دکتر ناصر کرمی
برنده جایزه نوروز بنیاد میراث پاسارگاد
به عنوان بهترین شخصیت سال 1403 (2024)
در رشته ی میراث طبیعی و محیط زیست
در طبیعت ایران هر دقیقه یک پلاسکو فرو می ریزد
رسانههای وابسته به شهرداری تهران سه روز پس از وقوع حادثه پلاسکو فیلمی منتشر کردند که نشان میداد قالیباف ماهها قبل در یک سخنرانی خطر وقع یک فاجعه در این ساختمان را هشدار داده است.
آنچه که شهردار در این فیلم میگوید البته واقع بینانه است. خلاصه (و نقل به مضمون) اینکه: “ما بارها به ذینفعان این ساختمان هشدار دادهایم. اما وقعی نگذاشتهاند. الان چارهای نیست جز اینکه پلاسکو را تعطیل کنیم اما این به معنای بیکاری هزاران نفر خواهد بود و ممکن است حتی به یک شورش تبدیل شود و در آن صورت حتی همین رسانههای اصلاح طلب به ما حمله خواهند کرد که چرا در این وانفسای مشکلات اقتصادی نان هزاران خانواده را آجر کردهایم”.
جمعه گذشته مهدی چمران رئیس شورای شهر نیز در یک سخنرانی در نماز جمعه تهران به چندین بار ارسال هشدارهای رسمی به مالکان ساختمان پلاسکو اشاره کرده و افزوده بود که مشکل مهمتر این است که سه هزار ساختمان در تهران وضعیتی مشابه ساختمان پلاسکو دارند. ساختمانهایی همانقدر ناایمن، که بعضا هر کدام محل سکونت و اشتغال هزاران نفر هستند اما نمیتوان هم تعطیلشان کرد چون شرایط اقتصادی کشور اجازه نمیدهد.
ابتدای همین هفته نیز رئیس ستاد مدیریت بحران در گفتگو با خبرگزاری فارس بخشهایی از یک گزارش فنی درباره وضعیت تهران متعاقب وقوع یک زلزله متوسط را اعلام کرده و از جمله گفته بود بیش از نیمی از ساختمانهای تهران تاب تحمل زلزله را ندارند و محتمل است در همان لحظات اولیه وقوع زلزله تهران تا یک میلیون نفر کشته شوند. پیش از این نیز بارها اعلام شده که مشکل آلودگی هوای تهران عجالتا قابل حل نیست چون تحمیل استانداردهای روزآمد به خودروسازان داخلی یا اجازه ورود خودروهای برقی به تعطیلی خودروسازی در ایران و بیکاری صدها هزار نفر می انجامد.
جانمایه همه این گفتهها یک چیز است: کسب و کار در ایران، حتی پر رونقترین بخشهای آن یعنی ساخت و ساز و خودروسازی و پوشاک، از هیچ بنیهای برای رعایت حتی حداقلی از استانداردهای ایمنی و محیطی برخوردار نیست و هر فشاری در اینباره به تعطیلی فعالترین بخشهای صنعت و تجارت خواهد انجامید.
کمابیش آنچه که در حوزه مدیریت شهری به واسطه حادثه پلاسکو صریح و عریان در برابر چشمان همگان قرار گرفت قبلا در حوزه محیط طبیعی هم مشاهده شده است. ماه پیش مجلس شورای اسلامی طرح تنفس ده ساله بهره برداری از مناطق جنگلی را معوق کرد به این بهانه که اجرای این طرح هزاران نفر را بیکار خواهد کرد و میتواند واکنش مردم محلی را در پی داشته باشد. طرح خروج دام از جنگل هم پیش از این دقیقا به همین بهانه نیمه کاره رها شده بود.
هشدارهای مکرر در باره خشکیدگی ایران، فرسایش خاک، بیابان، خشکیدن اغلب دریاچهها و تالابها و رودخانهها و نابودی منابع آب زیرزمینی و فرونشست زمین نیز عملا واکنشی در پی نداشته است. چونکه در کوتاه مدت بخشهای زیادی از کشاورزی ناپایدار باید تعطیل شود، که مطلقا امکان آن وجود ندارد و در بلند مدت باید زیرساختهای کشاورزی پایدار فراهم شود که نیازمند سرمایه گذاری گسترده اقتصادی است و اکنون زمینه آن فراهم نیست.
شاید بتوان تصور کرد که آنچه که در پلاسکو رخ داد به هر حال یک حادثه بود، که میتوانست قابل اجتناب باشد، با قدری بخت و اقبال اصلا میتوانست رخ ندهد، هزینههای آن هم به هر حال قابل جبران خواهد بود. میتوان هم امیدوار بود که شاید زلزله تهران به این زودیها رخ ندهد. اما آنچه که در طبیعت ایران هم اکنون دارد رخ میدهد نه قابل اجتناب است و نه قابل جبران. دشتهایی که دچار فرونشست میشوند هزاران سال به دیر خواهد انجامید و شاید هم هرگز دوباره نتوانند به زادآوری پیشین بازگردند.
بارها گفته شده که تداوم خشکاندن تعمدی عرصههای طبیعی (با تخصیص حقابه آنها به اراضی کشاورزی) گونهای قتل سرزمین است. وضعیتی که در گوشه گوشه از طبیعت ایران تداوم دارد، تا چرخ کشاورزی نیم بندی که حاصل آن روستاییانی نیم سیر نیم گرسنه بوده از حرکت بازنماند.
قالیباف در آن سخنرانی به واقع توپ را از زمین شهرداری به زمین نظام انداخته است: وقت پرداختن به امنیت و سلامت نیست چون فعلا نظام لنگ سیرکردن شکم مردم است. کمتر به این صراحت سیستم مدیریتی کشور به تعلیق کامل نظام مدیریت محیطی در ایران اعتراف کرده است. در شهر ذخیره اراضی فروخته میشود تا بودجه جاری شهرداری (صرفا در حدی که زبالهها در خیابان نمانند و ترافیک قفل نشود) فراهم شود و در بیرون شهر هم همه آبها از طبیعت ستانده شده و به وضعیتی زیانبار از کشاورزی ناپایدار اختصاص یافته که تداوم آن توجیه اکولوژیک که هیچ، حتی توجیه اقتصادی هم ندارد.
عبور از این وضعیت قطعا نیازمند آغاز فرآیند توسعه است. فرآیندی که آنقدر پول توی دست و بال شهر بریزد که بتوان سه هزار ساختمان آن را عجالتا تعطیل کرد تا وقتی که مطمئن باشیم راحت آتش نمیگیرند و اگر هم آتش گرفتند راحت فرو نمیریزند.
برای میلیونها کشاورز و دامدار امکان مضاعف سازی فرصتهای معیشتی فراهم شود تا بتوان دست کم سالانه چهل میلیارد متر مکعب از آبی را که اکنون از طبیعت ستانده شده به عرصههای طبیعی بازگرداند تا با بازگشت رطویت خاک، ایران کمی از صدر فهرست کشورهای رودررو با بیابانزایی و فرسایش خاک و فرونشست زمین و … فاصله بگیرد.
