نگاهی به مستند تخت گاه هیچ کس

در سالی که گذشت، شخصی با نام ناصر پورپيرار، که از چند سال پس از انقلاب به عنوان مورخ، و گاهی هم به عنوان باستانشناس، به ستيزی دايم با فرهنگ و تاريخ ايران قبل از اسلام برخاسته بود، يک کتاب و يک فيلم تهيه کرده و در آنها منکر کل تاريخ هخامنشيان و بخش هايي از تاريخ ساسانيان شده است. پس از انتشار کتاب او، که نام «12 قرن سکوت» را بر خود داشت، هيچ کدام از بزرگان تاريخ و باستانشناسی ايران نظرات او در اين کتاب را تاييد نکردند. حتی تاريخدان ها و پژوهشگرانی چون دکتر پرويز رجبی، دکتر غلامرضا سليم، دکتر غلامرضا وطن دوست، و دکتر فريدون جنيدی و ديگران، پس از انتشار کتاب او، تنها يکی دو جمله در ارتباط با «مغرض بودن» و «بی سوادی» نويسنده و «غير علمی بودن کتاب» گفتند و با بی تفاوتی از سر آن گذشتند. برخی اما معقتد بوده اند که در مقابل چنين حرکات موذيانه ای نبايد سکوت کرد و لازم است که کارهای او نقد شوند تا مردمی که از آنچه او می گويد اطلاعی ندارند گرفتار اشتباهی که دقيقاً هدف چنين اشخاصی است نشوند.

پورپيرار، در تلاشی حسابگرانه برای دفاع از خود، بارها عنوان کرده است که تنها کسانی کارها و گفته های او را نقد می کنند که يا سلطنت طلب باشند، يا ناسيوناليست، و يا «نان خورهای کورش». اين گفته ی او، همراه با پخش گسترده ی کتاب و فيلم او با نام «مستند تختگاه هيچ کس» به وسيله دستگاه های دولتی، و حتی پخش آن به وسيله ی سفارت خانه های جمهوری اسلامی در خارج از ايران، کاملاً می تواند تهديد و پرونده سازی روشنی برای هر منتقدی باشد و، در نتيجه، در فضای ترس ناشی از اين گونه اتهامات، در بروی هر گونه نقدی درباره ی اينگونه کارها و افراد بسته می شود.

با اين حال، در ظرف يک سال گذشته، ما تعداد زيادی نامه و يادداشت اعتراض از ايرانيان ـ چه در داخل ايران و چه در خارج ـ داشته ايم که به شدت موضع فرهنگ ستيز پورپيرار، و بدتر از آن پشتيبانی مالی و معنوی حکومت از چنين شخصی، را مورد انتقاد قرار داده اند. اما ما ترجيح می داديم که اگر مطلبی درباره ی کارهای اين شخص چاپ می شود شکلی از يک نقد و بررسی داشته باشد تا تنها اعتراض.

هفته ی گذشته، نقدی به دست ما رسيد از نويسنده ای نازک بين و دقيق؛ نويسنده ای که بنا بر ملاحظاتی روشن دوست تر دارد با نام «کسی از بازماندگان هیچ کس» از او نام برده شود. او زاده ی شهرستان بیجار در استان کردستان ايران است و، به قول خودش، زبان و فرهنگ پارسی، زبان و فرهنگ دوم اوست. اما او هر دو زبان و فرهنگ را بسيار دوست دارد و خود را پرورده ی هر دوی اين پاره فرهنگ ها می داند.

او نوشته است: «روزی که مستند “تختگاه هیچ کس” را دیدم حس کردم، نه نیمی از هستیم، که همه ی هستیم به آتش کشیده شد، درست همان گونه که سی سال پیش وقتی که کودکی بودم با دیدن کشتار کردها، آتش ترس را در همه هستیم شعله ور دیدم». او اما اين بار، به جای سوختن و ساختن، دست به پژوهشی می زند که حدود يک سال طول کشيده است او می گوید: ” با این کار می خواهد به جوانان و دانشجویانی که در کوچه پس کوچه های کوچکترین شهرستانهای ایران زمین زندگی می کنند، بگوید که ما می توانیم با همان گفتار ساده و خالی از هر گونه دروغ و یا خود بزرگ بینی که داریم، اعتماد به نفس داشته و در برابر اندیشه های ویرانگر بدخواهان میهنمان ایستادگی کنیم و میهن عزیزمان را زنده نگاه داریم، آنها چاره ای جز شکست نخواهند داشت. ”

نتيجه ی اين تحقيق نقدی است به فيلم پورپيرار؛ نقدی که از استدلال و منطقی روشن برخوردار است؛ به خصوص قبل از بخش پايانی آن که دارای احساساتی شديد اما قابل فهم و درک است. او اگر چه معتقد است که نقدش مجموعه ای از «پرسش ها و ايرادات بسيار ساده ای است که به گفته های بی پايه ی آقای پورپيرار وارد است و می تواند به ذهن هر کسی برسد» اما متن نشان می دهد که با نگاهی کارشناسانه و اصولی نوشته شده و حتماً تخصص فنی ايشان در اين مورد کمک شان کرده است.

ما با سپاس از ايشان که نتيجه ی زحمت ها و بررسی های يک ساله ی خود را در اختيار کميته نجات پاسارگاد قرار داده اند ديگر دوستان صاحب نظر را به شرکت در اين بحث اصولی و اين دفاع فرهنگی فرا می خوانيم.

کميته نجات پاسارگاد
27فوريه 2009

«درتصاویر تخت جمشید هیچ کس خشمگین نیست، هیچکس سوار بر اسب نیست، هیچ کس را در حال تعظیمنمی بینیم، هیچ کس سرافکنده و شکست خوردهنیست، هیچ قومی بر قوم دیگر برتر نیست وهیچ تصویر خشنی در آن وجود ندارد. از افتخاراتایرانیان این است که هیچگاه برده داری درایران مرسوم نبوده است وتصویر هیچ بردهای در تخت جمشید وجود ندارد.»

علی اسفندیاری

پیشگفتار 

کسی که می خواهد پرسش هایی را در باره مستند «تخت گاه هیچ کس» مطرح کند، تا به امروز دلبستگی ویژه ای به پیشینه خود نداشته است.  اندیشه تاریخی اش برپایه آموزه هایی استوار است که از راههای زیر گردآوری شده:

  1. کتابهای آموزشی آموزشگاه های رسمی کشورتا پایان دبیرستان که در آنها درباره ستمگری شاهان، ساخت کاخ های با شکوه با بیگاری کشیدن از گرده مردم ستم- دیده، ضرب سکه های طلا و نقره به نام شاهان و گردآوری ثروت های افسانه ای با بهره- کشی از انسان های بی گناه قلم فرسایی شده بود؛ که با توجه به روحیات دوران کودکی و نوجوانی، هرگز دلش نخواسته این بدبختی ها را پی در پی زیر و رو کند. هرگز دوست نداشت که شب امتحان تاریخ بفهمد، نخست اشکانیان به حکومت رسیدند یا ساسانیان و برای رسیدن به این حکومت چند نفر را کشته اند، و یا سر سلسله هخامنشیان چه کسی بوده و شاهان هخامنشی با چه ترتیبی ودر چه تاریخ هایی به تاج و تخت رسیده اند؟ در دوره دانشگاه هم تلاش کرده است چیزهایی در باره انقلاب مشروطه و رخدادهای پس از آن و پیشینه انقلاب اسلامی به یاد بسپارد و نمره ای بگیرد.
  2. برخی کتابهای ادبی که دارای داده های تاریخی نیز بودند و چند فیلم و سریال تاریخی ایرانی و خارجی .
  3. بازدیداز پارسه، مجموعه ی وکیل شیراز، سازه باشکوه چغازنبیل، ویرانه های کنار رود دز، تنگ بهرام و چند پل نیمه ویران در استان لرستان که نفهمید نامشان چیست.

این پیش گفتار را برای این درباره خودم آورده ام که بگویم آگاهی من در زمینه تاریخ، باستان شناسی، زمین شناسی، معماری و همچنین هنر به اندازه ای نیست که بتوانم داده های فنی با ارزشی درباره این مستند به خواننده گرامی بدهم، یا ثابت کنم هخامنشیان ایرانی بوده اند یا بیگانه، و یا پارسه نارسایی هایی دارد یا نه. چون بدبختانه من هم در این زمینه دچار بیماری همه گیر کم دانشی می باشم.

من این نقد را می نویسم چون دیدن این مستند نه تنها آگاهی ام را در باره ریشه هایم افزایش نداد، بلکه آتشی در درونم پدید آورد. آتشی که گوشه ای از من را سوزاند و از بین برد و آنرا تاریک و نا شناخته کرد. آن تاریکیی که به من تابانده شد پرسش های زیادی را برایم ساخت که پاسخی برایشان ندارم، و برای همین است که می خواهم بروزشان دهم، شاید هم پاسخی برایشان یافتم.

اما برای اینکه این پرسش ها هم مانند مستند نام برده، تاریک و گیج کننده نباشند، آنها را در چهار بخش مطرح خواهم کرد:

  1. استنادات جنابپورپیرار
  2. آیا آقای پورپیراردر ساخت این مستند با بینندگانش رو راست بوده است؟
  3. ساختار خود مستند
  4. سخنپایانی که دیدگاه ها شخصی و درد دلی می باشد با خواننده محترم که شاید ارتباط مستقیمی با موضوع این مستند نداشته باشد، اما در آن سخن از اندیشه هایی است که کسانی چون جناب آقای ناصر پورپیرار را پرورش می دهند.

این را نیز بگویم که در بخش استنادات جناب پور پیرار نخست تلاش کرده ام که جملاتی را که از زبان ایشان بازگو می کنم تا مرز توانم دچار دگرگونی نکنم و دوم آنکه بیانات ایشان را پذیرفته شده انگاشته و پرسش هایم را با این فرض مطرح کنم.

 استنادات آقای پورپیرار

 

این بخش را با یک پرسش آغاز می کنم، پرسشی که می بایست پیش از این، پاسخ آن را در آغاز مستند می شنیدیم.

پرسش: جناب آقای ناصر پورپیرار به عنوان تنها کارشناس مستند « تخت گاه هیچ کس» و با توجه به اینکه درباره همه چیز از جمله تاریخ ادیان، تاریخ ایران، باستان شناسی، زمین شناسی، معماری و حتی هنر دید دارند و سخن گفته و روشنگری می- فرمایند به رغم رویه چنین مستندهایی خود را نمی شناسانند و پیشینه خود را روشن نمی نمایند. برای بیننده ای مانند من این پرسش پیش می آید که کارشناس این مستند تاریخی چه تخصصی دارد؟ تحصیلاتش را در چه زمینه ای و چه پایه ای به پایان برده است؟ در کدام دانشگاه و کدام کشور و زیر نظر کدام اساتید آموزش دیده است؟ هرچند با توجه به اهمیت موضوع که روشن کردن تاریخ تمدن یک ملت است و ساختن ذهنیت میلیونها ایرانی در مورد پیشینه کشورشان، شاید باید همین پرسش ها در مورد آموزگاران ایشان هم مطرح شود.

 

  1. سخن آقای پورپیرار:«دانشگاههای اروپا و آمریکا، مانند دانشگاه های انگلیس، فرانسه، آلمان، روسیه و بویژه دانشگاه شیکاگو آمریکا با معرفی تخت جمشید و سلسله هخامنشی سعی کردند این سلسله را به عنوان مبدأ تاریخ تمدن ایران معرفی کنند و کل تاریخ قبل از هخامنشی ایران را بی اعتبار نمایند».

