در جستجوی هویت ملی؟ داریوش بی نیاز ـ بخش نخست)

در ماه‌های اخیر بحث‌ها و گفتگوهای فراوانی پیرامون مفاهیمی مانند ناسیونالیسم، ملی‌گرایی یا میهن‌دوستی ایرانی رخ داده است. به راستی ضرورت چنین گفتمان‌هایی از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ آیا چنین بحث‌هایی، بحث‌های ساختگی و نامربوطی هستند؟

در آغاز باید بگویم که این گفتمان، یک گفتمان واکنشی است؛ واکنش به عملکردهای رژیم اسلامی که «انترناسیونالیسم شیعه»، خط‌مشی راهبردی و مبنای عملکردهایش است. بدون «انترناسیونالیسم شیعه» در ایران احتمالاً چیزی به نام «ناسیونالیسم ایرانی» هم موضوعیت پیدا نمی‌کرد. بنابراین در نگاه اول شاید بتوان گفت که آنتی‌تز «انترناسیونالیسم شیعه» احتمالاً باید چیزی مانند «ناسیونالیسم ایرانی» باشد.1 دوباره به این نکته برمی‌گردیم!

ناسیونالیسم در مفهوم کلاسیک خود یک پدیدۀ ناب اروپایی است، بویژه از سدۀ 19 به بعد. تا اواسط سدۀ 19 اصلاً چیزی به نام ایدئولوژی ناسیونالیسم در اروپا وجود نداشت، ولی مفهوم «دولت ملی» وجود داشت، چون بسیاری از کشورهای اروپایی چنین راهی را رفته بودند. وظیفۀ «دولت ملی» یکپارچه کردن کشور، حذف قدرت‌های محلی، سراسری کردن دیوان‌سالاری، گسترش ارتباطات میان مناطق مختلف کشور و در کنار آن جا انداختن قوانین در یک مرز و بوم مشخص است. پس از بوجود آمدن دولت‌های ملی، هنوز ولی بسیاری از مسایل مانند مسایل ارضی، راه‌های آبی تجاری، ثبتِ اختراعات، گمرکات و میان کشورهای اروپایی حل نشده باقی مانده بود. پس از شکل‌گیری دولت‌های ملی در اروپا مسایل حل‌نشدۀ ذکر شده در بالا با کیفیتِ نوینی وارد عرصه کشمکش‌های سیاسی این قاره شدند. حالا در اروپا دولت‌های ملی شکل گرفته بودند البته با انبوهی از مسایل و مشکلات حل نشده با همسایگان خود. در همین راستا بود که هر کشور [دولت ملی] در اروپا برای رسیدن به منافع ملی خود نیازمند ابزار فرهنگیسیاسی بود که بتواند مردمش را در برابر همسایگانش بسیج کند. از این رو، با تأکید باید گفته شود که ایدئولوژی ناسیونالیسم، دنبالۀ شکل‌گیری دولت‌های ملی در اروپاست که به عنوان ابزاری برای حل [قهرآمیز یا صلح‌آمیز] مشکلات عدیده‌ میان کشوری، مورد بهره‌برداری قرار گرفت. هر کشوری در اروپا، بنا به مقتضیات خود، توانست به گونه‌ای ایدئولوژی ناسیونالیسم خاصِ خود را بپروراند تا از این طریق بتواند مردم خود را در شرایط سخت یا جنگی بسیج کند.

از این رو، شاید بهتر باشد ما ایرانیان از فنواژۀ «ناسیونالیسم» صرف‌نظر کنیم، زیرا این فنواژه در زهدان اروپا زاده شده2، دارای مختصات سیاسی و فرهنگی خود است و در نهایت می‌بایست هم در خدمت «مادر» خود قرار می‌‌گرفت. فنواژۀ ناسیونالیسم در حافظۀ تاریخی اروپایی‌ها و حتا غیراروپایی‌ها، با نفرت‌پراکنی و کینه‌ورزی علیه غیرخودی گره خورده است.

ولی آن‌چه ایران را با اروپا مشترک می‌کند، شکل‌گیری دولت ملی است، یعنی یک دولت متمرکز که با نیروی قهر و سازش، زیرساخت‌های خود را در سراسر کشور توسعه می‌دهد، همه دولت‌های خودمختار در درون کشور را زیر سقف یک دولت متمرکز می‌کشاند و به اصطلاح، کشور از یک پدیدۀ ارضی [ممالک محروسه] به یک دولت [ملی] (Staat / State) ساختارمند ارتقا داده می‌شود. دولت ملی هیچ ربطی به ایدئولوژی ناسیونالیسم ندارد! ایدئولوژی ناسیونالیسم در اروپا در تقابل با دیگر کشورها، به ویژه همسایگان، شکل گرفته است و به همین دلیل از گوهری تهاجمی برخوردار است. در حالی که دولت ملی، در تقابل با پراکندگی قدرت و بی‌قانونی در یک مرز و بوم معین شکل می‌گیرد. نخستین دولت ملی در ایران توسط رضا شاه بزرگ متحقق شد. روند شکل‌گیری دولت ملی در ایران چندان تفاوتی با این روند در اروپا نداشت.

