همایش بزرگداشت احمد کسروی
آشنائی با کسروی
بیست ساله بودم که در بساط یک «خرده فروشی» به یکی از کتابهای کسروی برخوردم، با کنجکاوی خریدم و شبانه خواندم: نثرش گیرا بود و بیانش بی تکلف، و فراتر از آن در بیان معنی بی پرده و بی رودربایستی. این ویژگی ها برآنم داشت که نوشته های دیگری از وی بجویم و در حدود بیست فقره از کتابهای کوچک و بزرگ او را تهیه کردم. با خواندن هر کتابی انگیزه جستجویم نیرو می گرفت . کتابهائی چون تاریخ هجده ساله آذربایجان، تاریخ مشروطه ایران، تاریخ پانصد ساله خوزستان، نادرشاه و کتاب پلوتارخ، در دسترس بودند ولی برخی همچون «شهریاران گمنام» و «نامهای شهر ها و دیه های ایران» ، «تاریخچه شیر و خورشید سرخ ایران» یا «تاریخچه چپق و قلیان» را در کتابخانه فرهیختگانی پیدا کردم که با او همزمانی داشته اند و احیانآ با شخص وی محشور بوده اند.
در این پیگیری با شماری از دوستداران کسروی آشنا شدم که عمومآ اشخاصی درستکار، وقت شناس و حقمدار بودند: آقای امین سبحانی رئیس امتحانات فرهنگ آذربایجان شرقی به درستی و انصاف و رعایت حق، شهره بود و گفته می شد که در نهایت دقت به سالم بودن امتحانات و بحق بودن نمره ها نظارت می کرد و در تنبیه خطاکاران سخت گیر بود؛ آقای شایا رئیس دبیرستان فردوسی تبریز، به انضباط و درستکاری شناخته بود و دبیرستان را بصورت نمونه ای از کیفیت آراسته بود.
در جستجوی آثار «نایاب» کسروی خبر شدم شخصی که در خیابان فردوسی تبریز دکان آجر فروشی داشت مجموعه ای از نوشته های او را در کتابخانه شخصی خود دارد. مراجعه کرده وتقاضای گفتگو کردم. وقتی از انگیزه ام خبر شد خواست بنشینم و وقتی دریافت که در حدود سی فقره از آثار کسروی را خوانده ام وعده کرد حدود ده تا بیست عنوان دیگر از او را برایم بیاورد. دو روز بعد با خوشحالی زاید الوصفی آثار وعده شده را از او دریافت کردم و چون قصد امانت گرفتن آنها را داشتم حیرت زده شدم که وی این کتابها را نه برای فروش و نه برای امانت بلکه برسبیل هدیه برایم آورده بود.
خبر شدم که شخصیتی از «قرآنیان» تبریز بنام آقای کهنموئی، کسروی را می شناخته است. تلفن وی را بدست آورده و تماس گرفتم. با خوشروئی قرار ملاقاتی پیشنهاد کرد. وقتی بدیدارش رسیدم مردی دیدم در حدود ۶۵-۷۰ ساله باظاهری بسیار آراسته و – برخلاف انتظار من- با کت و شلوار و کراوات، با صورتی اصلاح شده و با لبخندی دوست داشتنی. وقت شناسی وی –که در این باب بیش از حد سختگیر بودم و این خصلت را در میان «علمای دینی» بسیار نادر یافته بودم- مرا تحت تآثیر قرار داد. با وی دوساعتی گفتگو کردیم و خاطراتی در ارتباط با کسروی برایم نقل کرد از جمله سخنی بدین مضمون گفت که کسروی به کلمه احترام می گذاشت و می کوشید آنها را در «غیر موضع» بکار نگیرد؛ از گزافه می پرهیزید و نادانسته سخن نمی گفت. از اینرو وقتی از قلم وی خواندم که «من تازی را چتان بنویسم که پارسی را»، پیش خود گفتم «کسروی برای نخستین بار گزافه گفته است» زیرا در میان همه «علما» و عربی دانهای کشور کسی را سراغ نداشتم که بتواند بدان سلاستی که کسروی پارسی می نوشت، عربی بنویسد! اما وقتی کتاب عربی کسروی «التشیع و الشیعه» را دیدم دریافتم که او گزاف نمی گفته است.