پرسش 1-1: در زمان کاوش های باستان شناسی پارسه، دانشگاه های ایران چه جایگاهی داشته اند؟ آیا در گشودن رازهای این گنجینه ارزشمند، هیچ همکاریی با بیگانگان داشته اند یا نه؟ آیا هیچ پایشی بر این کاوش ها وجود داشته است؟ به هر روی، با توجه به اینکه جناب پورپیرار باور دارند که پیشینه فرهنگی ایران بیش از 2500 سال است، این پرسش پیش می آید که آیا کشوری با این توان فرهنگی هیچ یادمانی درباره این پیشینه غرور آفرین داشته است یا نه؟ اگر داشته چرا از بی آبرو کردن پیشینه ملت خود جلوگیری نکرده است و اگر نداشته، چرا نداشته، چرا این کشور حتی یک دانشگاه و چند نفر دانش آموخته نداشته که از خود و ملتشان و فرهنگشان پاسداری نمایند. من می خواهم بدانم چه نیرویی این فراموشی بزرگ را ساخته است. کدامین اندیشه همه توان خود را بکار گرفته است تا یکی از بزرگترین تمدن های گیتی را به جهان ناشناخته ها رهنمون شود؟ من هم می خواهم ته وتوی این قضیه را در بیاورم، من هم می خواهم بدانم اینجا چه خبر است؟

پرسش1-2: آیا شما در همه عمر کاریتان هیچ تلاشی برای شناساندن تاریخ پیش از هخامنشی ایران داشته اید؟ بهره آن چه بوده است؟ به گمان من بهتر بود کمی هم در این باره می گفتید. البته برای من جای پرسش است که چرا در این مستند حتی یک نمونه کوچک هم از تاریخ پیش از هخامنشی که شما از آن دم می زنید نشان داده نمی شود و تنها به بردن نامی از آن بسنده می شود.

  1. سخن آقای پورپیرار:«ما برای اثبات نظرات مان، یک هیئت از سازمان نظام مهندسی ایران را به تخت جمشید دعوت کردیم و مستندات را به آنها ارائه کردیم. نهایتاً اعلام نظر ایشان مبنی بر آن بود که در این مجموعه آنقدر عیوب زیاد است که نمی تواند یک مجموعه تمام شده باشد».

پرسش 2-1: چرا در این مستند روشن نمی شود که چه کسانی در این هیئت بوده اند؟ در چه روز و ماه و سالی این بازدید انجام شده؟ پیامد بازنگری چه بوده و در کجا ثبت شده و نگهداری می شود؟ آیا اسناد و یا صورت جلسه هایی که در بازدید این هیئت تهیه شده در دسترس همگان می باشد و یا جزء اسناد طبقه بندی شده به حساب آمده است؟ جای بسی شگفتی است که این هیئت و پیامد بازدیدش، آدم را یاد همان هیئتی می اندازد که از تنگه بلاغی بازدید کرد و به این نتیجه رسید که منطقه بدون هرگونه اثر باستانی است و هیچ ارزش تاریخی ندارد و می توان با خیال راحت تنگه را به آب بست.

  1. سخنآقای پورپیرار:«ساخت تخت جمشید مقارن است با یک واقعه تاریخی به نام “پوریم” که در زمان حکومت هخامنشیان رخ داده و طی آن نسل کشی عظیمی اتفاق افتاده که ابعاد آن بسیار گسترده بوده و کسانی که در این نسل کشی از بین رفته اند مردمی هستند که در برابر هخامنشیان ایستادگی می کردند».

سندی که جناب پورپیرار در این زمینه رو می کنند اشاره تورات است به رویداد پوریم در فصل استر این کتاب مقدس. ایشان باور دارند که هخامنشیان بازوی اجیر شده نظامی یهودیان بوده اند که برای بوجود آوردن امکان تجدید سازمان یهودیان در اورشلیم، این فاجعه را در ایران زمین به بار می آورند.

 پرسش 3-1: با نگاه به اینکه از دید بیشتر علمای اسلام کتاب تورات به دست خود حضرت موسی نوشته نشده و در دوره های پس از او، بدست یهودیان نوشته شده و پس از چندی دچار دگرگونی های بسیاری (در هر دو بخش دینی و تاریخی) شده، چگونه می توان به چنین کتابی در باره یک رویداد تاریخی بزرگ استناد کرد؟ آیا از دید آقای پورپیرار در کتابی که بدست یهودیان دگرگون شده، می شود اسنادی بر ضد یهود بدست آورد؟

پرسش 3-2: اگر یهودیان می خواستند در اورشلیم سازمان خود را بازسازی نمایند، چرا باید در ایران نسل کشی می کردند؟ شما فراموش کردید روشن نمایید در 2500 سال پیش، چه پیوندی میان مردم ایران و مردم اورشلیم بوده است؟ و یهودیانی که نمی توانستند در شهر خود سازمان پیدا کنند، چگونه  توانسته اند بوسیله اقوام چادرنشینی مانند هخامنشیان در کشور پهناور ایران نسل کشی کنند؟ آیا تمدن پیش از هخامنشی ایران پیش بینی نکرده بود برای خود نگاهبانانی تربیت کند تا به این سادگی از بین نرود؟

پرسش 3-3:  اما بیایید فرض کنیم این رویداد همان گونه که شما می گویید پیش آمده باشد، گستره آن تا چه اندازه بوده؟ آیا تنها در استان فارس کنونی بوده است؟ اگر چنین است پس چرا هیچ یک از آن 30 ملتی که با داریوش هخامنشی در جنگ بوده اند، به کمک قربانیان نیامدند و یا پس از فاجعه به خون خواهی آنها نرفتند؟ چگونه یهودیان و هخامنشیان توانستند بی هیچ دردسری از منطقه بیرون روند؟ از همه این پرسش ها مهمتر اینکه چرا هیچ سندی مبنی بر رویدادن این فاجعه در خود ایران یافت نمی شود تا شما وادار نشوید برای اثبات ادعاهایتان به یک کتاب مذهبی بیاویزید؟ آیا گستره فاجعه بزرگتر از مرزهای استان فارس کنونی بوده؟ برای نمونه شاید این نسل کشی در همه ایران رخ داده باشد؟ اگر چنین است پس من و شما، جناب پورپیرار اکنون اینجا چه کار می کنیم؟ آیا پس از فاجعه مهاجرت بزرگ دیگری به درون مرزهای ایران انجام شده که نسل دیگری را وارد این سرزمین کرده است؟ آیا انجام این مهاجرت هم در تاریخ پنهان شده است؟

پرسش 3-4: با توجه به اینکه هخامنشیان ملتی چادرنشین بوده اند و برای مدتی کوتاه و خواستی ویژه به منطقه آمده بودند، چرا باید تصمیم به ساختن سازه ای بزرگ با 9 کاخ بگیرند و سپس به هنگام فاجعه دست نشانده های خود را که سرگرم ساخت کاخ ها بوده اند، در یک یورش برق آسا نابود کنند و این سازه نیمه ساخته را درست پس از پیروزی کامل رها کنند و بروند؟ اما اگر باز هم فرض کنیم همه اینها رخ داده است، چرا یهودیان این سازه را که آخرین نشان از این رویدادها بوده، از میان نبردند تا هیچ نشانی از این جنایت نمانده باشد و شما نتوانید با بررسی آن، قفل این راز 2500 سال سر به مهر را به این راحتی بگشایید؟

  1. سخنآقای پورپیرار:«تخت جمشید در واقع روی زیر بنای یک زیگورات ساخته شده و لوحه هایی که در تخت جمشید یافت شده در واقع بدست ساکنین تمدن قبلی و به زبان بابلی و ایلامی نوشته شده و ربطی به هخامنشیان ندارد و اساساً خواندن خط ایلامی و بابلی غیر ممکن است. لذا مطالبی که در این لوحه ها خوانده شده، مبنی بر وجود بیمه در زمان هخامنشیان یا مرخصی های بارداری وغیره، کلاً یک جعل تاریخی است.

پرسش 4-1: یک ملت چادرنشین که هیچ گونه تمدنی نداشته اند، چرا باید در ساخت بنای پارسه، نخست گنجینه ای بسازند که بتوانند لوحه هایی که هیچ پیوندی هم با خودشان نداشته و تنها اسناد تاریخی به حساب می آمده را در آن نگهداری کنند؟ چرا باید اسناد تمدنی را نگاهداری می کردند که خودشان آنرا از میان برده اند؟ شاید هم زیگورات شما زیر بار چند هزار خرواری چهارده متر پی سازی سنگی پارسه دوام آورده، و لوحه های نام برده شده را در دل گنجینه خشت و گلی خود نگاه داشته است؟!

پرسش 4-2:  آیا شما از نزدیک این لوحه های ایلامی را دیده اید؟ آیا هرگز خود یا همکارانتان تلاش كرده ايد با كمك دولت ايران روادیدی براي رفتن به دانشگاه شيكاگو و پایش كار اين دانشگاه و همچنین كار روي لوحه هاي نام برده شده، دريافت نماييد؟  اگر چنین درخواستی کرده اید، آیا کشور آمریکا و یا دانشگاه شیکاگو از ورود شما به عنوان یک پژوهشگر جلوگیری کرده است؟ دیگر آنکه آیا شما باور دارید که اگر نتوانستید نوشته ای را بخوانید، آنگاه آن نوشته برای دیگران هم خواندنی نیست و دانش شما هیج کمبودی ندارد؟ آیا هیچ شنیده اید که بر پهنه گیتی، دانشگاه هایی هستند که زبان های بابلی و ایلامی را آموزش می دهند و گرفتن این آموزش ها نه تنها پنهانی نیست بلکه برای همگان آزاد می باشد، حتی برای شما جناب آقای پورپیرار.

  1. سخنآقاي پورپيرار:«تخت جمشيد در مقايسه با آثار باستاني مصر، چين، هند، آثار برجاي مانده از اقوام مايا در آمريكا، اردن، سوريه، لبنان و اندونزي، حتي شهر گمشده ي آتلانتيس و يا باغ هاي معلق بابل مجموعه اي بسيار حقير و نا چيز مي باشد. يك ستون از معابد موجود در مصر و يا بخش كوچكي از ديوار چين می ارزد به تمام تخت جمشيد».

من در اين باره پرسشی ندارم، تنها توجه بينندگان محترم اين مستند را به چند موضوع جلب مي كنم: 1- عبارت بخش كوتاهي از ديوار چين به تمام تخت جمشيد مي- ارزد، ژرفای آگاهي آقاي پورپيرار را درباره هنر معماري نشان مي دهد. ديوار چين يك سازه نظامي است كه باید با پهنا و بلندی زياد از یورش دشمن به درون مرزهاي كشور جلوگیری نماید، سازندگان این دیوار هرگز نمی خواسته اند که یک دیوار تشریفاتی به دور چین بسازند، در حالي كه پارسه يك سازه تشريفاتي نگارگری شده است، با ديدی زيبايي شناسانه. اگر درست بیاندیشید می بینید که جناب پورپيرار كنگره ها و دريچه هاي اين ديوار را كه طرح هايي زمخت و نمايانگر استحكام مي باشند و کاربری جنگی دارند را با حلقه آويزان در گوش سرباز هخامنشي برابر می داند كه موهاي سر سرباز در اوج زیبایی از درون آن ديده شده است، از سوی دیگر پی سازی یک سازه خشت گلی دراز که بار در آن، بر روی واحد سطح بسیار کم است، کمی متفاوت است با پی سازی یک سازه سنگی فشرده که در آن حجم زیادی از تکه های سنگ روی هم انباشته شده و نیروی سنگینی آن که بر واحد سطح وارد می شود بسیار است. چنين مقایسه ای در نوع خود نایاب می باشد.

همچنين مقايسه آثار باستاني سوريه، لبنان و اردن با پارسه نيز حيرت انگيز مي- باشد. گمان نمی کنم که حتي باستان شناسان و هنرشناسان سوريه اي، لبناني و يا اردني نيز جسارت چنين مقايسه اي را داشته باشند.

