و باید بدان پرداخت. پافشاری تاریخنگاران مسلمان بر پیوند میان دربار ویشتاسبشاه و زبان عبری، آنان را به آشفتهگوئی واداشته است. ابناثیر مینویسد:
«مردى از فرزندان اسرائيل پيش ويشتاسب رفت. او خود را پيامبرى مىپنداشت كه از سوى خداوند براى راهنمائى ويشتاسب فرستاده شده بود. از اين رو در بلخ به نزد پادشاه رفت. او به عبرى سخن مىگفت و زرتشت، پيغمبر ايرانيان، نيز سخنانش را شرح و تفسير مىكرد. جاماسب، دانشمند دربار ويشتاسب هم گفتههاى او را از زبان اسرائيلى ترجمه مىكرد»[13]
«علماى فرس معتقدند كه زرادشت از تخمه منوشهر شاه است و پيامبرى از بنى اسرائيل بر بشتاسب كه در بلخ بود، مبعوث شد. زرادشت و جاماسب دانا كه او نيز از تخمه منوشهر بود هر چه آن پيامبر به زبان عبرانى مىگفت به زبان فارسى مىنوشتند جاماسب زبان عربی مىدانست و براى زرادشت ترجمه مىكرد»[14]
پس زرتشت و جاماسب دانا سخنان آن پیامبر “عبرانی” را به پارسی مینوشتند، و جاماسب که “عربی” میدانست، آن سخنان را برای زرتشت ترجمه میکرد[15].
چکیده سخن اینکه مسلمانان چهره زرتشت را بر گونه پیامبران خویش، و بویژه پیامبران عبرانی میآراستند و تلاش شگفتانگیزی در راستای پیوستن سرگذشت او با پیامبران بنیاسرائیل داشتند. تاکید چندباره آنان بر اینکه زرتشت از شاگردان عزیر یا ارمیاء بوده و رساندن تبار او به ابراهیم خلیل و همچنین فرستادن یک پیامبر عبرانی به دربار ویشتاسب و عبری دانستن زرتشت و جاماسب را میتوان تلاشی برای ساختن یک “امت واحده” از پارسیان پیرو آئین مزدیسنا و عربهای مسیحی در درون مرزهای ایرانشهر دانست.
[1] إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ. الحجج/ 22
[2] تاریخ ابنخلدون، ترجمه، پوشینه 1، برگ 182 / الکامل فی تاریخ، پوشینه 3، برگ 105
[3] مجمل التواریخ و القصص، برگ 92
[4] آفرینش و تاریخ، ترجمه، پوشینه 1، برگ 502
[5] الکامل فی تاریخ، پوشینه 3، برگ 106
[6] همان، 108
[7] همان، 108
[8] همان، 107
[9] فتوح البلدان، ترجمه، برگ 463
[10] زین الأخبار، برگ 52
[11] تاريخيعقوبى، ترجمه،پوشینه 1، برگ 218
[12] الکامل فی تاریخ، پوشینه 3، برگ 147 / غرر اخبار ملوک الفرس، ترجمه، برگ 119
[13] الکامل فی تاریخ، پوشینه 3، برگ 147
[14] تاریخ ابنخلدون، ترجمه، پوشینه 1، برگ 182
[15] يكتبان بالفارسية ما يقول ذلك النبيّ بالعبرانية، و كان جاماسب يعرف اللسان العربيّ و يترجمه لزرادشت / تاريخابنخلدون،ج2،ص:190
بنیاد میراث پاسارگاد ـ سال 1401 ، سال زرتشت بزرگ
بنیاد میراث پاسارگاد