مشکل این است اما که توسعه در جایی از راس هرم مازلو آغاز میشود: خودشکوفایی فرهنگی، و ایران اکنون همچنانکه قالیباف توصیف کرده (و به عنوان یک برگ برنده برای تبرئه شهرداری در ماجرای پلاسکو از آن استفاده کرده) چسبیده است به کف هرم مازلو: در تنگنای سیری و گرسنگی.
مشکل اینجاست که در دیگر بخشها، همچون سیاست و فرهنگ و مسائل اجتماعی توسعه نیافتگی عمدتا هزینه جاری دارد. وضعیت موجود را دشوار میکند. اما در مدیریت محیطی غالبا توسعه نیافتگی به سرمایه سوزی میانجامد چونکه مقوله تعطیل نابردار حفاظت را تعلیق به محال میکند و این در نهایت به آینده سوزی منجر میشود. مثل همه آن عرصههایی که هم اکنون به واسطه خشکاندن سرزمین برای همیشه بیابان و نابارور میشوند.
اگر فرض کنیم تا اینجا فقط دو دقیقه وقت صرف کرده باشید برای خواندن این یادداشت، جالب است بدانید که در همین دو دقیقه ۶۰ متر مربع دیگر از مساحت ایران به بیابان تبدیل شده است. بر مبنای محاسبهای که میگوید نرخ گسترش بیابانزایی در ایران هم اکنون به سالانه یک درصد کل مساحت کشور، و افزون بر ۳۰ متر مربع در هر دقیقه رسیده است.
درباره ارزش تاریخی و اکولوژیک هر متر مربع از خاک ایران میتوان دوباره فکر کرد. به واقع در طبیعت ایران هر دقیقه یک پلاسکو فرو میریزد. شاید برای توده مردم و دولتمداران جمهوری اسلامی پلاسکو اولین تجربه مدهش رودررویی با واقعیت توسعه نیافتگی کشور باشد.
اما برای دلمشغولان طبیعت و محیط زیست فرآیندی که به ویرانی پلاسکو منجر میشود کاملا آشناست. فاجعه پلاسکو از آن جهت دردناکتر است که شدیدتر واقعیت توسعه نیافتگی را عریان میکند. واقعیتی عمدتا به این خاطر مدهش که در آن حفظ محیط زیست تعلیق به امری تقریبا محال و تحقیقا دور از دسترس تحت عنوان توسعه است
برگرفته از سایت فارسی بی بی سی
کوروش و رویای ایرانی
کورش و ایران تلاقی دو پدیده هستند که میتوانند نماد «دیگرپذیری» و «مدارا» باشند
کوروش به واسطه منشور مشهورش، و نیز آن چه مورخان درباره پادشاهی او نقل کرده اند، اهل مدارا و دیگرپذیری بوده است. گفته می شود تاکید بر دیگرپذیری در متن منشور بیش از آن که نشانه یک رویه اخلاقی باشد، راهبردی سیاسی بوده است، برای جذب و همراه سازی مردمانی متخاصم
این اتفاقا داستان را پیچیدهتر میکند؛ اینکه دوهزارو پانصد سال پیش دیگرپذیری می توانست برگ برنده یی باشد در بازی سیاست، برگی که در اختیار کورش بوده و به خوبی با آن بازی شده است.
چگونه نمی توان بر این تصور بود که در نهایت انتخاب شما معرف رویه اخلاقی شماست؟ اما ایران: اینکه چرا ایران سرزمین دیگرپذیری و مدارا می باشد، بحثی است درازدامن و پرمسئله.
در اینجا لازم است به دو دلیل مشخص جغرافیایی و اقلیمی اشاره شود: ایران در ملتقای سه قاره و در قلب اصطلاحا «نیمکره خشکی» قراردارد. کره جغرافیایی را طوری بچرخانید که عمده آنچه که پیش روی شماست خشکی باشد. جغرافیدانها به این وجه از زمین نیمکره خشکی میگویند. نقطه مقابل عمدتا آب دیده میشود که “نیمکره آبی” است. درست در مرکز نیمکره خشکی، یعنی به واقع در مرکز سکونت گاههای کره زمین کشور ایران واقع است. آنچه که ایران را به چارراه تاریخ تبدیل کرده و نقطه اتصال تمدن ها و اقوام از تاریخ باستان تاکنون می باشد. و نتیجه تبعی ارتباط، شکیبایی و مدارا است.
نکته دیگر اقلیمی است. در این عرض از جغرافیا منابع زیستی به شدت تابع دوره های اقلیمی هستند. به خصوص خشکسالیهای بلندمدت مردم منطقه را وامیداشته جابجایی موقت را به عنوان راهی برای انطباق با این وجه اقلیمی بپذیرند. آنچه که در وهله اول مدارا با همسایگان، به عنوان ذخیره روزهای مبادای سختارهای اقلیمی را اجتناب ناپذیر میکند.
به هر رو نگاهی به چشم انداز مردم شناختی ایران نیز نشان دهنده دیگرپذیری تاریخی این سرزمین است. سرزمین موعود چندین دین و سکونت تیره های مختلف اقوام: از سیاهان در جنوب تا زردها در شمال شرق.
دیگرپذیری، سرمایه و هویت تاریخی ایران است. به واقع این همان ایرانیت خالص است که اگرچه در طول زمان لطمه دیده و مخدوش شده اما همچنان چشمه زایایی است که می توان از آن بهره گرفت و بر آن به عنوان روح ایران تکیه کرد. و کورش نماد عینی و تاریخی دیگرپذیری ایرانیان است.
اگر وزش زهربادهای چند دهه گذشته نبود میشد تصور کرد همچنانکه نروژ نماد صلح است و نوبل صلح میبخشد، و دانمارک نماد محیطزیستگرایی و بیرق انطباق اقلیمی به دست گرفته است، ایران هم می تواند مدعی دیگرپذیری باشد و بر این مدعا در جهان پا بفشارد.
چه رویاهایی که میتوانسته ایم داشته باشیم/ میآیند.
اکتبر 2020
محیط زیست در سال ۹۲: یک تحلیل کوتاه و سریع
ابتدا: “روزنامه نگاری محیط زیست” در ایران پدیده عجیبی است. از آن جهت که می توان آن را نحله یی از روزنامه نگاری نامید که بنیادش بر مغشوش کردن فضای رسانه و به این شکل به باد فراموشی دادن موضوعات مهم و برعکس برکشیدن مسائل فرعی و کم اثر است. شاید علمای ارتباطات بتوانند در این باره به نظریاتی نو و بدیع در حوزه این علم دست یابند. به عنوان یک مورد مطالعاتی از این انگاره، می توان انعکاس اخبار محیط زیست ایران در رسانه ها را طی سال 92 مورد توجه قرار داد. در این سال البته طبق معمول حوزه محیط زیست ایران پر بود از اخبار تلخ وناگوار. روزی نبود که جایی پلنگی دیگر را نکشند و محیطبانی دیگر را نزنند و عرصه جنگلی دیگری را تصرف نکنند و موج تازه ای از آلودگی هوا شمار بیشتری از مردم راروانه بیمارستان ها نکند. به واقع محیط زیست ایران یک جور عراق اکولوژیک است. یعنی هر چه رسانه های بین المللی حوصله شان سر رفته از هر روز انفجار بمبی دیگر در جایی از عراق، همین وضعیت در محیط زیست و زیستبوم های ایران هم وجود دارد، با بمب های متفاوت و قربانیان متفاوت.