دامنه جستجوی من به تبریز محدود نماند. دریافتم که در تهران ناشری بنام «انتشارات پایدار» واقع در سرای دردار، کتابهای کسروی را گردآورده و تجدید چاپ می کند. به آدرس وی مراجعه کردم و با مدیر آن «آقای پایدار» گفتگو کردم. وی چندی از کارهای کسروی را که تا آن زمان بدست نیاورده بودم برایم آورد و وقتی متوجه شد که من تقریبآ همه نوشته های کسروی را خوانده ام پیشنهاد کرد که مرا با بازماندگانی ازحزب کسروی «باهماد آزادگان» آشنا کند. پیرو این دعوت طبق قراری در منزل ایشان حاضر شدم و در جمع ۱۰-۱۵ نفره هموندان و کوشندگان سابق «باهماد» قرار گرفتم و بسخنانشان گوش دادم. در پایان یکی از آنان پرسید آیا به مطالعه روزنامه های پرچم و ماهنامه های پیمان علاقه دارم! در پاسخ مثبت من، قراری گذاشت و انبوهی از نشریات کسروی را نشانم داد و گفت که می توانم آنها را بوام ستانده و مطالعه کنم. این نشریات به هزاران برگ می رسید و من با تورقی دست به انتخاب زدم و شماره هائی را که حاوی عنوانهای جالب بودند در چند نوبت برگرفته، خوانده و برگرداندم.
از میان کتابهای کسروی تا جائی که می دانم تنها یکی دو عنوان بدستم نرسید و از آن جمله بود کتابچه «ایران و مسئله یهود» که نزد هیچکس پیدا نبود.
تا اینجای کار، یادداشتهای زیادی از این آثار برداشته و طبقه بندی کرده بودم. در بیست و چهار سالگی به نوشتن کتابی در باره کسروی دست بردم و در چند ماه بسر آوردم. در نظر داشتم آنرا با عنوانی همچون کسروی، لوتر اسلام به ناشر بسپارم ولی در چاپ و نشر آن تردید کردم زیرا حس کردم که پژوهش من با «شیفتگی» همراه شده و باید اندک زمانی فاصله بگیرم و سپس به چاپ آن بیندیشم.
آشنائی های پیشین، موازی و یا پسین من با برخی دیگر از بزرگان اندیشه نظیر میرزا فتحعلی آخوند زاده، طالبوف تبریزی، میرزا یوسف مشیر الدوله، میرزا آقاخان کرمانی، رشدیه تبریزی، و میرزا ملکم خان. و نیز فرنگیانی چون چارلز داروین – که از هیجده سالگی با «اصل انواع» او محشور بودم- برتراندراسل ، جوزف شومپیتر و دیگران, مرا در درستی برخی از احکام که در کتابم وارد کرده بودم دچار تردید کرد و اندیشه چاپ آنرا رها کردم. در دوره تحصیلات فوق لیسانس در دانشگاه تهران، دستنوشته کتاب را به زنده یاد دکتر عبدالحمید ابوالحمد استاد علوم سیاسی دانشگا تهران ارائه کردم و او به نشر آن تشویقم کرد ولی من حس می کردم برای اینکار، یک بازنویسی اساسی لازم است و بدینسان از دستور کار بیرون ماند.