با نیم نگاهی به افسانه هایی که درباره باغ هاي معلق بابل در دسترس ما می- باشد، به سادگی می توان دریافت که این باغ ها در گروه سازه هاي مهندسي جاي نمي گيرند، و نمونه اين باغ ها را هم اکنون نيز مي توان در جای جای جنگل هاي شمال ايران و سایر نقاط جهان ديد. اين ویژه گی طبيعي كره زمين است كه گروهي از گياهان را در شكاف صخره های عمودي پرورش دهد و نيازي به محاسبات مهندسي ندارد. البته من به هيچ روی هوش سرشار گذشتگان را در یافتن و بکار بردن اين ویژه گی، براي زیبا سازی شهرهايشان نادیده نمی گیرم، هرچند جناب پورپیرار از این باغ های معلق هم، جدای از یک نقاشی رنگ و رو رفته، چیز دیگری در دست ندارند و آن نقاشی هم با بسیاری از افسانه هایی که درباره این باغ ها گفته شده است، هیچ هماهنگیی ندارد.

در مورد شهر گمشده ی آتلانتيس هم باید بگویم كه من تاكنون گمان مي كردم كه اين شهر افسانه اي، براستی گمشده و در زير درياها پنهان مي باشد و از اينكه جناب پورپيرار توانسته اند خودشان از نزدیک اين شهر زير دريایی را ببینند، شگفت زده ام.

  1. سخن آقاي پورپيرار:«تخت جمشيد يك بناي مهندسيساز نبوده و معمار ساز است، درحالي كه در ايران قبل از هخامنشي، بناهاي مهندسي سازي ساخته شده كه قابل  مقايسه با تخت جمشيد نمي باشند؟»

پرسش 6-1: يايشان باز فراموش كردند که نخست دیدگاهشان را درباره سازه- های مهندسي ساز در 2500 سال پيش روشن كنند و نمونه اي از آنها را در فيلم شان نشان دهند و يا دست کم از يكي از آنها نام ببرند. ایشان تنها تصويری بانماي بسته از ستوني را نشان مي دهند كه راه هاي تراش خورده در آن هم اندازه نيست و سپس می گویند كه این ستون در پارسه کار شده و بنابراین همه این سازه باشکوه، معمارساز بوده و استاد معمار از يك سوی ستون کار تراشیدن را آغاز می كرده و از سوی ديگر در مي آمده است و برايش هم مهم نبوده كه راه هاي کنده شده در ستون هم اندازه باشند يا نه. اکنون من می پرسم که 1- این ستون در کجای پارسه کار گذاشته شده است؟ 2- چند درصد از طرح های تراش خورده بر روی دیوارها، پایه ستون ها، ستون ها، سرستون ها، دروازه ها، سردرب ها و یا پیکره های کار شده در پارسه دارای چنین نارسایی هایی هستند؟ 3- با نگاه به اينكه ساخت بناهاي سنگي به دلیل اختلاف دمای بسیار در فصول مختلف سال، در ایران مرسوم نبوده (و معمارهای بی دانش ایرانی این را فهمیده بودند!) و اينكه معمارهاي پارسه توان انجام هيچ حساب كتابي پیش از آغاز به كار را نداشته اند و با پديده اي به نام اندازه گيري بيگانه بوده اند، آنگاه چگونه توانسته اند پیش از ساخت هيچ ستوني، زير بناي سنگي  9 كاخ را در دامنه يك كوه هم زمان محاسبه كرده و بسازند؟ به هر روی چون شما باور دارید كه ساخت اين کاخ ها هم زمان آغاز شده، پس  بايد پی آنها پیش از آغاز هركاري، يك باره ساخته شده باشد. به گمان من، از معماري كه نمي تواند يك ستون با نقوش یکسان بسازد، دور است که بتواند این چنين پی سازی نماید. و اما اگر به زمان مورد نياز براي ساخت این سازه کوه پیکر با آن تکه های بزرگ سنگ توجه كنيم و هم چنین به مشكلات تراشکاری و جابجایی این سنگ ها در ميان رشته كوه زاگرس و نيز به تراشیدن سنگ های كوه رحمت براي ساخت پی كاخ هديش بیندیشیم، شگفتی مان بيشتر مي شود، چون باور اينكه حل همه اين مشكلات در مدت كوتاه حضور چادرنشينان هخامنشي و بدست يك يا چند معمار بي تجربه انجام شده كه پس از چندگاه هم به دستور يهوديان کشته شده اند، كمي سخت است. نمي- دانم چنين معمارهايي چگونه مي توانسته اند هزاران كارگر را براي ساخت اين ساختمان ها سازماندهي كرده و آموزش دهند؟ شگفتا چند معمار کم دانش، كه هيچ شناختي از طراحي پيش از ساخت نداشته اند، چه خوش شانس بوده اند كه توانسته اند زيربنايي بسازند كه با گذشت هزاران سال توانسته نه تنها سنگینی خود، كه هزاران خروار سنگ را كه براي ساخت ستونها و ديوارهای كاخ ها به کار رفته را بر دوش خود بپذیرد، کاخ هایی که از 13 تا 20 متر بلندی داشته و با گذشت هزاران سال، نه دربرابر باد، باران، زلزله و سیل ویران شده، و نه حتي يك ميليمتر هم نشست كرده است.

جناب پورپيرار از شما خواهش می کنم دست کم یک بار رویه ساخت يك پی 150 متر مربعي را ببينيد و به پیش بینی هایی كه براي ساخت چنين زيرسازي هايي با فناوري امروز انجام مي شود، بيانديشيد و سپس در مورد يك زیرسازی 135000 مترمربعي كه 2500 سال پيش ساخته شده سخن بگویید.

 

  1. سخنآقاي پورپيرار:«پله هاي اصلي ورودي تخت جمشيد، سنگ هاي نيمه خام است كه روي هم قرار گرفته اند. گفته شده است كه ارتفاع كم پله ها مناسب براي بالارفتن اسب از آن، در نظر گرفته شده است، در حالي كه اصلاً اين طور نيست، بلكه چون قرار بوده از اين مسير براي كشيدن قطعات سنگ به بالا و بردن اين  قطعات به داخل محوطه استفاده كنند، پله ها را به اين شكل ساخته اند و براي راحتي در كار، فاصله بين پله ها را با شن پر مي كرده اند».

یادآوری من: پیش از هر چیز باید بگویم كه در هيچ فرمانروایی، هیچ گاه و در هيچ کجاي جهان، رسم نبوده و نيست كه كسي با اسب از پله هاي اصلي  يك کاخ شاهنشاهي بالا رفته و وارد كاخ شاه كه بارگاه ویژه اوست، شود. بلكه براي چهار پايان راه های ديگري جز ورودي اصلي دیده مي شده است و درباريان يا سفراي کشورهای ديگر، می باید در آغاز چنين ورودي هايي از اسب پياده می شده و سلاح هاي خود را به نگاهبانان می سپارده اند و تازه پس از آن می توانستند از دیوار نگاهبانان گذر کرده و به درون کاخ راه پیدا کنند. البته باور ديگري در اين زمينه وجود دارد كه مي گويد بلندی كم و پهنای زياد پله ها، برای این است كه چون بیشتر درباريان و يا سفراي كشور هاي ديگر  افرادی پیر و کم توان بوده اند، راحت تر بتوانند از اين پله ها بالا روند، كه از دید من اين دیدگاه باور پذیرتر میباشد، چرا که امروزه هم از همین روش برای ساخت ورودی ساختمان هایی مانند بیمارستان ها، هتل ها، فرودگاه ها و …. سود برده می شود، البته نه برای بالا رفتن اسب و یا سمندهای مونتاژ ایران خودرو از پله های یک بیمارستان و یا فرودگاه، که برای گذر راحت تر بیمارها، پیرها و افراد ناتوان (چون امروزه ما با اسب به بیمارستان نمی رویم که بخواهیم  سوار بر اسبمان از پله های کوتاه و پهن آن بالا رویم، هر چند من از روش آمد و شد آقای پورپیرار به یک بیمارستان و یا فرودگاه چیزی نمی- دانم ).

پرسش 7-1: جناب پورپيرار شما مي فرماييد مجموعه ی پارسه هنوز به جایی نرسيده بوده كه كسي بخواهد به كف سازي آن بیندیشد، پس چگونه پله هاي وروديش را ساخته اند؟

پرسش 7-2: شما در جایی برخی از تکه های سنگ را كه لبه هايشان تراش نخورده بود نشان داديد و فرمودید كه برای لب پر نشدن سنگ ها، آنها را تا گام پایانی كار، تراش نمي داده اند و فرمودید چون لبه های این سنگ ها تراش نخورده بنابراین ساخت کاخ های پارسه هرگز به پایان نرسیده است، اما به روشنی دیده می شود که لبه هاي اين پله ها به زیبایی با زوایای نود درجه تراش خورده است، که نجارها و آهنگرهای امروزی هم با ساخت چنین زوایایی روی اجسام جامد آشنایند و معنای چنین کارهایی را بهتر از هر کسی می دانند، آیا شما تا کنون کار یک نجار روی تکه ای چوب را دیده اید تا ببینید درآوردن یک زاویه نود درجه روی چوب، و نه سنگ چه زحمتی دارد؟ از سوی دیگر آيا كشيدن تکه های سنگين و تراش نخورده سنگ كه ممكن است داراي لبه- هاي تيز و برنده هم باشند، بر روي اين پله ها، باعث لب پر شدن آنها نمي شده است؟ از دید من حتي اگر روي پله را با شن هم پر كرده باشند، با كشيدن بارهاي سنگين روي اين شنها، خود دانه هاي شن كه  داراي لبه هاي تيز و برنده مي باشند، روي سطوح زيرين خط مي اندازند. آيا روي اين پله ها نشاني از چنين خسارت هايي دیده می شود كه شاید شما فراموش كرده باشيد آنها را نشان دهید؟

پرسش 7-3:  هنگامی که قرار بوده روي پله ها را با شن پر كنند تا با كشيدن تکه های سنگ روي آنها، این سنگ ها به لبه پله گير نكند، چه نيازي بوده که نخست پله بسازند و سپس روي آنرا با شن پر كنند؟ آیا بهتر نبود از همان آغاز کار، با شن يك سطح شيب دار درست مي كردند و تکه های سنگ را از آن بالا می کشیدند؟