بعد: با این وجود، دو خبر زیست محیطی در سالی که به آخرین هفته اش رسیده، مهمتر بود: نخست اعلام آغاز یک دوره خشکسالی طولانی و ویرانگر درایران و دیگری انتشار آمار واقعی جمعیت یوزهای ایران. این خشکسالی طولانی، که به تعبیر کارشناسان دو دانشگاه برکلی و کلمبیای آمریکا (اصل گزارش به سفارش ناسا تهیه شده است) شاید باعث شود بارش در ایران قریب سی سال کمتر از متوسط معمول باشد، قطعاچشم انداز ایران را کاملا دگرگون خواهد کرد. جنگلها درختزار، درختزارها مرتع ومراتع بیابان خواهند شد. بیابانها خواهند آمد تا بیخ گوش شهرهای بزرگ و میلیونهامهاجر تازه رو خواهند آورد به شهرهای کم آب، متراکم و پر ازدحام. ایران بیابانترخواهد شد و بی برگ و بارتر و فقیرتر و رنجورتر. از سوی دیگر می دانیم که یوز هم نماد طبیعت ایران است. امسال اعلام شد آمار 120 تایی که قبلا می گفتند دروغ بوده و شمار واقعی جمعیت این گونه پنجاه تا وشاید هم کمتر است. و این تعداد یعنی لغزیدن به پرتگاه انقراض. یعنی به احتمال بیش از هشتاد درصد یوزپلنگ ایرانی به سرنوشت ببر مازندران و شیر ایرانی خواهد پیوست.همین سالها و پیش روی ما.
سرانجام: آنچه که بررسی آن می تواند برای فحول علمای ارتباطات جذاب باشد همین است: چرا رسانه های ایران در حوزه محیط زیست اخبار فانتزی را به گزارش های جدی ترجیح می دهند؟ چرا تصادف یک پلنگ (گونه ای که به هر حال درمعرض انقراض نیست اگر چه مرگ حتی یک قلاده آن هم تاسفبار است) می تواند چندین روزبا عکس و تفصیل در روزنامه ها کار شود اما خبر ورود ایران به یک دوران طولانی خشکسالی حداکثر جای کوچکی پیدا می کند در پایین یکی از ستون های صفحات داخلی روزنامه ها؟ چرا اعلام خبر قطعی شدن انقراض یوزها کمتر از خبر مرگ یک یوز اسیر جلب توجه می کند؟ این یک سیاست برنامه ریزی شده از سوی سازمان محیط زیست است؟ ( ما دراین حوزه شماری خبرنگار جایزه بگیر داریم. مثل جایزه بگیران غرب وحشی. خبر موردانتظار را می آورند و هر سال به عنوان روزنامه نگار برتر جایزه می گیرند! کلینت استیوودهای رسانه ای). یا شاید هم به جنسیت و سن خبرنگاران این حوزه مربوط شود. یاشاید هم اساسا یک جور مشکل است که مزمن رسانه ها شده و دیگر حوزه ها هم به آن دچارند. به هر حال این هم داستانی است: سال 1392 ، سالی که ورود ایران به یک دوران تازه بیابانی شدن و رسیدن مهمترین گونه طبیعت ایران به پرتگاه انقراض چندان توجه رسانه ها را برنیانگیخت.
آوریل 2093-فروردین 2014
طبیعت گرایی، نوشونده ترین میراث ایران باستان
در ادیان و باورهای ایران باستان جایگاه انسان در جهان فروتنانه و صرفاً به عنوان ” یکی از زیستمندان ” است.
برگرفته از: متن سخنرانی دکتر ناصر کرمی در کنفرانس بین المللی شاهنامه – سوئد- دانشگاه اوپسالا- 15 و 16 اکتبر 2011*
اکنون دیر زمانی است که موضوع حفاظت محیط زیست، نه یک امر صرفاً اقتصادی، تکنیکی یا اجتماعی بلکه عمدتاً موضوعی معنوی و اخلاقی انگاشته می شود. از آن جهت که این تصور غالب شده است که تلاش برای حفاظت محیط زیست و بازگرداندن تعادل و پایداری زیستی به چشم اندازهای کره زمین، امری فراتر از برنامه های معمول اقتصادی و سیاسی است و بشر دراین باره نیازمند یک “بازسازی ما بعد طبیعی ” است، نه صرفاً یک روش متفاوت فنی و اقتصادی در مواجهه با منابع طبیعی . به عبارت دیگر تغییر لازم برای مهار تخریب و آلودگی محیط زیست آنقدر بزرگ است که تغییر روشها در حوزه اقتصاد، سیاست و تکینک تکافوی آن را نمی کند و این تغییر لزوماً باید در ساحت اخلاق و باورهای معنوی بشر رخ دهد.
هم بدین رو در تبیین سیاست های فراگیر و جهانی توسعه پایدار توجه به زیر ساخت های دینی و اخلاقی و معنوی امروزه نقشی بایسته و بنیادین پیدا کرده است.
این اهمیت از آنجا می آید که اساساً نگاه ادیان و مشرب های فلسفی و عقیدتی مختلف به موضوع “اخلاق محیط زیست ” بسیار متفاوت است.
مبنای اخلاق محیط زیست
اینکه طبیعت فی نفسه واجد ارزش است یا صرفاً به واسطه سودی که به انسان می رساند ارزش پیدا می کند، مهمترین موضوع مورد تباین در اخلاق محیط زیست است. اخلاق سنتی، به شدت انسانگرا است. یعنی پدیده ها به نسبت نفعی که برای انسان دارند اهمیت پیدا می کنند. تعدیل شده این نگاه ، اهمیت دادن به همه پدیده های “مفید” است. یعنی فی المثل یک گونه خاص جانوری ممکن است به طور مستقیم نفعی برای انسان نداشته باشد، اما از این جهت که بخشی از چرخه اکولوژیک است، ارزش حفاظت پیدا می کند. در مرتبه دیگر، که می توان آن را بنیاد اخلاق عصر مدرن و همچنین از جمله بنمایه های نگاه ادیان شرق آسیا دانست، اساساً همه موجودات به صرف زنده بودن حق حیات دارند و این حق لزوماً با نفع یا عدم نفعشان برای انسان تعریف نمی شود. بر این مبنا فی المثل هر نوع حشره از ده ها هزار حشره موجود در جنگل های آمازون همانقدر حق حیات دارند، که هر گروه از جماعات انسانی. در یک رده بالاتر، نه فقط زندگان بلکه حتی اشیاء و پدیده های غیر زنده یی مثل صخره ها و رودخانه هاو … نیز فارغ از نقش شان در زیستبوم واجد ارزش می شوند.