کسروی و زمانه ما
کسروی از نسل بزرگان اندیشه مشروطیت است که در دوران رضا شاهی می شکفد. این دوران که زیرساختهای عصر تجدد را در راستای تکوین دولت ملی و «مفهوم ملت» بنیاد می کند از همیاری و پشتیبانی فرهیختگانی چون علی اکبر داور، عبدالحسین تیمور تاش، سیدحسن تقی زاده و محمدعلی فروغی برخوردار بود. در عرصه قلم نیز نامدارانی چون عیسی صدیق، علی اکبر دهخدا، محمدعلی جمالزاده، صادق هدایت، نیما یوشیج، بدیع الزمان فروزانفر، ابراهیم پورداود و محمدتقی بهار بر تارک دوران درخشیده اند. جای تآمل است که دهه های پر التهاب پسا رضا شاهی، با آنکه رشد اقتصادی و اجتماعی قابل توجهی را بر بنیاد آن زیرساختها تآمین کرد، از زادن و پروراندن بزرگانی هم-تراز با آنان سترون ماند و میدان به تصرف انسانهای متوسطی درآمد که دستاوردهای سترگ مشروطه را به فرزندان فکری شیخ فضل الله نوری تسلیم کردند. بی تردید، این نکته چیستان بزرگ زمانه ماست و نباید در پی یافتن پاسخ ساده ای برای آن باشیم و گرنه برون-رفت از «گرداب حایل» کنونی بسادگی وصلت نخواهد داد.
درباره کسروی سخن بسیار می توان گفت: در باره شخصیتی که در ۵۴ سال زندگانی پر ثمر و تاریخساز خود بیش از ۶۰ کتاب و کتابچه و صد ها شماره روزنامه، هفته نامه، دوهفته نامه، و ماهنامه تولید کرده و در زمینه های تاریخ ، فرهنگ، ادب، فلسفه، علم، دین و سیاست به چالش سنت های سترگ و ریشه دار برخاسته بدون تردید می توان دهها رساله نوشت و در عین حال می توان بر او خرده ها گرفت ولی آنکه پا در این راه می گذارد باید راه را بشناسد و مراقب باشد که در سراشیب اخلاقی دهها «منتقدی» نلغزد که بانگیزه دفاع از کیش و مرام و دکان مورد نقد او به سلاح تهمت و ناسزا دست برده اند. هجونامه هائی که در ذم و شماتت او پدید آورده اند خود از دردهای دشوار تاریخ و فرهنگ ما و دشواری راه روشنفکرانی نشان دارد که سودای بهروزی ملت و سربلندی کشور در سر می پزند.
بی آنکه نیت تحلیل داشته باشم گزیده ای از عنوانهای کار کسروی را ذکر می کنم:
یکم. او، در «تاریخ نگاری انتقادی» دری گشود و نشان داد که تاریخ چگونه می تواند آیینه زندگی جامعه و تحلیلگر نیروهای نهفته آن باشد در عین حال با ستایش نیکان و میهن دوستان و نکوهش بدکاران و خودخواهان، به درسنامه ای برای نسلهای حاضر و آینده بدل شود. او در ترسیم آنچه رخ می دهد «صورتگری» پر وسواس و بی پرواست. یکی از همراهان او از نگارش تاریخ مشروطه او نقل کرد که کسروی نگران بود از نفوذهائی که برای تآثیر در نگارش شخصیت ها بر او وارد می شود بدور بماند و وقتی به توصیه های غرض آلود بر می خورد چهره در هم می کشید که «مارا به آموزگار نیازی نیست». گرایش آغازین او به مشروطیت بیش از آنکه ثمره آگاهی او از مشروطیت باشد واکنش اوست به عقب ماندگی و استبداد، اگرچه در جریان جنبش و دگرگونی های پس از آن، آگاهیهای ژرفی از آن بدست آورد.
