ای روز بی قرار
ای ابرهای آذر ماه
با من گریستن
معنی ندارد
این خار در چشمان من
تنها یادگار
از ته دشت و
کرانههاست
این قلب کهنه
تپیده من
طبل درون
بانگ گنگی
از همه چیزهاست
و اینمشت های من
بدنبال همدردی
میزی است
تا بروی آن بکوبم
این حنجره من
سکوت
شراب
برای نوشیدن
پیش از
نبردی است
که پشت
تپههای آذر ماه
بردبار تر از همیشه
انتظارم را می کشد
ای روز بی قرار
ای آذر ماه
یلدا ساز
خون من
به رنگ این انارهای رها
دانه
دانه
هر زخمی را
زیر این دندان ها و
واژه هایش
می چشد
بنیاد میراث پاسارگاد