گزافهگویی دربارۀ شخصیتهای تاریخی از ضعفهای فرهنگی ما به شمار میرود. در وهلۀ نخست نیز ابرانسان خواندن کسروی، آنهم از سوی این نگارنده، جای شگفتی است. پس ببینیم منظور از «ابرانسان» چیست، تا در پی شناخت کسروی بسنجیم که آیا نسبت دادن چنین ویژگی به او رواست؟ میدانیم که این واژه به نیچه بازمیگردد و به بدفهمیهای بسیاری دامن زده است.
کوتاه آنکه، ابرانسان نه تنها «دیو موطلایی» blond beast نیست، بلکه به هیچ ویژگی جسمی با انسان عادی تفاوت ندارد. بنا به نیچه، ابرانسان کسی است که آفرینندگی و نوآوری او باعث دگرگونی مثبت و بازگشت ناپذیری در تاریخ تحول جامعه گردد. نگاهی به ویژگیهای مشترک آنانی که نیچه «ابرانسان» نامیده روشنگر است: زرتشت، سقراط، عیسی مسیح، ناپلئون و بتهوون.
دشوار نیست که دریابیم، زرتشت اخلاق، سقراط خرد پرسشگر، عیسی مسیح بخشودن، ناپلئون تساوی شهروندی و بالاخره بتهوون نواهای آسمانی را به بشر آموخت. نقطۀ مشترک و برجستۀ آنان همانا فراتر رفتن از امروز و گشودن شاهراهی نوین در برابر انسان است:
«انسانی که خود خلق میکند و پیرو هیچ نمونه و سرمشقی نیست؛ به هیچ کس اقتدا نمیکند و کورکورانه به سنتهای اجتماعی گردن نمینهد.»(1)
به شناخت گستردهای از زندگی و زمانۀ کسروی نیاز نیست، تا دریابیم او دقیقاً چنین شخصیتی بود. نه تنها به آموزگاری اقتدا نمیکرد، بلکه خودآموز بود و میکوشید آموزگار اجتماعی و مصلح اخلاق باشد. فصلی را در تاریخ معاصر گشود که در آن ایرانی به نیروی خردورزی، مذهب زدگی را ترک میکند و با درسآموزی از نیکیهای انسان پیشرفته، سرافرازانه به سوی آینده راه می گشاید.
اما پیش از آنکه دقیقتر به کنش و رفتار کسروی بنگریم، با درسآموزی از خود او، بپرسیم که اصولاً نگارش یادبود برای شخصیتهایی چون او چه سودی دارد؟
در کشورهای پیشرفته شخصیتهای تاریخی را ارج می نهند، تا تواناییها و دستاوردهای آنان، سرمشق نسل جوان در خدمت به جامعه قرار گیرند. اما در ایران ملایان از زمانی که انحصار کتابت را در دست داشتند چنان چهرۀ نامداران ایرانی را مخدوش کردهاند، که امروزه هر دانشآموختهای ممکن است بتواند شماری از «مفاخر ملّی» را برشمرد، اما بدرستی نمیداند که وجودشان چه ثمری داشته و از آنان چه میتوان آموخت.
نمونۀ بارز شخص کسروی است که اغلب پس از مقدمهای دربارۀ استعدادش در زبانآموزی و تاریخنگاری، از توهین او به مقدسات تا اختراع دینی جدید و مراسم کتابسوزان سخن میگویند، تا در نهایت دربارۀ قتل فجیع او اظهار تأسف کنند و از او شخصیتی تراژیک بپردازند.
اشاره شد که کسروی فصلی نوین در تاریخ ایران گشود. برای درک اهمیت آن میتوان گفتۀ مارکس را یادآوری کرد که: «انتقاد از دین پیششرط هرگونه انتقادی است.»(2) و اگر در نظر گیریم که انتقاد نه ایرادگیری، بلکه سنجش خردورزانه است، باید بدین برسیم، که گذار فرد و جامعه از نابالغی در گرو انتقاد از مذهبزدگی است.
