نظر به اینکه داریوش (سپنتداته ویشتاسپان) در سنگ نبشته خویش در شوش و خشایارشا (وهومن سپنتداتان) در سنگ نبشته دیوان پدر پارسه خود را آریایی می خوانند، و از آنجا که در شاهنامه ایرج فریدون (فرمانروای آریائیها) مقتول به دست سلم (ماساگتها) و تور (داهه ها) مطابق با خود کوروش مقتول توسط ماساگتها (آلانها و رُکسولانهایی که سرانجام به کرواسی رفتند) می باشد، و داهه ها (نیاکان پارتها) است؛ به گفته ی «هرتسفلد»، واژهٔ ایرانشهر، آفرینشی در دورهٔ هخامنشیان بوده است؛ به عنوان نام رسمی شاهنشاهی هخامنشیان.
به نظر می رسد ایرانیان خود عناوین آریا و ایران را از سومریان بین النهرین گرفته بوده اند که سرزمین خود را کنگیر یعنی «سرزمین اشراف» می نامیده اند.
در رابطه با پدر سلم و تور و ایرج به شمار رفتن فریدون (دوست منش، هخامنشی) گفتنی است سوای متصرفات کوروش (ایرج فریدون) در سغد و خوارزم و نواحی مجاور آنها نام توتم کوروشای قومی سکاها و سئوروماتها (خیمریای یونانیان) آن نواحی که مرکب از شیر (توتم سغدیها، ایرانیان شمالی)، بزکوهی (توتم سکاهای ایرانی و آلتایی) و مار (توتم ماساگتها/سئوروماتها) بوده، دخالت داشته است.
در اوستا نام کوروش (مرد سیلاب مانند) ثراتئونه (مرد منسوب به رود ) ذکر گردیده است. او در شاهنامه در دو نقش فریدون (دوست منش= هخامنشی) مغلوب کنندۀ آژدهاک (آستیاگ) و ایرج (نجیب، پادشاه آریاییان) پسر فریدون (هخامنشی) کشته شده به دست سلم (ماساگتها) و تور (داهه ها) ظاهر شده است. همچنانکه در شاهنامه نام فرود سیاوش (فرائورت دارنده اسب سیاه) در مقام اضافه بنوت جداگانه پدر و فرزندی کشته شده در مرز توران به شمار رفته اند که در حقیقت همان فرائورت پادشاه ماد هستند که در شهر گنجۀ اران (کنگ دژ سیاوش) به دست مادیای اسکیتی (افراسیاب) کشته شده است. موسی خوردنی مورخ ارمنی عهد ساسانی ایرج فریدون (کوروش) را تحت عناوین آرا (نجیب) و آرای آرایان (نجیب نجبا) به عنوان فرمانروای ارمنستان، کشته شده توسط ملکه شامیرام (در اساس تومیریس) ذکر کرده است. در رابطه با پیشدادی و سرسلسله نوذریان خوانده شدن فریدون (هخامنشی) گفتنی است: هرودوت نام سلسله کوروش را فرتریان (پیشدادیان) آورده که در مقابل نام نوذریان اوستا و شاهنامه یعنی سلسله فرمانروایی نو است که به خاندان ویشتاسپ هخامنشی اطلاق شده است و استرابون نام کوروش را آگرادات (مخلوق برتر= پرذات) آورده است.