بر اساس آنچه که گفته شد، کسانی که ارزش محیط زیست را ذاتی می دانند بر این باورند که باید به دنبال اصول اخلاقی جدیدی فراتر از نگرش های مرتبط در اخلاق سنتی بود. انسان محور بودن اخلاق سنتی، طبیعت را قربانی منافع بعضاً ناپایدار انسان می کند. از سوی دیگر نیازهای فزاینده فشار شدیدی را به منابع طبیعی وادار خواهد کرد. شایان ذکر است که اگر یک شهروند متوسط چینی بخواهد مثل یک شهروند متوسط آمریکایی زندگی کند، باید هفتاد برابر انرژی مصرف کرده و صد برابر زباله تولید کند. اما نیک می دانیم که برای یک میلیارد و دویست میلیون چینی نه کره زمین آنقدر انرژی دارد و نه آنقدر گنجایش زباله. در حالی که اخلاق سنتی می گوید که همه چینی ها حق دارند مثل همه آمریکایی ها زندگی کنند. اخلاق طبیعت گرا البته که نمی گوید باید مانع توسعه رفاه چینی ها شد، بلکه بر این مدعاست که هم آمریکایی ها و هم چینی ها هر دو باید به یک سبک زندگی سازگار با ظرفیت منایع طبیعی زمین روی بیاورند.
تفاوت دیدگاه اکولوژِیکی در ادیان
جدول شماره یک تفاوت دیدگاه اکولوژیک در سه گروه ادیان سامی (مسحیت، یهودیت و . . .)، ادیان شرق آسیا و ادیان و باورهای ایران باستان را نشان می دهد. در ادیان سامی انسان اشرف مخلوقات محسوب شده، وضعیت منابع طبیعی نامحدود و کافی به شمار آمده ، مصرف گرایی امری مجاز بوده، نگاه به گیاهان و جانوران مالکانه است، رفتار و تعامل با طبیعت بهره جویانه اما همراه با توصیه به مدارای اخلاقی است. نگاه زیست محیطی در این گروه از ادیان به طور کلی تحت عنوان ” مدارا با طبیعت از جهت فقط منافع انسان” تعریف می شود.
اما در ادیان شرق آسیا (بودیسم، جینیسم، شمنیسم و .. ) انسان در جهان فقط یکی از زیستمندان است و نه صاحب یا سلطان آنها، وضعیت منابع طبیعی نامحدود و کافی به شمار آمده، مصرف گرایی ناپسند بوده و بعضاً زندگی مرتاضانه ترویج می شود. نگاه به گیاهان و جانوران عمدتاً آنیمیستی است، رفتار و تعامل با طبیعت طیف گسترده یی از بهره جویی تا پرستش را در بر می گیرد و نگاه زیست محیطی مداراجویانه است، البته غالباً به خاطر انگیزه های مذهبی خاص.
در ادیان و باورهای ایران باستان همچون دیگر ادیان آسیای غیر مدیترانه ای و غیر خلیج فارس جایگاه انسان در جهان فروتنانه و صرفاً به عنوان ” یکی از زیستمندان ” است. در ادیان ایرانی اشاره خاصی به محدود بودن منابع طبیعی زمین وجود ندارد، همچون ادیان سامی مصرف گرایی پسندیده است، اما به نظر می رسد کنترل شده تر است. نگاه به گیاهان و جانوران نه همچون ادیان سامی مالکانه است، و نه همچون ادیان شرق آسیا آنیمیستی. بلکه انسان در برابر همه موجودات جایگاهی برابر و متوازن دارد. مستندات مرتبط در پی ذکر می شود. تعامل با طبیعت در ادیان ایرانی با عبارت ” بهره جویی مسئولانه” قابل تعریف است، نگاه زیست محیطی نیز مدارا از جهت ارزش ذاتی طبیعت است . در این باره می توان مصادیق پر شماری را ذکر کرد.
به تعبیر استرابو(ملقب به پدر علم جغرافیا) و در سندی متعلق به پنج سال پیش از میلاد مسیح (افزون بر دو هزار سال پیش) آلودن آب و خاک در ایران مجازات داشته است. همچنین گزنفون نقل می کند که خشایار در هنگام عبور از آناتولی با مشاهده جنگلی زیبا دستور ساخت یک پاسگاه و استقرار سربازانی برای حفاظت از آن را داد. آن جنگل به همین خاطر نخستین منطقه حفاظت شده جهان محسوب می شود.
جای جای متون مقدس ایرانی آکنده از احترام و تقدیس طبیعت است. در وندیداد، فرگرد 21 بند1 می خوانیم :” زمین نیکو به تو پناه می برم، ای آباد کننده و فراوانی دهنده! ای بخت دهنده به پرهیزگارانی که از دامان تو زاده می شوند، تو را می ستایم.”
در “یشت ها” زرتشت می گوید: “پروردگارا! از آفریده های تو کدام را بسیار بستایم؟ (می شنود) ای زرتشت ! به بیشه درختان برو و به زیباترین و بلندترین آنها بگو :ای درخت خوب مقدس مزداآفریده، تو را می ستایم…”
در فروردین یشت: می خوانیم ” همه آبها را می ستائیم ، همه گیاهان را می ستائیم، آبها را نام می بریم و می ستائیم ، گیاهان را نام می بریم و می ستائیم و …”
در اوستا همچنین می خوانیم:” هنگامی که ضحاک برایران چیره شد مردم را که طبیعت را گرامی می داشتند وادار کرداز کیش خود دست بردارند و طبیعت را ستایش نکنند. او هر کس که طبیعت را می ستود، می اوبارید(می بلعید)
بخش هایی از متون مقدس ایرانی اساساً در ستایش طبیعت است، مثل آبزور و آبان یشت در ستایش آبها و خورشید یشت در ستایش خورشید.
در اوستا فریاد بلندی بر شاهان ستمگر جانورکش زده شده است و آنان را پیرو دروغ و اهریمن دانسته است . اوستا کسانی را که با شادی جانوران را می کشند اهل دوزخ می داند و به زیبایی از گله مندی روان جانداران و روان گیتی (گئوش اوروان ) از انسان های بد کردار و دروغ پرست که به آن ها آزار می رسانند سخن رفته است . با آمدن زرتشت روان گیتی شاد شد. زرتشت، آسیب رسانندگان به گیتی و کردارهای ناشایست که طبیعت را می آزارد به مردم شناساند. روان شبانانی که در گیتی دام پرورش می دهند و آنان را از سرما و گرمای سخت ، دزد، گرگ و آدم های بد، پاس می دارند و به هنگام نیاز به آن ها آب، گیاه و خوراک و جفت می دهند ستوده شده است. هم چنین روان شبانانی که به گوسفند ماده در رساندن به جفت یاری رساندند ستایش شده است.(ارداویرفنامه،رحیم عفیفی،انتشارات توس، فرگرد15، بتد یک ، 1373.)