منظور از مذهبزده انسانی است که در چنبرۀ ادیان کهن چشمش به آسمان است و از بکار بردن عقل خویش برای سامان دادن به زندگی فردی و اجتماعی ناتوان میماند. تا بحال اروپا تنها نقطۀ دنیا بوده است که در روندی پرفراز و نشیب و به کمک پروتستانیسم توانست بر قرون وسطای خود چیره گردد و به کمک روشنگران سدههای 17 و 18م. بسوی عقلانیت فردی و خردجمعی به پیش رود. تنها در این صورت ممکن شد که اروپائیان به پیشرفتهای علمی و دگرگونی های اجتماعی بزرگ، راهگشای دیگر جهانیان گردند.
کسروی به کمک دانش گسترده و اندیشهای داهیانه توانست در جوانی در ایران زیر سلطۀ شیعیگری، دریابد که پسراندن تسلط این مذهب تنها راه چارۀ عقب ماندگی کشور است.
«شيعيان مردم زمان خود نيستند بلکه مردگان هزار و سيصدسالهاند که به زندگان درآميختهاند.»(3)
بدین سبب از همان اوان جوانی که بنا به سنت خانوادگی «رخت طلبگی» بر تن میکرد و به مسجد محله به منبر میرفت، تا لحظۀ قتل، راهی را پیمود، که مرحله به مرحلۀ آن برای نسل جوانی که امروزه در پی رهائی از مذهب انسانکُش است، درسها در بر دارد.
او در وهلۀ نخست تصور میکرد، می تواند از منبر رفته رفته مطالب روشنگرانه و ضدخرافی مطرح کند. اما با واکنش شدید ملایان روبرو شد، حتی همسایگان به تشویق ملایان دشنامگویی آغاز کردند:
«سرگذشت من و آزارهايى كه از ملايان و ديگران مى ديدم براى مادرم اندوه بزرگى شده بود و چون نام بابی و مانند اينها را مىشنيد بسيار افسرده مى گرديد.»(4)
تهمت بابیگری به او از آنجا ناشی میشد که: «با حدّاد نامى كه مثل خود او درس طلبگى خوانده و سپس مشروطه طلب و آنگاه بهائى شده بود، دوستى و الفت عميقى پيدا كرده بود.»(5)
کسروی جوان از این حملات بیمار شد و بدین بهانه به قفقاز و سپس عشقآباد رفت و با افکار اروپایی و آزادیخواهی نیز آشنا گشت. او در این زمان تصور میکرد، که بجای درافتادن با شیعیگری که به هیچ منطقی استوار نیست، بهتر است به گسترش افکار نوین بپردازد. انقلاب مشروطه و تکانهای که به ایراندوستان وارد آورده بود، او را بر آن داشت با نگارش تاریخ «انقلاب مشروطه ایران» گامی مهم در این راه بردارد. او به هنگام نگارش این کتاب ابتدا به اسناد و شنیدهها تکیه داشت، اما رفته رفته پرسشهایی به ذهنش راه یافت که تصور همگان از رویدادهای انقلاب را ردّ میکرد. از جمله اینکه چگونه ممکن است «دو سید» (بهبهانی و طباطبایی) بعنوان وابستگان به ارتجاع مذهبی، رهبر انقلابی مانند انقلاب مشروطه باشند؟ وانگهی اندیشۀ مشروطهخواهی در تضاد با شیعیگری بود و پس از تشکیل مجلس اول و گفتگو دربارۀ اصول قانون اساسی این واقعیت آشکار گشت:
« ناسازگارى مشروطه و قانون اساسى با کيش يا دينى که مردم داشتند درخور چاره نمىبود.»(6)
و در عمل نیز نشان داده شد که:
«نمايندگان گرفتار انديشههاى قلندرانه، و مغزهاشان آکنده از شعرهاى صوفيان و خراباتيان مى بود… آنان شايندۀ نمايندگى در يک مجلس که مى بايست رشتۀ جنبش و شورش يک کشورى را بدست گيرد نمىبودند.»(7)