از آن‌جا که ایران از لحاظ جغرافیایی مانند اروپا ده‌ها رقیب اقتصادی و سیاسی در همسایگی خود نداشت، هیچگاه ضرورت «ناسیونالیسم»، به عنوان یک ایدئولوژی تهاجمی، در ایران بوجود نیامد، نه در دروۀ رضاشاه و نه در دروۀ محمدرضا شاه [برتری نظامی ایران در زمان محمدرضا شاه در برابر عراق آنچنان بود که نیازی به ساختن ایدئولوژی ناسیونالیسم نبود]. می‌توان گفت که قدرتمند بودن ایران در زمان محمدرضا شاه، بستر مساعدی برای رشد ایدئولوژی ناسیونالیسم نبود. از سوی دیگر نباید فراموش کرد که روشنفکران و روشنگران ایرانی دوره مشروطه و پس از آن در برابر اسلام‌گرایی، نه ناسیونالیسم بلکه ایران‌گرایی [که به باستان‌گرایی هم شهرت یافت] را قرار دادند [برای نمونه حسن پیرنیا «تاریخ ایران باستان»] که زمین تا آسمان با ناسیونالیسم فرق می‌کند.

بنابراین، همانگونه که در بالا گفته شد، بحث‌های کنونی پیرامون «ناسیونالیسم ایرانی» اساساً یک واکنش به «انترناسیونالیسم شیعه» حاکمان کنونی است.

حال به این پرسش بپردازیم که آیا ما ایرانیان اساساً به «ایدئولوژی ناسیونالیسم» نیازمندیم؟ به نظر من نه! زیرا آنتی‌تز «انترناسیونالیسم شیعه»، نه ایدئولوژی ناسیونالیسم که «سکولاریسم» [به معنی وسیع کلمه که از جدایی دین و دولت تا منشور حقوق بشر را در بر می‌گیرد] است.

ولی در این‌جا یک نکتۀ بسیار ظریف وجود دارد که می‌تواند تلاش‌ها برای رسیدن به ایدئولوژی ناسیونالیسم ایرانی را به گونه‌ای توجیه کند: ایران از نخستین زادروز خود یک «مجمع‌الجزایر فرهنگیزبانی» بود. اگرچه همین مجمع‌الجزایر فرهنگیزبانی نقطۀ قدرت تاریخی و نگهبان این سرزمین و باشندگان آن بوده، ظاهراً امروزه در سدۀ 21 همین نقطه قوتِ تاریخی به عنوان یک عامل آسیب‌رسان به تمامیتِ ارضی ایران در محاسبات سیاسی گنجانده می‌شود که تحت عنوان «تجزیه‌طلبی» شناخته شده است. به سخن دیگر، یکی دیگر از عوامل گفتمانِ «ناسیونالیسم ایرانی» – که البته کمتر آشکارا از نام برده می‌شودمسئله «تجزیه‌طلبی» است که به گفتمان «ناسیونالیسم ایرانی» دامن زده است.

در بالا گفته شد که آنتی‌تز «انترناسیونالیسم شیعه»، از منظر علوم اجتماعیسیاسی، سکولاریسم دموکراتیک است. زیرا آنتی‌تز دولتِ شیعه [یا دولت دینی] در مرتبه نخست سکولاریسم است، یعنی مکانیسمی که دین را از دولت و کشورداری جدا و دین را به چهاردیواری شخصی محدود می‌کند. و از آن‌جا که «انترناسیونالیسمِ» دولتِ کنونی ایران با کیفیتِ دینی آن گره خورده، الغای انترناسیونالیسم شیعه در گرو تثبیت سکولاریسم است. از این رو، اگر بخواهیم دقیق‌تر و عمیق‌تر به موضوع گفتمان ناسیونالیسم بنگریم، متوجه می‌شویم که سرچشمۀ اصلی این گفتمان بیشتر ترس از «تجزیه‌طلبی» است تا «انترناسیونالیسم شیعه». چون امروزه هر کس می‌داند که آنتی‌تز دولت دینی [چه گرایش انترناسیونالیستی داشته باشد و چه نداشته باشد] سکولاریسم است و نه ناسیونالیسم.

تجزیه‌طلبی خطری جدی؟

حال باید این پرسش را پیش رو نهاد که آیا اصلاً «تجزیه‌طلبی» برای ایران یک خطر جدی و واقعی است؟ اگر هم این خطر واقعی است نیروهای بالقوۀ این خطر کیانند؟ پیش از آن که به این پرسش پاسخ بدهیم ابتدا ببینیم واقعیت ناب به ما چه می‌گوید. چهار «جزیره فرهنگیزبانی» در ایران امروز به عنوان خطر بالقوۀ تجزیه [؟] در فهرست لیستِ برخی دلسوزانِ مهین‌دوست قرار می‌گیرند: کردها، آذری‌ها، عرب‌‌ها و بلوچ‌ها.

از سده بیستم، به ویژه پس از جنگِ جهانی دوم، جدایی‌ها و تجزیه‌های سرزمینی [ارضی] تقریباً هیچ‌گاه یک مسئله تمام عیار ملی نبوده است. فرقی هم نمی‌کند که این سرزمین در آفریقا یا آسیا یا اروپا باشد. کشورهای جهان به جدایی‌های ارضی با حساسیت ویژه‌ای نگاه می‌کنند زیرا هر جداییهر چند کوچکوضعیت ژئوپولیتیک را هم در سطح منطقه‌ای و هم در سطح جهانی تغییر می‌دهد. بنابراین هر کنش‌ورز سیاسی باید این پارامتر تعیین‌کنندۀ جهانی را در محاسبات و برنامه‌های سیاسی خود بگنجاند.