تفاوت دیدگاه اکولوژیکی در فلسفه اخلاق
نگاه اخلاقی به طبیعت قابل تقسیم به سه گروه اخلاق سنتی، اخلاق رمانتیک و اخلاق علمی و نوگراست. تفاوت این سه گروه در جدول شماره 2 نشان داده شده است. می بینیم که اخلاق سنتی بیشترین تجانس را با گروه ادیان سامی داشته و همچون آنها انسان را مالک جهان دانسته ، منابع طبیعی زمین را نامحدود و کافی می داند، مصرف گرایی پسندیده و تقریباً نامحدود است، در رفتار و تعامل با طبیعت به صرفه جویی و پرهیز از اسراف توصیه می شود و این اعتقاد وجود دارد که از جهت حفظ منافع انسانی باید طبیعت را حفظ کرد. در اخلاق رمانتیک (که امروزه بیشتر توسط محافل هنری و بعضاً عرفانگرا تبلیغ می شود) بیشترین تجانس با ادیان شرق آسیا وجود دارد. برای مثال انسان نه مالک جهان، بلکه فقط یکی از زیستمندان است. مصرف ناپسند بوده و در نگاه به مظاهر طبیعی میل به برابری با گیاهان و جانوران وجود دارد. مدارا با طبیعت در این فلسفه اخلاقی یک قاعده مهم به شمار می رود. اما در اخلاق علمی و نوگرا که عمدتاً از سوی زیستبوم گرایان (اکولوژیست ها) و طرفداران توسعه پایدار تبلیغ می شود، انسان یکی از زیستمندان همچون همه دیگر زیستمندان زمین به شمار آمده و در مصرف گرایی ضرورت برقراری کنترل و توجه به محدودیت های زیستی زمین تبلیغ می شود. در این نحله اخلاقی اگر چه به فروتنی و برابری با گیاهان و جانوران دعوت می شود، اما این نگاه همچون نگرش ادیان شرق آسیا آنیمیستی نبوده و انسان از این حق برخوردار است که مثل هر زیستمند دیگری حریم زیستی خود را حفظ کند. به همین خاطر برای مثال شاهد هستیم دردین زرتشتی کشتن حشرات موذی که مخل آسایش انسان هستند ممانعتی نداشته و بعضاً ترویج می شود. آنچه که اصلاً مورد پسند شماری از ادیان شرق آسیا و علاقمندان به اخلاق رمانتیک نیست. دراخلاق علمی و نوگرا در رفتار و تعامل با طبیعت تنظیم نیازها بر مبنای ظرفیت محیط صورت گرفته و نگاه زیست محیطی به طور کلی تحت عنوان ” توجه به ارزش ذاتی طبیعت ، فارغ از نفع یا عدم نفع آن برای انسان ” قابل تعریف است.
مقایسه جدولهای 1 و 2 نشان می دهد که اخلاق سنتی با ادیان سامی ، اخلاق رمانتیک با ادیان شرق آسیا و اخلاق علمی و نوگرا (در مبحث محیط زیست ) بیشترین تجانس را با ادیان و باورهای ایرانی دارد. به همین خاطر است که می توان گفت طبیعت گرایی و زیستبوم محوری (اکولوژیسم) می تواند نوشونده ترین میراث فرهنگی ایران باستان به شمار آید. نکته ای که البته تبیین دقیق آن فراتر از این مجال بوده و نیازمند یک مطالعه گسترده تر است .
طبیعت گرایی و شاهنامه
شاهنامه به عنوان نمایه ای از ذهنیات و رفتار اجتماعی مردم ایران در تاریخ باستان می تواند مصداق هایی عینی از طبیعت گرایی در باورهای آن عهد را پیش روی ما بگذارد.
درشاهنامه نیز همچون “یشت ها” اشاره شده که آفرینش جهان درشش مرحله انجام شده است . این شش مرحله به ترتیب عبارتند از : آسمان، زمین، آب، گیاهان، جانوران و انسان. توالی اکولوژیک این شش مرحله قابل توجه است.
در شاهنامه نیز چهار عنصر آتش، آب، باد و خاک مقدس هستند:
از آغاز باید که دانی درست
سرمایه گوهران از نخست
سرمایه گوهران این چهار
یکی آتشی برشده تابناک
میان آب و باد از بر تیره خاک
نخستین که آتش به جنبش دمید
زگرمیش پس خشکی آمد پدید
و ز آن پی ز آرام سردی نمود
ز سردی همان بازتری افزود
چو این چار گوهر به جا آمدند
زجهر سپنجی سرای آمدند
گوهرها یک اندر دگر ساخته
ز هر گونه گردن بر افراخته
شاید قدیمی ترین اشاره صریح به ضرورت حفظ حقوق حیوانات در متون ایرانی را بتوان در شاهنامه باز جست:
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
سیاه اندرون باشد و سنگدل
که خواهد که موری شود تنگدل
درشاهنامه مکرراً اشاره شده رفتار ناپسند انسانها و به ویژه بیداد حاکمان باعث نابودی طبیعت می شود و برای حفظ طبیعت چاره ای جز دادگری و عدالت در اجتماعات انسانی نیست:
چو بیداد گر شد جهاندار شاه به گردون نتابد ببایست ماه
به پستان ها در شود شیر خشک نبوید به نافه درون نیز مشک
شود خایه در زیر مرغان تباه هرآن که بیدادگر گشت شاه
چراگاه این گاو کمتر نبود هم آبشخورش نیز بدتر نبود
به پستان چنین خشک شد شیر اوی دگرگونه شد رنگ و آژیر اوی
(شاهنامه فردوسی، مسکو، نشر قطره 1381)
نگاه اکولوژیکی فردوسی به شاهنامه در این ابیات بسیار جالب توجه است:
چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ
زمین شد به کردار روشن چراغ
ببالید کوه آبها بر دمید
سر رستنی سوی بالا کشید
زمین را بلندی نبد جایگاه
یکی مرکزی تیره بود و سیاه
ستاره برو بر شگفتی نمود
به خاک اندرون روشنایی فزود
گیا رست با چند گونه درخت
به زیر اندر آمد سرانشان ز بخت
اما شاید گفته شود اینگونه توجه به طبیعت در شعر اغلب شاعران وجود دارد و چرا باید برای فردوسی فراتر از عنوان یک شاعر “طبیعت دوست” (یعنی مثل آنچه که اغلب شاعران متصف به آن هستند) عنوان شاعر “طبیعت گرا” (اکولوژیست) را به کار برد. در این باره پیش از این به موارد متعددی اشاره شد. اما شاید همین چند بیت کاملا وافی به معنا باشد:
پدید آمد این گنبد تیز رو
شگفتی نماینده ئ نو به نو
چو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اندر نیاری به دام بلا
نگه کن بدین گنبد تیز گرد
که درمان ازویست و زویست درد
به عبارت دیگر فردوسی تنها راه نجات از دام بلا را توجه به قواعد و نظام هستی می داند، که این خود خلاصه همه حرف حتی طبیعت گرایان افراطی است: اینکه حتی برای حل مشکلات اجتماعی بشر چاره ای جز آن ندارد که قواعد اکولوژیکی و هنجارهای طبیعت را مورد توجه قرار دهد.
نمایه1- تفاوت دیدگاه اکولوژیکی در ادیان:
نمایه 2-تفاوت دیدگاه اکولوژیکی در فلسفه اخلاق:
*متن کامل این پژوهش در قالب کتابی، و با همین عنوان منتشر خواهد شد.
