گشودم بر مردمان بخت را ـ شعری از نرگس ایرانی

شناسنده گوهر اگر بر شوي

گزيني تو كوروش به پيغمبري

كه كوروش همان شاهِ يزدان سرشت

حقوق بشر را به فرمان نوشت

بگفتا منم كوروش آن پادشاه

دهد دهر بر عدل و دادم گواه

شهنشاهِ بابل، اكد سومری

جهان، چار گيتي به فرمان بری

منم پورِ كمبوج از چيش پش

تبارم رسد بر هخايي منش

به انشان، نياكانِ من حكم راند

هخايي منش سلسله سر بخواند

به گاهي كه بر بابل اندر شدم

نظاره گرِ شورِ مردم بدم

نشستم برِ سلطنت تخت را

گشودم برِ مردمان بخت را

ستمديده را سر به بالين پناه

ستمكار، تاديب و كيفر به آه

از اين سرزمين ظلم را من برون

برِ اين زمين عدل را من درون

به اقليمِ من برقرار ايمني

نبودي به بومم ز اهريمني

به فرمانِ من برده داري برفت

ز رعيت دلِ خون و زاري برفت

سراها به نو باز بر ساختم

به بيدادگر باز برتاختم

سرآمد نگون بختي و واپسي

نبودي نشاني ز دلواپسي

رهايي بُدي مردمم ارمغان

نبودي ز فقر و فلاكت نشان

نثارِ قدمگاه من بوسه ها

از آن ديگران مُلك را پادشا

دگر سوي دجله، ديانت به پاي

زِ نو بر نمودم معابد به جاي

برِ بابل ايزد كه مردوك بود

ز كردار نيكم چه خشنود بود

به تكريم و حرمت به پير و جوان

ستودم خداشان به آيينشان

تو اي مرد، با هر نسب خاندان

گذر گر كني از مزارم بدان

در اين خاك، بر آرميده تنم

بدان كوروش آن شاه شاهان منم

من آنم كه دنيا از او شادِ شاد

به گيتي شهنشاهيِ پارس داد

هماني كه دنيا به فرمانِ او

كنون، تنگ جايي بُدش پيشِ رو

مبر رشك بر درگه و بار و گور

كه روزي به خاك اندر افتي چو مور

به روزي پسِ مرگم اين خاكِ پاك

بگيرد در آغوش، جسمم چه باك؟

نه تابوت خواهم بدن را نه موم

از اين كالبَد خاكِ اين مرزو بوم

بخواندم پيامي ز كوروش برت

كه شايد نشيند به جان و تنت

گرت بهره اي از خرد در سري

به ياد آوري ريشه ات هر دمي

نشايد تو را مدحِ بيگانگان

بر ايراني آن نام كوروش، نشان

 

بنیاد میراث پاسارگاد

Read Previous

مریخی – کار تازه ای از گروه تاتر نسیم خاور

Read Next

تازه ترین ویدئوهای سیروس کار، پژوهشگر زندگی کوروش بزرگ