او با کندوکاو دربارۀ انقلاب مشروطه به میزان نفوذ و قدرت ملایان پی بُرد و دریافت که با وجود تسلط ملایان در ایران هیچ حرکت ترقیخواهانهای به ثمر نخواهد رسید. هما ناطق با توجه به حقیقتی که کسروی دریافت، نوشت:
«آنانکه روحانیت را موجد انقلاب مشروطه میدانند، کتاب کسروى را درست نخواندهاند »(8)
بنابراین کسروی نخستین تاریخنگار ایرانی بود که به بازگویی روایات و شنیدهها بسنده نکرد و با اندیشه دربارۀ علل و اسباب انقلاب مشروطه، فصلی نوین در تاریخنگاری گشود. او بدین کوشش، اندیشۀ خود را نیز پرتوانتر ساخت. کسروی ظاهراً در ده سال بعد، به موازات خدمت به «عدلیه» بعنوان قاضی و سپس وکیل مدافع، به کنکاش دربارۀ راههای غلبه بر اسلام پرداخت و بدین نتیجه رسید که بهتر است بکوشد شیعیگری را از خرافات پالایش دهد.
کتاب «آیین» (1312ش.) بیانگر پیگیری او در این زمینه است که به کمک مطالبی کوتاه میکوشد خردورزی بیاموزد. او در این دوران هنوز باور داشت که اسلام در اصل از آموزههای نیکی برخوردار بوده، اما رفته رفته به وسیلۀ ملایان با «بدآموزیها» آلوده شده است.
اما هنوز یکسال از انتشار کتاب «آیین» نگذشته، بدین نتیجه رسید که اسلام به هیچ وجه رفرمپذیر نیست. از اینرو کتاب «پاکدینی» را نوشت و در آن آیینی را که بنظرش میتوانست نیازهای جامعۀ ایران را برآورده کند، طرح ریخت. اما کوششهای او در این زمینه حتی با وجود نسل جوانی که در آموزشگاههای نوین با دانشهای نوین آشنا شده بودند، با استقبال چندانی روبرو نشد. پس بدین رسید که با تشویق به خردورزی و میهندوستی در جامعهای که با هزاران زنجیر پیدا و ناپیدا اسیر «دستگاه ملایی» است، نمیتوان حرکتی آزادیبخش بوجود آورد؛ بلکه بدین منظور «به گمراهیها بايد از روبرو رزميد و تاختهاى پياپى برد.»(9)
از اینرو به سال 1322ش. دلاورانه کتاب «شیعیگری» را منتشر کرد. دلاورانه بدین سبب که، پس از برکناری رضاشاه، ملایان جانی تازه گرفته بودند و با آنکه کسروی اینک هواداران بسیاری پیدا کرده بود، حملات همهجانبهای را متوجه او و یارانش کردند.
فرازهای یاد شده از زندگی او با توجه به نقش خرد در غلبه بر خرافات، کسروی را در جایگاه شایستهای قرار میدهد. او با خردورزی تمام به گستردهترین پدیده های تاریخی و فرهنگی ایران مینگرد و اگر در مدت فقط 25 سال هفتاد کتاب روشنگرانه مینویسد، در درجۀ نخست بدین سبب که در خواننده خردورزی را برانگیزد. او با پرداختن به موضوعاتی متنوع، از «تاریخچۀ چپق و قلیان» تا «انکیزیسیون در ایران»، نمایی از جامعۀ ایران نشان میدهد که باید در دل هر ایرانی آگاهانه به مهر به میهن دامن زند.
خردورزی هرچند والاترین موهبت بشری است، اما دشوار است و نارسایی آن میتواند فاجعهانگیز باشد. خردورزی نزد کسروی نیز دو رو دارد: درسآموز و پندآموز.