آیا جامعه جهانی و کشورهای منطقه خواهان تجزیه ایران هستند؟ با قاطعیت باید بگویم نه! زیرا چنین رویکردی به معنی یک روند بسیار طولانی از درگیری‌های نظامی در منطقه خواهد بود که به ویژه در حال حاضر هیچ کشوری، چه در منطقه و چه در جهان، خواهان آن نیست.

ولی بر کسی پوشیده نیست که تقریباً همۀ کشورهای منطقه و جهان جریان‌های سیاسی‌‌یی را بوجود آورده‌اند که آشکار یا ناآشکار چنین گرایشات تجزیه‌طلبانه‌ای را تبلیغ و ترویج می‌کنند. می‌دانیم که نیروهای اطلاعاتی کشورهایی مانند ترکیه، آذربایجان، عربستان‌ سعودی، روسیه و حتا کشورهای اروپایی و آمریکا با چنین گروه‌هایی در ارتباط نزدیک و بده‌بستان هستند. ولی پشتیبانی از این گروه‌های کوچک و بزرگ تجزیه‌طلب اساساً جنبۀ تاکتیکی دارد – یا بهتر بگویم در چارچوب اهرم فشار می‌گنجندو نه استراتژیک. به همین دلیل می‌توان با قاطعیت گفت که گروه‌های تجزیه‌طلب مسلح یا غیرمسلح در محاسبات سیاسی منطقه‌ای یا جهانی برای قدرت‌های حامی آن‌ها اساساً از سودمندی تاکتیکی و ابزاری برخوردارند تا تحقق تجزیۀ این یا آن کشور. اگرچه همه کادرها و رهبران تجزیه‌طلب به این توافق نانوشتۀ جهانی در خصوصِ تجزیۀ ارضی آگاهند ولی برای حفظ موقعیت سیاسی و اقتصادی خود همواره توهم تجزیه را به عنوان یک کالای شیک و معجزه‌گر به هوادرانِ البته حرفه‌ای خود می‌فروشند. البته روی دیگر قضیه این است که رویکردِ تجزیه‌طلبی این گروه‌های کوچک به نوبۀ خود احساسات میهن‌دوستی گروه‌های دیگری را موجب می‌شود که برای جامعه مدنی کشور مربوطه مانند سم می‌ماند: آب گل‌آلودی که هر کس به سهم خود می‌تواند از آن بهره‌برداری کند. شگفت‌انگیز نیست که حتا کردهای خودمختار عراق هم، علیرغم تمایل برخی از رهبران آن، می‌دانند که نمی‌توانند – و جامعه جهانی هم نمی‌خواهدکه به یک کشور مستقل تبدیل گردند.

اساساً فکر و رویکرد جدایی از ایران در میان مردم آذری، کرد، بلوچ و عرب عملاً وجود ندارد، بویژه در شرایط کنونی جهانی که در پایین به شرح آن خواهیم پرداخت که ریشه در تحولات جهانی به ویژه تحولات در حوزه فناوری – و ابزار تولیددارد. مردم این مناطق حتا این پرسش را در ذهن خود طرح نکرده‌اند چه برسد که روی آن فکر کرده باشند. در همین زمینه در ایران پژوهش‌ها و نظرسنجی‌های دانشگاهی در میان این چهار حوزۀ زبانی صورت گرفته است که نشان می‌دهند موضوع «جدایی‌طلبی»، ربطی به مردم ندارد بلکه صرفاً توسط گروه‌های کوچک سیاسی و حرفه‌ای [منبع درآمد زندگی‌شان از همین جا تأمین می‌گردد] که یک سرشان به این یا آن کشورِ بیگانه بند است تبلیغ می‌شود.

در اینجا لازم به تأکید است که مفهوم «تجزیه‌طلبی» آن قدر که از سوی حکومت اسلامی برجسته گردید، توسط خود گروه‌های تجزیه‌طلب برجسته نشد. جمهوری اسلامی و اتاق‌فکرهای آن به خوبی می‌دانند که پدیدۀ تجزیه‌طلبی یک توهم محض است و اتفاقاً به همین دلیل به یکی از ابزارهای سیاسی برای ترساندن مردم تبدیل شده است: اگر ما برویم ایران تجزیه می‌شود!

سپاه‌پاسداران و سپاه قدس

سپاه پاسداران به ویژه سپاه قدس و بیت‌ رهبری، حاکمان واقعی در ایران هستند، مابقی وزیران و کارگزاران پادو‌های سپاه و بیت رهبری هستند. خطر آینده یا بهتر بگویم نیرویی که می‌تواند در دورۀ گذار [گذار به سکولاریسم]، ایران و منطقه به آشوب بکشاند، سپاه قدس است [یعنی پس از انحلال رسمی‌اش].

سپاه قدس در حال حاضر بزرگ‌ترین سازمان تروریستی جهان است که توانسته بخش بزرگ و خطرناکِ زیرساخت‌های تولید و پخش مواد مخدر جهان رابویژه در ارواسیا و آمریکای لاتیندر زیرساخت‌های خود ادغام کند و همچنین توانسته بخش بزرگی از شبکۀ پولشویی جهانی را به دست گیرد. سپاه قدس مستقیماً (بدون هر گونه واسطه) با نهاد بیت‌رهبری در ارتباط است و مشروعیت خود را از آن می‌گیرد. از سوی دیگر، سپاه قدس با نیروهای نظامی غیررسمی روسیه مانند واگنر همکاری تنگاتنگی دارد و تا آنجا که لازم باشد سازمان امنیت روسیه، اس اف ب، از دادن اطلاعات به سپاه قدس و شرکای روسی‌اش دریغ ندارد. گزافه‌گویی نیست اگر بگویم که سپاه قدس پس از سازمان تروریستی فرقه اسماعیلیه (حشاشین 1090-1275) بزرگ‌ترین سازمان تروریستی جهان است، البته این تصور پیش نیاید که همه ترورها باید «سیاسی» باشند! بسیاری از این ترورها در درون گروهای مافیایی مواد مخدر یا پولشویی رخ می‌دهد.

