زمان برای خواندن: 9 دقیقه
برای بسیاری از ما ایرانیان واژه “میراث فرهنگی” در نگاه نخست یادآور سازههایی باستانی، چون تخت جمشید، پاسارگاد، طاق بستان و مانندهای آنها است. از آنجا که بر این باورم “میراث فرهنگی” درونمایهای بس فراختر از این دارد، و از آن روی که بنیاد میراث پاسارگاد از انگشتشمار نهادهایی است که این واژه را بر سرتاسر فرهنگ سرزمینمان فرامیگسترد، به فرخندگی بازگشائی تارنمای این بنیاد در ریخت و چهرهای نو، نوشته زیر را به همه دوستداران فرهنگ ایران، و بیش و پیش از همه به تلاشگران بنیاد میراث پاسارگاد پیشکش میکنم.
********
واژه فرْهنگ (farhang) در زبان پارسی نو برگرفته از فْرَهَنگ (frahang) پارسی میانه و فْرَ – ثَنگَ (fra – θanga) پارسی کهن است. بدینگونه این واژه برساخته از دو بخش “فْرَ” و “هَنگ” است که نخستین بخش را بارتلومه[1] پیشوندی برای فرازآوردن، به پیش راندن و مانندگان آن میداند، همچون پیشوند “فَرا” در پارسی نو. بخش دوم یا θanga که امروز “هَنگ” گفته میشود، در چم کارواژه “کشیدن” در پارسی امروزین است و بدینگونه فرهنگ، فراکشیدن[2] و فرازآوردن هر چیزی است و در روزگاران باستان و کهن به آموزش و پرورش گفته میشده است. گفتنی است که فرزندپروری در زبان آلمانی (erziehen) هم از ریشه کارواژه کشیدن (ziehen) است و همچنین واژه educare در زبان لاتین که واژه انگلیسی education نیز از همان ریشه است، با کارواژه فراکشیدن، پروردن، آموختن و پروردن پیوند دارد.
فردوسی در شاهنامه فرهنگ را در بسیاری از جاها در چم “آموزش و پرورش”، و فرهنگی را در چم “استاد و آموزگار” میآورد، برای نمونه:
به فرهنگیان داد فرزند را ///// چنان بار شاخ برومنــد را
در واژهنامههای پارسی فرهنج را نیز مییابیم که از همان ریشه است و در سرودههای شاعران پارسیگوی بسیار بکار رفته. برهان قاطع ولی درباره فرهنج گذشته از آنچه که در پیش آمد، معنی زیر را نیز آورده است:
«شاخ درختی را گویند که آنرا بخوابانند و خاک بر بالای آن بریزند، تا بیخ بگیرد و از آنجا برکنده بجای دیگر نهال کنند»
بدینگونه واژه فرهنگ در پیوند با کاشتن و پروردن است، یعنی همان درونمایهای که در واژگان فرنگی Kultur (آلمانی)، culture (فرانسه، انگلیسی) و cultura (اسپانیائی، ایتالیائی) نیز یافت میشود.
پس کوتاه سخن، فرهنگ کشت و پرورش و آموزش است و همچنین فرازآوردن و فراکشیدن و میتوان گفت، هر آنچه که انسان میآفریند، تا جایگاه خود و پیرامون خویش را از آنچه که بوده و هست پیشتر و فراتر بَرد، بخشی از فرهنگ او است.
با چنین نگاهی به واژه فرهنگ و درونمایه آن، دید ما به مردهریگ فرهنگی یا “میراث نیاگان” بسیار گستردهتر میشود و از سازههایی انگشتشمار بس فراتر میرود. برای نمونه اندیشههای کهن ایرانی، و نگاهی که مادران و پدران ما در دو، چهار یا هفتهزار سال پیش با آن در جهان مینگریستند، بخشی از این مردهریگ فرهنگی است و باید نگاهبان آن بود. اگر ایرانیان بروزگار هخامنشیان راست و دروغ را چهرههای زمینیشده اهورا و اهریمن میدانستند، یا سرنوشت جهان را بسته به ترازویی میدیدند، که در یک کفه آن نیکی و در کفه دیگرش بدی مردمان انباشته شده بود و از این رهگذر آدمی را دارای گزینشی بیمرز برای همیاری با اهورا یا اهریمن میدیدند و همچنین برآن بودند که این تکتک آدمیان هستند که با رفتار نیک و بد خود، سرنوشت نبرد سهمگین میان دو آفریدگار را رقم میزنند، بخشی از فرهنگ این سرزمین را ساخته بودند.
جشنها، رقصها و باورهای آئینی و نیایشها نیز هرکدام جایگاهی فراز در خودکاوی فرهنگی و ملی دارند. برای نمونه اینکه نزدیک به همه جشنهای ما (بوارونه عیدهایمان) ریشهای گیتیائی و اینجهانی دارند[3] و بزنگاهی برای پاسداشت و نگاهداشت زیستبوم و جهان پیرامون ما هستند، نمایای اندیشه پویا و انسانگرایی هستند که آنها را آفریده است. ما با کاوش در این جشنها و آئینها نه تنها میتوانیم خویشتن باستانی خود را بازبینیم، که میتوانیم این انگاشتهای انسان- و جهاندوستانه را دستمایهای کنیم برای پالودن فرهنگ خود از پلیدی باورهای ستیزهجویانه و در یک سخن، برای بهتر زیستن. همین سخن را میتوان درباره رقصهای شهرها و استانهای هشت گوشه ایرانزمین نیز بازگفت و در آنها نیز پیوندهای کهن و آئینی مردم با زیستبومشان را بازدید و بازیافت.