دوم. او از خانواده ای روحانی و بازاری برخاسته بود: پدر بزرگش «امام جماعت» مسجد هکماوار تبریز بود ولی پدرش به کاسبی می پرداخت. خود وی نیز تحصیلات حوزوی را تا ملائی و نشستن بجای پد بزرگ دنبال کرده و پس از فوت پدر بزرگ پیشنماز مسجد هکماوار می شود. او در سیر تحصیلات حوزوی در می یابد که آنچه بنام «علم» می آموزد مجموعه ای است از معارف «بیهوده یا زیانمند». وی مراتب تحصیلی حوزه تا درجه ملائی را بعد ها در کتاب خواندنی «زندگانی من» وصف می کند و برآنست که اینگونه «معارف» نه تنها ربطی به «معرفت جهان» ندارند بلکه سبب از کار افتادن «خرد خدادادی» آدمی می شوند. وی بعد ها «دانش» ها را به سه گروه «سودمند، بی هوده، و زیانمند» بخش می کند که علوم طبیعی همچون علوم زیستی و پزشکی از دسته نخست (سودمند) اند در حالیکه بخش بزرگی از «معارف حوزوی» در گروه سوم (زیانمند) قرار می گیرند زیرا آموختن اینکه «مردان بر زنان قیمومیت دارند»، یا «شهادت دوزن بجای شهادت یک مرد است»، یا «حقوق فرد آزاد بر عبد» چیست در نفس خود این بدآموزی را دارد که می گوید انسان را می توان به دو جنسیت «برتر و دون» و یا به انسان «آزاد و برده» تقسیم کرد؛ نیز آموختن احکام قصاص، خبر از این می دهد که انسان را می توان قطع عضو کرد و مثله نمود و یا تازیانه زد! و هر آنکه چنین مفاهیمی از انسان را بیاموزد دیگر توان فهم «کرامت ذاتی و تخطی ناپذیر انسان» و «حقوق بشر» را از کف خواهد نهاد؛ چنین شخصی حتی اگر جان لاک حکیم بزرگ سده هفده انگلیس را -که اندیشه اش در قانون اساسی ایالات متحده تبلور یافت- بخواند و یا رساله «در آزادی» جان استیووارت میل را مطالعه کند، نخواهد توانست از دست بدآموزیهای خود رها شود. در گروه دوم دانشها که وی «بی هوده» می نامد او از محفوظات غیر لازم نام می برد و شگفت انگیز اینکه با آنکه «زباندانی» را سودمند می داند، «زبانشناسی» را بی هوده می شناسد. خود او با زبانهای ترکی، فارسی، عربی، انگلیسی، پهلوی و اسپرانتو آشناست و چند زبان و نیم-زبان و لهجه محلی –همچون آسوری، آذری، مازندرانی – را هم می شناسد.
سوم. از ویژگیهای کسروی وسواس در ایجاز کلام و دقت در گزینش واژگان است. بی تردید می توان درباره «مثل سازی» های او رساله دل انگیزی نوشت و نشان داد که او چگونه با یافتن مثل های دقیق، مفاهیم بغرنجتر را بسادگی بیان می کند.
او دلنگران این نکته است که زبان فارسی موجود هم از کمبود «کارواژه =فعل» رنجور است و هم توان برگرداندن «وجوه» چهارده گانه زبان انگلیسی را در ساختار شش-وجهی خود ندارد. برای درمان این کاستی، کتاب «زبان پاک» را می نویسد و ساختار دستورزبانی فارسی را بر پایه آثار ادبی پیشین –همچون بیهقی- به ساختار شانزده وجهی فرا می رویاند. همین ساختار گسترده در نوشته های خود او آشکار است: مثلآ او «می رفتم» را از «همی رفتم» در معانی متفاوت بکار می برد. برای ترمیم کمبود کارواژه، اسم وارداتی را با سامان زبان فارسی صرف می کند و بدینسان کارواژگان تلفنیدن و تلگرافیدن را پدید می آورد و آنها در همه وجوه دستوری صرف می کند که گاه بگونه های نامآلوفی بروز می کنند. از این رهگذر وی واژگان زیادی به گنجینه زبان فارسی می افزاید که برخی از آنها در بدنه زبان جذب شده و بصورت مآنوس در آمده اند نظیر واژه خودکامه (برای مستبد ) و برخی دیگر بیرون مانده اند همچون سگالیدن (برای مشورت کردن) و هکانیدن (برای تعیین کردن) و کهرائیدن (برای توبیخ کردن). نمونه تمام نمای این نثر کسروی را می توان در کتاب «ورجاوند بنیاد» (بنیاد قدسی) او مشاهده کرد.