پرسش 7-4: من مطمئن هستم درست شنیده ام که شما گفتید فاصله میان پله ها را با شن پر می کرده اند و نه خاک. آیا شما تفاوت میان شن و خاک را می دانید؟ آیا تا کنون روی شن راه رفته اید تا ببینید دانه های شن، زیر گام های نه چندان سنگین آدم چه واکنشی از خود نشان می دهند؟ آیا می دانید ورزشکاران با نگاه به همین ویژگی، با دویدن روی شن، توان پاهایشان را بالا می برند؟ اگر شما روی شن راه بروید، می بینید که با فشاری که پای شما روی شن می آورد، شن عقب نشینی کرده و زیر پای شما را خالی می کند و بنابراین شما وادار می شوید نیروی بیشتری برای راه رفتن به کار ببرید. آیا هیچ در دوران کودکی خاک بازی و یا گل بازی کرده اید؟ همان بازی دوست داشتنیی که معمولا تنبهی  را در پی دارد؟ هر کودکی که تنها برای یک بار خاک بازی و یا گل بازی کرده باشد، می داند که می تواند خاک را بکوبد و فشرده کند و خود یا اسباب بازیهایش را از آن بالا بکشد، اما با شن، نمی تواند این کار را بکند. نمی توان باور کرد که یک باستان شناس که زمین شناسی هم می داند، دانش خاک شناسی اش کمتر از کودکان باشد. خاک به ریز دانه هایی گفته می شود که قابلیت کوبیده و فشرده شدن را دارند و دارای ویژه گی چسبندگی می باشند که اگر با آب مخلوط شوند چسبندگی آنها بیشتر هم شده و ماده ای به نام گل می سازند که با خشک کردن آن، می توان یک توده یکپارچه ساخت. با همین ویژه گی است که ما می توانیم از گل خشت و یا سطوح شیب دار بسازیم، اما شن به ذرات خرد شده سنگ گفته می شود که دارای انواع گوناگونی می- باشد، مانند شن رودخانه ای که در کناره ها و کف رودخانه ها یافت می شود و یا شن شکسته که امروزه در کارخانه های سنگ شکن با خرد کردن تکه های بزرگ سنگ فرآوری می شود، هر کدام از این شن ها ویژگی های خود را دارند، اما هیچ کدام از آنها قابلیت های گفته شده برای خاک را ندارند. جناب آقای پورپیرار، شن به سنگ ریزه هایی گفته می شود که می توانند دارای اندازه های گوناگونی باشند ( از کمتر از یک میلیمتر تا چند سانتیمتر ) و دارای دو ویژگی بارز می باشند: 1- کوبیده و یا در هم فشرده نمی- شوند، و برای همین است که امروزه برای زیرسازی جاده ها و یا خیابانهای آسفالته و یا پیاده رو های بتونی،  یک لایه شن درشت را روی کف خاکی زیرین که پیشتر خوب کوبیده و فشرده شده است، ریخته و تراز کرده و سپس آسفالت یا بتون را روی آن می ریزند. با ریختن آسفالت یا بتون روی این لایه تراز شده از شن درشت، کمی از آن آسفالت یا بتون به درون فضاهای خالی میان این دانه های شن نفوذ کرده و دانه های شن را به هم می- چسباند و بخشی از آسفالت یا بتون که آن نیز پر از شن با دانه های ریزتر می باشد، روی لایه شنی درشت زیرین می ماند و پس از خشک و سفت شدن، یک لایه مسطح و تراز می سازد که زیر بار فشارهای وارده می تواند دوام آورد، چرا که از یک سو، آسفالت یا بتون به درون فضاهای خالی شن درشت زیرین نفوذ کرده و سفت یا خشک می شود، و از سوی دیگر شن ریزه های درون آسفالت یا بتون فضاهای خالی روی شن های درشت را پر کرده و با توان چسبندگی قیر یا سیمان همه این شنهای ریز و درشت به هم چسبیده و یک لایه تراز شده صاف و سنگین ساخته می شود که خوب روی لایه های زیرین خوابیده و نه تنها جمع نمی شود و یا موج برنمی دارد، که نشست هم نمی کند چرا که آن لایه شن درشت  زیرین، قابلیت کوبیده شدن و فشرده شدن را ندارد. 2- شن چسبندگی ندارد و دانه های آن به راحتی روی هم می غلتند، و این یعنی اینکه اگر شما روی هر راه پله ای را با شن پر کنید و بخواهید وزنه ای را بر روی این شنها بالا بکشید، در برخورد این وزنه با نخستین دانه های شن، بیشتر این دانه ها در اثر نیروی چگالی وزنه که به آنها وارد می شود، بر روی هم غلتیده و از سر راه وزنه کنار رفته و وزنه شما به لبه نخستین پله گیر می کند و برای همیشه همان جا می ایستد. بنا براین من صد در صد اطمینان دارم که معماران پارسه با همه ناشی گری و بی سوادی شان(البته به گفته شما)، به روش پیشنهادی شما، حتی نزدیک هم نشده اند، چرا که هرگز نمی خواسته- اند همکاران شان در دیگر جاهای ایران و جهان آنها را ریشخند کنند و یا اینکه از کار بیکار شوند!!!.

  1. سخن آقاي پورپيرار:«در رابطه با قطعه سنگ توخالي كه كنار يكي از دروازه ها قرار دارد، برخلاف اينكه مي گويند اين قطعه سنگ حوض بوده، باید گفت که چنین نیست، بلكه قرار بوده به عنوان سردرب همان دروازه از آن استفاده شود و به خاطر اينكه وزن آنرا سبك كنند، ميان آنرا خالي كرده اند. نحوه قرار دادن سنگ روي دروازه به اين شكل بوده كه ابتدا تپه اي از خاك درست مي كرده اند و بعد سنگ را روي آن بالا كشيده و روي دروازه قرار مي داده اند وچون اين سنگ هنوز روي زمين قرار دارد، پس اين دروازه هرگز تكميل نشده است ».

پرسش 8-1: اگر براي سبك كردن سنگ ميان آن خالي شده، چه نيازي بوده كه این چنین خوش تراش ميان اين سنگ را خالی کنند؟ چون به هر روی اين سنگ قرار بوده در بلندی قرار گيرد و بنابراین پس از پایان کار دروازه، درون آن در دیدرس نبوده است.

پرسش 8-2:  به کاربردن خاك به تنهايي براي ساختن سطح شيب داري كه بتوان تکه های سنگ را از آن بالا كشيد، دردسرهایی دارد. برای نمونه می توان گفت که، تا سنگ روي آن قرار گيرد خاك کوبیده شده، نشست می کند و بلندی آن كم مي شود، و بنابراین نمي توان سنگ را به بلندای دروازه رساند، پس بايد نخست خاك كوبيده شود. براي اين كار مي توان چهار راه پيشنهاد كرد:

  1. چیزی سنگين تر از تکه سنگنام برده، به کاربرده شده است و با بالا كشيدن پی در پی آن از اين سطح شيب دار و پر كردن جای خاک نشست کرده، با کمی خاک تازه، به بلندای دلخواه از خاك كوبيده شده رسيده اند.
  2. وزنه اي سبك تر از تکه سنگ تو خاليبه کار رفته و آنرا بالا مي برده و روي خاك مي كوبيده اند، و با ریختن خاك تازه و كوبيدن آن، سطح خاك به بلندای دلخواه می- رسيده است.
  3. بلندای سطح شيب دار خاكي را بيش ازاندازه ای که نياز بوده، گرفته و سپس با ريختن آب روي آن، خاك نشست می کرده و با دوباره کاریهای پی در پی، به بلندایی که می خواسته اند مي رسيده اند. البته برای هر سه روش گفته شده در بالا، باید دور خاك را ديوار چيني کرد تا با کوبیدن آن و یا ريختن آب روي آن، خاک پخش نشود و در ميان ديوارها كوبيده شود.
  4. روش های اول و سوم يا دوم و سومبا هم به کار برده مي شده است.

جناب آقاي پورپيرار از دید شما كدام يك از روش های بالا براي كوبيدن خاك به کار برده مي شده است؟ و يا كدام يك از روش های گفته شده ارزش آن را داشته كه براي بالا بردن صدها تکه سنگ به بالا، به کار برده شود؟ آيا هيچ اندیشیده اید كه در مدت كوتاهی که هخامنشيان در ايران بوده اند، نمی شود جابجایی پی در پی این همه خاک و سنگ را با روشی که شما می گویید و با سطح فناوری 2500 سال پیش انجام داد؟ آيا هیچ به شمار سر ستون ها، قلم ستون ها، و تکه های سنگي كه براي ساخت هر مجسمه يا ديوار در بلندي های از يك تا بيست متر به كار رفته، اندیشیده اید؟

البته بر پایه تجربه ای که داشته ام، به باور من این کار شدنی نیست. مي خواهم بگويم كه اگر شما يك سطح شيب دار از خاك بسازيد و به هر روشی كه می دانید، آنرا بكوبيد و سپس يك تکه سنگ تراش خورده با زواياي جانبي 90 درجه، كه سنگینی اش برابر با 100 كيلوگرم باشد را روي اين سطح و به سوی بالا بكشيد، اگر با نخستین برخورد سنگ با تپه خاکی، این تپه عقب نشینی نکند و یا از هم پاشیده نشود، لبه هاي سنگ، خاك را تراشيده و در جلوي خود به سوی بالا می راند ( چرا که یک توده فشرده شده خاکی شاید دربرابر فشار ایستادگی کند، اما در برابر برش کمترین توانی برای پایداری از خود نشان نمی دهد و لبه های سنگ می تواند لایه های رویی تپه خاکی پیشنهادی شما را بریده و از جای خود بلند کند. )، و اگر فرض كنيم خاك جمع شده در جلوی سنگ، جلوی راندن سنگ را به سوی بالا نگیرد و سنگ به بالاترين بخش سطح شيب دار برسد، آنگاه مي بينيم كه سنگ ما به بلندایی که می خواهیم نرسيده است، چون با کنده شدن خاک از روی سطح، بلندای سطح شیب دار کم می شود.

پیشنهاد می کنم که اگر روزی خواستید مستندتان را بازنگری کنید، روش زیر را برای بالا بردن تکه های سنگ حدس بزنید:

بگویید نخست تکه هایی از سنگ را به شکل مکعب مستطیل های دراز ( برای نمونه با اندازه های 0.5 x 0.5 x 5 متر و یا هر اندازه دیگری بسته به نیازشان ) و منشورهایی با مقطع مثلث قائم زاویه که درازای دو بال زاویه قائمه آن 0.5 متر و زاویه هر یک از این دو بال با وتر 45° و درازای خود منشور 5 متر بوده، می ساخته اند( البته این منشورها را با یک زاویه 30° هم می توان ساخت تا شیب ملایم تری برای سطح شیب دار بدست آید ) سپس با چیدن آنها در کنار و روی هم به روشهای گوناگون، می توانسته- اند حجم هایی با دو مقطع مستطیل شکل و دیوارههای زوزنقه شکل از جنس سنگ با بلنداهای گوناگون بدست آورند که می شود به جای سطح شیب دار آنها را به کار برد. سپس روی چنین سطح شیب داری تخته الوارهای مستطیل شکل به روش راه راه رو به بالا گذاشته و این تخته ها را با ریسمان های چرمی و یا تسمه های فلزی ( که فن آوران هخامنشی توان ساخت هر دوی این ابزار را داشته اند، همانگونه که می توانستند سلاحهای جنگی به روز، مانند شمشیر، سپر و چیزهای دیگر را برای دفاع از خود دربرابر دشمنانشان بسازند ) محکم به هم و به سنگها می بسته اند تا یک توده یکپارچه بدست آورند، و در گام پایانی روی آن قیر می ریخته اند تا تکه های سنگ به راحتی روی این الوار لیز خورده و به بالا کشیده شود، کنون اگر فرض کنیم که به کارگران هخامنشی به اندازه نیازشان زمان داده می شده است، آنگاه آنها می توانسته اند با این روش سنگها را به بلندا رسانده و در جای خود نصب کنند و پس از پایان کار هر نصب، همین تکه های سنگ و چوب را از هم باز کرده به جای دیگری برده، دوباره سر هم کرده و تکه سنگ دیگری را به بلندی ببرند. البته نگران کشف نفت در دوره هخامنشیان هم نباشید، چون این ماده حتی در دوره حضرت نوح(ع) هم شناخته شده بوده و برای آببندی کشتی آن حضرت هم به کار رفته است. از دید شما آیا چنین حدسی، قشنگ تر و کاربردی تر از روشهای ناشیانه تپه های خاکی و شنی نمی باشد ؟ به کار بردن چنین روشی، سطح شیب دار محکم و ایستایی به دست می داده که زیر بار تکه های سنگ از هم نمی پاشیده، به مواد اولیه کمی نیاز داشته، دور ریز چندانی نداشته و نیز یک جای پای محکم و گسترده برای معماران و کارگران فراهم می کرده تا در آن بالا، کار نصب را به انجام رسانند، به هر روی این کارگران پرواز که نمی کرده اند.

از اینها که بگذریم، شما با پیشنهاد یک فرض اثبات نشده و دادن راه کارهای ناشیانه برای فرضیه خیالی تان، می خواهید به نتیجه دلخواه تان برسید، که این کار در شأن یک مورخ نمی باشد، و از دید من این فرضیه اثبات نشده است، چرا که نه تنها نمونه ی این سنگ بر روی هیچ یک از دروازه ها نصب نشده، بلکه هیچ نمونه دومی از این تکه سنگ، در پارسه یافت نشده است.

  1. سخن آقای پورپیرار:«محوطه های داخلی کاخها یا راهروهای ورودی، کف سازی نشده است. در هیچ جای این مجموعه، اثری از سنگ فرش تزئینی، پوشش سرامیکی، سنگی و یا موزائیکی با نقوش زیبا به چشم نمی خورد. اینجا یک بیابان دست نخورده است و مراحل ساخت این مجموعه هنوز به حدی نرسیده بوده که کسی به فکر کف سازی آن باشد».