۲۰۱۰
آن ها سبز نبودند سرخ بودند
طرفداران محيط زيست نبايد اجازه مي دادند فرصت طلبان سياسي از آنها کولي مفت بگيرند
بدترين بازي که يک طرفدار محيط زيست مي تواند در آن درگير شود، ماجراهاي نژاد پرستانه و ستيزه جويانه است
ابتدا: همه را با يک چوب راندن البته کار درستي نيست. همچنين انگيزه همه آنها که با هدف هشدار براي بحران زيست محيطي درياچه اروميه روز سيزده بدر در کرانه هاي اين درياچه اجتماع کرده بودند، قابل احترام است. اما واقعيت اين است که آن ازدحام سبز نبود، سرخ بود.
روح تجزيه طلبي در آن غلبه داشت و طرفداران محيط زيست نبايد اجازه مي دادند فرصت طلبان سياسي از آنها کولي مفت بگيرند. احتمالاً بدترين بازي که يک طرفدار محيط زيست مي تواند در آن درگير شود، ماجراهاي نژاد پرستانه و ستيزه جويانه است. سيزده بدر درياچه اروميه آغشته بود به اين بليات و اي کاش طرفداران محيط زيست مراقب بودند به دام چنين ماجرايي نيفتند. اگر فرض کنيم که به هرحال درصدي از آدم هايي که آنجا بودند انگيزه زيست محيطي داشتند و از نيات سياسي گرداننان پشت پرده اطلاع نداشتند.
بعد: در يک پرده بالاتر، حتي شايد لازم باشد براي شماري از حاضران در آن برنامه که با انگيزه هاي سياسي آمده بودند، نيز احترام قائل شد. موضوع البته پيچيده و پر مسئله ( پروبلماتيک ) است و اين يادداشت مختصر را مجال پرداختن به آن نيست. اما اشاره وار مي گويم و مي گذرم که شما وقتي دريچه اميد و مسير سر راستي براي برآوردن حقوق شهروندي خود واعتراض به نقض آن را پيش رو نداشته باشيد، هميشه اينطور نيست که لزوماً دست به اسلحه ببريد براي انقلاب و دگرگوني سياسي و يا دست کم اينکه در يک تظاهرات خاموش به خيابان بياييد. امروزي تر و دانش آموخته تر باشيد ، دست به قلم مي بريد و نشريه و وبلاگ و .. راه مي اندازيد، در قاعده اجتماع باقي مانده باشيد وندال مي شويد و دست به تخريبگري اجتماعي مي زنيد. گاهي هم نه اين و نه آن، تصميم به مهاجرت مي گيريد و البته گاهي هم تصور مي کنيد يک راه براي اعاده حقوق نقض شده جداشدن زادبوم از سرزمين بزرگي است که دست کم در کوتاه مدت چشم انداز آن را اميدي نيست براي برآوردن اين حقوق. ميل به تجزيه طلبي در ميان گروهي اندک شمار از جوانان آذربايجان شرقي و غربي و… به واقع رويه خشن تر همان ميل به مهاجرت در ميان گروهي پر شمار از جوانان تهراني است، اينها نمي توانند شهرشان را جداکنند، خودشان را جدا مي کنند، آنها نمي توانند خودشان را جدا کنند، تصور مي کنند جداشدن زادبوم شان کار آسان تري است.
ديگر: البته همه مي دانند ماجراي حضور جمعيتي بالغ بر هفتاد هزار نفر در بازي هاي تيم رده پايين و کاملاً معمولي تراکتورسازي چيست. طرفداراني که گفته مي شود بسياري از آنها به تازگي دريافته اند که تعداد بازيکنان يک تيم فوتبال چند نفر است. يک مقام رده بالاي امنيتي و کاملاً نزديک به حاکميت مدير عامل باشگاه تراکتورسازي است. اما او کاملاً اين موج را دامن مي زند. يعني او اينقدر آدم ندانم کاري است؟ گفته بودم که موضوع خيلي پروبلماتيک است.
همچنين: ماجراي اين موج تجزيه طلبي خنده دار است . سردمداران آنها در سايت ها و وبلاگ هايشان از قزوين تا ماکو را آذربايجان جنوبي مي نامند. آن طرف ارس هم بر همين مبنا آذربايجال شمالي است. و بحث اتحاد و وطن مشترک و از اين حرفها. البته اين طرف هم کساني هستند که نه فقط به جمهوري آذربايجان بلکه به ارمنستان و حتي گرجستان هم مي گويند پاره هاي جدا شده از ايران. ولابد آرزو دارند روزي آنها را دوباره به خاک وطن متصل کنند. اما واقعيت اين است که نه آن سوي ارس هرگز پاره اي از خاک اصلي ايران بوده، نه اين سوي ارس، هرگز به جايي جز دولت مرکزي ايران تعلق داشته است. در دوره هاي خيلي کوتاهي البته ايران بر قفقاز تسلط داشته، اما در عمده دوره هاي تاريخي قفقاز خارج از حاکميت ايران بوده است. تشابه اسم برخي را به اين اشتباه انداخته که لابد در عمده تاريخ جمهوري آذربايجان و مناطق آذري نشين ايران وحدت سياسي داشته اند، در حالي که هرگز اينطور نبوده است. اين طرف ارس هميشه ايران بوده و آن طرف ارس هميشه انيران. هر دو گروهي که با دو انگيزه متضاد ( خيلي متضاد ) خياال خام اتحاد دو کرانه ارس را در سر مي پرورانند خوب است نگاهي اجمالي به تاريخ سه هزار سال گذشته قفقاز بيندازند. براي اطلاع بيشتر در اين باره شما را ارجاع مي دهم به مقاله مفصل و مستند دکتر عنايت الله رضا در همين باره .
سرانجام : دوازده مولفه است که يک ملت را مي سازد. مهمترين آنها حس همبستگي ملي است. يعني اين حس که تک تک شهروندان قلباً خود را با يکديگر هموطن بدانند. بنا به نص صريح متون دانشگاهي جغرافياي سياسي اين حس فقط در ميان شهروندان چهار کشور به طور کامل وجود دارد: ژاپن، بريتانيا، ايران و يک کشور ديگر. بر اين مبنا تلاش براي نابودي و يا تجزيه اين کشورها بي فايده است، مگر آنکه تا نفر آخر تک تک شهروندان آنها کشته شوند. اينها تنها کشورهاي جهان هستند که اگر حتي فقط دو نفر از شهروندان آنها زنده بمانند باز يکديگر را هموطن خطاب کرده و در پي اعاده کشور خود خواهند بود. دقت کنيم در اين نکته که ايران تنها کشور کهنسال جهان است که در آن هيچ شهري به محلات قومي تقسيم نمي شود و به جز يک بار هرگز در آن نسل کشي يا جنگ هاي نژاد پرستانه رخ نداده است. يکي به خاطر شکيبايي و ديگر پذيري تاريخي ملت ايران و ديگري به خاطر همان حسن همبستگي ملي که به آن اشاره شد. خلاصه آنکه تجزيه طلبي در ايران سر به سنگ کوبيدن است و بس .
در نهايت : ماجراي درياچه اروميه ممکن است مشکلاتي براي سبز نويسي در ايران ايجاد کند. البته خوشبختانه رسانه هاي زيست محيطي و به خصوص وبلاگستان سبز در اين باره هشيار بودند و من نديدم کسي گول شانتاژهاي تجزيه طلبان سرخ را خورده باشد. اما بايد مراقب بود و همچنين نهادهاي امنيتي را مجاب کرد که سبز نويسي در ايران هرگز ابزاري براي سوء استفاده سياسي نبوده است و نيست و ماجراي درياچه اروميه نيز هيچ ارتباطي به فعالان زيست محيطي شناخته شده .
