شنیدن شعاری از زبان مردمانی که یاد رضاشاه را با کلماتی چون «رضاشاه روحت شاد» گرامی می دارند و جوانانی که با حسرت از گذشته هایی نام می برند که آن را فقط خوانده یا شنیده اند و، در جامعه ی هشتاد میلیونی که تیراژ کتاب در آن کمتر از هزارتا می باشد، سعی می کنند به شکلی مجازی، حتی اگر شده اندکی، از شعر و قصه و هنر و دانش و اندیشه ی بزرگان قبل از انقلاب را تغذیه کنند، نشاندهنده ی نوعی هوشیاریِ پس از ضربه ی انقلاب اسلامی می باشد. مهمتر از آن پیدا شدن معدود جامعه شناسان، روشنفکران، ادیبان و تاریخ نگاران با فرهنگی ست که بدون هیچ ملاحظه ی سیاسی و یا تعصبی مذهبی با تحلیل های خود، از یک سو پرده از روی ابهامات مذهب مسلط برسرزمین مان برداشته و از سویی دیگر به مقایسه دو دوره ی قبل و پس از انقلاب اسلامی پرداخته اند و از نابودی فرهنگ، تاریخ، هنر،دانش و آزادی های مذهبی و شحصی از دست رفته ای می گویند که به دست آوردن دوباره اش حتی اگر امروز هم حکومت اسلامی فروپاشد، مدت ها طول خواهد کشید؛ و همه ی این ها البته برکنار از این است که برخی شان دو پادشاه را «دیکتاتور» می نامند.
این هشیاری و این جدا کردن منطقی داشته ها و نداشته ها در این دوره ی خاص از تاریخ ما، از آنجاست که سرزمین ما در وضعیتی قرار گرفته که کلماتی چون استبدادی، دیکتاتوری و یا حتی اشغال شده برای آن کوچک است و نمی تواند تعریف درستی از وضعیت بسیار بحرانی و ناهنجاری باشد که اکنون بر آن سرزمین ماتم زده می گذرد.
یکی از این وضعیت های به شدت تاسف آورِ دوران پس از انقلاب اسلامی، وضعیتی ست که برای زنان ایران پیش آمده است. وضعیتی که در عین حال می تواند بهترین و روشن ترین مقایسه را نه تنها بین دو دوره قبل و پس از انقلاب نشان دهد؛ بلکه اکنون می تواند جایگاه بلندی را که رضاشاه در ارتباط با جدی گرفتن دوباره ی زنان ایران داشته است ( آن هم پس از 1300 سال)،به روشنی ثابت کند. چیزی که اگر انقلاب اسلامی اتفاق نیفتاده بود، و اگر مردمان ایران گرفتار یک حکومت مذهبی نشده بودند، و اگر واپسگرایی «مراجع عالیقدر شیعه»، از یک سو و قدرت بی رحمانه و افسارگسیخته ی آن ها در ویران کردن همه ی دست آوردهای حقوقی زنان اتفاق نمی افتد، همچنان بسیارانی نمی توانستند دریابند که اگر رضاشاه نبود. هیچ فاصله ای بین زنان دوران قاجاریه و زنان دوران انقلاب اسلامی وجود نداشت. این البته به این معنا نیست که اثرات جنبش مشروطیت را بر زنان ندیده بگیریم، و یا اثرات افراد با دانش و بزرگی را که در اطراف رضاشاه قرار داشتند، همانطور که نمی شود شعور و درک رضاشاه را برای انتخاب چنان افرادی نیز ندیده گرفت.
قبل از فاجعه ی انقلاب اسلامی، خیلی از روشنفکران و حتی زنان و مردان فمنیست ما آزادی پوشش و آزادی آموزش در مدارس و دانشگاه ها و کار در ادرات را که زنان ایران به دست آورده بودند؛ صرفا از دست آوردهای انقلاب مشروطیت می دانستند؛ و تصور می کردند که بی رضاشاه هم می شد این آزادی ها را به دست آورد. علاوه بر این آن ها به رضاشاه ایراد می گرفتند که؛ او با اجباری کردن «بی حجابی» به «دموکراسی برآمده از مشروطیت لطمه زده است».