پرسش 9-1: جناب آقای پورپیرار، نخست آنکه آیا منظور شما از بیابان دست نخورده، اینست که یک سطح سنگی 135000 مترمربعی، که میلیمتر به میلیمتر آن نسبت به سطح افق تراز می باشد، ساخته دست طبیعت است؟ دوم اینکه آیا شما از میان آثار باستانی به جای مانده در بازه 2000 تا 3000 سال پیش ایران، می توانید نمونه- ای نشان دهید که دارای کف سرامیکی یا موزائیکی یا سنگی با نقوش زیبا باشد؟ چون گویا هنر قالی بافی ایران پیشینه ای بیش از 3000 سال دارد و در بیشتر خانه های مردم و کاخ های شاهنشاهی برای پوشش کف ساختمان، قالی هایی هماهنگ با دارایی- های شخص بکار برده می شده است، و چون قالی ایرانی دارای نقوش رنگارنگ و بسیار زیبا می باشد، بنابراین نگارگری بر کف ساختمانی که قرار است با این قالی ها پوشانده شود، از خرد آدمی کمی دور می نماید.

از سوی دیگر، شگفت آور است که فیلم بردار موشکاف شما، بازمانده های رنگ قرمز ریخته شده روی کف این مجموعه، که به نام قرمز هخامنشی شناخته شده است را ندیده، چرا که چشمان کارناشناس کسی مانند من، در دو بازدید کوتاه، بازمانده های فرسوده ای از آنرا، در گوشه و کنار کاخ ها که زیاد زیر دست و پا نبوده، پیدا کرده است. این رنگ قرمز که بر کف کاخ ها ریخته می شده، چیزی است مانند ماده ای به نام اپوکسی ((Epoxy که چون زیباست و شستشو و نگاهداری آن ساده می باشد، امروزه از کشورهای غربی به ایران وارد شده و برای کف سازی سازه های آزمایشگاهی، صنعتی، بیمارستانی و بسیاری سازه های دیگر بکار می رود. البته نا گفته نماند که اپوکسی نیز مانند رنگ قرمز هخامنشی نیاز به نگاهداری دارد، وگرنه با گذشت زمان فرسوده شده و از میان می رود.

بدبختانه هنگامی که پیر پخته و آگاهی مانند شما در آثار باستانی ایران، کف سازی های سرامیکی و موزائیکی را جستجو می کند و تا این اندازه، هنر بی مانند زادگاهش را به فراموشی می سپارد، آنگاه جوان خامی مانند من هم، آموزه های غربی را سرمشق خود دانسته و با پوتین های تایمبرلنش، گام های خواب آلودش را از روی آسفالت سیاه و آلوده خیابان های شهرش، برداشته و بر چهره قالی هایی می گذارد که میانه ی سالن پذیرایی خانه اش را مملو از رنگ و احساس کرده اند، و لجن کف پوتین- هایش را با گلبرگ هایی پاک می کند که رنگ شان را از اشک چشم دخترکان نابالغ دهاتی به یادگار گرفته اند.

  1. سخنآقای پورپیرار:«در مجموعه تخت جمشید برای ساخت ستون ها، دیوارها و یا مجسمه های سنگی از قطعات بلوک مانند سنگی استفاده می کرده و با روی هم قراردادن آنها و بعد حکاکی حجم به وجود آمده ستون و یا مجسمه ساخته می- شده است. این روشی پیش پا افتاده بوده و منطبق با اصول مهندسی نیست و نشان دهنده آنست که بنا معمار ساز می باشد».

پرسش 10-1: جناب آقای پورپیرار باز هم پوزش می خواهم از اینکه درنمی- یابم  در یک سازه باستانی ناچیز و دست ساخته چند معمار بی سواد که هیچ مهارتی هم در ساخت سازه های سنگی نداشته اند و به هیچ روی با اندازه گیری هم میانه خوبی نداشته اند، چگونه می توان بست های فلزی زیبایی را دید که تکه های سنگ را به هم پیوند داده و دیوارهایی را ساخته اند که همه سنگینی بار سازه را برای صدها سال به دوش کشیده اند. امروزه این بست های زیبا را بست های دم چلچله ای می- نامند. آیا کار روی چنین بست هایی نشان دهنده فن گداختن فلزات و ریخته گری در 2500 سال پیش نمی باشد؟ همان فنی که نوع درجه سه آنرا امروزه با دادن پول و امتیازات فراوان، به کشورمان وارد می کنیم؟ و یا اینکه در این سازه می توان ستون هایی سنگی پیدا کرد که بیست متر بلندی و چندین خروار سنگینی دارند و روی یک سطح صاف سنگی درست در راستای عمود تراز شده اند و با گذشت 2500 سال از عمرشان، هیچ باد و طوفان و یا سیلی نتوانسته آنها را سرنگون کند؟

برای روشن شدن اندیشه خوانندگان می توانم بگویم، ما در کارمان برای نصب پایه چراغ های فلزی خیابانی که 12 متر بلندا و کمتر از 200 کیلو گرم سنگینی دارند، یک پی بتونی با اندازه های دست کم،  100×70×70 سانتیمتر می سازیم که در آن، هم زمان با بتون ریزی چهار عدد «انکر بولت» و یک صفحه فلزی با اندازه های 0.5×30×30 سانتیمتر، به گونه ای نصب می نماییم که سر رزوه شده ی بیرونی انکربولت ها درون چهار سوراخ دیده شده در صفحه فلزی، قرار گیرد.  بهتر است روشن نمایم که انکربولت یک میلۀ فلزی است که پایین آن به شکل عصا خم خورده تا درون بتون زیر بار فشارهای وارد بر آن، نچرخد و سر دیگر آن که از بتون بیرون می ماند برای بستن مهره ها روی آن، از پیش رزوه می شود و برای اینکه بتوانیم فاصلۀ مناسب انکربولتها از یکدیگر را نگه داریم، صفحه نام برده شده را روی آنها ودرون بتون به گونه ای قرار می دهیم که سطح بالایی صفحه، هم سطح بتون باشد. در گام دیگر، پس از خشک شدن بتون، چهار مهره برای تراز کردن پایه، روی سر رزوه شده انکربولتها بسته می شود.

از سوی دیگر، باید گفت که این گونه پایه چراغ ها از دو یا سه تکه لوله با قطرهای گوناگون که به هم جوش خورده و یکپارچه شده اند، ساخته می شود و سرانجام یک صفحه فلزی که درست مانند صفحه پیشین می باشد به زیر پایه جوش خورده و پس از آبکاری و رنگ کاری آماده برای بردن به محل نصب می شود. جابجایی این گونه بارها چنین است که نخست با «لیفت تراک» سوار بر کامیون ها می شوند، سپس این کامیون ها، پایه ها را از راه جاده های آسفالته، از کارگاه سازنده به محل نصب می برند. در محل نصب، اگر این پایه ها در هنگام جابجایی آسیبی ندیده باشند، با جرثقیل از کامیون پیاده شده و روی پی ریخته شده، به گونه ای سر پا نگه داشته می شوند که کارگران بتوانند سر چهار انکربولتی که از بتون بیرون آمده و از چهار سوراخ صفحه پیشین گذشته اند را، از سوراخ های دیده شده در صفحه دوم که به پایین پایه چراغ جوش خورده است، رد کنند و چهار مهره روی صفحه دوم را به طور موقت ببندند تا پایه نصب موقت شود. در این باره باید گفت که چون نسبت سطح مقطع این پایه، به درازای آن بسیار کم است، بنابراین  نیروی سنگینی پایه در راستای درازای آن پخش شده، و اگر پایه سرپا باشد لنگر می- اندازد، بنابراین سرپا نگه داشتن این پایه به دست کارگران کار بسیار خطرناکی است، چرا که اگر لنگر بیندازد، نگه داشتن یک پایه 12 متری بدست آدم هایی که میانگین قدشان یک متر و هشتاد سانت است، شدنی نیست. در این گام، با چرخاندن چهار مهره میان دو صفحه و بالا و پایین کردن پی در پی آنها، پایه را درست در راستای عمود تراز کرده و سپس با پیچاندن مهره های روی صفحه بالایی که به پایه جوش خورده است، آنرا در جای خود استوار می نماییم.

جناب آقای پورپیرار، می دانید که ستون های 20 متری سرپا مانده در پارسه، از یک پایه ستون، سه شاخه قلم ستون و یک سر ستون تشکیل شده اند، بنابراین روی هم رفته دارای پنج تکه می باشند، پس برای نصب چنین ستون هایی به پنج بار تراز نیاز می- باشد تا یک ستون، کاملا در راستای عمود تراز شود. اکنون خواهش من اینست که شما با نگاه به روند جابجایی، نصب و تراز یکباره گفته شده برای یک پایه فلزی یکپارچه، در قرن بیست و یکم، که سنگینی اش بیش از 200 کیلوگرم نیست، رویه ساخت، جابجایی، نصب و تراز پنج باره ستون های حقیر بیست متری چند هزار کیلوگرمی را در پانصد سال پیش از میلاد مسیح بگویید(البته بدون به کار بردن بتون، انکر بولت و صفحات نگاهدارنده). چون اگر شما بتوانید این رویه را تنها برای ستون ها  روشن نمایید، بینندگان مستند شما می پذیرند که به پرسش های دیگر درباره دیوارها و تندیس ها که شمار گام های تراز و استوار کردن هر یک از آنها، شاید چند برابر این ستون ها باشد نیز پاسخ گفته اید.

  1. سخنآقای پورپیرار:«اگر مجموعه ی تخت جمشید تمام شده بود و بعد از اتمام ویران می شد، با توجه به حجم سنگ و خاک به کار رفته در کل مجموعه، باید چنان آوار عظیمی ایجاد می شد که تمام آثار باقیمانده از این مجموعه، حتی ستونها و دیوارهای آن، در زیر خاک مدفون می شدند، در حالیکه با توجه به عکس های قدیمی، هرگز آثاری از آوار در این مجموعه دیده نشده است. از طرف دیگر هیچ اثری از سرستون ها، قلم ستون ها و پایه ستون های تخریب شده در این عکس ها نمی باشد، بالاخره این ها را که باد نبرده است. لذا این مجموعه تمام نشده بوده، و هرگز آواری روی آن وجود نداشته است».

پرسش 11-1: نخست فرض کنیم ساخت این کاخ ها به پایان نرسیده و در میانه کار به یکباره به آن یورش شده و سازندگان آن، سازه نیمه کاره را رها کرده اند، بنابراین بر پایه دیدگاه خود شما، باید وسایل و ابزار ساخت و ساز، مانند ابزار سنگ تراشی، خاک- ریزی، خشت بری و همچنین تکه های تراش نخورده سنگ، شن و خاک مانند همان تپه- های خاکی که برای بالا بردن سنگها به کار می رفته اند، در همه جای این مجموعه دیده شوند، و یا شن های ریخته شده روی پله های ورودی پارسه نیز باید دست نخورده سرجای خود مانده باشد، آیا در عکس های شما هیچ نشانی از این چیزها روی این سطح صد وسی و پنج هزار متر مربعی به چشم می خورد؟ به هر روی نمی توان باور کرد که همه نشانه های ساخت و ساز روی این سازه نیمه کاره را باد برده باشد.

اما دیدگاه من چنین است که اگر فرض کنیم دست کم، کار روی %90 این مجموعه به پایان رسیده بوده و سپس ویران شده است، آنگاه می توان گفت آوار به جای مانده از این ویرانی، هرگز نمی توانسته همه چیز را زیر خود پنهان نماید، چرا که اگر بپذیریم، هر اتاق یک مکعب تو خالی است، آنگاه با ویران شدن بخشی از این اتاق، یک مکعب تو پُر با همان اندازه ها، تشکیل نمی شود تا بتواند همه ستون ها و دیوارهای به جای مانده از اتاق را زیر خاک پنهان نماید (البته کسانی که کمترین آشنایی با هندسه دارند، می دانند که مکعبی که بتواند همه دیوارها و ستون های به جای مانده از اتاق را دربر گیرد، از خود اتاق بزرگتر خواهد بود).