چهارم. دانش زبانی کسروی با ناسیونالیسم او در می آمیزد؛ در هنگامه ای که ناسیونالیسم در آلمان و ایتالیا اوج می گیرد و ترکیه هم، ملت را با معیار قومی زبان تعریف می کند (ملت ترک)، کسروی به این صرافت می افتد که کثرت زبانی می تواند ناسیونالیسم ایرانی را ناتوانتر کند و از اینرو درست چند ماه پس از آنکه در لبنان مقاله ای بزبان عربی در باب «زبان ترکی آذربایجان» به چاپ رسانده در ایران کتاب «آذری، زبان باستان آذربایجان» را چاپ کرده و در باره یک زبان تاریخی هم-تراز تاتی و هرزنی سخن می گوید که با زبان فارسی هم-ریشه است و ربطی به زبان ترکی آذربایجان ندارد. این نگرانی کسروی از این امر ناشی می شود که مفهوم حقوقی ملت در فرهنگ ایران جا نگشوده و هنوز کسانی ملت را در مفهوم قرآنی دین می گیرند و کسانی آنرا با تبار یا زبان تعریف می کنند و این در حالی است که مفهوم حقوقی ملت در برگیرنده همه تبار ها ،اقوام، ادیان و زبانهائی است که از حاکمیت مشترک برخوردارند.
پنجم. بالاترین ویژگی کسروی که وی را تالی بزرگانی چون میرزا فتحعلی آخونداوف قرار می دهد پی بردن او به اسباب پوسیدگی «بن-مایه ها»ی فرهنگ ایران پس از چیرگی عربان است. او از یکسو با آشنائی با تاریخ و زبان پهلوی با بنمایه های فرهنگ ایران باستان آشنا می شود (ترجمه کارنامک اردشیر پاپکان دستاورد این بخش از آموزشهای اوست) و از سوی دیگر در تحصیلات حوزوی با ژرفای پس-ماندگی آشنا می شود و در می یابد که ایرانی در شکست از عربان دچار استحاله فرهنگی شده و بتدریج روح خود را باخته است. این دریافت ژرف، راه زندگی او را دگرگون می کند و این تکلیف سنگین را بردوش او می گذارد که تا توان دارد بکوشد و فرهنگ ایران را از این انحطاط برهاند. نقد او از این مقولات را می توان در کتابهائی چون «در پیرامون اسلام»، «شیعیگری یا بخوانید و داوری کنید»، «صوفیگری»، «شیخیگری»، «بابیگری و بهائیگری» ، «مروا و مرغوا» و «در پاسخ بدخواهان» {کتابی که موجب شد آیت الله امینی حکم ارتداد او را صادر کند} و مانندهای اینها دید. در ادامه این جستار، وی رگه های بسیار نیرومند تصوف و آلودگیهای ناشی از سنت عربی و مغولی در ادبیات ایران را مورد نقد قرار می دهد: کتابهای «در پیرامون ادبیات»، «در پیرامون شعر و شاعری» ، «حافظ چه می گوید»، «در پیرامون رمان» و «فرهنگ است یا نیرنگ؟» در ردیف این آثار اوست.