درسآموز: کسروی از «سنجش خردورزانه» در هر موضوعی، همیشه به یک «حکم» (پیامد) میرسد و میکوشد به آن عمل کند. consequence این روش در جامعۀ رشد نیافتۀ آن دوران و بویژه در برخورد به اسلام از اهمیتی وصفناپذیر برخوردار بود. زیرا که هنگام پیدایش اسلام، اعراب بدوی اصول منطق را چنانکه در یونان باستان تدوین شده و بوسیلۀ مسیحیت در نیمکرۀ غربی گسترش یافته بود، نمی شناختند و بدین سبب اسلام جز مشتی احکام جزمی نیست و نمی توان آن را به وسیلۀ سنجش عقلانی اثبات و یا ردّ کرد. کسروی بر این نکته آگاه بود:
«در شیعیگری دلیل خواستن و چیزی را به داوری خرد سپردن از نخست نبوده و کنون هم نخواهد بود.»(10)
از اینرو میکوشید با تقویت خردگرایی به ایرانیان بیاموزد، منطقی بیاندیشند و به پیامد سنجش خود عمل کنند.
اما شوربختانه ایرانیان در بُعد اجتماعی نتوانستند از کسروی بیاموزند و در گذرگاههای مهم تاریخی به آنچه سنجش عقلانی حکم میکرد رفتار کنند. از همه مهمتر، شهامت عمل به پیامد «نقد اسلام» را که همانا «ترک اسلام» است نیافتند.
پندآموز: اغلب کسانی که کسروی را برنمیتابند، از دیدگاه امروز، بر برخی رفتارهای او مانند «کتابسوزان» انتقاد میکنند و از او چهرهای منفی میپردازند. درحالیکه دربارۀ اشتباهات کسروی و دیگر اندیشمندان ایرانی در آن دوران، باید از این زاویه داوری کرد، که آنان گام در راهی نوین گذاشته بودند و نمیتوانستند با بلوغ فکری لازم و تکیه بر تجربۀ گذشتگان بر موانع جدید غلبه کنند. نمونهوار، هنگامیکه او بدین حکم می رسید که بسیاری کتابهای در دست مردم مانع رشد فکری است، به پیامد آن نیز عمل می کرد که همانا کتابسوزان بود.
برای درک مطلب باید به سرشت اندیشه دقیق شد: با آنکه همگان به اندیشیدن توانا هستند، اما نیروی اندیشه در همگان یکسان نیست و آن را می توان و باید با ورزش عقلی توانمند ساخت. فراگیری دانشها و گسترش افق دید و مهمتر از آن استفاده از شیوۀ «آزمون و خطا» به توانمندی و چابکی اندیشه کمک میکند. این بویژه در مورد «خرد» صادق است که از سنجش عقلانی فراتر می رود و با همدردی اجتماعی نیز توأم می شود. بدین معنی، هرچه خرد توانمندتر، به انساندوستی نزدیکتر است و بهتر به شکوفایی «خرد جمعی» کمک میکند.
تاریخ اندیشه در غرب نشان می دهد که فیلسوفان دوران روشنگری (سدۀ 18م.) نیز احکامی صادر کردند، که نتایج فجیعی در پی داشت. نگارنده در جایی دیگر به اشتباهات فکری اندیشمندانی مانند هیوم و کانت اشاره کرده و نشان داده که آنان چگونه بنیانگذاران «نژادپرستی»، «ضدیهودیت مدرن» و «تبعیض میان زن و مرد» شدند. (11)
بنابراین اندیشه در دوران پیشامدرن، به سبب نارسایی همدردی اجتماعی و کمبود خرد جمعی هنوز از لغزش در اشتباهات خسرانآور مصون نیست. از این دیدگاه باید از لغزشهای کسروی پندآموزی کرد و انتقاد را متوجه مذهبی ساخت، که چنان جامعۀ ایران را از گذشتۀ فرهنگی گسسته بود که در دوران کسروی از انساندوستی، رواداری و حتی عیبپوشی چنانکه در سرایش بزرگان اندیشه و ادب موج میزد، نشانهای بجا نمانده بود.