درباره خاک های به جای مانده از این آوار هم می توانم بگویم که این آوار روی یک سطح صاف سنگی بوجود آمده است، بنابراین گیاهانی مانند درخت ها که ریشه هایشان به ژرفای خاک فرو رفته، و خاک را در جای خود نگه می دارند، نمی توانسته اند روی آن رشد کنند، پس این گمان می تواند درست باشد که بارش باران های پی در پی ، تند و سیل آسا، که منطقه نیز استعداد آنرا داشته، می توانسته به راحتی بیشتر این خاک ها را شسته و از روی کف سازه نیمه ویران، پاک کرده باشد.

اما درباره سرستون ها، قلم ستون ها، پایه ستون ها و چیزهای گران بهایی مانند جام ها، تندیس ها و چیزهای دیگر که شاید از جنس طلا، نقره و یا سنگ های گرانبها بوده اند، من باور دارم که آنها را باد برده! چگونه؟ می گویم.

همان گونه که پیش تر گفته ام، چند سال پیش توانستم از مجموعه وکیل شیراز دیدن کنم. در مسجد وکیل ستون های سنگی سفید رنگی کار گذاشته شده که دارای طرح هایی بسیار زیبا می باشند، از سوی دیگر در ارگ کریمخان، روی ایوان رو به حیاط، دو ستون چوبی تیره رنگ و کثیف دیده می شوند که در اندازه، شکل و کنده کاری های روی آنها با ستون های مسجد وکیل یکسان می باشند. دیدن این دو ستون مرا گیج و شگفت زده کرده بود، چرا که این پرسش برای من پیش آمده بود که اگر می توان در یک مسجد، ستون هایی به آن زیبایی کار گذاشت، پس چرا در کاخ شاهنشاهی، که یک سازه تشریفاتی است، این ستون های چوبی زشت و بدقواره کار شده است؟ که البته روشنگری راهنمای ما در این بازدید شگفتی ام را دو برابر کرد.

این دو ستون نیز در آغاز سنگی بوده اند، اما به دستور یکی از شاهان سلسله قاجاریه، که به گمانم ناصرالدین شاه بوده، نه تنها این دو ستون کنده شده و برای به کارگیری در کاخ اعلیحضرت به تهران برده شده، بلکه گرمابه ی این یادگار زیبای زندیه نیز، به زندانی ترسناک، برای به بند کشیدن بدخواهان قبله ی عالم تبدیل شده است!

می بینید جناب پورپیرار که چه بادهای شومی در این سرزمین می وزند؟ این بادها نه تنها ستون ها، بلکه درون مایه این سازه زیبا را نیز دزدیده اند. از دید شما، آیا پای اینگونه بادها به چند کیلومتر آنسو تر، به پارسه نرسیده است؟ به گمان شما پس از هزاران سال تاریخ تمدن این کشور باستانی، چند بار دیگر چنین بادهایی بر یادگارهای پدری این ملت خواب آلود وزیده است؟ بادهای داغ و آتشین تازی، تند بادهای ویرانگر مغولی، بادهای سرد و بی مسئولیت ایرانی که دست های چسبناکی نیز داشته اند، سوزهای دزدانه ی اروپاییان، و سرانجام طوفان های فرهنگی امروز که ماهیت را نشانه گرفته اند. هنگامی که به چنین طوفان هایی می اندیشی، تازه پی می بری که باد و باران در فرسایش این به جای ماندگان لخت، زیبا و بی پاسبان، تا چه اندازه بی گناه بوده- اند.

  1. سخن آقای پورپیرار:«در کاخ تچرکه کاخ اختصاصی داریوش هخامنشی بوده، هیچ سرویس بهداشتی وجود ندارد و هیچ مسیری برای خروج فاضلاب در نظر گرفته نشده است».

پرسش 12-1: جناب آقای پورپیرار باز فراموش کردید که نخست درباره سامانه فاضلاب همه مجموعه، دیدگاه هایتان را روشن فرمایید و پس از آن به ریز تک به تک کاخ ها بپردازید. چرا که من افسانه های بسیاری درباره سامانه آبرسانی و فاضلاب طراحی و ساخته شده، در زیر آن «بیابان دست نخورده» شنیده ام، حتی مستندی نیز دراین باره دیده ام.  افسانه هایی شگفت آور، اینکه چگونه نیروی سیل آسای باران های بهاری را به کار می گرفته اند، و فاضلاب مجموعه را به نقطه اي دورتر از خود مجموعه مي رانده- اند. به باور من بهتر بود که شما به عنوان يك باستان شناس، روش ساخت اين سامانه را نيز می گفتید و نیز می گفتید كه چند درصد از اين راه آبهای زیرزمینی ساخته شده و به پایان رسیده است؟ کانالهایی که در زیر خروارها خروار سنگ برای گذر فاضلاب کنده شده است، جوی هایی که از بالای کوه ها به سوی کاخ ها کشیده شده اند، و یا آن چاه زیبای سنگی با مقطع چهارگوش، که برای گردآوری آب آشامیدنی در دل کوه کنده شده است. شما نه درباره ی این آبراهه های باشکوه چیزی گفتید و نه درباره آن بست های فلزی دم چلچله ای زیبا. باور کردنی نیست که دوربین شما همه اینها را گم کرده باشد.

بد نیست این را هم بگویم که در آن دو بازدیدی که به همراه دوستانم از پارسه داشتم، در این زیبا ترین اثر باستانی ایران زمین، نه راهنمایی بود که این بخش های پارسه را به ما نشان دهد و نه کتابچه راهنمایی، و یا حتی یک دکه کوچک که یک لیوان آب خنک بدست بازدید کننده ها بدهد. بله آقای پورپیرار، اگر امروزه با این دید، به پارسه نگریسته شود، آنجا یک بیابان دست نخورده است که اگر بدون امکانات واردش شوی، کار نابخردانه ای کرده و با جان خود بازی کرده ای. من پیشنهاد می کنم که هر کس این نوشته را می خواند، یک بار دیگر همین مستند را نگاه کند و ببیند که آیا در آن، می توان در پارسه و یا پیرامون آن کمی فضای سبز، باغی، باغچه ای و یا حتی تک درختی پیدا کرد؟ و یا شاید یک دستشویی همگانی، یا چند صندلی و سایبانی برای دمی آسودن؟ آری دوستان، بازدید از پارسه، باید به سختی انجام شود تا نام “بیابان دست نخورده” به این گستره بی تن پوش، زیبا و بی کس بیاید، و برای همین است که ما برای دیدن زیبایی های آن، تنها باید به دیدن فیلم های مستند، بسنده نماییم.

  1. سخن آقاي پورپيرار:«اگر اين هخامنشيان يك سلسهي پادشاهي واقعي بوده اند، چرا حتي يك سكه براي خود ضرب نكرده اند؟»

پرسش 13-1: جناب آقاي پورپيرار گمان نمي كنبد بهتر بود پیش از ساخت مستندتان، سري به موزه ي ملي ايران و يا موزه ي پارسه، همان سوله بدقواره باز سازي شده مي زديد و كمي به آگاهی تان درباره گذشته خود می افزودید؟ در موزه ي ملي ايران مي توان نمونه هاي بسياري از سكه هاي طلایي دوره ي هخامنشي، كه به نام داريوش بزرگ، ضرب شده را ديد و نیز بخش هایی از دیوارهای نگارگری شده سنگی که در گنجینه پارسه نگهداری می شده و امروز از همان گنجینه بیرون آمده اند، همان گنجینه ای که آن لوحه های ایلامی نیز در آن نگهداری می شده است، همچنین در موزه- ي پارسه، مي توان کوزه های سفالی، تندیس ها و تكه هايي از پرده هاي نيم سوخته كشف شده در اين اثر باستاني را پيدا كرد. به گمان شما در يك سازه نيمه کاره كه پر از سنگ و خاك و كارگر ساختماني ست، كجا مي توان پرده زد؟

 

  1. سخنآقاي پورپيرار:«تمام تاريخ نوشته شده براي سلسله هاي هخامنشي، اشكاني و ساساني جعلي مي باشد».

پرسش 14-1: نه، بهتر است در اين باره چیزی نپرسم. خشم آقای پورپیرار و ناتوانی ایشان، برای باور پذیر کردن دیدگاه هایشان، در برابر بزرگی یادگارهای مادران و پدران هنرمند و رنج دیده این ملت، گویای همه چیز می باشد. ایشان چنان خویشتن- داری شان را از دست داده اند که حتی داستان خسرو پرویز، پادشاه ساسانی و پاره کردن نامه پیامبر اسلام(ص)، و در پی آن شکافتن طاق کسری به فرمان الهی را نیز به چالش کشیده اند!

 

 

آیا آقای پورپیرار، در ساخت این مستند با بینندگانش رو راست بوده است؟ 

جناب پورپيرار می گویند كه می توانند درباره پیشینه پارسه با هر مورخ یا باستان شناس بي طرفي كه در اين زمينه آگاهی داشته باشد مناظره كنند، اما از دید من در بي طرفي خود جناب پورپيرار ترديد هست.

ايشان، به عنوان كارشناس، در مستندي دیدگاه هایشان را روشن می نمایند كه با نوشته زیر آغاز مي شود:

«اين فيلم را كه نخستين مويه نامه نابود شدگان، در رخداد پليد پوريم است به پيشينياني مي بخشيم كه وسعت فاجعه، كسي را براي سوگواري آنان باقي نگذارد».

بيننده با خواندن اين نوشته، انتظار ديدن فيلمي تاريخي را پيدا مي كند كه به پیشینه رخداد پوريم پرداخته و ریز رویدادهای پیش آمده را روشن می نماید، اينكه آیا دو مفهوم ایرانی بودن و یهودی بودن با هم ناهمخوانی دارند؟ چرا ايرانيان باید رویاروی يهوديان قرار می گرفتند؟ پیشینه این رویارویی چه بوده است، جنگ را چه كسي آغاز كرده و لشكركشي ها چگونه رخ داده است، آوردگاه دو سپاه كجا بوده و چه پیامدي از اين جنگ خشن و خونبار بدست آمده است؟

همچنين ايشان مي بايست تمام مستندات خود را با بردن نام مرجع به گونه ای روشن مي كردند كه بينندگان بتوانند به آنها دسترسي پيدا كنند، اما بدبختانه در همه فيلم، تنها در چند جمله پراكنده نام این رویداد برده شده و یگانه مرجعي كه به عنوان سند براي اثبات پیش آمدن اين رخداد تاریخي شناسانده مي شود، يك كتاب ديني است كه از دید من به هیچ روی گزینه مناسبی برای این کار نمی باشد، چرا كه پیامد به کار گیری ابزاري كتب اديان دیگر، براي رسيدن به خواست های گروهی، ژرف تر شدن شكاف ميان پيروان اديان و مذاهب گونه گون خواهد بود.

ايشان بجاي پرداختن به رویداد پوريم، همه توان سخنوری خود را برای بی آبرو كردن يك اثر باستاني ايران به کار می گیرند كه از دید ايشان به فرمان اشغالگران يهودي ساخته شده و دیدگاه هایشان را نيز بسيار گنگ، ناروشن و ناسزاگونه به زبان می آورند.

جملات زير را از زبان ایشان می شنویم:

– «حضور هخامنشيان در ايران بسيار كوتاه بوده». (اما درست روشن نمي شود كه این زمان کوتاه چند روز، ماه یا سال بوده است).

– «ابعاد فاجعه پوريم بسيار وسيع بوده». (گستره فاجعه هرگز روشن نمي شود).

– «هخامنشيان در واقع بازوي نظامي اجير شده يهوديان براي بوجود آمدن امكان تجديد سازمان يهود در اورشليم بوده اند». (ایشان نیازی به دادن سند نمی بینند).