ششم. کسروی یکروز در سال مراسمی نمادین ترتیب می داد و طی آن، برخی کتابهای «بدآموز» را پس از معرفی به آتش می انداخت که از آنجمله بود دعانامه «مفاتیح الجنان» شیخ عباس قمی- که شائبه قرآن سوزی او را سر زبانها انداخت در حالیکه او تا یکسال پیش از قتل خود همواره از قرآن ستایش می کرد. زنده یاد محسن هشترودی نقل کرده است که در چنین مراسمی بر کسروی و جمع او وارد شدم دیدم در میان کتابهای «بیهوده و زیانمند» رمان هائی نیز هست. پرسیدم چرا این رمان را می سوزانید گفت چون بیهوده گوئی است. توضیح دادم این رمان، کاری را که شما در تاریخنگاری انجام می دهید و وقایع را ثبت و ضبط می کنید، با تآکید بر نقش و تجربه برخی قهرمانان انجام می دهد و در واقع خود از شیوه های ثبت، ضبط و پرورش حقیقت است. کسروی تآملی کرد و گفت «ما این را ندانسته بودیم»، این بگفت و آن کتابها را از میان کتابهای «بیهوده و زیانمند» بیرون کشید. من فکر می کنم اگر در جامعه آنروز یک جریان دیالوگ نیرومند وجود می داشت کسروی این ظرفیت را داشت که برخی از اندیشه های خود را تعدیل کند زیرا او در موارد پر شماری از جمله در باره اندیشه های «اقتصادی» خود در کتاب «کار و پیشه و پول» بارها می خواهد که اقتصادخواندگان کشور در رد نظرات وی سخن بگویند ولی من سخنی از این جمع نشنیده ام در حالیکه «نظریه پولی» او قطعآ جای ایراد دارد.
هفتم. کسروی با اصلاحات رضا شاهی سر موافق دارد ولی با فسادی که تالی گریز ناپذیر استبداد است، سازگار نیست. او برآنست که دادگستری مدرن باید جای «عدلیه ملایان» را بگیرد ولی اقتباس سرسری قانون های اروپائی و رویه های قضائی آنان را سودمند نمی داند و این موضوع را در کتاب «در پیرامون دادگستری» به بحث می گذارد؛ او فرهنگ تجدد را ضروری می داند ولی باورمند است که این فرهنگ باید از صافی نقد بیرحمانه فرهنگ سنتی عبور کرده و تناور شود. هنگامی که کرسی استادی پیشنهادی به وی را مشروط می کنند باینکه از نظرات خود درباره سعدی و حافظ و مولوی و نظامی عدول کند می گوید هنوز این کار را نکرده است و اگر روزی چنین کند خواهد نوشت. وبدینسان از کرسی استادی چشم می پوشد.
هشتم. او در کسوت قضاوت و مدعی العمومی و وکالت دادگستری نیز چنین شیوه ای دارد: در سمت مدعی العموم، دعوای ملکی میان رضا شاه و رعایای قزوین را بنفع رعایا حکم می دهد و در پاسخ تیمورتاش می گوید اگر اعلیحضرت طالب اجرای قانون هستند باید از خود بیاغازند؛ و وقتی حکم وزیر دادگستری داور را دایر بر انتظار خدمت خود دریافت می کند که می گفت «آقای کسروی شما از این تاریخ منتظر خدمت می شوید» می نویسد «از این تاریخ، خدمت منتظر کسروی باشد»! و در کسوت وکالت، هنگامی که متوجه می شود موکل او مقصر است از ادامه وکالت انصراف می دهد.
نهم. یکی از نکات جالب این است که کسروی برخی از بزرگان پیرامون رضا شاه نظیر فروغی، حکمت، داور و هژیر را عضو «کمپانی خیانت» می شمارد: وی برای نمونه به صحنه ای که در مراسم پرده برداری رضا شاه از یک مجسمه رخ داده انگشت می دهد که شاعری در مدح و ثنای رضا شاه، او را عادلتر از انوشیروان عادل می شمارد و رضا شاه رو به نخست وزیر خود فروغی کرده می پرسد «آیا شاعر راست می گوید؟»؛ فروغی پاسخ مثبت می دهد و رضا شاه می گوید «البته که راست می گوید چون اگر انوشیروان با وزیری مانند بزرگمهر عدالت می می کرد من با…. شده ای چون تو عدالت می کنم!» . کسروی از خود می پرسد اگر رضا شاه، فروغی را متصف بآن صفت می شناسد پس چرا برکنارش نمی کند!» او این نظریه کمپانی خیانت خود را در کتاب «دادگاه» عنوان می کند.