برای آنکه ساز و کار اندیشه و عمل کسروی ملموس شود، اشاره به شخصیتی همروزگار او مفید است:
این شخصیت غلامحسین مینباشیان نخستین ایرانی است که در مراکز معتبر اروپا موزیک و رهبری ارکستر آموخته، با دانش و تواناییهایی که داشت، تنها کسی بود که می توانست «ارکستر سنفونیک ایران» را بنیان گذارد و چنین نیز کرد. اما جالب است که بدانیم او در بازگشت به ایران پس از آنکه به فرمان رضاشاه به ریاست هنرستان موسیقی برگزیده شد، از آنجا که موسیقی سنتی را «محلی» می دانست، بعنوان نخستین اقدام، در هنرستان نواختن نواهای ایرانی را ممنوع کرد؛ همۀ تارهای موجود را در انباری قرار داد و باعث ترک هنرستان از سوی بسیاری هنرجویان گردید!
نکتۀ آخری که از تجربۀ کسروی میتوان آموخت در راستای ترک اسلام است. امروزه میلیونها ایرانی در واکنش به ستم و بیداد حکومت اسلامی، خود را دیگر مسلمان نمیدانند. اما این روند خجسته را نباید ساده انگاشت و تجربۀ زندگی احمد کسروی نمونۀ بارزی است برای اینکه غلبه بر «بدآموزی»های اسلامی که در روان بخشی از جامعۀ ایران نهادینه شده، آسان نیست.
بسیاری از دید امروز بر کسروی خرده میگیرند، که مثلاً به برابری زن با مرد باور نداشت ؛ دگراندیش را برنمیتافت، بر تمدن غرب خرده میگرفت… این خردهگیران تصور میکنند که ترک اسلام و بویژه دگرگونی هویت شیعی، امری ساده مانند «پیاده شدن از اتوبوس است»(هانا آرنت)
در تاریخ معاصر ایران کمتر شخصیت نامداری به بیباکی کسروی به ترک هویت اسلامی کوشیده و نارساییهای فکری او را باید نشانۀ دشواری غلبه بر خوی بدوی اسلام گرفت.
هرچند که ترک دینی مانند اسلام به همت و شجاعت فردی نیاز دارد، اما دین پدیدهای است اجتماعی و غلبه بر آن تنها در بعد اجتماعی و بوسیلۀ جایگزینی هویتی نوین و تربیتی متفاوت میتواند ثمربخش باشد. جنبش بابی و سپس آیین بهائی در دوران معاصر بزرگترین کوشش در این راستا را به ثمر رساندند. کسروی رابطهای دوگانه با این دو جریان داشت که پرداختن به آن فرصتی دیگر می طلبد.
آشنایی با آثار کسروی به هر ایرانی کمک میکند، گامی بلند در جهت آشنایی با هویت ایرانی و ژرفش میهندوستی بردارد. در این میان راستگویی و راسترفتاری شخص او در جامعهای شیعهزده که در ناراستی و پلشتی غوطهور بود، چهرۀ او را بعنوان ابرانسان تاریخ معاصر ایران روشنی میبخشد.
313 1)Rüdiger Safranski, Nietzsche, Bio seines Denkens, Spiegel-Verlag, p.
(2) مارکس، نقد فلسفۀ حقوق هگل، جملۀ نخست
(3) احمد کسروی، بهائیگری، شیعیگری، صوفیگری. نوید، ص182
(4) همانجا، ص 21
(5) همانجا، ص17
(6) احمد کسروی تبریزی، انقلاب مشروطه ایران، امیرکبیر، ص430
(7) همانجا، ص569
(8) هما ناطق، سرآغاز اقتدار اقتصادی و سیاسی ملایان، ص51
(9) <(3) ص242
(10) <(3) ص5
(11) ن.ک. فلسفۀ مدرن و ایران، پیام، ص 14تا 21
بنیاد میراث پاسارگاد