– «هخامنشيان يك قبيله چادرنشين از قوم خزر، در شمال ايران بوده اند». (ازهیچ سندی نام برده نمی شود)

– «اين هخامنشيان شما، كجا يك طويله ساخته است؟»

– «اين پياله مال من است». (از زبان داريوش هخامنشي)

– «اين راه پله مال من است». (از زبان اردشير هخامنشي)

– «اين اتاق مال من است». (از زبان داريوش هخامنشي)

– «من شاهم». (از زبان خشايار شاه)

– «من اين را ساختم». (از زبان خشايار شاه)

– «در شأن يك شاه نيست كه روي ديوارهاي اتاقش يادگاري بنويسد».

– «تخت جمشيد فقط يك بناي حقير است در مقابل آثار باستاني دنيا».

– «اين بنا حتي با يك ستون معابد مصر هم قابل مقايسه نيست».

– «يك قسمت كوتاه از ديوار چين به تمام تخت جمشيد می ارزد».

جملاتي از اين دست نمي تواند بر زبان يك مورخ بی طرف رانده شود. جناب پورپيرار، بينندگان شما دست کم به اين اندازه با مفهوم كتيبه آشنايي دارند كه بدانند يك كتيبه شاهنشاهي در يك جمله به پایان نمی رسد و شما نمي توانيد با دگرگونی يك جمله از يك كتيبه، همه ی پيام كتيبه را به دلخواه، بازنویسی نمایید.

بدتر از همه اينكه جناب پوپيرار براي باز نشاندن انگاره های خود در چشم و گوش بينندگان و شنوندگانشان، دست به دامن يكي از پيش پا افتاده ترين روش هاي جنگ رواني مي شود كه پیش از ایشان بارها و بارها برای مهندسي افكار عمومي به كار رفته است. جملات زير كه پی در پی بر زبان ايشان رانده مي شود را ببینید:

–    «هرگز تمام نشده».

–    «به حال خود رها شده».

–    «ساخت آن چند دقيقه بيشتر طول نمي كشيده، ولي تمام نشده و به حال خود رها شده».

–    «قرار بوده به عنوان ….. از آن استفاده شود، ولي به حال خود رها شده».

–    «كاخي كه يك روزي بايد تمام مي شده».

–    «اينجا يك بيابان دست نخورده است كه قرار بوده بعدها كف سازي شود».

–    «كار تراشيدن اين گل بيش از چند دقيقه طول نمي كشيده، ولي هرگز تمام نشده».

–    «كاخ، نيمه كاره به حال خود رها شده».

جناب آقاي پورپيرار روشي كه شما در پيش گرفته ايد، به هيچ روی درخور يك مورخ دلسوز و میهن پرست که نمی خواهد بیگانگان با تاریخ ملتش شوخی کنند، نمي باشد.

 ساختار مستند 

تا جایی که من می دانم، رویه ساخت مستندهاي تاريخي این گونه است كه در آغاز، موضوع برنامه براي بيننده روشن شده و با دعوت از كارشناسانی كه درباره موضوع آگاهی بالایی دارند و شاید دیدگاه های گوناگونی هم داشته باشند، گفت و شنود درباره یک رویداد تاریخی و یا یک نماد یا اثر باستانی انجام گرفته و آگاهی های مورد نیاز بیننده، به او داده می شود.  البته در جایی که نیازی باشد، براي دادن دید بهتر به بیننده، فيلم- ها يا عكس هاي روشن و شفافی که در دسترس باشد نیز نمایش داده می شود. تهيه كننده يا كارگردان اين گونه برنامه ها، نباید از هیچ يك از دیدگاه ها پشتیبانی نمایند. اکنون ببينيم آیا در مستند تخت گاه هيچ كس، این موارد دیده شده است یا نه؟

  1. نتيجه گيري پایانی، درچهارچوب نام «تخت گاه هيچكس» پیش از آغاز مستند، به بيننده خورانده مي شود.
  2. برای قربانيان رویداد پوريم، نه تنهامویه نامه ای نوشته نمی شود، بلكه گروهي معمار و كارگر ساختماني کم دانش و لاف زن شناسانده مي شوند كه دست به كاري زده اند كه در توان شان نبوده است، و بي آبرو هم می شوند. جمله «تخت جمشيد يك بناي حقير است» آبروي داريوش هخامنشي را نمي برد، چرا که او تنها یک شاه بوده که چند لحظه ای بر فرزندان این مرز و بوم فرمان رانده و رفته، البته شاهی نیک پندار، راست گفتار و درست کردار که همچنین با دانش روز نیز آشنا بوده و با همین آشنایی ست که برای نخستین بار به طراحی این سازه زیبا اندیشیده است، پیش نیازهایش را فراهم کرده، بهترین مهندسین، پیکر تراشان، نگارگران و … را به یاری فراخوانده، به آنها پول و احترام داده و سپس ساخت گرانبهاترین سازه روزگار خود را فرمان داده است (این همان پدیده فراخوان مغزها می باشد که امروزه پس از 2500 سال در برابر چشمان حسرت بار ما، آمریکا و کشورهای اروپایی انجام می دهند و پیشرفت می کنند). این فرمایش شما، آبروي هنر معماري ايران را مي برد كه ملاتش خاك اين سرزمين آغشته به خون سرانگشتان پدران و مادران هنر اين آب و خاك است.
  3. اين مستند تنها يك كارشناس دارد و هيچ صدايدیگری در آن شنيده نمي- شود.
  4. فيلمبرداريها صد در صد جانبدارانه انجام شده است، برای نمونه هنگامی که جناب پورپيرار پارسه را با آثار باستاني كشورهاي ديگر مقايسه مي كند، دوربين نخست يك نماي بسته از تندیس هایي زیبا که روي يك ديوار کار شده اند را نشان مي دهد، بدون آنكه روشن شود اين تندیس ها و اين ديوار در كدام اثر باستاني و كدام كشور ساخته شده اند و يا چه پیشینه ای دارند(آیا این تندیس ها در همان دوره ساخت پارسه تراشیده شده اند و یا نه، شاید صدها سال پس از آن، که بشر در فن و هنر به پیشرفت- های چشمگیری دست پیدا کرده بوده است، کار تراش روی آنها انجام گرفته است) و درست پس از نمايش اين نماي بسته، فيلم بردار دوربينش را روي بخش هايي از ديوارها يا دروازه هاي پارسه قفل می کند كه کار روی آنها نیمه کاره مانده و یا در حال بازسازی بوده اند، آیا در یک سازه گسترده 200 ساله، چیزی فرسوده نمی شود که نیاز به بازسازی پیدا کند؟ آیا سلیقه های گوناگون شاهان، هیچ گاه هنرمندان سنگ تراش را وادار به دوباره کاری و دگرگون سازی، در این  200  سال نکرده است؟ آیا شمار هنرمندان کهنه کار، همواره به اندازه ای بوده که هر درخواستی را برای طرحی نو درانداختن، در آنی به انجام برسانند، که به گاه یورش یهودیان همه چیز را شسته و روفته بر جای نهند و سپس بمیرند؟

        آقای پورپیرار، می دانید که تهران بیش از دویست سال پیشینه شهری دارد، اما هنوز یک سامانه فاضلاب درست و حسابی ندارد، کار ساخت برج میلادش پس از بیش از 15 سال تلاش، هنوز به پایان نرسیده است. ساختمانی که برای نشست سران کشورهای اسلامی ساخته می شود، درست در میانه نشست، دچار قطع برق شده و سران کشورهای جهان سومی اسلامی را وادار می کند که در پناه چترهایشان در زیر برف و باران قدم بزنند و توان برنامه ریزی و مهندسی مدیران و مهندسان ایران هفت هزار ساله را به ریشخند بگیرند و شاید خود را نفرین کنند که چرا به چنین جای ناامنی پای گذاشته اند. خیابان ها، بزرگراه ها و پل هایش گنجایش خودروهای ساکنینش را ندارد. بنابراین آیا می توان گفت تهران پایتخت هیچ کس است و هرگز سلسله قاجاریه، پهلوی و یا حکومت جمهوری اسلامی در آن فرمان نرانده است؟ آیا تاریخ در اینجا هم جعل شده است؟

  1. آهنگ متن فيلم جای اندیشهبسيار دارد. اگر خوب به اين آهنگ ها گوش فرا دهید، می بینید كه از آغاز مستند تا میانه های آن، آهنگ ها، مانند آهنگ متن فيلم هاي جنايي و يا پليسي ساخته شده است كه در آن قهرمان فيلم می خواهد راز يك جنايت بزرگ را بگشاید، از میانه های فيلم که می گذریم با آهنگ هایی روبرو می شویم مانند آهنگ فيلم هاي رزمي با داستان های خنده دار، که در پایان، قهرمان فيلم حريف را از پا انداخته و دارد به نگون بختی او می خندد، و اما گذاشتن یک آهنگ Heavy metal برای پايان بخشیدن به مستندي كه درباره تاريخ تمدن ايران زمين ساخته شده، گریه آور مي باشد. آیا به کار بردن این گونه آهنگ ها در راستای گل آلود کردن آب و گرفتن ماهی دلخواه نیست؟ آیا به کار گیری چنین روش هایی برای درست کردن جنگ روانی با بیننده، با هدف ویران کردن پایه های اندیشه او نمی باشد؟

==========

سخن پایانی 

جناب آقاي ناصر پورپيرار! شما خود را به بینندگانتان نمی شناسانید، به آنها نمی- گویید که تنها پیشینه علمی شما، یک مدرک فوق دیپلم می باشد که من نمی دانم در چه رشته و یا دانشگاهی گرفته اید. اما درباره همه چیز تمدن هفت هزار ساله هفتاد میلیون آدم دید دارید و داد سخن سر می دهید. به خود اجازه می دهید همه دستاوردهای این مردم را ریشخند نمایید. آیا می توانید روراست و خالی از دروغ برای بینندگانتان روشن کنید که چرا و در ازای به کف آوردن چه چیزی، پذیرفتید که به پیشینه خود و دستاوردهای پدران و مادرانتان بتازید؟ بگذریم، چشم به راه پاسخ تان نمی مانم، چون می دانم ارزش چیزی که در کف دستتان مانده، بسیار کمتر از آن چیزیست که بتوان به زبان آورد.

 شما از فاجعه ای گسترده با نام «پوريم» یاد کردید، از يك نسل كشي بسيار خشن در ايران كه 2500  سال پيش، در يك زمان كوتاه و بسیار برق آسا، به فرمان يهوديان و بدست هخامنشيان انجام شده و فيلم تان را تقديم كرديد به قربانيان اين فاجعه، كه بازماندگاني نداشته اند تا در سوگ از دست رفته گانشان مویه کنند. من نیز چنین باوری دارم، من هم باور دارم که یک نسل كشي در ايران انجام شده، اما نه به فرمان يهوديان و نه بدست هخامنشيان، نه در يك زمان كوتاه و نه برق آسا، كه به فرمان فرمانروایان خدایگونه اين آب و خاك و به درازای پیشینه چند هزار ساله آن، به دست خود مردم ايران و به روشی نرم و خاموش.

از دید من، نسلي كه در اين فاجعه از ميان رفته از جنس آدم نيست، كه از جنس آدمیت است، از جنس واژه و از جنس انديشه است، نسل “بني آدم اعضاي يك پيكرند / که در آفرینش ز یک گوهرند”، نسل “آرامش دو گيتي تفسير اين دو حرف است: / با دوستان مروّت با دشمنان مدارا”، نسل باورها و نسل هنر است. نسلي كه من از آن می گویم نادان، کم دانش و بي آبرو نيست، كه درون مایه دانایی ست، كسي مي تواند بگويد می داند كه با آن آشنا باشد، شناخت آنهاست كه آبرو مي آورد، امّا بدبختانه با ريخته شدن خون اين نسل هم، كسي به سوگ ننشست، كسي گريه نكرد، كسي پيدا نشد مويه نامه اي بسازد، حتی كسي رفتن شان را حس نكرد، از دست دادنشان هیچ دردي نداشت، هيچ ، بگذريم.