رهبران سپاه قدس [پس از انحلال رسمی] با داشتن امکانات گسترده و زیرساخت‌های نسبتاً استوار در سطح جهان می‌توانند در کوتاه‌مدت یا حتا میان‌مدت برخی مناطق ایران را بویژه با شعارهای تجزیه‌طلبی به آشوب بکشاند. زیرا این نهاد تروریستی از منابع عظیم مالی برخوردار است که انرژی فسیلی فقط یک بخش کوچک از آن است. آشوب، بهترین محیط کشت و برداشت برای سازمان‌های تروریستی و مواد مخدر و قاچاق است. به همین دلیل استراتژی و تاکتیک سازمان‌هایی مانند سپاه قدس، آشوب، آشوب و ایجاد آشوب و حفظ آشوب است.

با تمام این اوضاع و احوال برشمرده، ایران امروز در برابر تجزیه‌طلبان از یک مصونیت تاریخی برخوردار است و آن هم در ایرانیت باشندگان این مرز و بوم نهفته است.

ایرانیت

ایرانی‌ها یا «آریایی»ها کیستند؟ ایرانی‌ها یا آریایی‌ها اساساً یک خانوادۀ زبانی هستند. در سدۀ نوزدهم کنت آرتور دو گوبینو (1816-1882) فرانسوی، خانوادۀ زبانی آریایی [ایرانی] را به یک نظریه نژادی تفسیر کرد که بعدها مورد استفادۀ ناسیونالسوسیالیست‌های آلمانی قرار گرفت و برای مدت‌ طولانی، «آریایی» برابر با نژاد آریایی قلمداد می‌شد. البته امروزه همه می‌دانند که ایرانی یا آریایی یک خانوادۀ زبانی است و ربطی به نژاد ندارد و پروندۀ آریایی به عنوان یک نژاد برای همیشه در عرصۀ علم بسته شد.

زبان‌های ایرانی یا آریایی یک طیف بسیار گسترده از یک خانواده بودند و هستند مانند پشتو، آسی، سُغدی، پارتی، پارسیگ، خوارزمی، بلخی، بلوچی، مازندرانی، کردی، بشکردی، تُرفانی، سکایی، سنگسری، یزغلامی، اردستانی، دوانی، گیلکی، یغنابی، سریکالی، وخی، سنگیچی، اشکاشمی، شغنانی، یدغه، برتنگی، خوفی، مونجی، یدغه، أموری، لکی، زازاکی، گورانی، شبکی، لری، تالشی، سمنی و

اقوام یا قبایلی که به این زبان‌ها سخن می‌گفتند در فلات ایران زندگی می‌کردند. ساختار زبانی آن‌ها بسیار مشابه هم است و واژه‌های مشترک فراوانی دارند. به همین دلیل خیلی راحت می‌توانستند و می‌توانند زبان‌های یکدیگر را یاد بگیرند و با «غیرخودی‌ها» رابطه برقرار کنند. البته جزو یک خانوادۀ زبانی بودن به معنی زندگی مسالمت‌آمیز میان آن‌ها نبود. آن‌ها نیز تابع همان قوانین قبیله‌ای بودند و همواره با یکدیگر در حال جنگ و آشتی بودند.

به دلیل نزدیکی جغرافیایی این اقوام و قبایل به یکدیگر و بویژه از زمانِ شکل‌گیری هخامنشیان که توانست همۀ این اقوام و قبایل را در یک قلمرو معین سامان‌دهی کند، از همان زمان «رسماً» این باشندگان رنگارنگ ایرانی هم‌سرگذشت و هم‌سرنوشت شدند و تاریخ تک‌تک این اقوام و قبایل به هم گره خورد و در طول بیش از 2500 سال، فراز و نشیب‌های مشترکی را پشت سر نهادند. ازدواج‌های برون‌قبیله‌ای میان اقوام ایرانی از یک سو و جابجایی‌های شاهان محلی از سوی دیگر، و عوامل غیرانسانی مانند تأثیرات اقلیمی بویژه خشکسالی‌ها و مهاجرت‌های ناشی از آن باعث شدند که برخی از قبایل یا در دیگری حل شوند یا زبان‌شان به یک گویش تبدیل گردد.

طبعاً در آن روزگاران این باشندگان رنگارنگ نمی‌دانستند که به یک خانوادۀ زبانی بسیار بزرگ تعلق دارند ولی در عملکرد و ارتباطات روزانه خود مثلاً کردزبان می‌دانست و حس می‌کرد که با لک‌زبان یا لُرزبان یا حتا تالشی‌زبان اشتراکات فرهنگی بیشتری دارد تا عبری یا آرامی‌زبان.

با توجه به آنچه در بالا گفته شد می‌توان گفت که ایرانیت یک گسترۀ پهناور زبانیفرهنگی است که اساساً در یک جغرافیای نسبتاً وسیع و تقریباً مشخص می‌زیستند. امروزه این گسترۀ پهناور زبانیفرهنگی ایرانی در مناطق جغرافیایی افغانستان، ایران کنونی، تاجیکستان، قسماً ترکمنستان و پاکستان متمرکز شده است.