موسیقی یکی از دیگر پهنههای بسیار گسترده خودکاوی فرهنگی است و پاسداری از آن خویشکاری ویژهای را بر دوش کنشگران فرهنگی مینهد. برای نمونه من سالها پیش در پژوهش کوتاهی نشان دادم که نامهای مقامات موسیقی آذربایجانی، ترکی (ترکیه) و عربی برگرفته از نامهای گوشهها، مایهها و دستگاههای ردیف موسیقی ایرانی هستند و بدینگونه ما بستر بسیار گستردهای از هندوکُش تا مدیترانه برای همزیستی هنری-موسیقایی با همسایگان خود داریم[4].
این فهرست را همچنان میتوان پی گرفت ولی برای کوتاه شدن سخن میخواهم به زبان بپردازم، که به نگر من یکی از پرارجترین بسترهای آفرینش فرهنگی است، تا جایی که برآنم زبانشناسی، چیزی جز روانشناسی بالینی یک فرهنگ نیست. ما میتوانیم سرنوشت واژگان را در گذر هزارهها دنبال کنیم، تا بدانیم پیشینان ما چگونه میاندیشیدند، یا در پدیدههای پیرامون خود چگونه مینگریستند، تا از آنجای بدین رَسیم که چرا امروز اینگونهایم که هستیم و این چنین میاندیشیم. زبان ابزار ترابری اندیشهها است[5] و در زبانکاوی است که ما میتوانیم با بررسی لالائیهای مادران، شیوه برخورد آنان با آموزشوپرورش کودکان را بازیابیم. یا با بررسی سرودههای مردمان شهرهای گوناگون کشورمان درباره یکدیگر میتوانیم دید، که آنان در همدیگر چگونه مینگریستند[6].
با برآمدن اسلام و حرام شدن نزدیک به همه رشتههای هنری، بویژه نگارگری و پیکرتراشی، زبان پارسی خویشکاری همه این هنرها را در چارچوب شعر و چکامه بر گردن خویش گرفت، تا جایی که واژگان بجای قلمموی نگارگران و چکش پیکرتراشان تصویرهایی بسیار گویا بر پندار خوانندگان نقش کردند[7] و بار همه هنرها را به تنهایی بر دوش کشیدند، پیدایش نزدیک به دههزار سراینده در هزار سال، خود گویای همه چیز است.
********
پاسداری از این مردهریگ و شناساندن آن به خود و دیگران، کاری بسیار سترگ در راستای گسترش فرهنگ خودی است. زیرا آنکه در پی شناخت جهان است، باید نخست از شناخت خویشتن آغاز کند، و آنکه خویشتنِ خویش را بازنشناسد، از شناخت دیگری نیز ناتوان خواهد بود. کیستی، که بدان هویت نیز میگویند، چیزی نیست جز کاوش در “آنچه که منَم” و “آنچه که من نیستم”. پس در آغاز راه دراز و ناهموار شناخت جهان، باید به خود پرداخت، خودی که در بستری از مردهریگ فرهنگ هزارانساله کاشته، پرورده، آموخته و فرازآورده شده است.
آنکه این مردهریگ را پاس میدارد و میپاید و میپرورد، چون باغبانی است که کِشته گذشتگان را میدرود و از آن بذری شکوفنده فراچنگ میآورد، تا پردیس فرهنگ نیاگانی را برای آیندگان به گلهایی زیباتر و خوشبویتر بیآراید و بر شکوه و رنگارنگی آن بیافزاید.
به پاس آن مردهریگ و سپاس این فرهنگداران!
دروغ و دشمن و خشکسالی از این خاکِ پاک بدور ماناد!
مزدک بامدادان
[1] Altiranisches Wörterbuch, Christian Bartholome, Berlin, 1904
[2] کارواژه “آهیختن” نیز از همین ریشه “هنگ” است و در چم “کشیدن”، بدینگونه شمشیر آهیختن، برون کشیدن تیغ از نیام است.
[3] در اینباره بنگرید به سخنرانی من در نشانی زیر:
https://www.youtube.com/watch?v=1cCl4yuMk00&t=8454s
[4] در اینباره بنگرید به بازسازی کیستی ایرانی از جستار بلند زبان مادری و کیستی ملی
[5] در اینباره بنگرید به زبان و سکولاریسم
[6] والنتین ژوکوفسکی (Valentin Alekseevich Zhukovski, 1858 – 1918) بخشی از این سرودهها را در کتابی بنام “فرهنگ عامه عصر قاجاری” گردآورده است.
[7] تا به گزافه سخن نرانده باشم، گواه زیبای زیر را از شاهنامه فردوسی بوام میگیرم:
شبی چون شَبَه روی شســــــته بقیر ///// نه بهــــرام پیــــــدا نه کــــــیوان نه تیر
دگــــــرگــــــونه آرایشـــــی کـرده مــاه ///// بسیـــــچ گـــــذر کــــرده بر پیشــــگاه
شده تیــــره انــــــدر ســـــرای درنــگ ///// میــــان کـــرده باریـــک و دل کرده تنگ
ســــپاه شــــب تیــــره بر دشت و راغ ///// یکــــــی فــــــرش گســترده از پـــرزاغ
نمــــوده ز هـــر سو بــچشم اهــــرمن ///// چو مـــار ســـیه بـــــاز کـــرده دهــــن
فــــرو مـــانده گــردون گردان بجـــــای ///// شده سست خورشید را دست و پای
بنیاد میراث پاسارگاد