بر اساس فرگرد اول وندیداد در دورۀ اشکانی، اشکانیان نام ایران ویج (ایران اصلی، کشور ایرج فریدون) و خونیرث (سرزمین ارابه درخشان یا راه درخشان) را به سرزمینهای خاستگاهی خود خوارزم و خراسان (پارت، در معنی سرزمین گذرگاهی) داده بودند که با نشانی دارای ده ماه زمستان و تقدیس مار سرخ (توتم ماساگتها/ آلانها و نقش درفش اشکانیان) یاد شده است. مطابق اوستا و کتب پهلوی اشکانیان همین طور نام میهن پیشینان خود خونیرث (دارای ارابۀ درخشان) را که در واقع نام خاستگاه هندواروپائیان یعنی اُروپا (ایو- روپا= سرزمین ارابه های دارای گشتاور خوب) در شمال دریای سیاه را به متصرفات خود در ایران بوده اند. مطابق کتاب پهلوی زاتسپرم مهاجرت ایرانیان از خونیرث (کشور مرکزی آریائیها) به کشورهای خارجی در زمان هوشنگ (دارندۀ سرزمین خوب، لیپوکسائیس سکاها) روی داد و این مهاجرت و حمل آتشهای سه گانه مقدس در گردۀ گاوی موسوم به سر سئوک (پیشانی سفید) و از میان دریاها صورت گرفت. بر اساس این منابع:
بهترین ناحیهای که اورمزد آفرید ایرانویج است. اما اهریمن در آن جا زمستان دیوآفریدۀ دهماهه و مار سرخ پدید آورده است. خوشی این ناحیه به حدی است که اورمزد میگوید اگر سرزمینهای دیگر را دارای خوشی نمیآفریدم، همۀ مردم جهان به ایرانویج میرفتند و در آنجا جای خالی باقی نمی ماند.
در اساطیر و باورهای ایرانی زمین عهد اشکانی و ساسانی جهان به هفت پاره یا اقلیم بخش شد. اقلیم میانی خونیرَس (خونیرث) نام دارد که به اندازه آن شش اقلیم دیگر است. ایرانویج در خونیرَس قرار دارد. اورمزد در ایرانویج چیزهای زیادی را آفرید. رودهای وه دائیتی، دارجه، گاو اِیوک داد یا یکتاآفریده، گیومرث، کوههای البرز و اوسِندام و رأس و پل افسانهای چینوَد در آنجاست. نخستین حیوانات که دو گاو نر و ماده بودند و همه انواع گیاهان در ایرانویج آفریده شدند. ایرانویج امنترین جای خونیرَس است به طوری که وَرِجَمکَرد در آنجا ساخته شدهاست. سرور ایرانویج یکی از بیمرگان، یعنی ونجدبیش (درخت رنج زدا، کوروش به سان درخت فراگیر در خواب آستیاگ)، است. زردشت در ایرانویج ظهور کرد. طبق روایات متأخر ایرانویج در آذربایجان است. میگویند خورشید به اندازه ایرانویج است. در اعتقادات ایرانی، ایرانویج آرمانشهر ایرانیان است. در مینوی خرد، مشخصات این آرمانشهر بدین شرح آمدهاست و پیداست که اورمزد ایرانویج را از دیگر جایهای و روستاها بهتر آفرید و نیکیاش این است که زندگی مردم در آنجا سیصد سال است و زندگی گاوان و گوسفندان صد و پنجاه سال و درد و بیماری کم دارند و دروغ نمیگویند و شیون و مویه نمیکنند و دیو آز به تن آنان کمتر مسلط است و ده مرد از نانی که میخورند سیر میشوند و به هر چهل سال از زنی و مردی فرزندی زاده شود و قانونشان بهی و دینشان پوریوتکِشی است و چون بمیرند پارسایند و رد (سرور) آنان گوپدشاه (سانداخشترو) پسر اغریرث (توگدامۀ کیمری) است و از ایزدان سرور و پادشاهشان سروش است.
همانطور که گراردو نیولی نشان داده، مفهوم ایران/ایرانشهر، در طی تاریخ سر انجام به صورت یک ایدهٔ سده سوم میلادی و پیامد تبلیغات سیاسی و دینی در پادشاهی اردشیر یکم مسجل شده است. چون پسر وی شاپور اول، در سنگنبشتهٔ سه زبانهاش در کعبهٔ زردشت، خویش را «فرمانروای ایرانشهر» می شناساند.
ــــــــــــــــ
منابع: شاهنامه، تألیفات اوستایی استاد پورداود و هاشم رضی، آرتور کریستن سن. تاریخ ماد دیاکونوف
بنیاد میراث پاسارگاد