باری، متعلق بودن به یک خانوادۀ زبانی از یک سو و پشت سر نهادن فراز و نشیب‌های مشترک از سوی دیگر، آنچنان در ژرفنای ایرانیان نهادینه شده که عملاً باعث شده ایران در برابر هر نوع «جدایی طلبی» از مصونیت برخوردار شود.

زبان فارسی

هیچ قبیله یا قومی در فلات ایران، به زبان فارسی سخن نمی‌گفت. زبان فارسی، یک زبان معیاری است که طی یک فرآیند طولانی طبیعی به زبان همگانی (Lingua franca) همۀ اقوام ایرانی و غیرایرانی [که در این محیط جغرافیایی می‌زیستند] تبدیل گردید.

شکل‌گیری هخامنشیان به ویژه از زمان داریوش بزرگ، باعث دگرگونی‌های سیاسی محلی و منطقه‌ای [یا حتا جهانی] شد. اگرچه زبان شاهان هخامنشی «پارسی باستان» بود [پارسی باستان ربطی به فارسی امروز ندارد] ولی زبان دیوان‌سالاری این امپراتوری بزرگ نه پارسی باستان بلکه آرامی بود که پژوهشگران به آن «آرامی هخامنشی» می‌گویند. البته در کنار زبان آرامی از زبان عیلامی نیز استفاده می‌شد ولی نه به وسعتِ زبان آرامی.

با شکست داریوش سوم از اسکندر مقدونی، دیوان‌سالاری هخامنشیان به دست جانشینان اسکندر یعنی سلوکیان افتاد. سلوکیان برای کشورداری خود نیازمند این دیوان‌سالاری بودند، زیرا همۀ اطلاعات امپراتوری گذشته [هخامنشیان] در خصوص زمین‌های کشاورزی، معادن، منابع آب، چگونگی تقسیم آب میان کشاورزان، پُستخانه‌ها، صنعتگران و خلاصه تمامی اطلاعاتی که یک حکومت برای حاکمیت خود نیاز دارد در آنجا ذخیره شده بود. سلوکیان حدود 180 سال در ایران حکومت کردند. طی این چند نسل، ابتدا واژه‌های گوناگونی، بویژه فنواژه‌ها، از زبان یونانی وارد زبان آرامی دیوان‌سالاری شدند که سرانجام به یک آمیزۀ پیچیده از آرامی و یونانی تبدیل گردید. با بیرون راندن سلوکیان توسط پارت‌ها [عصر اشکانیان] زبان پارتی که یکی از زبان‌های ایرانی بود جان تازه‌ای گرفت. حالا در کنار زبان‌های آرامی و یونانی، زبان پارتی هم آرام آرام وارد زبان دیوان‌سالاری شد. زمانۀ پارت‌ها حدود پانسد سال ادامه یافت تا سرانجام توسط سردودۀ ساسانیان یعنی اردشیر بابکان شکست خوردند و دورۀ حاکمیت ساسانیان [ایرانشهر] آغاز گردید. حالا ساسانیان که عمدتاً به زبان پارسیگ سخن می‌گفتند دیوان‌سالاری را در دست داشتند. ساسانیان نیز مانند پیشینیان خود دست به ساختارهای دیوان‌سالاری نزدند ولی آرام آرام زبان پارسیگ را وارد دیوان‌سالاری کردند. در دورۀ ساسانیان پیچیدگی زبان دیوان‌سالاری به اوج خود رسید. به همین دلیل، کارگزارانِ دیوان‌سالاری پسران خود را از نوجوانی آموزش و تربیت می‌کردند تا بتوانند در جوانی یا پس از مرگ پدر وارد دستگاه مدیریت شوند [شکل‌گیری طبقه منشی‌ها یا «منشی‌زاده»ها] و اگر هم کارمندی پسر نداشت، آنگاه پسران برادر و یا خواهر خود را به عنوان جانشین آموزش می‌داد.

در این زمان در ایرانشهر هر قوم یا قبیله‌‌ای به زبان خودش سخن می‌گفت، ولی زبان دیوان‌سالاری و نامه‌نگاری‌های تجاری با زبان دیوان‌سالاری یعنی پارسیگ که سرشار از واژه‌ها و فنواژه‌های آرامی، یونانی و پارتی بودصورت می‌گرفت. یکی از مراکز نخستین ساسانیان شهر امروزی فیروزآباد در فارس است. مردم در این دیار به زبان پارسیگ، یکی از زبان‌های ایرانی، سخن می‌گفتند. زبان پارسیگ همان اندازه به زبان فارسی نزدیک است که زبان پشتو، بلوچی یا کردی یا تالشی.

زبان فارسی که با شاهنامۀ فردوسی به اوج شکوفایی خود رسید، ادامۀ منطقی زبان پارسی باستان و پارسی میانه (پارسیگ) نیست. زبان فارسی برآمده از زبان‌های ایرانی و زبان‌های مردمان غیرایرانی است که به هر دلیل در حوزۀ جغرافیایی فلات ایران ساکن شده بودند مانند ترک‌ها، عبرانی‌ها و عرب‌ها. درست به همین علت که فارسی زبان هیچ قوم یا قبیله‌ای نبود، همۀ باشندگان این جغرافیا با میل و رغبت آن را می‌پذیرفتند و فرا می‌گرفتند. به عبارتی دیگر، زبان فارسی طی یک پروسۀ طبیعی به زبان همگانی (lingua franca) ارتقا یافت و محصول هیچ گونه نیروی زور و اجبار نبود. حتا حاکمان ترک‌زبان که نزدیک 900 سال بر ایران فرمان ‌راندند، زبان فارسی را به عنوان زبان همگانی پذیرفته بودند. فراموش نکنیم که اگر فارسی، زبان یک قوم یا قبیله می‌بود آنچنان با مقاومت قبایل و اقوام دیگر روبرو می‌شد که حتماً «جوانمرگ» می‌شد.