دهم. نقطه کور اندیشه کسروی در آنجاست که با آثار علمی و فلسفی غرب آشنائی مستقیم ندارد و شگفت اینکه آنرا لازم هم نمی داند: کتاب «در پیرامون فلسفه» او فقر فلسفی او را فریاد می کند و کتاب «در پیرامون انقلاب» نشان می دهد که او نه تنها اندیشه های لنین، رهبر انقلاب بلشویکی را نمی شناسد بلکه خود را به شناخت آنها نیازمند هم نمی داند!
کسروی از یکسو در می یابد که راز تجدد اروپا، فاصله گرفتن آنان از خرافه گرائی کلیسای کاتولیک و گرایش بی قید و شرط آنان به علم-اندیشی است و لازمه آن برخورداری از حکومت قانون و آزادی است که اینها را در « سررشته داری مشروطه» می جوید و از سوی دیگر نمی تواند خود را از ارثیه سنگین خرافات در فرهنگ ملت برهاند. از این نقطه نظر او در حد فاصل میان میرزا فتحعلی آخوند اوف و میرزا یوسف مشیر الدوله قرار می گیرد: آخوند اوف، غرب را در تجربه مستقیم شناخته و با شهامت اخلاقی بی نظیری به ریشه های درماندگی ملی ایرانیان و ملل مسلمان انگشت می نهاد در حالیکه مشیرالدوله در نیمه راه توهم «اصلاحات» است: تالی های او در عصر ما عبارتند از مهندس بازرگان، دکتر سحابی، مهندس سحابی، دکتر پیمان و مستوره آخوندی آن «محمد خاتمی» که در خط «اصلاح طلبان» حکومتی به بن-بست قطعی رسیدند.
این دودلی کسروی را می توان در «مصلحت طلبی» های او مشاهد کرد: او در مناظره قلمی خود با دکتر تقی ارانی خطاب به وی با این مضمون می نویسد که ملت ایران به یکی از درخشانترین انقلابها دست زد و مشروطه گرفت –که بهترین شکل حکومت بود. ولی وقتی قهرمانان مشروطه او در باغشاه بدست دژخیمان سپرده شدند او به انان پشت کرد و باین فکر افتاد که با نبش قبر، استخوانهای پوسیده پدران خود را به نجف حمل کند. و می پرسد بنظر شما، آقای دکتر، اگر این ملت بجای انقلاب مشروطه، انقلاب سوسیالیستی کرده بود، بر سر سوسیالیسم چه می آورد؟ این پرسش از آگاهی ژرف او به فساد بنمایه های فرهنگی حکایت می کند. ولی پاسخی که خود او در چهارده سال کوشش خود ادا کرده با آنکه به قتل او انجامید در عین حال از «مصلحی-اندیشی» ها پالوده نبود. مواردی را بعنوان نمونه نام می برم: او در کتاب «در پیرامون جانوران» معتقد می شود که انسان بمانند جانوران دارای جان است ولی در ورای جان نیروی روان نیز دارد. او این تز خود را در کتاب «در پیرامون روان» تفسیر می کند؛ وی در کتاب «در پیرامون خرد» می گوید که «آدمی نه تنها همین تن و جان است بلکه در او نیروئی بنام خرد نیز هست که باز شناسنده نیک و بد است» او این نیرو را از مشتقات روان می داند که با مرگ تن از میان نمی رود بلکه در یک عالم مینوی به زندگی ادامه می دهد. بدینسان کسروی در کوشش به زدودن خرافه ها، پاکدینی را می سازد که بهشت و جهنم آن به نیروانای بودائی ماننده است.
آخرین نکته اینکه در دو دهه اخیر از کسروی نقل قول می شود که گویا گفته است «ملت ایران یک سلطنت به آخوند ها بدهکار است» این سخن از کسروی نیست و من نه تنها آنرا در هیچیک از منابع مورد مشاهده خود ندیده ام بلکه آنرا با روح اندیشه او مغایر می دانم.
بنیاد میراث پاسارگاد