شب، مجلس خنیاگری و نغمه سرائی
صبحش همه فحش و سقط و هرزه درائی
تا آب بر این آتش جانسوز بریزی
خوبست که تو با رَپ جانانه بیائی
توماج چرا از تو خبر نیست به جايی؟
توماج کجائی؟
توماج کجائی که محبت سر زا رفت
غافل شدی و فیل حسادت به هوا رفت
با نغمه دلچسب علی اکبر شیدا
در یک شب مهتاب هنر سوی فنا رفت!
به به که چه تفسیر درستی ست خدائی
توماج کجايی؟
توماج خوشا تو که ندادی به کسی باج
تعظیم نکردی نه به عمامه نه بر تاج
پروات نباشد نه ز بایکوت نه ز زندان
توماجی و توماجی و توماجی و توماج
تو نور دل و دیده غمدیده مائی
توماج کجائی؟
توماج، نگوید خبری از تو رسانه
این راه رسانه بود و رسم زمانه
گور پدر هرچه رسانه ست عزیزم
یاد تو بود زنده به تصنیف و ترانه
زودی ست که بازآئی و از نو بسرائی
توماج کجائی؟
ملت نکند نام بزرگ تو فراموش
وان بار گرانی که کشیدی همه بر دوش
ای گشته حریف تو نه زندان نه شکنجه
بازآی و به سوراخ بزن طعنه و با موش!
امّید که نزدیک بود روز رهائي
توماج کجائی؟
هر سو بروم تا خبری از تو بجویم
از دوری تو بغض نشسته به گلویم
چشمم به در و گوش به زنگ است عزیزا
توماج بیا تا «غم دل با تو بگویم»
البته «غم از دل برود چون تو بیائی»
توماج کجائی؟
هادی – لندن – ۲۵ آذر ۱۴۰۲ – ۱۶ دسامبر
بنیاد میراث پاسارگاد