باری، زبان همگانی فارسی در رهگذر تاریخ به چسبِ فرهنگی‌یی تبدیل گردید که روح و روان باشندگان رنگارنگِ این جغرافیای گسترده را به هم جوش ‌داد و به همین دلیل ایرانیت با زبان فارسی به گونه‌ای تجزیه‌ناپذیر ترکیب شده است.

میان‌‌پرده

جمعیت جهان در حال حاضر بیش از هفت و نیم میلیارد است. بیش از 6500 زبان [برخی پژوهش‌های دیگر از 7200 زبان می‌گویند] در جهان وجود دارد که حدوداً در 300 خانوادۀ زبانی طبقه‌بندی شده‌اند. هر روزه چندین زبان زنده در جهان از میان می‌رود و اگر همین گونه ادامه یابد نزدیک به 200 سال دیگر یکی دو زبان بیشتر باقی نخواهد ماند. ولی این‌ها فقط جنبه آماری دارد و زندگی واقعی به گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد.

جهان امروز، جهان دیجیتالی است، یعنی جهانی که «داده‌ها»، بالاترین ارزش را دارند، دوران طلایی نفت و گاز عملاً به سر آمده است. جهانِ داده‌های دیجیتالی، هم جهان آتوماسیون است و هم جهان هوش مصنوعی. حال این پرسش پیش می‌آید که در این شرایط جهانی متحول‌شده، آینده زبان‌ها چه می‌شود؟

ما هم اکنون در یک دوران گذار هستیم: گذار از زندگی آنالوگی به زندگی دیجیتالی. یکی از دستاوردهای بسیار کوچک این جهان دیجیتالی، تولیدِ نرم‌افزارهای ترجمه زبان‌های گوناگون به یکدیگر است. در سه چهار سال آینده حتماً ترجمه ماشینی در حوزه‌های گوناگون صنعتی و علمی جای ترجمه توسط مترجمان را خواهد گرفت. هم اکنون سخت‌افزارهایی ساخته شده که می‌توانند چندین زبان را ترجمه شفاهی کنند. شما در دستگاه ترجمه، فارسی حرف می‌زنید و برای یک چینی، چینی ترجمه می‌کند، آنهم در زمان حقیقی. نرم‌افزارهای پیشرفته تا آنجا پیش رفته‌اند که من با طرفِ گفتگویم فارسی حرف می‌زنم و طرف مقابل من که کره‌ای است و در سئول نشسته به زبان کره‌ای می‌شنود و او پاسخ من را به کره‌ای می‌دهد ولی من فارسی می‌شنوم. به همین سادگی!

تأثیرات اجتماعی این پیشرفت صنعتی چیست؟ فناوری ترجمه، تأثیرات شگرفی بر نگرش و احساسِ ما به زبان به همراه خواهد داشت. نخستین تأثیر آن این است که زبان به عنوان یک نهاد برای هویت اجتماعی به یک ابزار شخصی کاهش می‌یابد و کیفیتِ هویتی [اجتماعی/جمعی] خود را از دست می‌دهد. از سوی دیگر، فراموش نکنیم که زندگیِ دیجیتالی، فردگرایی را به اوج خود خواهد رساند: جهان واقعی یا آنالوگ در مقایسه با جهان دیجیتالی، یک جهان شدیداً مقرراتی و بسته است که هنوز شدیداً متأثر از فرهنگ‌های کهن و سنتی است، در حالی که جهان مجازی یا دیجیتالی از فضاهای بسیار بازتری برخوردار است که فرد – بسته به نوع کار و علاقه‌اشمی‌تواند تا اندازۀ بسیار زیادی آمال‌های درون‌زی خود را به طور مجازی برون‌زی کند. برای فردی که از همان آغاز نوجوانی با اینترنت بزرگ می‌شود، فضای مجازی یک فضای «باز و دموکراتیک» است در حالی که به محض این که کامپیوتر یا گوشیِ تلفن‌اش را کنار می‌گذارد و وارد زندگی آناگوگ می‌شود، محدودیت‌هایش آغاز می‌شوند. فرزندان ما، بویژه آنانی که از سال 2010 به بعد زاده شده‌اند کاملاً با ما متفاوت خواهند بود، فاصلۀ ما با مادر و پدر خود چندان زیاد نبود ولی فاصله این بچه‌ها با مادرپدر خود بسیار بزرگ خواهد بود، تقریباً یک شکاف جهش‌ناپذیر. باری، ترکیبِ زبان به عنوان یک ابزار و رشد فردگرایی، زمینه را فروپاشی نهادهای سنتی که خانواده [کلاسیک] هستۀ آن را تشکیل می‌دهد فراهم می‌کند. سست‌شدن و فروپاشی هستۀ خانواده را شاید بتوان به عنوان بزرگ‌ترین دگوگونی در سازمان اجتماعی انسان‌ها تعریف کرد.