همین طور قبل از انقلاب اسلامی، برخی از لیبرال های طرفدار غرب نیز بودند که حقوقی را که زنان غربی در اروپا و آمریکا، «بدون زور و دیکتاتوری»، به دست آورده بودند؛ به رخ می کشیدند و نمی خواستند ببینند که زنان غربی نیز تا قبل از آن که دست کلیسا و کشیش از جان و جهان شان کوتاه شود، امکان چنان جهش هایی را نداشتند. و چپ هایی هم بودند که رضاشاه را که برای پیشرفت و آزادی زنان، رویاروی انبوهی از فاشیست های مذهبی ایستاده بود دیکتاتور می خواندند؛ اما رهبران و بزرگان کشورهای سوسیالیستی را که پس از پیروزی انقلاب شان با دیکتاتوری مساجد و کلیساها را بستند و آیین های مذهبی را ممنوع کردند، تحسین می کردند.
به طور کلی جماعت ضد رضاشاه، از هر گروه و دسته ای، (چه در گذشته و چه اکنون؛ که البته تعدادشان خیلی کمتر شده) بیشتر از حجاب اجباری می گویند و آزادی زنان برای رفتن به مدرسه و دانشگاه و ادارات را که باز به «زور» رضاشاه انجام شده بود، و قوانین دیگری را که به نفع زنان بود ندیده می گیرند و به روی خودشان نمی آوردند که جنبش مشروطیت خواهی اگرچه در آگاه سازی برخی از زنان شهرنشین اثرات شگرفی گذاشته بود؛ و آن ها تصور می کردند. که با پیروزی انقلاب مشروطیت می توانند حداقل به برخی از حقوقی که زنان غربی داشتند،برسند. اما قانون انتخابات تصویب شده پس از پیروزی مشروطیت، در مرداد 1285 (آگوست 1906 )صراحتا زنان را نه تنها از فعالیت های سیاسی و اجتماعی منع کرد بلکه در مقابل اعتراض گروهی از زنان که به مجلس رفته بودند، به فرمان همین نوع از افرادی که اکنون بر سرزمین ما حکومت می کنند، به آن ها گفته شد: «زنان تنها کارشان امور خانگی و پرورش بچه و خدمت به شوهر و حفظ آبرو و ناموس خانواده است»
مخالفین رضاشاه اما همچنان گاهی می گفتند و برخی همچنان می گویند: «زمان لازم بود تا زنان به آزادی برسند» و حواس شان نبود و نیست از آنزمان، یعنی پیروزی انقلاب مشروطیت، تا وقتی رضاخان به سلطنت رسید و رضاشاه شد(سال 1304 خورشیدی) سی و یک سال طول کشید و همچنان به موهبت پیروزی انقلاب مشروطیت هم هیچ قانونی در جهت بهتر شدن وضعیت زنان به تصویب نرسید. و تازه در سال 1309 بود که به دستور رضاشاه دولت وقت قانون حق طلاق، ممنوع کردن ازدواج دختربچه های نه ساله و بالا بردن سن ازدواج برای دختران (از 9 سالگی به 15 سالگی) و پسران (از 12 سالگی به 18 سالگی) را به مجلس فرستاد و تصویب آن را گرفت. در دی ماه سال 1314 قانون کشف حجاب و مجاز شدن حضور زنان در دانشگاه ها و موسسات و ادارات نیز به تصویب رسید.
البته در آن هنگام، یعنی قبل از انقلاب اسلامی هم زنان و مردانی بودند که به دلیل درک درست از جامعه اسلام زده و بدبخت ایران دوران قاجاریه، و به دلیل شناختی که از انقلاب مشروطیت و نقش مسلط «روحانیت» بر آن داشتند، متوجه ارزش کارهای رضاشاه بودند. وجالب است که بسیاری از این افراد مادربزرگ ها و پدربزرگ هایی بودند، که در اوایل قرن بیستم، و در دوران رضاشاه زندگی کرده و خوب می دانستند که درهای قلعه ی هراس انگیز هزار ساله ای را که آیت الله های واپسگرای شیعی برای زنان ایران ساخته بودند، نه تنها انقلاب مشروطیت، که هیچ انقلابی نمی توانست بشکند.
همانگونه که 43 سال زندگی در ایران زیر سایه سیاه همان آیت الله ها (که انگار هیچ زمان و مکانی بر آن ها کمترین تاثیر مثبتی ندارد) و پس از 43 سال مبارزه زیر آفتاب روشن اعلامیه حقوق بشر، به بسیارانی ثابت کرده است که تا وقتی آن جماعت کمترین قدرتی (حتی در حد اداره یک مسجد) داشته باشند، امکان هیچ نوع آزادی و پیشرفت علم و دانشی برای مردمان ایران میسر نخواهد بود.
روز هفده دی، آغاز جدی گرفتن آزادی زنان، خجسته باد
شکوه میرزادگی ـ دی ماه 1400
بنیاد میراث پاسارگاد