در اين کشور همواره هر فرمانروایی خود را بهترين مي دانسته، هر سلسله اي، سلسله پیش از خود را نادرست و ستمگر مي دانسته و همه دستاوردهايش را بی ارزش می خوانده. مردم هم كه همواره زیردست فرمانروایان خود بوده اند، چاره اي جز پذيرش فرمان تازه نداشته اند، اين مردم با گذشت هزاران سال ياد گرفته اند كه همواره يك شاه، يك ارباب و یا يك قيّم داشته باشند، در گذر هزاران ساله عمر آدمیزاد در این مرز و بوم، با تلاشی مستمر و هماهنگ، در مغز مردم تراشیده شده كه فرمان فرمانروا، قانون است و هنگامی که قانون تازه می گوید که پیش از من هيچ چیز نیک، هيچ دستاوردي، هيچ پيشرفتي و يا هيچ كسي نبوده، اگر نپذيري خود را با مرگ روبرو كرده اي.

جناب آقاي پورپيرار، بنگرید که شما در مستندتان و من در نوشته ام چند بار واژه «هيچ» را بکار برده ایم؟ انگار من و شما در بکارگیری این واژه هم راستاییم. مردم ايران از اين هيچ كه از دیر باز، سايه به سايه شان پیش آمده، یادها دارند، اکنون اگر کمی بیندیشید به اینکه اگر اين هيچ، همدستي به نام آتش داشته باشد، چه ویرانی هایی می تواند به بار آورد؟

تازیان به ايران یورش می آورند و كتابخانه هاي اين مردم را با اين گمان كه اینجا جای جادوگران و گردآمدن شياطين است و هیچ چیز نیکی در آن نیست، به آتش مي- كشند، مغول ها زندگي را تنها روي زين اسب و با زنان زيباروي آريايي دوست دارند و جز آن را هیچ انگاشته، ويران كرده و به آتش مي کشند، خیانت پیشگان كتابخانه اي را به آتش مي كشند تا شرّ بوعلي سينا را از سر شاهزادگان و درباريان كم كنند، راستي داستان ابوعلي سينا، راست است و يا تاريخ در اینباره هم دروغ گفته است؟ نمي دانم، گمان نمی کنم دانستنش چیز مهمي هم باشد. انگار هیچ چیز در این کشور ارزش احترام و نگهداری را نداشته است. تازه در گذشته ما با تهاجم فرهنگی روبرو نبودیم، امروزه ناچار به رویارویی با تهاجم فرهنگی نیز می باشیم.

آیا شما تا کنون سري به كتاب هاي آموزشی دانش آموزان زده ايد؟ تا جايي كه يادم مي آيد كتاب هاي تاريخ ما پر بود از ستم هاي شاهان، بردگي ها و گرسنگي هاي اين مردم فلك زده، سرشار از جنگ، خون و شكست. از دید شما چنين تاريخي ارزش ياد گرفتن دارد؟ در آموزشگاه های ایران كتابي با نام تاريخ هنر پیدا نمی شود، تاريخ معماري، تاريخ چکامه سرایی و آهنگ سازی، تاريخ پیکره سازي و نگارگری و یا هر تاریخ قشنگ ديگري. به نام دين به ما خورانده شده كه جای پای میان هنر و كفر، كمتر از تار مويي است. پیکره سازي و نگارگری همان بت سازی است. معماري باستاني ما مشتي سنگ و خاك ویران شده اند، ویرانه هايي كه روزگاري پر از ستم و ستم کاران بوده اند، احترام گذاشتن به این گونه چیزها، بی دینی و برگشت به دوران جاهلیت را در پی دارد.

از پیشینه نگارگری چيزي به ما نمي گويند، آموزشگاه های ما از نام كمال الملك خالي است، خدا بیامرزد علي حاتمي را كه اين نام را به من آموخت، وگرنه شايد اکنون دستم براي بند و بست جمله هایم خالي مي ماند، اي كاش اين بزرگوار كمي بيشتر زنده مي ماند تا شايد از میان ویرانه هاي گذشته اين سرزمين، پیکره سازي را هم بيرون مي كشيد تا کسانی چون من بدانند که روزگاری این هنر نیز در میان ما می زیسته است، در این روزگار دانستن این چیزها دلخوشکنک های خوبیست، بد نیست گاهی ما نیز به خود ببالیم و بگوييم، “من آنم كه رستم بود پهلوان”، شاید کمی آرام شویم.

در جهان، تنها ما ایرانی ها نیستیم که تلاش می کنیم گذشته خود را به زباله  دان تاریخ بسپاریم، همسایه هم کیش ما نیز می پندارد که پیکره ها، نمادي از بت هاي تاريخي اند، ابراهيم وار تندیس های بامیان را به زباله دان تاريخ فرستادند و به خود براي انجام چنين جهاد اكبري باليدند. هرچند این داستان تنها پیرامون نگارگری و پیکره سازی نمی گردد و در همین جا به پایان نمی رسد.

اگر نگاهی هم به موسيقي بیندازیم، می بینیم که این نیز بخشی از داستان اندوه بار ماست. می خواهم درباره ساز و آواز بگویم، همان جادوي سياه، همان سلاحي که در دست شيطان است و براي تحريك هواهاي نفساني فرزندان آدم آتش می شود. ريشه ي اين يكي را بايد سوزاند. آموزش آن در آموزشگاه ها ممنوع. انجام هر گونه كنسرت ممنوع. نواختن آن، شياطين را به رقص در می آورد و عرش الهي را مي لرزاند، ممنوع. بدست گرفتن آلات آن در دیدرس مردم ممنوع. ممنوع. ممنوع. نمي شود؟ این روش ها پاسخگوی خواسته ما نیست؟ مردم به آن نیاز دارند؟ به توانمندی های شگفت آن باور دارند؟ بخشی از فرهنگ اين ملت مي باشد؟ باشد. ما هم فرهنگي جهاد مي كنيم:

 مطرب، فرهنگ مطربي، فرهنگ مبتذل رقاصي، درآمد آن حرام است. تماماً حرامي اند اين مطرب هاي فاسد، محاربه مي كنند باسنت هاي الهي.

آيا معماري، پیکره تراشی، نگارگری و يا چکامه سرایی و آهنگ سازی با سنت هاي الهي ناهمخوانند؟ آیا به راستی چنین است؟

آيا اين خدا نبود كه كره زمين را با دو مشرق و دو مغرب معماري كرد؟ آيا به فرمان او نيست كه كوه ها مانند ميخ هايي در زمين، تعادل آن را نگه داشته اند؟ چه كسي آسمان ها را با ستون هايي که ما نمي بينيم برافراشت؟ چه كسي به عنكبوت تنيدن تار را ياد داد؟ آيا كس دیگری مي تواند چنین سازه زیبایی بسازد که با کمترین نوازش هر نسیمی به خود می لرزد، اما به فرمان الله رویاروی دشمنان پیامبر می ایستد و جان او را نجات می بخشد؟ چه كسي بدن انسان را طراحي كرد؟ به اراده چه كسي دو قالب جداگانه برای این پیکرهای رنگارنگ با زبان ها و هزاران ویژه گی ناهمگون دیگر ريخته گري شد؟ آيا تاكنون پرندگان بهشتي آمريكاي جنوبي را ديده ايد؟ كدامين نقاش آنها را رنگ كرده است؟ گل ها را چه، ديده ايد؟ «اينها قفس هايي از رنگ به زنجير كشيده شده، نيستند كه کسی بخواهد آنها را بفروشد به شما». اينها پروازي مملو از رنگ و حالتند، تندیس هايي پر از زندگي. پرواز را نمي شود خريد، زندگي را نمي شود فروخت. اگر استعدادش را داشته باشي، شايد بتواني حسش را درك كني.

آری، اينها سنت هاي الهي هستند. اينها اراده الهي هستند. اين خداست كه به نسيم مي گويد بنواز و او مي نوازد، به گلبرگ مي گويد برقص و او مي رقصد. خداست كه مي خواهد به ساز باد موج را برقصاند و به ساز موج فلامينگو را.

باد اگر ننوازد، هواييست گرفته و بدبو. موج اگر نرقصد، مرداب است، گندابست، و نمي دانم اگر فلامينگو نرقصد چه کاستیی به جهان هستي وارد مي شود؟ رقص فلامينگو را طراحان رقص اروپايي طراحي نكرده اند، دست آورد آنها تنها یک بازسازی ناشيانه است از زبان پرستش اين پرنده زيبا.

پروردگار اگر نپرورد، پروردگار نيست. آفریننده اگر نیافریند، آفریدگار نیست. اما اگر فرمان آفریدگار این باشد که آفریدگاری آفریده شود، كه  توان آفرينش نمونه هاي كوچكي از اين زيبايي ها را داشته باشد چه؟ آنگاه اگر کسی یا اندیشه ای فرمان دهد که این پرورده ویژه پروردگار، نباید آفرینشی داشته باشد، چه؟ آیا این ایستادن در برابر توان آفرینش و فرمان خداوند نمی باشد؟ شايد گاه آن رسيده باشد كه “چشمهايمان را بشوييم و جور ديگر ديدن” را بکوشیم.

اما نه، در کشوری که پارسیانش زبان پارسی را با نام فارسی می شناسند و در میوه فروشی هنگام خرید گوجه فرنگی، برای سپاس گذاری می گویند مرسی یا متشکرم، نگرانی برای فرهنگ و پیشینه ملت خنده دار است. بیچاره فردوسی، چه رویای بیهوده ای داشته که گفته است:

“بسی رنج بردم در این سال سی           عجم زنده کردم بدین پارسی”

نمی دانم چرا من نمي توانم زبان سنت الهي را درك كنم؟ زبان اراده او را بفهمم؟ از خودم بدم مي آيد. از چيزهايي كه می دانم و به من ياد داده اند، بدم مي آيد،از کسانی که باید چیزهایی را به من یاد می دادند و ندادند و به فراموشی سپردندشان بدم می آید، از همه آنها و از همه مردمی که دست اندر کار این نسل کشی هستند بیزارم، مردم كج فهم، ملت بي مسئوليت، ملت بي تفاوت، ” مردم هميشه خواب، هميشه در چرت”، از همه آن “فرشته هاي سياه پوشي كه تسبيح بدستند، و در مجالس پا منبريشان يك مداد پيدا نمي شود” و نواي سنتور را با آواي شياطين، اشتباه گرفته اند. از خانه خاكستريم كه سازي در آن نيست، بیزارم. از كشوري كه پيشينه اش دروغین ست، از گذشته اي كه هيچ سرافرازیی درپی نداشته است. از همه اين هيچ ها بدم مي آيد. اين همه «هيچ» نفسم را بند آورده است. به اندازه ای تازيانه ی هيچ بر پشتم خورده، كه ديگر نوازشش را حس نمي كنم، نه هيچ حسي از سوزشش دارم و نه هيچ حسي از آتشش.

خنده دار است، من نمي دانم چرا آقای علی شريعتي با بردگان مصري و چيني صيغه برادري می خواند و با آنها همدردي می کند، “همان هايي كه لاي سنگ هاي اهرام ثلاثه مدفون شده اند و يا آنهايي كه پيكر بي جانشان در ديوار چين به خاك سپرده شده است”…

چرا با من همدردي نمی کند؟ چرا با خود همدردي نمی کند؟ چرا با شما همدردي نمی کند جناب پورپيرار؟ انگار او هم مانند من و شما نمي داند که اينجا چه خبر است!

«خداوند ایران را از گزند دشمن، دروغ و خشکسالی به دور نگاه دارد.»

كسي از بازماندگان هيچ كس

8 اسفندگان / نمي دانم 

بنیاد میراث پاسارگاد

Read Previous

کورش بزرگ گزنفون

Read Next

دریاچه1700 ساله تاق بستان یک شبه خشک شد