خلاصه این که زندگی کنونیِ ما، هم توسط پیشرفت‌ِ برق‌آسای فناوری‌ها، هم به علتِ دگوگونی‌های اقلیمی و هم به دلیل از میان رفتن برخی از اقشار اجتماعی و شکل‌گیری اقشار جدید و در یک مسیر پرافت و خیز دگردیسی بسر می‌برد. همین مجموعه باعث شده که زندگی نسبت به گذشته، بسیار پیچیده‌تر و آسیب‌پذیرتر شود. و درست همین آسیب‌پذیرتر شدن است که موضوع امنیت را در صدرِ تمام مسایل اجتماعی قرار می‌دهد.

امنیت

از زمانی که انسان خودش را می‌شناسد، مسئله «امنیت»، مهم‌ترین و اساسی‌ترین فاکتور زندگی دسته‌جمعی انسا‌نها بوده است. امنیت هم مانند بسیاری از چیزهای دیگر در تاریخ، یک روند برآیشی (Evolution) را پشت سر نهاده است. «امنیت جانی» [در آغاز امنیت جانی گروهی] جزو نخستین موارد است ولی بعدها با رشد جوامع انسانی، امنیت غذایی، امنیت کاری، امنیت فردی، امنیت کودکان، امنیت زنان و نیز بدان اضافه شد.

فاکتور امنیت همیشه در جوامع انسانی وجود داشته و برای همیشه نیز باقی خواهد ماند و اهمیت آن هر روزه نه تنها کاهش نمی‌یابد بلکه بیشتر می‌شود. هر چه زندگی انسان‌ها آسیب‌پذیرتر می‌شود، موضوع امنیت برجسته‌تر می‌شود. در حال حاضر، بواسطۀ زندگی دیجیتالی و افزایش بی‌سابقۀ جمعیت جهان، زندگی ما انسان‌ها بسیار آسیب‌پذیر شده است. و هر چه زندگی آسیب‌پذیرتر شود، ترس مردم هم به همان نسبت بیشتر و به پیرو آن فاکتور امنیت بااهمیت‌تر می‌شود.

سامانۀ سرمایه‌داری و رشد بی‌سابقۀ ابزار تولید و ورود به عصر دیجیتالی و هوش مصنوعی، حوزۀ اقتصاد را به محور و هستۀ تمامی حوزه‌های دیگر تبدیل کرده است. امروزه بیش از هر زمان دیگری، حوزۀ اقتصاد توانسته حوزه‌های دیگر انسانی مانند فرهنگی و اجتماعی را تابعی مستقیم از خود کند. اگر بپذیریم که حوزه اقتصاد، اُس اساسِ زندگی کنونی را ما تشکیل می‌دهد آنگاه لزوماً باید بپذیریم که «امنیت اقتصادی» در حال حاضر مهم‌ترین فاکتور زندگی است.

امنیت اقتصادی در معنیِ محدود خود یعنی امنیت کار برای مردم. ولی ایجاد شغل و کار برای مردم بدون توسعه اقتصادی امکان‌ناپذیر است. هیچ کشور یا دولتی نمی‌تواند برنامه‌های خود [صرف نظر از محتوای این برنامه‌ها] را بدون «توسعه اقتصادی» متحقق کند. توسعه اقتصادی، مبنای توسعه سیاسی، فرهنگی و اجتماعی است. از این رو، برای تأمین امنیت در همۀ حوزه‌های زندگی، باید توسعه اقتصادی در صدر همۀ گام‌های استراتژیک باشد.

ولی توسعه اقتصادی در شرایط رقابت‌های جهانی از یک سو و تغییرات اقلیمی از سوی دیگر، به یکی از پیچیده‌ترین روندها و چالش‌های امروزی دولت‌ها تبدیل شده است. برای تحقق چنین روندی ما مجبوریم میلیون‌ها داده را در حوزه‌های گوناگون پردازش کنیم تا به نتایج مطلوب برسیم. و به همین دلیل، برای غلبه بر محدودیت‌های انسانی به هوش مصنوعی متوسل شده‌ایم [این مورد خاص را می‌توان به طور جداگانه بررسی کرد]. 3

به همین دلیل، شهروندان امروزی جهان [فرقی نمی‌کند در کجا زندگی می‌کنند]، امنیت اقتصادی و شفافیت را مبنای اصلی و درست کشورداری می‌دانند. حقوق بشر و دموکراسی فقط می‌توانند در چنین قالبی یعنی قالبِ امنیت اقتصادی و شفافیت، متحقق شوند.

همگرایی ایرانی

همگرایی یا Convergence مفهومی است که در بسیاری از شاخه‌های علمی مورد استفاده قرار می‌گیرد مانند ریاضیات، فیزیک نور، گرافیک، برآیش، نویروفیزلوژی، مخابرات، و سرانجام سیاست (Policy Convergence). در فیزیک نور، رسیدن پرتوهای موازی نور در یک نقطه مشترک به هم را می‌گویند و در علم سیاست، فرایندی است که در آن واحدهای سیاسی به گونه‌ی داوطلبانه از اعمال اقتدار تام خویش برای رسیدن به هدف‌های مشترک صرف‌نظر می‌کنند. در همگرایی، رسیدن به هدف کلی که مقدمتاً خواسته‌های همۀ واحدهای سیاسی را برآورده می‌کند، تعیین‌کننده است. همگرایی ایرانی، یعنی همگرایی همۀ باشندگان سرزمین ایران برای رسیدن به یک هدف سیاسی که هر واحد سیاسی، صرف‌نظر از جزئیات برنامه‌ایش، خواستار رسیدن به آن نیز است.