2010
http://iren.ir/Nsite/FullStory/?Id=2216
https://archive.savepasargad.com/April%20-%202010/ann-haa-sabz-nabodand.htm
کپنهاگ؛ آغاز پایان خاورمیانه
ابتدا: چند هفته ای بعد از انفجارهای یازده سپتامبر، وقتی که برای نخستین بار تصویر مردی عرب با چشم های درشت و به شکل غافلگیر کننده ای زنانه و مهربان، به عنوان آمر و عامل اصلی این انفجارها منتشر شد، بیشتر از همه طرفداران تیم فوتبال آرسنال تعجب کردند. تصویری که آنها از اسامه بن لادن در ذهن داشتند یک شاهزاده آرام و مودب عرب بود که وفادارانه برای همه بازی های آرسنال به ورزشگاه هایــــــبوری می آمد واین تیم را تشویق می کرد.
می توان تصور کرد چند نفری از این ساکنان شمال شهر لندن که ذهنشان بیشتر مشغول چنین موضوع بغرنجی شد، ناچار شدند روزهای مداوم با چنین تاملاتی درگیر شوند: چطور چنین مرد آرام و به ظاهر مودب و جنتلمنی می تواند چنان تروریست خونریز و قتالی باشد؟ چرا مردی اینقدر متمول و برخوردار می تواند دلمشغول چنان مسائل بنیادگرایانه دهشتناک و پیچیده ای باشد؟ این چطورچارچوب ذهنی است که یک فرد متعصب مذهبی را مجاب می کند به قتل ناگهانی هزاران انسان ، نه در یک میدان جنگ ، بلکه در یک روز کاملاً عادی پشت میز کار؟ بن لادن آخرین شیخ متمول بنیادگرای موافق ترور مردمان غیر نظامی است یا باز هم از خاورمیانه مردانی از این دست ظهور خواهند کرد؟
بعد: نه حالا که اوضاع دشوارتر به نظر می رسد، حتی نزدیک به بیست سال پیش که نهادهای بین المللی تازه داشتند دست اندرکار برپایی نخستین اجلاس زیست محیطی سران در ریودوژانیرو می شدند، بحث از این بود که بحران جهانی محیط زیست بازتابی است از به بن بست رسیدن عصر نفت. درست مثل آنچه که در نیمه قرن هیجدهم و در پایان عصر ذغال سنگ باعث دگرگونی های بنیادی در جغرافیای سیاسی و اقتصادی جهان شد. شاید برخی بحث های فانتزی و گمراه گننده باعث شد خاورمیانه روح اجلاس ریو و بعد ژوهانسبورگ وحتی بعد کیوتو را درنیابد. این پیام اما در کپنهاگ آنقدر آشکار است که بی گمان خوش خیال ترین آدم های خفته بر چاه های نفت را نیز بیدار خواهد کرد: روزگار دیگر شده است.
خبرگزاری ها برای مخاطبانی که چندان پیگیر اخبار محیط زیست نیستند مدام در انتهای هر خبر مربوط به اجلاس کپنهاگ این نکته را تکرار می کنند که این اجلاسی است برای کاهش گازهای گلخانه ای. اما شاید همه فهم تر و دقیق تر و تکان دهنده تر این باشد که بگویند: این اجلاسی است برای رهایی بشر از بلای نفت. عمده آنچه که تاثیر عامل انسانی در افزایش اثر گلخانه ای جو زمین نامیده می شود، به واقع مربوط می شود به مصرف گسترده سوخت های فسیلی . مهار این عامل میسر نمی شود مگر با توسعه مصرف سوخت های جایگزین و کاهش مصرف فرآورده های نفتی . کپنهاگ قطعاً فضای بعضاً آمیخته با فانتزی ریودوژانیرو و ژوهانسبورگ را نخواهد داشت. در کپنهاگ کمتر بحث از حق طوطی دم دراز اندونزیایی برای ادامه حیات یا دریغاهای ناشی از انقراض یک گونه خاص از ایگوانای مکزیکی خواهد بود. در اینجا احتمالاً کمتر مجال سخن به زیستبوم شناسان خواهد رسید. مهار سخن خشک و بی پیرایه در اختیار سیاستمداران و اقتصاددانان خواهد بود: مصرف نفت باید مهار شود. خیابانها باید از خودروهای بنزینی و گازوئیلی خالی و خالیتر شده و جای آنها را خودروهای برقی بگیرد. یا دست کم خودروهایی که راندمان سوخت سیار مطلوب تری داشته و حتی کمتر از نصف خودروهای کنونی سوخت مصرف کنند. نیروگاه های حرارتی به تدریج برچیده شده و انرژی خورشیدی و بادی روز به روز ارزانترو در دسترسترشود.
واین همه یعنی اینکه نه فقط چشم انداز اقتصادی، بلکه حتی جغرافیای سیاسی مناطقی از جهان ناچار به تغییر خواهد بود: خاورمیانه میداند این یعنی چه؟
دیگر: اوباما بر خلاف همتای سلفش که هزار بهانه می آورد تا در برابر پیمان کیوتو تمکین نکند، مشتاقانه و با آغوش باز به استقبال اجلاس کپنهاگ رفته است. با آنچه که او درباره راهبردش برای مقابله با تروریسم گفته بود، این اصلاً امری عجیب نیست . خلاصه آنکه اوباما و مشاورانش براین انگاره اند که تا وقتی مردمانی باشند بسیار متنعم اما عملاً بیکار، بی نیاز به تعامل با جهان پیرامون، بی نیاز به هیچ تکاپویی برای پر کردن شکم، و حتی بی نیاز به خروج از سپهر سیاسی و اجتماعی قرون وسطا، همیشه مستعد خواهند بود برای زایش افراطی ترین بنیادگرایی های قومی و مذهبی. چنین جوامعی هر روز یک تروریست جدید خواهند زایید. دولتها در چنین سرزمین هایی به واسطه در اختیار داشتن منابع تولید ثروت، نیازی به مردم ندارند، پس حتی نشانه کوچکی از مردمسالاری را بر نمی تابند، حتی ممکن است نیازمند به تظاهر به آن نیز نباشند. دولتها به خدایگانی مطلق العنان تبدیل می شوند که به تدریج غرق می شوند در مالیخولیایی فزاینده از وهم انگیزترین تاویلات مذهبی :لابد ما بر گزیده خداوندیم که اینگونه یله داده ایم بر خوان های رنگین ، و لابد دیگراني كه چون ما زندگی نمی کنند به دلیلی محروم مانده اند از عنایات خداوندی. لابد قدری از شکرانه این تنعم ، تلاش برای رهایی آن دیگران از عذابی است که خداوند کمابیش برآنها جاری کرده . چنین انگاره ای البته همیشه به نوع دوستی و معنویت گستری نمی انجامد. محتمل تر آن است که از دل آن ترورو خشونت بیرون بزند.