طبق ارزیابی‌ها و مطالعات من، ضرورتی ندارد که کنش‌ورزان سیاسی ایرانی از چیزی به نام «جدایی‌طلبی» بترسند، زیرا این ترس غیرواقعی و موهوم است و اساساً نباید به عنوان یک فاکتور، آن را وارد محاسبات سیاسی کرد. آن‌چه تعیین‌کننده است ایجاد یک همگرایی ایرانی یا همگرایی ملی ایرانیان است که سکولاریسم و مواد بیانیۀ حقوق بشر، بنیاد آن را تشکیل بدهد. در کنار آن، ایجاد امنیت اقتصادی برای مردم ایران در صدر قرار دارد: زیرا بدون این امنیت اقتصادی، نمی‌توان امنیت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بوجود آورد. و برای تثبیت امنیت اقتصادی، مناسبات و بده بستان با کل جهان، بویژه جهان غرب، از اهمیت تعیین‌کننده برخوردار است. ایرانیان مجبورند یک بار دیگر خود را در کل اقتصاد جهانی بازتعریف کنند، زیرا طی چهار دهۀ گذشته هیچ برنامه‌ای برای توسعه در ایران وجود نداشت و اگر هم وجود داشت، برنامه‌های آشوبمندی بوده که برای ماهی گرفتن گروه‌های خاصی مطلوب بوده است.

جمهوری اسلامی یعنی نهادِ بیت‌ِ رهبری و سپاه قدس. تا مادامی که این مجموعه وجود دارد، حرکت قعقرایی و به سوی ویرانی برای سرزمین ایران ادامه خواهد داشت. اتاق‌های فکر جمهوری اسلامی به خوبی می‌دانند که نه خطر جدایی طلبی وجود دارد و نه خطر جنگ داخلی یا هر چیز دیگر. ولی از مقطع زمانی خاصی، نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی برای به انحراف کشاندن جنبش مردم، فضای سیاسی را با «ترساندن مردم از سوریه‌شدن ایران و ترساندن مردم از تجزیه‌طلبان» بسیار آلوده کرده‌اند که شوربختانه در این زمینه موفق بوده‌اند و این «ترس»های واهی از سوی اپوزیسیون، هم اپوزیسیون واقعی و هم اپوزیسیون ساختگی، مورد استقبال قرار گرفته و تا به امروز نیز ادامه دارد.

همگرایی ایرانی یا همگرایی ملی ایرانیان می‌تواند – البته اگر ارادۀ سیاسی برای آن وجود داشته باشدبه یک پلتفرمی برای گذر از جمهوری اسلامی و توسعه اقتصادی تبدیل شود. بحث‌های پیرامونِ پادشاهی و جمهوری‌خواهی، بحث‌های دوران کودکی و بلوغ هستند، بحث اصلی و واقعی «مشروطه‌خواهی» است، یعنی حکومت یکدست ملی منطبق بر قوانین عرفی که منشور حقوق بشر به عنوان یک چارچوب فرادستی بر آن ناظر باشد. این که شکل یا فُرم این «مشروطه»، جمهوری یا پادشاهی باشد، تأثیری بر محتوااگر به درستی تنظیم شده باشدنخواهد داشت.

در این نوشتار به موضوعاتی اشاره شده است که حتماً باید ژرف‌تر بدان‌ها پرداخت به همین دلیل در روزهای آینده پس از دریافت انتقادها و گوشزدهابهتر می‌توانم مقالۀ بعدی را ساماندهی و تنظیم کنم.

(ادامه دارد)

1 فنواژه «ناسیونالیسم» در موارد بسیاری نادرست به کار رفته است. هر جا کسی علیه بیگانه‌ای برخاست، لقب «ناسیونالیسم» به آن دادند و در این میان «فراموش» کرده‌اند که پیش‌شرط «ناسیونالیسم»، «ناسیون» است. برای نمونه در دوره قاجار «ناسیونی» در ایران وجود نداشت که بتوان برایش «ناسیونالیسم» درست کرد! یا مگر می‌شود بیرون راندن یونانیان توسط پارت‌ها را حرکت یا جنبش «ناسیونالیستی» نامید؟

2 حال این پرسش طرح می‌شود: پس مبارزات کشورهای مستعمره از چه جنس و کیفیتی بوده است؟ آیا گوهر این مبارزات «ناسیونالیستی» نبوده است؟ نه! مبارزات رهایی‌بخش یعنی رهایی از «اشغال بیگانه»، اگرچه ظاهرش به ناسیونالیسم بسیار نزدیک است ولی ربطی به ناسیونالیسم [ابتدا باید «ناسیونی» وجود داشته باشد تا بدان یک «ایسم» بچسبد] ندارد. همانقدر مبارزات رهایی‌بخش کشورهای آفریقا و هند، ناسیونالیسم است که مبارزات قبایل سرخپوست با اشغالگران آغازین سفید پوست آمریکایی که برای سرزمین‌های خود می‌جنگیدند. ناسیونالیسم می‌تواند پس از «رهایی از بند بیگانه» شکل بگیرد ولی پیش از آن نه، زیرا ابتدا باید یک «ناسیون» بوجود آورد.

3 برای اطلاعات بیشتر درباره زندگی دیجیتالی از وب سایت «بازنگری» دیدن کنید: https://baznegari.de

بنیاد میراث پاسارگاد

Read Previous

سالروز پیروزی مشروطیت خجسته باد

Read Next

مسئولین میراث فرهنگی بهتر است دست به هیچ چیز نزنند، پل تاریخی نیاکو هم آسیب دید ـ شهرام صداقت