چهار عضو کابینه اوباما از سرشناس ترین سبزگراها و متخصصان انرژی های نو هستند. وزیر انرژی دولت او پروفسور ” استیون چو” برنده جایزه نوبل فیزیک و مدافع سرسخت محیط زیست است. همچنین مغز متفکر انرژی های سبز در جهان یعنی خانم دکتر کارول براونز سمت دستیار و یکی از معاونت های اجرایی اوباما را به عهده دارد. به جز آن ، خانم دکتر لیزا جکسون سبزگرای افراطی و مشهور آمریکا نیز ریاست سازمان حفاظت محیط زیست این کشور را در کابینه اوباما به عهده گرفته است . حتی وزیر کشور اوباما نیز فعال مشهور زیست محیطی است .
بترديدي نيست كه اگر چه اولويت اوباما و جورج بوش در زمینه سیاست خارجی يكي بوده و مبارزه با تروريسم است اما هر کدام با دستیاران و ابزارهای متفاوتی به دنبال برآوردن این هدف است : پیرامون جورج بوش را ژنرالهای جنگ سالار پرکرده بودند و ابزار او تانک هایی بودند که دره به دره در افغانستان و صحرا به صحرا در عراق دنبال ترویست ها می گشتند . اما در کابینه اوباما سبزگراها و فیزیک دانان متخصص انرژی های نو جای ژنرالها را گرفته اند و ابزارهای او پره های توربین های بادی و صفحات آفتابگیر نیروگاه های خورشیدی هستند که قرار است راه رهایی از نفت ، تروریست های نفت فروش و البته …. و البته دلنگرانی های مربوط به افزایش اثر گلخانه ای زمین را به همگان نشان دهند.
همچنین : دیر زمانی تصور می شد خاورمیانه دلیلی برای نگرانی ندارد: رشد دو رقمی کشورهای میلیاردی چین و هندوستان افزایش نیاز به مصرف سوخت های فسیلی را اجتناب ناپذیر می کند و قیمت نفت مثل همه پنجاه سال گذشته در دهه های در پیش رو باز هم بالاتر و بالاتر خواهد رفت.
اما اجماع جهانی برای مقابله با تغییرات اقلیمی بر می تابد که چین و هند راه آمریکا و اروپای غربی را طی نکنند و البته دستاوردهای نو در زمینه توسعه انرژی های پاک نیز به همه کشورهای بی بهره از منابع نفتی کمک خواهد کرد چرخ های توسعه خود را با انرژِی هایی پاکتر، در دسترستر و حتی شاید ارزانتر از نفتی که از خاورمیانه می آید به پیش برانند.
سرانجام : آرسنال از سه سال پیش هایبوری را ترک گفته و به ورزشگاه جدیدی به نام امارات نقل مکان کرده است . ورزشگاه امارات در قلب لندن ، شاید یک شوخی بازمانده از آن طرفدار مشهور که کسی نمی داند هنوز زنده است یا نه . تردیدی نیست که اجلاس کپنهاگ فقط برای کاهش دردسر خرس های قطبی به واسطه ذوب شماری از کوه های یخی بر پا نشده است . غرب می خواهد مطمئن شود کسی جای دوردستی حتي هنگامي كه با آرامش خاطر لم داده است توي صندلی و فوتبال تماشا ميكند نقشه قتل عام کفار آن سوی آبها را نمي كشد.
کپنهاگ، آغاز پایان خاورمیانه است. همین و تمام.
۱۳۸۸ (۲۰۰۹
حذف ماهی قرمز از تنگ بلور سفره هفت سين منطق اکولوژيکی و زيست محيطی ندارد
موضوع ماهي سفره هفتسين، يكي از مهمترين نمايههاي وجه سانتيمانتاليستي و رومانتيك طرفداران محيطزيست در ايران است.
عمده اين گروه نگاهشان به مساله محيطزيست بهشدت احساساتي است. طرفداران ايراني محيطزيست هرگز حرف، نگاه و ايده تأثيرگذاري در حوزههاي جدي مثل سياست، اقتصاد و فرهنگ نداشتهاند، اما تا دلتان بخواهد سوز و گداز ميكنند براي هر بوتهاي كه جايي قطع شود يا جانوري كه به هر دليل كشته شود.
به اينگونه طرفداران محيطزيست در جهان «مخالفان خوردهشدن آهوها توسط شيرها» گفته ميشود. يعني آنها آنقدر قلب رقيقي دارند كه نميتوانند دريدهشدن يك آهو توسط يك شير قويپنجه را تحمل كنند و اگر شرايط لازم را داشته باشند، در صورت مشاهده چنين وضعيتي تلاش خواهند كرد آهو را از پنجه شير نجات دهند. آنها اما هرگز به اين نكته توجه نميكنند كه شير نميتواند براي ناهارش پيتزا سفارش بدهد! خوردن آهو حق طبيعي و منطقي جناب شير است.
اين نگاه را، همچنانكه گفته شد، ميتوان در ماجراي ماهي نوروز باز بست. چند سالي است كه يكي از مهمترين دلمشغوليهاي طرفداران محيطزيست در اسفند و فروردين، نجات اين ماهيها شدهاست. در اينباره به 2 راهكار رسيدهاند: نخست اينكه مردم عجالتا از داشتن ماهي در سفره هفتسين منصرف شده و عطاي اين يك سنت را از ميان دهها سنت نوروزي به لقايش ببخشند. ديگر اينكه، بعد از نو شدن سال، ماهيها را رها كنيم در حوضچههاي پاركها تا تنها نباشند و بيشتر عمر كنند.
در اينباره ميتوان پرسيد از نظر حق برخورداري از حيات آيا فرقي هست ميان ماهي قرمز و ماهي قزلآلا؟ چرا براي يكي دو ماهي سرخ كه هر خانواده ايراني فقط در نوروز خريداري ميكند، اينقدر حساسيت وجود دارد اما براي دهها قزلآلا يا ماهي ديگري كه در طول سال در تابههاي هر خانه سرخ ميشود، هيچكس دلسوزي نميكند؟ بعد، آيا تعهدي هست كه ماهي قرمز در حوضچه پارك بيشتر از تنگ بلور عمر كند؟ يا حتي به فرض رها كردن در رودخانه، اين ماهي آيا بيشتر از چند ساعت شانس بقا در برابر دهها دشمن طبيعي موجود در چنان محيط آبي را خواهد داشت؟
نگارنده البته چنان انسانهاي رقيقالقلبي را بسيار دوست دارد و مايل است در دلسوزي براي ماهي قرمز سفره هفتسين با آنها همراهي كند، اما واقعيت اين است كه اين دلسوزي (اگرچه وجه انساني آن قابل احترام است) منطق اكولوژيكي و زيستمحيطي ندارد
آوریل ۲۰۰۸- فروردین ۱۳۸۷
صفحه اصلی برندگان جایزه نوروز بنیاد میراث پاسارگاد
برخی گفته و نوشته ها ی ناصر کرمی
برخی گفتگوها و نوشته ها درباره ناصر کرمی
مطالب مربوط به جایزه نوروز بنیاد میراث پاسارگاد به زبان انگلیسی
بنیاد میراث پاسارگاد